گیلیاد

«گیلیاد» اثری است از مریلین رابینسون (نویسنده‌ی آمریکایی، متولد ۱۹۴۳) که در سال ۲۰۰۴ منتشر شده  است. این کتاب به روایت نامه‌هایی می‌پردازد که یک کشیش برای پسر خود می‌نویسد.

درباره‌ی گیلیاد

گیلیاد عنوان رمانی است نوشته‌ی مریلین رابینسون که در سال ۲۰۰۴ منتشر گردید. کتاب گیلیاد برنده جایزه پولیتزر برای داستان و همین‌طور برنده‌ی جایزه ملی حلقه منتقدان کتاب گردیده‌است. این دومین کتاب نویسنده و دنباله‌ی کتاب دیگر وی با عنوان خانه‌داری است.

کتاب «گیلیاد» دومین رمانی است که رابینسون در تاریخ فعالیت ادبی خود نوشته است. البته او این رمان را ۲۰ سال پس از تالیف رمان نخستش با عنوان «خانه‌داری» نوشت و بعد از گیلیاد نیز رمان «خانه» را منتشر کرد، اما در ایران ابتدا رمان خانه ترجمه و منتشر شد و سپس رمان گیلیاد.

داستان دو رمان گیلیاد و خانه دو داستان در راستای هم است؛ به این معنی که شخصیت هایی که او در رمان گیلیاد آورده است در رمان خانه نیز توسط وی تکرار شده اند، اما خوانش هر کدام از این دو رمان به تنهایی نیز مشکلی را برای مخاطب ایجاد نمی کند و دو اثر مستقل از هم به شمار می رود.

مرجان محمدی مترجم  کتاب گیلیاد گفته است: گیلیاد داستان نامه هایی است که یک کشیش ۷۶ ساله به نام جان اینس به پسر ۷ ساله خود می نویسد. این کشیش دچار بیماری قلبی است و دوست دارد وقتی پسرش بزرگتر شد، خاطره ای از او را حتما در ذهن و یاد داشته باشد. داستان رمان هم به واقع داستان این نامه نگاری هاست که از قضا متن و درونمایه ای روحانی نیز دارد.

رابینسون را در جامعه ادبی آمریکا به عنوان فردی مذهبی می شناسند و به همین خاطر او در رمان گیلیاد از روایت های انجیل درباره روابط پدرها و پسرها از جمله رابطه حضرت ابراهیم (ع) و حضرت اسماعیل (ع) بهره بسیاری برده است. وی پیش از این هم در گفتگویی عنوان داشته بود، وقتی این رمان را نوشته است، صدای کاراکترهای داستانی آن همواره در گوشش نجوا می کرده و به همین خاطر دست به تالیف رمان خانه با همین شخصیت ها می زند.

وی همچنین گفته است: رابینسون به طور کلی قلم سختی دارد و در عین حال این سخت نویسی برای وی توام با نوعی صداقت نیز بوده است. این مسئله ترجمه کتاب را نیز دشوار می کرد تا جایی که من برای ترجمه هر اثر از این نویسنده بیش از دو سال زمان گذاشتم و با نامه نگاری با شخص رابینسون در مورد برخی از مفاهیمی که او نقل می کند از وی توضیحاتی خواستم.

محمدی افزود: این رمان با اطلاع رابینسون از ترجمه اش به زبان فارسی بازگردان و منتشر شد و به طور ضمنی وی در یک نامه اجازه ترجمه آن را به من داد و از این کار ابراز خوشحالی کرد. با این حال من در ابتدای ترجمه ام بر رمان «خانه داری» این نویسنده که در آینده منتشر خواهد شد، متن نامه رابینسون خطاب به مخاطبان ایرانی اش را نیز خواهم آورد. به گفته مترجم، مریلین رابینسون با تالیف این سه رمان سال گذشته موفق به دریافت جایزه و مدال علوم انسانی در آمریکا از دست باراک اوباما شد.

کتاب گیلیاد در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۵ با بیش از ۱۰۷ هزار رای و ۱۳ هزار نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمه‌هایی از مرجان محمدی و عسل راسخی به بازار عرضه شده است.

داستان گیلیاد

این کتاب گزارشی از خاطرات و میراث جان ایمز است که او تجربیات خود را از پدر و پدربزرگش به یاد می آورد تا با پسرش به اشتراک بگذارد. هر سه مرد در گیلاد، آیووا، سبک زندگی حرفه ای و حرفه ای به عنوان خادمین جماعتی دارند. جان ایمز شغل خود را اینگونه توصیف می کند: «به شما یک حس اولیه خوب از آنچه از شما خواسته می شود و همچنین آنچه که ممکن است نادیده بگیرید» می دهد، توضیح می دهد که شغل شما چیزی است که انجام دادن آن و به دست آوردن آن سخت است.

او می نویسد که این یکی از مهم ترین میراثی است که می تواند به پسرش بدهد. پدر ایمز یک صلح‌طلب مسیحی بود، اما پدربزرگش یک طرفدار الغای رادیکال بود که قبل از جنگ داخلی آمریکا با جان براون اقدامات چریکی انجام داد، به عنوان کشیش با نیروهای اتحادیه در آن جنگ خدمت کرد، و جماعت خود را تشویق کرد که به آن بپیوندند و در آن خدمت کنند.

آی تی؛ همانطور که ایمز می گوید، پدربزرگش «مردم خود را به جنگ موعظه می کرد». پس از آن به او این تمایز داده شد که سمت راست او به نوعی مقدس یا مقدس است، و ارتباط او با خداست، و او به دلیل نگاهی نافذ با یک چشم که باقی مانده بود بدنام بود.

عجیب‌وغریب‌های دیگر پدربزرگ در دوران جوانی او به یاد می‌آید: تمرین دادن همه و بخشیدن همه دارایی‌های خانواده به دیگران و موعظه کردن با اسلحه در پیراهن خون آلود. شخصیت واقعی و جزئیات صمیمی پدر در زمینه حکایات مربوط به پدربزرگ و عمدتاً در جستجوی قبر پدربزرگ آشکار می شود. یکی از رویدادهایی که در سخنان راوی رایج است، خاطره دریافت «ارتباط» از پدرش در بقایای یک کلیسای باپتیست است که توسط رعد و برق سوخته است (ایمز این را به عنوان یک خاطره اختراعی اقتباس شده از پدرش در حال شکستن و به اشتراک گذاشتن یک بیسکویت خاکستری به یاد می آورد).

 در طول رمان، به سرعت مشخص می شود که همسر اول ایمز، لوئیزا، هنگام به دنیا آوردن دخترشان، ربکا (با نام مستعار آنجلین) که او نیز به زودی درگذشت، درگذشت. ایمز در تضاد و با اشاره ویژه به خانواده رو به رشد کشیش بوتون، وزیر محلی پروتستان و دوست عزیز و مادام العمر ایمز، مرگ خانواده خود را به عنوان منبع غم و اندوه برای سالیان متمادی تأمل می کند.

سال‌ها بعد، ایمز با همسر دومش، لیلا، زنی کم‌سواد که در یک روز یکشنبه پنطیکاست در کلیسا ظاهر می‌شود، ملاقات می‌کند. در نهایت ایمز لیلا را غسل تعمید می‌دهد و رابطه آن‌ها توسعه می‌یابد و به خواستگاری او از او ختم می‌شود. همانطور که ایمز خاطرات خود را می نویسد، پسر بوتون، جان ایمز بوتون (جک)، پس از اینکه بیست سال قبل آن را با شرمندگی ترک کرد، دوباره در شهر ظاهر می شود، به دنبال اغوای او و رها کردن دختری از خانواده‌ای فقیر در نزدیکی دانشگاهش.

دختر این رابطه در سه سالگی فقیر و بدون مراقبت از دنیا رفت، علی‌رغم تلاش‌های خوب اما ناخواسته خانواده بوتون برای مراقبت از کودک. بوتون جوان، خیره چشم پدر و مادرش، اما عمیقاً مورد علاقه ایمز بود، به دنبال ایمز می گردد. بیشتر تنش در رمان ناشی از بی اعتمادی ایمز به جک بوتون و به ویژه رابطه او با لیلا و پسرشان است.

با این حال، در پایان، معلوم می‌شود که جک بوتون خودش از جدایی اجباری از همسر عادی خود، یک آمریکایی آفریقایی تبار اهل تنسی و پسرشان رنج می‌برد. این خانواده به دلیل قوانین جدایی طلبانه اجازه ندارند با هم زندگی کنند و خانواده او کاملا جک بوتون را رد می کنند. گفته می شود که درک جک با لیلا در حس مشترک تراژدی آنها نهفته است، زیرا او برای مرگ ایمز آماده می شود، کسی که به او امنیت و ثباتی داده است که قبلاً هرگز نشناخته است.

بخشی از گیلیاد

دیشب به تو گفتم که دارم می‌روم، گفتی کجا؟ گفتم می‌خواهم بروم پیش خدای خودم. گفتی چرا؟ گفتم: چون من دیگه پیر شده‌ام و گفتی: فکر نمی‌کنم که تو پیر شده باشی. آن‌وقت دستت را در دستانم گذاشتی و گفتی: سخت نگیر تو که پیر نیستی. گفتم: ممکنه زندگی تو با من خیلی فرق داشته باشه، و اما درمورد زندگی که در کنار من داشتی، شاید آن زندگی هم جالب بوده باشد برای اینکه راه‌های زیادی برای خوب زندگی‌کردن وجود دارد.

گفتی: مامانم قبلاً این جمله را بهم گفته بود و سپس گفتی: نخند. فکر می‌کردی دارم به تو می‌خندم. نزدیکم شدی و انگشتانت را روی لب‌هایم گذاشتی و طوری بهم نگاه کردی که من آن نگاه را هیچ‌وقت دیگر در زندگی‌ام در چهره کسی دیگر به جز مادرت ندیده بودم. نگاهت مثل غروری متعصبانه، خشک و پراحساس بود. همیشه شگفت‌زده و متحیرم و نمی‌توانم بفهمم که چرا هنگامی‌که آن‌گونه به من نگاه می‌کنی چهره و حالت ابروهایم تغییر می‌کند. چقدر دلم برای آن نگاهت تنگ می‌شود.

 

اگر به کتاب گیلیاد علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی برترین داستان‌های دارای مضامین اجتماعی در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونه‌های مشابه نیز آشنا شوید.