«سیاحتنامهی ابراهیمبیگ» اثری است از زینالعابدین مراغهای (نویسنده و آزادیخواه دورهی مشروطه اهل مراغه، از ۱۲۵۵ تا ۱۳۲۸) که در سال ۱۳۲۱ قمری منتشر شده است. این کتاب در ۳ جلد به شرح مسافرتها و احوال نویسنده میپردازد.
دربارهی سیاحتنامهی ابراهیمبیگ
سیاحتنامهی ابراهیمبیگ (انتشار ۱۳۲۱ ق ۱۹۰۳م استانبول) سفرنامهای از زینالعابدین مراغهای است که تأثیر زیادی در آگاهی اجتماعی و سیاسی جامعه ایران در آستانه جنبش مشروطه ایران داشت. این کتاب شامل انتقاداتی اساسی و مهم از جامعه ایران است که بعضی از آنها هنوز هم وارد هستند و در بین مردم ریشه دارند. در ایجاد جنبش مشروطه نقش داشته و مطالعه آن در زمان حاضر هم در تصحیح برخی عادات ایرانیان نقش خواهد داشت. بدین ترتیب کتابی بدون زمان انقضا محسوب میشود!
«سیاحتنامهی ابراهیمبیگ» یکی از مه ترین آثار دورهی انقلاب مشروطه و پیشتاز رماننویسی اجتماعی در ایران است، و هم از دیدگاه تأثیر ادبی در تاریخ ادبیات نوین ایران و هم از نظر نفوذ اجتماعی در عصر خویش نقش بسیار مهمی ایفا کرده است و شاید بتوان گفت که ارزش «سیاحتنامه» در انقلاب مشروطهی ایران نظیر ارزش کتاب «قرارداد اجتماعی» در انقلاب کبیر فرانسه است.
«سیاحتنامه» قصه ی سیاسی عاشقانهای است که با طنز و عصبیت روایت میشود. داستان که با گزارش واقعگرای یک مسافرت آغاز میشود، اندک اندک معنایی تمثیلی به خود میگیرد، یعنی پوستهی حادثهها را میشکافد و به حوادث و بازیگران خود معنایی تاریخی یا اسطورهای میبخشد و بدین طریق در گنجینهی ادبیات نوین ایرانی جایگاهی ممتاز مییابد.
کتاب سیاحتنامهی ابراهیمبیگ در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۵۴ است.
محتوای سیاحتنامهی ابراهیمبیگ
ابراهیمبیگ یک تاجر زاده ایرانی است که در مصر بزرگ شده و مردی ثروتمند است. او دختری به نام محبوبه را دوست دارد اما عشق بزرگترش ایران است. اما او ایرانی خیالی را ساخته است و تصویری حقیقی از ایران ندارد و همواره میپندارد ایران جایی بینقص است تا اینکه بالاخره برای زیارت امام رضا تصمیم میگیرد به ایران بیاید. در مسیرش در شهر استانبول، نویسنده داستان، زینالعابدین مراغهای را میبیند و و در خانهاش نسخهای از کتاب احمد نوشته طالبوف را میبیند اما نمیخواهد کتاب را باور کند.
سفر ادامه مییابد و ابراهیمبیگ به قفقاز میرسد و اولین بار، زندگی بد ایرانیان مهاجر را میبیند، به خود دلداری میدهد که اینجا غربت است و در سرزمین اصلی ایران امن و آسایش برای مردم برقرار است. او به ایران میآید و ناگهان در هر قدم با بدبختی و مصیبتی روبهرو میشود.
ابراهیمبیگ میکوشید مردم عادی کوچه و بازار تا اعیان و وزراء را نصیحت کند تا به وظیفه ملی و دینی و وجدانیشان آشنا سازد. اما هیچ پاسخ مثبتی از مردم نمیبیند. حتی بارها او را به جرم فضولی کتک میزنند، عاقبت سرخورده و ناامید راه آمده را بر میگردد و نوشتن سیاحتنامه خود را که بنا به وصیت پدرش آغاز کرده بود و به پایان میرساند.
اما داستان به پایان نمیرسد. یوسف عمو، مربی ابراهیمبیگ، که در این سفر همراهش بوده داستان را ادامه میدهد و توضیح میدهد او بعد از برگشتن به مصر چون خسته و عصبی بوده در یک درگیری باعث آتشسوزی میشود و به شدت مصدوم میشود.
سیاحتنامه همچنان به روایت یوسف پیش میرود. ابراهیمبیگ به هوش میآید اما حواسش را از دست داده است، بهتر و بدتر شدن حال او به آمدن خبرهای خوب و بد از ایران بستگی دارد. خبر پادشاهی مظفر الدین شاه و آغاز اصلاحات اجتماعی و سیاسی، به زمامداری صدر اعظم امین الدوله، موجب بهتر شدن حالش میشود. اطرافیاتش اصرار دارند با محبوبه ازدواج کند اما اخبار بد میرسد و ابراهیم بیک میمیرد و محبوبه هم در کنارش جان میدهد.
«سیاحتنامهی ابراهیمبیک» درست در زمانی منتشر میشود که جامعه ایران بیش از هر موقع دیگر به آن نیاز دارد. در این زمان، زمان انقلاب رسیده و مردم هر نوشتهای را با ولع میخواندند. در این برهه مردم دارند خود را برای یک جهش انقلابی آماده میکنند و در جستجوی چیزی هستند که به آنان الهام ببخشد، نیرو بدهد و برای جهش آخرین انگیزهای باشد. و «سیاحتنامۀ ابراهیمبیک» در نقش یک کتاب و یک عنصر انقلابی همان چیزی است که مردم او را میجویند. این کتاب نمونۀ عالی یک کتاب به موقع است.
سیاحتنامهی ابراهیمبیک با بیان حقایق زندگی به زبان ساده مردم را با زندگی واقعی خودشان آشنا میکند، از راه صداقت و دلسوختگی رغبت آنان را بر میانگیزد، زندگی مردم ایران را با مردم اروپا مقایسه میکند و آنان را به فلاکت و نکبت زندگی خود متوجه میسازد و به تغییر آن تحریک و تشویق میکند. و سرانجام با ذکر نمونههائی از چگونگی ترقی و تکامل کشورهای عقب مانده برای پیشرفت و ترقی به آنان الهام میبخشد. کتاب فوق تمام این کارها را درست در لحظهی مناسب انجام میدهد.
بخشی از سیاحتنامهی ابراهیمبیگ
– بده آنرا، من خود قدری بخوانم، چه کاغذ خوش مضمون بود. پدر سوختههای بیغیرت هی دروغست که میبافند، و حیا نکرده میگویند سفرا و قسونسلها حتی افراد تبعۀ خارجه در ایران هر چه میخواهند میکنند. دستی بالای دست آنان نیست. پدر سوختهها، بیایید با چشم کور خودتان این کاغذ را که مسلمانی از طهران بیک مسلمان دیگر نوشته بخوانید. حاجی در این اثنا کاغذ را از بغل درآورده میدهد.
ابراهیم بیک میگوید حاجی عمو مطلب دیگر که نیست.
– نه خیر، اگر باشد هم از شما چرا باید پنهان کرد.
ابراهیم بنا میکند بخواندن کاغذ…. چند بار مکتوب را میخواند باز سیر نمیشود. میگوید حاجی کریم آقا این کاغذ چند روز نزد من بماند. حاجی از ترس اینکه مبادا رنگ شیوه معلوم گردد میگوید هر گاه نام زن و بچه در کاغذ نبود مضایقه نمیکردم اما خود میدانید که با این حال شایسته نیست. مکتوب را گرفته به تعجیل خداحافظ گفته میرود.
درجۀ تعصب ملی ابراهیم بیک را از این حکایت میتوان دریافت. جوان غیرتمند از روزی که خود را شناخت به لحاظ لشگرکشی اسکندر به ایران و خراب کردن بسیاری از آبادیهای آن کشور و آتش زدنش به شهر استخر پایتخت قدیم ایران و کشته شدن دارا از مکاید آن، نام اسکندریه را به زبان نیاوردی. اگر احیاناً از بردن نام آن شهر ناچار ماندی (بندر بر مصر) گفتی… این هموطن عزیز ما هرچند که جوان است اما جوان مجرب، به صحبت پیران رسیده، کامل، خردمند، هوشیار، باخبر از وضع روزگار و از تربیت شدگان عصر خود به شمار میرود.
اینقدر هست که هنگام شنیدن نام ایران بیاختیار بود. عشق وطن سراپای وجود این جوان را مسخر داشته قدرت آنرا نداشت که از کسی نام معشوق خود را به زشتی بشنود. باری این بنده از اسلامبول به خارج رفته بودم. بعد از دو ماه برگشته وقتی که به خانه رسیدم بندهزاده گفت که: بابا از مصر به ما دو نفر مهمان آمد، سه روز مانده به ایران رفتند. پرسیدم نامشان چه بود. گفت کاغذی به شما نوشتهاند در روی میز کتابخانه است، بخوانید. کاغذ را از آنجا گرفته خواندم. مضمونش این بود:
فدایت شوم. به عزم زیارت مشهد مقدس از مصر با یوسف عمو وارد اسلامبول شده در خانۀ شما که حقیقت خانه امید بنده است منزل کردیم. متأسفانه از اینکه به شرف ملاقات شما نایل نگشته ولی سه روز زحمتافزا بودیم. روز چهارم از راه باطوم عازم خراسان شدیم.
اگر به کتاب سیاحتنامهی ابراهیمبیگ علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین سفرنامههای ایرانی و خارجی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونههای مشابه نیز آشنا شوید.
26 مهر 1402
سیاحتنامهی ابراهیمبیگ
«سیاحتنامهی ابراهیمبیگ» اثری است از زینالعابدین مراغهای (نویسنده و آزادیخواه دورهی مشروطه اهل مراغه، از ۱۲۵۵ تا ۱۳۲۸) که در سال ۱۳۲۱ قمری منتشر شده است. این کتاب در ۳ جلد به شرح مسافرتها و احوال نویسنده میپردازد.
دربارهی سیاحتنامهی ابراهیمبیگ
سیاحتنامهی ابراهیمبیگ (انتشار ۱۳۲۱ ق ۱۹۰۳م استانبول) سفرنامهای از زینالعابدین مراغهای است که تأثیر زیادی در آگاهی اجتماعی و سیاسی جامعه ایران در آستانه جنبش مشروطه ایران داشت. این کتاب شامل انتقاداتی اساسی و مهم از جامعه ایران است که بعضی از آنها هنوز هم وارد هستند و در بین مردم ریشه دارند. در ایجاد جنبش مشروطه نقش داشته و مطالعه آن در زمان حاضر هم در تصحیح برخی عادات ایرانیان نقش خواهد داشت. بدین ترتیب کتابی بدون زمان انقضا محسوب میشود!
«سیاحتنامهی ابراهیمبیگ» یکی از مه ترین آثار دورهی انقلاب مشروطه و پیشتاز رماننویسی اجتماعی در ایران است، و هم از دیدگاه تأثیر ادبی در تاریخ ادبیات نوین ایران و هم از نظر نفوذ اجتماعی در عصر خویش نقش بسیار مهمی ایفا کرده است و شاید بتوان گفت که ارزش «سیاحتنامه» در انقلاب مشروطهی ایران نظیر ارزش کتاب «قرارداد اجتماعی» در انقلاب کبیر فرانسه است.
«سیاحتنامه» قصه ی سیاسی عاشقانهای است که با طنز و عصبیت روایت میشود. داستان که با گزارش واقعگرای یک مسافرت آغاز میشود، اندک اندک معنایی تمثیلی به خود میگیرد، یعنی پوستهی حادثهها را میشکافد و به حوادث و بازیگران خود معنایی تاریخی یا اسطورهای میبخشد و بدین طریق در گنجینهی ادبیات نوین ایرانی جایگاهی ممتاز مییابد.
کتاب سیاحتنامهی ابراهیمبیگ در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۵۴ است.
محتوای سیاحتنامهی ابراهیمبیگ
ابراهیمبیگ یک تاجر زاده ایرانی است که در مصر بزرگ شده و مردی ثروتمند است. او دختری به نام محبوبه را دوست دارد اما عشق بزرگترش ایران است. اما او ایرانی خیالی را ساخته است و تصویری حقیقی از ایران ندارد و همواره میپندارد ایران جایی بینقص است تا اینکه بالاخره برای زیارت امام رضا تصمیم میگیرد به ایران بیاید. در مسیرش در شهر استانبول، نویسنده داستان، زینالعابدین مراغهای را میبیند و و در خانهاش نسخهای از کتاب احمد نوشته طالبوف را میبیند اما نمیخواهد کتاب را باور کند.
سفر ادامه مییابد و ابراهیمبیگ به قفقاز میرسد و اولین بار، زندگی بد ایرانیان مهاجر را میبیند، به خود دلداری میدهد که اینجا غربت است و در سرزمین اصلی ایران امن و آسایش برای مردم برقرار است. او به ایران میآید و ناگهان در هر قدم با بدبختی و مصیبتی روبهرو میشود.
ابراهیمبیگ میکوشید مردم عادی کوچه و بازار تا اعیان و وزراء را نصیحت کند تا به وظیفه ملی و دینی و وجدانیشان آشنا سازد. اما هیچ پاسخ مثبتی از مردم نمیبیند. حتی بارها او را به جرم فضولی کتک میزنند، عاقبت سرخورده و ناامید راه آمده را بر میگردد و نوشتن سیاحتنامه خود را که بنا به وصیت پدرش آغاز کرده بود و به پایان میرساند.
اما داستان به پایان نمیرسد. یوسف عمو، مربی ابراهیمبیگ، که در این سفر همراهش بوده داستان را ادامه میدهد و توضیح میدهد او بعد از برگشتن به مصر چون خسته و عصبی بوده در یک درگیری باعث آتشسوزی میشود و به شدت مصدوم میشود.
سیاحتنامه همچنان به روایت یوسف پیش میرود. ابراهیمبیگ به هوش میآید اما حواسش را از دست داده است، بهتر و بدتر شدن حال او به آمدن خبرهای خوب و بد از ایران بستگی دارد. خبر پادشاهی مظفر الدین شاه و آغاز اصلاحات اجتماعی و سیاسی، به زمامداری صدر اعظم امین الدوله، موجب بهتر شدن حالش میشود. اطرافیاتش اصرار دارند با محبوبه ازدواج کند اما اخبار بد میرسد و ابراهیم بیک میمیرد و محبوبه هم در کنارش جان میدهد.
«سیاحتنامهی ابراهیمبیک» درست در زمانی منتشر میشود که جامعه ایران بیش از هر موقع دیگر به آن نیاز دارد. در این زمان، زمان انقلاب رسیده و مردم هر نوشتهای را با ولع میخواندند. در این برهه مردم دارند خود را برای یک جهش انقلابی آماده میکنند و در جستجوی چیزی هستند که به آنان الهام ببخشد، نیرو بدهد و برای جهش آخرین انگیزهای باشد. و «سیاحتنامۀ ابراهیمبیک» در نقش یک کتاب و یک عنصر انقلابی همان چیزی است که مردم او را میجویند. این کتاب نمونۀ عالی یک کتاب به موقع است.
سیاحتنامهی ابراهیمبیک با بیان حقایق زندگی به زبان ساده مردم را با زندگی واقعی خودشان آشنا میکند، از راه صداقت و دلسوختگی رغبت آنان را بر میانگیزد، زندگی مردم ایران را با مردم اروپا مقایسه میکند و آنان را به فلاکت و نکبت زندگی خود متوجه میسازد و به تغییر آن تحریک و تشویق میکند. و سرانجام با ذکر نمونههائی از چگونگی ترقی و تکامل کشورهای عقب مانده برای پیشرفت و ترقی به آنان الهام میبخشد. کتاب فوق تمام این کارها را درست در لحظهی مناسب انجام میدهد.
بخشی از سیاحتنامهی ابراهیمبیگ
– بده آنرا، من خود قدری بخوانم، چه کاغذ خوش مضمون بود. پدر سوختههای بیغیرت هی دروغست که میبافند، و حیا نکرده میگویند سفرا و قسونسلها حتی افراد تبعۀ خارجه در ایران هر چه میخواهند میکنند. دستی بالای دست آنان نیست. پدر سوختهها، بیایید با چشم کور خودتان این کاغذ را که مسلمانی از طهران بیک مسلمان دیگر نوشته بخوانید. حاجی در این اثنا کاغذ را از بغل درآورده میدهد.
ابراهیم بیک میگوید حاجی عمو مطلب دیگر که نیست.
– نه خیر، اگر باشد هم از شما چرا باید پنهان کرد.
ابراهیم بنا میکند بخواندن کاغذ…. چند بار مکتوب را میخواند باز سیر نمیشود. میگوید حاجی کریم آقا این کاغذ چند روز نزد من بماند. حاجی از ترس اینکه مبادا رنگ شیوه معلوم گردد میگوید هر گاه نام زن و بچه در کاغذ نبود مضایقه نمیکردم اما خود میدانید که با این حال شایسته نیست. مکتوب را گرفته به تعجیل خداحافظ گفته میرود.
درجۀ تعصب ملی ابراهیم بیک را از این حکایت میتوان دریافت. جوان غیرتمند از روزی که خود را شناخت به لحاظ لشگرکشی اسکندر به ایران و خراب کردن بسیاری از آبادیهای آن کشور و آتش زدنش به شهر استخر پایتخت قدیم ایران و کشته شدن دارا از مکاید آن، نام اسکندریه را به زبان نیاوردی. اگر احیاناً از بردن نام آن شهر ناچار ماندی (بندر بر مصر) گفتی… این هموطن عزیز ما هرچند که جوان است اما جوان مجرب، به صحبت پیران رسیده، کامل، خردمند، هوشیار، باخبر از وضع روزگار و از تربیت شدگان عصر خود به شمار میرود.
اینقدر هست که هنگام شنیدن نام ایران بیاختیار بود. عشق وطن سراپای وجود این جوان را مسخر داشته قدرت آنرا نداشت که از کسی نام معشوق خود را به زشتی بشنود. باری این بنده از اسلامبول به خارج رفته بودم. بعد از دو ماه برگشته وقتی که به خانه رسیدم بندهزاده گفت که: بابا از مصر به ما دو نفر مهمان آمد، سه روز مانده به ایران رفتند. پرسیدم نامشان چه بود. گفت کاغذی به شما نوشتهاند در روی میز کتابخانه است، بخوانید. کاغذ را از آنجا گرفته خواندم. مضمونش این بود:
فدایت شوم. به عزم زیارت مشهد مقدس از مصر با یوسف عمو وارد اسلامبول شده در خانۀ شما که حقیقت خانه امید بنده است منزل کردیم. متأسفانه از اینکه به شرف ملاقات شما نایل نگشته ولی سه روز زحمتافزا بودیم. روز چهارم از راه باطوم عازم خراسان شدیم.
اگر به کتاب سیاحتنامهی ابراهیمبیگ علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین سفرنامههای ایرانی و خارجی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونههای مشابه نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات ایران، سفرنامه
۰ برچسبها: ادبیات ایران، زینالعابدین مراغهای، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب