«سرگذشت ندیمه» اثری است از مارگارت اتوود (نویسندهی کانادایی، متولد ۱۹۳۹) که در سال ۱۹۸۵ منتشر شده است. این کتاب به شرح ماجراهای یک جامعهی دیکتاتوری تخیلی میپردازد.
دربارهی سرگذشت ندیمه
رمان سرگذشت ندیمه در سال ۱۹۸۵ با وجود انتقادهای زیاد به چاپ رسید و در همان سال جایزه بهترین داستان انگلیسی زبان Governor General را به خود اختصاص داد. این کتاب در ژانر علمی-تخیلی قرار میگیرد، هرچند مارگارت اتوود، با اینکه کتابش برندهی جایزه آرتور سی کلارک که مخصوص کتابهای علمی-تخیلی است شده، با این عقیده موافق نیست.
کتاب سرگذشت ندیمه که به یک ناکجاآباد فمینیستی زبانزد شده، رمانی ضد آرمان شهری است که به شرح یک جامعه دیکتاتور میپردازد و درباره آتیه انسان و مفهوم انسانیت اخطار میدهد. داستان در شهر کمبریج ایالت ماساچوست رخ میدهد. پس از ترور رئیس جمهور، انقلابی اتفاق میافتد که باعث ایجاد تغییرات بزرگی در این ایالت میشود. مسیحیان سردسته این انقلاب هستند که بعد دولتی به اسم «گیلاد» تشکیل میدهند.
در این حکومت نوبنیاد، قانون و مقرراتی وجود ندارد و فردیت اشخاص، به ویژه زنان، برای حکومت کم اهمیت است. در واقع همۀ کارهای روزمره و تصمیمات فردی شهروندان مانند ازدواج مجدد، طلاق و غیره تحت نظر دولت است و افراد مجبور به پذیرش تبعیضهای جنسیتی و ظلم و ستم هستند.
کتاب سرگذشت ندیمه در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۱۳ با بیش از ۱.۸ میلیون رای و ۸۴ هزار نقد و نظر است. به علاوه باید اشاره کرد که این کتاب در سال ۱۳۸۲، به دست سهیل سمی ترجمه شد و انتشارات ققنوس آن را به چاپ رساند. به علاوه، سریالی نیز تحت عنوان سرگذشت ندیمه از این کتاب اقتباس شده است.
داستان سرگذشت ندیمه
داستان سرگذشت ندیمه در شهر کمبریج در ماساچوست ایالات متحدهی آمریکا رخ میدهد. پس از ترور رئیسجمهور آمریکا با گلوله و به رگبار بستن همهی اعضای کنگره ایالات متحده توسط مسیحیان بنیادگرا و اعلام وضعیت فوقالعاده، انقلابی در کشور رخ میدهد، قانون اساسی لغو شده و حکومتی تمامیتخواه مسیحی به نام جمهوری گیلاد تشکیل میشود.
در این حکومت جدید آزادیهای فردی اکثر شهروندان پایمال میشود و همهی ادیان به جز دین رسمی کشور، ازدواج مجدد، طلاق، سقط جنین، همجنسگرایی غیرقانونی اعلام میشود. متخلفان مذهبی و سیاسی اگر بخت یارشان باشد به مناطق سمی و خطرناک که کولونی نامیده میشوند فرستاده میشوند، وگرنه در بیشتر موارد با طناب دار اعدام شده و به «دیوار» (ظاهراً دیوار دانشگاه کمبریج) آویخته میشوند تا مایهی عبرت بقیه باشند.
در سرزمین گیلاد بیشتر مردم به دلایلی که در مؤخرهی داستان میآید عقیم هستند، این مسئله بابت فجایع زیستمحیطی است که بعضی نواحی کشور را غیرقابل سکونت کرده و احتمالاً به حوادثی در نیروگاههای هستهای و پایگاههای دفع مواد سمی مرتبط است.
به همین خاطر زنان بارور که ازدواج نکردهاند یا ازدواجشان مورد قبول حکومت نیست، به عنوان ندیمع در اختیار خانوادههای تراز اول قرار میگیرند تا شاید برای آنها بچهای بیاورند. زنان مجرد عقیم تبعید میشوند. طبق تعبیر حکومت، عقیم بودن مردان ممکن نیست و این مشکل تنها از جانب زنان ممکن است پیش بیاید.
فضای جمهوری گیلاد رعبآور و پرتنش است، از آنجا که همه از مأموران مخفی حکومت در هراسند. هر لحظه ممکن است کسی نشانهای مبنی بر بیاعتقادی یکی از شهروندان به اصول و حقانیت حاکمیت گیلاد ببیند، و از روی اعتقادات شخصی به این اصول یا در اکثر موارد برای خوشخدمتی و به دست آوردن امتیازی که شاید آیندهی سیاه او را به تعویق بیندازد، به سرویس امنیتی-جاسوسی حکومت که چشمان خدا نام دارد گزارش کند.
این سرویس امنیتی که گسترشی از سازمان سیا است تقریباً اجازهی انجام هر کاری را دارد، با خودروهای سیاهرنگ با شیشههای دودی و چراغ گردان هر کسی را که بخواهد بازداشت میکند و مورد شکنجه قرار میدهد. اعضای بلندپایهی حکومت هم با این که معمولاً خود یکی از این چشمان خدا هستند، از آسیب آنها مصون نیستند و نمیتوانند اعمال آنان را زیر سؤال ببرند.
بخشهایی از سرگذشت ندیمه
هولناکتر از همه، کیسههای روی سرشان است، هولناکتر از آنچه چهرههایشان میتوانست باشد. مردها را به مجسمههایی شبیه میکند که صورتهایشان هنوز طراحی نشدهاند. گویی مترسکهایی هستند که برای ترساندن ساخته شدهاند. یا گویی سرهایشان گونی است، پر از مادهای تفکیک ناپذیر، مثل آرد یا خمیر. سنگینی سرهاشان، جای خالیشان، به پایین کشیده شدنشان به خاطر جاذبه و دیگر حیاتی نیست که سر جا نگهشان بدارد. سرها صفرند.
اما اگر نگاه کنید و نگاه کنید، همان گونه که ما میکنیم، میتوانید خطوط صورتشان را زیر پارچه سفید، چون سایههایی خاکستری ببینید. سرها، سرهای آدم برفیهایی است که چشمان زغالیشان و بینیهای از هویجشان افتاده باشند. سرها ذوب میشوند.»
………….
حال او اینجا نیست و مدام به این فکر میکنم که کجاست. دلم نمیخواهد ناگهان با او روبرو شوم. شاید در اتاق نشیمن یک پایش را روی زیرپایی گذاشته و خیاطی میکند. التهاب مفاصل دارد. شاید هم برای فرشتهها در خطوط مقدم شالگردن میبافد. باورم نمیشود که آنها وافعاً به چنین شالگردنهایی نیاز داشته باشند.
به هر حال شالگردنهایی که زن فرمانده میبافد خیلی کار میبرند. او به طرح صلیب و ستاره که دغدغه دیگر زنان فرمانده است اهمیتی نمیدهد. روی شالگردنهایش نقش درختان انجیر یا عقاب یا طرحهای شق و رق انسان میاندازد، پسر و دختر، پسر و دختر. شالگردنهایش مناسب مردهای بالغ نیستند؛ به درد بچهها میخورند.
گاهی فکر میکنم، این شالگردنها را اصلاً برای فرشتهها نمیفرستند، بلکه میشکافند و دوباره کلاف میکنند تا چیز دیگری ببافند. شاید کل قضیه برای مشغول کردن زنان فرماندهان باشد، تا احساس کنند هدف دارند. به هر حال به کار زن فرمانده غبطه میخورم. داشتن اهداف سهلالوصول لذتبخش است.
چرا غبطه مرا میخورد؟
……………….
«خواب میبینم که از بستر بیرون آمدهام و در طول اتاق راه میروم، نه این اتاق، و از در بیرون میروم، نه این در. در خانهام، در یکی از خانههایم، و او دوان دوان به دیدنم میآید، با لباس خواب سبز کوچکش که در جلو طرح گل آفتابگردان دارد. پاهایش برهنهاند. در آغوشش میگیرم و احساس میکنم که بازوها و پاهایش دور تنم حلقه میشوند و گریهام میگیرد، چون میفهمم که بیدار نیستم. در همان تخت هستم و سعی میکنم بیدار شوم؛ بیدار میشوم و بر لبه تخت مینشینم و مادرم با یک سینی وارد میشود و میپرسد بهترم یا نه. در کودکی هر وقت که بیمار میشدم، سر کار نمیرفت و در خانه میماند. این بار هم بیدار نیستم».
چنانچه به کتاب سرگذشت ندیمه علاقمند هستید، میتوانید در بخش معرفی برترین داستانهای تخیلی در وبسایت هر روز یک کتاب، نمونههای بیشتری از این نوع آثار را بیابید.
31 شهریور 1401
سرگذشت ندیمه
«سرگذشت ندیمه» اثری است از مارگارت اتوود (نویسندهی کانادایی، متولد ۱۹۳۹) که در سال ۱۹۸۵ منتشر شده است. این کتاب به شرح ماجراهای یک جامعهی دیکتاتوری تخیلی میپردازد.
دربارهی سرگذشت ندیمه
رمان سرگذشت ندیمه در سال ۱۹۸۵ با وجود انتقادهای زیاد به چاپ رسید و در همان سال جایزه بهترین داستان انگلیسی زبان Governor General را به خود اختصاص داد. این کتاب در ژانر علمی-تخیلی قرار میگیرد، هرچند مارگارت اتوود، با اینکه کتابش برندهی جایزه آرتور سی کلارک که مخصوص کتابهای علمی-تخیلی است شده، با این عقیده موافق نیست.
کتاب سرگذشت ندیمه که به یک ناکجاآباد فمینیستی زبانزد شده، رمانی ضد آرمان شهری است که به شرح یک جامعه دیکتاتور میپردازد و درباره آتیه انسان و مفهوم انسانیت اخطار میدهد. داستان در شهر کمبریج ایالت ماساچوست رخ میدهد. پس از ترور رئیس جمهور، انقلابی اتفاق میافتد که باعث ایجاد تغییرات بزرگی در این ایالت میشود. مسیحیان سردسته این انقلاب هستند که بعد دولتی به اسم «گیلاد» تشکیل میدهند.
در این حکومت نوبنیاد، قانون و مقرراتی وجود ندارد و فردیت اشخاص، به ویژه زنان، برای حکومت کم اهمیت است. در واقع همۀ کارهای روزمره و تصمیمات فردی شهروندان مانند ازدواج مجدد، طلاق و غیره تحت نظر دولت است و افراد مجبور به پذیرش تبعیضهای جنسیتی و ظلم و ستم هستند.
کتاب سرگذشت ندیمه در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۱۳ با بیش از ۱.۸ میلیون رای و ۸۴ هزار نقد و نظر است. به علاوه باید اشاره کرد که این کتاب در سال ۱۳۸۲، به دست سهیل سمی ترجمه شد و انتشارات ققنوس آن را به چاپ رساند. به علاوه، سریالی نیز تحت عنوان سرگذشت ندیمه از این کتاب اقتباس شده است.
داستان سرگذشت ندیمه
داستان سرگذشت ندیمه در شهر کمبریج در ماساچوست ایالات متحدهی آمریکا رخ میدهد. پس از ترور رئیسجمهور آمریکا با گلوله و به رگبار بستن همهی اعضای کنگره ایالات متحده توسط مسیحیان بنیادگرا و اعلام وضعیت فوقالعاده، انقلابی در کشور رخ میدهد، قانون اساسی لغو شده و حکومتی تمامیتخواه مسیحی به نام جمهوری گیلاد تشکیل میشود.
در این حکومت جدید آزادیهای فردی اکثر شهروندان پایمال میشود و همهی ادیان به جز دین رسمی کشور، ازدواج مجدد، طلاق، سقط جنین، همجنسگرایی غیرقانونی اعلام میشود. متخلفان مذهبی و سیاسی اگر بخت یارشان باشد به مناطق سمی و خطرناک که کولونی نامیده میشوند فرستاده میشوند، وگرنه در بیشتر موارد با طناب دار اعدام شده و به «دیوار» (ظاهراً دیوار دانشگاه کمبریج) آویخته میشوند تا مایهی عبرت بقیه باشند.
در سرزمین گیلاد بیشتر مردم به دلایلی که در مؤخرهی داستان میآید عقیم هستند، این مسئله بابت فجایع زیستمحیطی است که بعضی نواحی کشور را غیرقابل سکونت کرده و احتمالاً به حوادثی در نیروگاههای هستهای و پایگاههای دفع مواد سمی مرتبط است.
به همین خاطر زنان بارور که ازدواج نکردهاند یا ازدواجشان مورد قبول حکومت نیست، به عنوان ندیمع در اختیار خانوادههای تراز اول قرار میگیرند تا شاید برای آنها بچهای بیاورند. زنان مجرد عقیم تبعید میشوند. طبق تعبیر حکومت، عقیم بودن مردان ممکن نیست و این مشکل تنها از جانب زنان ممکن است پیش بیاید.
فضای جمهوری گیلاد رعبآور و پرتنش است، از آنجا که همه از مأموران مخفی حکومت در هراسند. هر لحظه ممکن است کسی نشانهای مبنی بر بیاعتقادی یکی از شهروندان به اصول و حقانیت حاکمیت گیلاد ببیند، و از روی اعتقادات شخصی به این اصول یا در اکثر موارد برای خوشخدمتی و به دست آوردن امتیازی که شاید آیندهی سیاه او را به تعویق بیندازد، به سرویس امنیتی-جاسوسی حکومت که چشمان خدا نام دارد گزارش کند.
این سرویس امنیتی که گسترشی از سازمان سیا است تقریباً اجازهی انجام هر کاری را دارد، با خودروهای سیاهرنگ با شیشههای دودی و چراغ گردان هر کسی را که بخواهد بازداشت میکند و مورد شکنجه قرار میدهد. اعضای بلندپایهی حکومت هم با این که معمولاً خود یکی از این چشمان خدا هستند، از آسیب آنها مصون نیستند و نمیتوانند اعمال آنان را زیر سؤال ببرند.
بخشهایی از سرگذشت ندیمه
هولناکتر از همه، کیسههای روی سرشان است، هولناکتر از آنچه چهرههایشان میتوانست باشد. مردها را به مجسمههایی شبیه میکند که صورتهایشان هنوز طراحی نشدهاند. گویی مترسکهایی هستند که برای ترساندن ساخته شدهاند. یا گویی سرهایشان گونی است، پر از مادهای تفکیک ناپذیر، مثل آرد یا خمیر. سنگینی سرهاشان، جای خالیشان، به پایین کشیده شدنشان به خاطر جاذبه و دیگر حیاتی نیست که سر جا نگهشان بدارد. سرها صفرند.
اما اگر نگاه کنید و نگاه کنید، همان گونه که ما میکنیم، میتوانید خطوط صورتشان را زیر پارچه سفید، چون سایههایی خاکستری ببینید. سرها، سرهای آدم برفیهایی است که چشمان زغالیشان و بینیهای از هویجشان افتاده باشند. سرها ذوب میشوند.»
………….
حال او اینجا نیست و مدام به این فکر میکنم که کجاست. دلم نمیخواهد ناگهان با او روبرو شوم. شاید در اتاق نشیمن یک پایش را روی زیرپایی گذاشته و خیاطی میکند. التهاب مفاصل دارد. شاید هم برای فرشتهها در خطوط مقدم شالگردن میبافد. باورم نمیشود که آنها وافعاً به چنین شالگردنهایی نیاز داشته باشند.
به هر حال شالگردنهایی که زن فرمانده میبافد خیلی کار میبرند. او به طرح صلیب و ستاره که دغدغه دیگر زنان فرمانده است اهمیتی نمیدهد. روی شالگردنهایش نقش درختان انجیر یا عقاب یا طرحهای شق و رق انسان میاندازد، پسر و دختر، پسر و دختر. شالگردنهایش مناسب مردهای بالغ نیستند؛ به درد بچهها میخورند.
گاهی فکر میکنم، این شالگردنها را اصلاً برای فرشتهها نمیفرستند، بلکه میشکافند و دوباره کلاف میکنند تا چیز دیگری ببافند. شاید کل قضیه برای مشغول کردن زنان فرماندهان باشد، تا احساس کنند هدف دارند. به هر حال به کار زن فرمانده غبطه میخورم. داشتن اهداف سهلالوصول لذتبخش است.
چرا غبطه مرا میخورد؟
……………….
«خواب میبینم که از بستر بیرون آمدهام و در طول اتاق راه میروم، نه این اتاق، و از در بیرون میروم، نه این در. در خانهام، در یکی از خانههایم، و او دوان دوان به دیدنم میآید، با لباس خواب سبز کوچکش که در جلو طرح گل آفتابگردان دارد. پاهایش برهنهاند. در آغوشش میگیرم و احساس میکنم که بازوها و پاهایش دور تنم حلقه میشوند و گریهام میگیرد، چون میفهمم که بیدار نیستم. در همان تخت هستم و سعی میکنم بیدار شوم؛ بیدار میشوم و بر لبه تخت مینشینم و مادرم با یک سینی وارد میشود و میپرسد بهترم یا نه. در کودکی هر وقت که بیمار میشدم، سر کار نمیرفت و در خانه میماند. این بار هم بیدار نیستم».
چنانچه به کتاب سرگذشت ندیمه علاقمند هستید، میتوانید در بخش معرفی برترین داستانهای تخیلی در وبسایت هر روز یک کتاب، نمونههای بیشتری از این نوع آثار را بیابید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، تخیلی، داستان خارجی، رمان
۰ برچسبها: ادبیات جهان، مارگارت اتوود، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب