«شیطان» اثری است از لئو تولستوی (نویسندهی روسی، از ۱۸۲۸ تا ۱۹۱۰) که در سال ۱۹۱۱ منتشر شده است. این کتاب به روایت زندگی یک جوان و روابط بیپروای او و نتایج حاصل از آنها میپردازد.
دربارهی شیطان
«شیطان» رمانی از لئو تولستوی است. این رمان در سال ۱۸۸۹ نوشته شد، ولی پایانبندی آن در سال۱۹۰۹، تغییر کرد و پس از مرگ وی در ۱۹۱۱ منتشر شد. مانند سونات کرویتسر، دیگر اثر تولستوی که در همان زمان نوشته شد، «شیطان» به پیامدهای عواطف جنسی می پردازد.
کتاب شیطان دربارهی زندگی دو جوان به نامهای یوگنی و ایرتنیف و برادرش آندی است که بعد از مرگ پدرشان صاحب میراث زیادی میشوند. البته این ارث شامل بدهیهایی نیز هست. یکی از برادران ارث را پذیرفته و به مدیریت آن میپردازد و دیگری با مادرش زندگی کرده و تمام مدت به دخترانی که زمانی با آنها رفت و آمد داشته فکر میکند، وقتی از افراد روستا سوال میپرسد، آنها زنی را به او معرفی میکنند که شوهرش در شهر است.
شیطان، کتابی با داستانی عجیب که یکی از شگفتانگیزترین کتابهایی است که لئو تولستوی نوشته است، او آنقدر بیپرده فکر کرده است که داستانش را در یک صندلی پنهان کرده بود تا همسرش آن را پیدا نکند و هرگز اجازهی چاپ آن را ندهد. تولستوی در این اثر، داستان را بهصورتی ساده و خطی پیش برده و تا حدی از پند و اندرز بهره میگیرد.
لئو تولستوی به خاطر رمان های حماسی اش شناخته شده است که جامعه را به خوبی کالبد شکافی و تشریح می کند اما شاید بتوان گفت رمان شیطان افشاگرترین و شگفت انگیزترین شخصیتی است که او تاکنون نوشته است. در حقیقت ، او آنقدر در این داستان بی پرده فکر کرده است که دستنوشته اش را در یک صندلی در دفتر خود پنهان کرد تا همسرش آن را پیدا نکند و هرگز اجازه ندهد که در طول زندگی چاپ شود.
رمان شیطان در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۲ با بیش از ۵۲۰۰ رای و ۵۴۸ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از سروش حبیبی به بازار عرضه شده است.
داستان شیطان
دو مرد جوان، یوجین ایرتنف و برادرش، پس از مرگ پدرشان ارث بزرگی به جا میگذارند. با این حال، ارث با بدهی همراه است و برادران باید تصمیم بگیرند که آن را بپذیرند یا خیر. یوجین ارث را میپذیرد و سهم برادرش را میخرد و فکر میکند که میتواند زمینهای بزرگی را بفروشد در حالی که بقیه را بهبود میبخشد. یوجین که در حین کار در مزرعه تنها با مادرش زندگی می کند، دلتنگ روابطی است که با زنان در زمان زندگی در سن پترزبورگ داشت.
او در اطراف روستا تحقیق می کند و نگهبان یوجین را به دهقانی محلی به نام استپانیدا معرفی می کند که شوهرش در شهر زندگی می کند. چند ماه است که یوجین و استپانیدا با هم رابطه دارند و یوجین هر بار پول او را می دهد. در نهایت، مادر یوجین فکر می کند که وقت آن رسیده است که او ازدواج کند، ترجیحا با فردی که به آنها در پرداخت بدهیهایشان کمک کند. یوجین در کمال ناامیدی او عاشق لیزا آننسکایا، دختری جذاب طبقه متوسط می شود و پس از قطع رابطه یوجین با استپانیدا، ازدواج می کنند.
پس از یک سال ازدواج، لیزا دو زن دهقان را استخدام می کند تا در تمیز کردن املاک کمک کنند. یکی از آنها استپانیدا است. وقتی یوجین متوجه او میشود، تمام اشتیاق به او که فکر میکرد فراموش شده است، با عجله برمیگردد. او نمی تواند از فکر کردن به او دست بردارد و تصمیم می گیرد که او را دور کنند.
لیزا بعداً در دوران بارداری دچار مشکل می شود و یوجین به دستور پزشک او را برای درمان استراحت به مدت دو ماه به کریمه میبرد. او یک دختر به دنیا می آورد و چشم انداز مالی یوجین امیدوار کننده به نظر می رسد. دارایی او در بهترین شرایط کاری که تا به حال بوده است توصیف می شود و او فکر می کند که بالاخره خوشحال است.
در یک فستیوال دهکده، یوجین متوجه رقص استپانیدا می شود و نگاه های آنها میل او را دوباره بیدار می کند. او که از شهوت رنج می برد، به از سرگیری روابط با او فکر می کند، اما متوجه می شود که این رابطه باعث رسوایی بیش از حد می شود. یوجین د رمورد استپانیدا می گوید «واقعاً او شیطان است. به سادگی یک شیطان. او خود را در برابر خواست من در اختیار من قرار داده است.»
او خود را متقاعد می کند که فقط دو گزینه وجود دارد: کشتن استپانیدا، یا همسرش را بکشد و با استپانیدا فرار کند. یوجین سپس به گزینه سوم می اندیشد، یعنی خودکشی. وقتی خانوادهاش او را در اثر شلیک هفت تیر مرده میبینند، نمیتوانند بفهمند که چرا او خودکشی کرده است، زیرا با وجود اینکه ظاهراً در عذاب بود، به نزدیکترین بستگانش اعتماد نکرد.
بخشهایی از شیطان
در خانه معلم فرانسه که یک روس لهستانی الاصل بود، با چای و شیرینی از مهمانان پذیرایی میکردند. پس از صرف چای همه برای بازی بریچ، سر میزهای متعدد رفتند. زن فروشنده لوازم عکاسی نیز سر یکی از میزها رفت. میزبان و یک افسر و بیوهی پیر ناشنوایی که شوهر مرحومش فروشنده آلات موسیقی بود، سر این میز بودند.
بیوهزن اشتیاق مفرطی به بازی بریچ داشت و خوب هم بازی میکرد. به نظر میرسید که این بازی با میل زن فروشنده لوازم عکاسی پیش میرود؛ دوبار پشت سر هم برد. در پیش دستیاش یک خوشه انگور بود و یک گلابی. حسابی سرحال بود. زن میزبان از سر میز دیگر پرسید: میخوالاویچ کجاست؟ قرار بود یار پنجم ما باشد. زن میخوالاویچ گفت: به گمانم هنوز دارد به حسابهایش میرسد؛ امروز روزیست که معمولا حساب خوار و بار فروش و هیزم فروش را میپردازد.
…………………
معمولاً گمان میکنند که سالمندان محافظهکارند و جوانان نوجو. اما این تصور کاملاً درست نیست. در بیشتر موارد جوانان محافظهکارتر میشوند. آنها میخواهند زندگی کنند و نمیدانند به چه شیوه، و فرصت ندارند فکر کنند و بهترین شیوهی زندگی را بیابند، و طریقی را سرمشق اختیار میکنند که گذشتگان داشتند.
حال برای یوگنی نیز همینطور بود. همین که در ملک خود اقامت گزید، رویا و آرمانش آن بود که رسمی را، که نه در زمان حیات پدرش که مدیری مدبر نبود، بلکه آن را که در زمان پدربزرگش معمول بود دوباره برقرار سازد. اکنون، چه در کارهای خانه و باغ، و چه در نحوهی ادارهی ملک، البته با رعایت اصلاحاتی که عصر اقتضا میکرد، میکوشید که روح زمان پدربزرگ را دوباره زنده کند. یعنی زندگی محتشمانهای بنیان گذارد؛ با دستودلبازی و رعایت نظم، چنانکه همه راحت و راضی باشند.
……………….
لیکن من به شما میگویم…اگر چشم راستت تو را بلغزاند قطعش کن و از خود دور انداز… اگر دست راستت تو را بلغزاند قطعش کن و از خود دور انداز، زیرا تو را مفیدتر آن است که عضوی از اعضایت نابود شود از آنکه کل جسدت در دوزخ افکنده شود.
……………………
سختترین موضوعات را میتوان به کندذهنترین انسانها که پیشزمینه و ایدهای از آن در سر ندارند فهماند، اما سادهترین موضوع را نمیتوانید به باهوشترین انسانها که بر دانستههای قبلیش اطمینان راسخ دارد توضیح دهید.
چنانچه به کتاب شیطان علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی آثار لئو تولستوی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسندهی مشهور روس نیز آشنا شوید.
17 دی 1402
شیطان
«شیطان» اثری است از لئو تولستوی (نویسندهی روسی، از ۱۸۲۸ تا ۱۹۱۰) که در سال ۱۹۱۱ منتشر شده است. این کتاب به روایت زندگی یک جوان و روابط بیپروای او و نتایج حاصل از آنها میپردازد.
دربارهی شیطان
«شیطان» رمانی از لئو تولستوی است. این رمان در سال ۱۸۸۹ نوشته شد، ولی پایانبندی آن در سال۱۹۰۹، تغییر کرد و پس از مرگ وی در ۱۹۱۱ منتشر شد. مانند سونات کرویتسر، دیگر اثر تولستوی که در همان زمان نوشته شد، «شیطان» به پیامدهای عواطف جنسی می پردازد.
کتاب شیطان دربارهی زندگی دو جوان به نامهای یوگنی و ایرتنیف و برادرش آندی است که بعد از مرگ پدرشان صاحب میراث زیادی میشوند. البته این ارث شامل بدهیهایی نیز هست. یکی از برادران ارث را پذیرفته و به مدیریت آن میپردازد و دیگری با مادرش زندگی کرده و تمام مدت به دخترانی که زمانی با آنها رفت و آمد داشته فکر میکند، وقتی از افراد روستا سوال میپرسد، آنها زنی را به او معرفی میکنند که شوهرش در شهر است.
شیطان، کتابی با داستانی عجیب که یکی از شگفتانگیزترین کتابهایی است که لئو تولستوی نوشته است، او آنقدر بیپرده فکر کرده است که داستانش را در یک صندلی پنهان کرده بود تا همسرش آن را پیدا نکند و هرگز اجازهی چاپ آن را ندهد. تولستوی در این اثر، داستان را بهصورتی ساده و خطی پیش برده و تا حدی از پند و اندرز بهره میگیرد.
لئو تولستوی به خاطر رمان های حماسی اش شناخته شده است که جامعه را به خوبی کالبد شکافی و تشریح می کند اما شاید بتوان گفت رمان شیطان افشاگرترین و شگفت انگیزترین شخصیتی است که او تاکنون نوشته است. در حقیقت ، او آنقدر در این داستان بی پرده فکر کرده است که دستنوشته اش را در یک صندلی در دفتر خود پنهان کرد تا همسرش آن را پیدا نکند و هرگز اجازه ندهد که در طول زندگی چاپ شود.
رمان شیطان در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۲ با بیش از ۵۲۰۰ رای و ۵۴۸ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از سروش حبیبی به بازار عرضه شده است.
داستان شیطان
دو مرد جوان، یوجین ایرتنف و برادرش، پس از مرگ پدرشان ارث بزرگی به جا میگذارند. با این حال، ارث با بدهی همراه است و برادران باید تصمیم بگیرند که آن را بپذیرند یا خیر. یوجین ارث را میپذیرد و سهم برادرش را میخرد و فکر میکند که میتواند زمینهای بزرگی را بفروشد در حالی که بقیه را بهبود میبخشد. یوجین که در حین کار در مزرعه تنها با مادرش زندگی می کند، دلتنگ روابطی است که با زنان در زمان زندگی در سن پترزبورگ داشت.
او در اطراف روستا تحقیق می کند و نگهبان یوجین را به دهقانی محلی به نام استپانیدا معرفی می کند که شوهرش در شهر زندگی می کند. چند ماه است که یوجین و استپانیدا با هم رابطه دارند و یوجین هر بار پول او را می دهد. در نهایت، مادر یوجین فکر می کند که وقت آن رسیده است که او ازدواج کند، ترجیحا با فردی که به آنها در پرداخت بدهیهایشان کمک کند. یوجین در کمال ناامیدی او عاشق لیزا آننسکایا، دختری جذاب طبقه متوسط می شود و پس از قطع رابطه یوجین با استپانیدا، ازدواج می کنند.
پس از یک سال ازدواج، لیزا دو زن دهقان را استخدام می کند تا در تمیز کردن املاک کمک کنند. یکی از آنها استپانیدا است. وقتی یوجین متوجه او میشود، تمام اشتیاق به او که فکر میکرد فراموش شده است، با عجله برمیگردد. او نمی تواند از فکر کردن به او دست بردارد و تصمیم می گیرد که او را دور کنند.
لیزا بعداً در دوران بارداری دچار مشکل می شود و یوجین به دستور پزشک او را برای درمان استراحت به مدت دو ماه به کریمه میبرد. او یک دختر به دنیا می آورد و چشم انداز مالی یوجین امیدوار کننده به نظر می رسد. دارایی او در بهترین شرایط کاری که تا به حال بوده است توصیف می شود و او فکر می کند که بالاخره خوشحال است.
در یک فستیوال دهکده، یوجین متوجه رقص استپانیدا می شود و نگاه های آنها میل او را دوباره بیدار می کند. او که از شهوت رنج می برد، به از سرگیری روابط با او فکر می کند، اما متوجه می شود که این رابطه باعث رسوایی بیش از حد می شود. یوجین د رمورد استپانیدا می گوید «واقعاً او شیطان است. به سادگی یک شیطان. او خود را در برابر خواست من در اختیار من قرار داده است.»
او خود را متقاعد می کند که فقط دو گزینه وجود دارد: کشتن استپانیدا، یا همسرش را بکشد و با استپانیدا فرار کند. یوجین سپس به گزینه سوم می اندیشد، یعنی خودکشی. وقتی خانوادهاش او را در اثر شلیک هفت تیر مرده میبینند، نمیتوانند بفهمند که چرا او خودکشی کرده است، زیرا با وجود اینکه ظاهراً در عذاب بود، به نزدیکترین بستگانش اعتماد نکرد.
بخشهایی از شیطان
در خانه معلم فرانسه که یک روس لهستانی الاصل بود، با چای و شیرینی از مهمانان پذیرایی میکردند. پس از صرف چای همه برای بازی بریچ، سر میزهای متعدد رفتند. زن فروشنده لوازم عکاسی نیز سر یکی از میزها رفت. میزبان و یک افسر و بیوهی پیر ناشنوایی که شوهر مرحومش فروشنده آلات موسیقی بود، سر این میز بودند.
بیوهزن اشتیاق مفرطی به بازی بریچ داشت و خوب هم بازی میکرد. به نظر میرسید که این بازی با میل زن فروشنده لوازم عکاسی پیش میرود؛ دوبار پشت سر هم برد. در پیش دستیاش یک خوشه انگور بود و یک گلابی. حسابی سرحال بود. زن میزبان از سر میز دیگر پرسید: میخوالاویچ کجاست؟ قرار بود یار پنجم ما باشد. زن میخوالاویچ گفت: به گمانم هنوز دارد به حسابهایش میرسد؛ امروز روزیست که معمولا حساب خوار و بار فروش و هیزم فروش را میپردازد.
…………………
معمولاً گمان میکنند که سالمندان محافظهکارند و جوانان نوجو. اما این تصور کاملاً درست نیست. در بیشتر موارد جوانان محافظهکارتر میشوند. آنها میخواهند زندگی کنند و نمیدانند به چه شیوه، و فرصت ندارند فکر کنند و بهترین شیوهی زندگی را بیابند، و طریقی را سرمشق اختیار میکنند که گذشتگان داشتند.
حال برای یوگنی نیز همینطور بود. همین که در ملک خود اقامت گزید، رویا و آرمانش آن بود که رسمی را، که نه در زمان حیات پدرش که مدیری مدبر نبود، بلکه آن را که در زمان پدربزرگش معمول بود دوباره برقرار سازد. اکنون، چه در کارهای خانه و باغ، و چه در نحوهی ادارهی ملک، البته با رعایت اصلاحاتی که عصر اقتضا میکرد، میکوشید که روح زمان پدربزرگ را دوباره زنده کند. یعنی زندگی محتشمانهای بنیان گذارد؛ با دستودلبازی و رعایت نظم، چنانکه همه راحت و راضی باشند.
……………….
لیکن من به شما میگویم…اگر چشم راستت تو را بلغزاند قطعش کن و از خود دور انداز… اگر دست راستت تو را بلغزاند قطعش کن و از خود دور انداز، زیرا تو را مفیدتر آن است که عضوی از اعضایت نابود شود از آنکه کل جسدت در دوزخ افکنده شود.
……………………
سختترین موضوعات را میتوان به کندذهنترین انسانها که پیشزمینه و ایدهای از آن در سر ندارند فهماند، اما سادهترین موضوع را نمیتوانید به باهوشترین انسانها که بر دانستههای قبلیش اطمینان راسخ دارد توضیح دهید.
چنانچه به کتاب شیطان علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی آثار لئو تولستوی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسندهی مشهور روس نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات جهان، داستان خارجی، رمان
۰ برچسبها: ادبیات جهان، لئو تولستوی، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب