«تمام نورهایی که نمیتوانیم ببینیم» اثری است از آنتونی دوئر (نویسندهی آمریکایی، متولد ۱۹۷۳) که در سال ۲۰۱۴ منتشر شده است. این کتاب به روایت داستان یک دختر و پسر در فرانسه و آلمان در زمان جنگ جهانی دوم میپردازد.
دربارهی تمام نورهایی که نمیتوانیم ببینیم
تمام نورهایی که نمیتوانیم ببینیم رُمانی نوشته نویسنده آمریکایی، آنتونی دوئر که در ماه مه سال ۲۰۱۴ توسط انتشارات پسران چارلز اسکریبنر منتشر شد. این کتاب در سال ۲۰۱۵ موفق به دریافت جایزه پولیتزر و اندرو کارنگی مدال گردید.
این کتاب بهطور همزمان ماجرای دختری که در فرانسه و پسری که در آلمان زندگی میکند، نقل میکند. داستان روایت گر زندگی این دو در مقاطع مختلف، از زمان کودکی تا رخدادهای حین جنگ جهانی دوم است.
«تمام نورهایی که نمیتوانیم ببینیم» رمانی تخیلی و پیچیده با الهام از وقایع وحشتناک جنگ جهانی دوم است. دوئر در این کتاب باظرافت خاصی طبیعت انسانی و قدرت ضد و نقیض فناوری را در رمان خود به تصویر کشیده است. «تمام نورهایی که نمیتوانیم ببینیم»، داستانی خانوادگی با افتخار شخصی را روایت کرده که لایههای زبانی زیبایی را در خود جای داده است. جملات نویسنده هرگز از اوج به فرود نمیآید و بیان خیره کننده جزییات داستان محشر است، داستانی که ۱۰ سال طول کشید تا نویسنده آن را به اتمام رساند.
داستان درباره یک دختر فرانسوی کور و یک پسر آلمانی است که هر دو سعی دارند بر فراز ویرانههای جنگ جهانی دوم زنده بمانند. ماری با پدرش در پاریس زندگی میکند و در سن ۶ سالگی نابینا میشود اما از روی مینیاتوری که پدرش ساخته و با دست کشیدن روی آن راه خانه را مییابد. از سوی دیگر ورنر یتیم نیز در یک شهر معدنی در آلمان با خواهرش زندگی میکند. داستان غمانگیز زندگی، لذت زیبایی و انسانیتی که حتی در بدترین شرایط هم دیده میشود اشک را بر چشمان خوانندگان این رمان میآورد.
کتاب تمام نورهایی که نمیتوانیم ببینیم در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۳۲ با بیش از ۱.۶ میلیون رای و ۱۰۴ هزار نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از نوشین طیبی، مریم طباطباییها، روحالله صادقی و حسام جنانی به بازار عرضه شده است.
فهرست افتخارات تمام نورهایی که نمیتوانیم ببینیم
- چهار هفته قرار گرفتن در لیست پرفروشترینهای نیویورک تایمز
- برندهی جایزهی پولیتزر داستانی سال ۲۰۱۵
- برندهی جایزهی بوک بروز سال ۲۰۱۴
- برندهی جایزهی اندرو کارنگی مدال
داستان تمام نورهایی که نمیتوانیم ببینیم
تمام نورهایی که نمیتوانیم ببینیم، ساختار غیرخطی دارد. بخشهایی که در طول نبرد سنت مالو در اوت ۱۹۴۴ اتفاق میافتند، با بخشهای مربوط به زمانهای قبلی که از سال ۱۹۳۴ شروع شده و به ترتیب زمانی پیش میروند، پر شده است. علاوه بر این، نقطه نظر بین ماری-لور لبلانک و ورنر پنیگ بین فصل ها به طور متناوب است. برای سادگی، روایات مربوطه آنها قبل از نبرد سنت مالو همراه با وقایع حین و پس از نبرد، بخش های فرعی را اختصاص داده اند.
ماری لور لبلانک دختری است که با پدرش دانیل، استاد قفل ساز موزه تاریخ طبیعی، در پاریس زندگی می کند. او در ۶ سالگی در سال ۱۹۳۴ نابینا شد. از آن زمان، دانیل به او کمک کرد تا با نابینایی خود سازگار شود و مدلی از پاریس برای او ایجاد کرد تا او را احساس کند و به او آموزش داد تا در آن حرکت کند.
ماری لور داستان هایی درباره الماسی به نام دریای شعله ها می شنود که در داخل موزه پنهان شده است. گفته می شود که الماس جاودانگی را به قیمت بدبختی بی پایان به اطرافیان صاحبش می دهد. تنها راه پایان دادن به نفرین، بازگرداندن سنگ به اقیانوس، صاحب واقعی آن است.
هنگامی که آلمان نازی در سال ۱۹۴۰ به فرانسه حمله می کند، ماری لور و دانیل به شهر ساحلی سن مالو فرار می کنند تا به عموی بزرگش اتین پناه ببرند، کهنه سرباز منزوی و شوکه شده جنگ جهانی اول که وقت خود را صرف پخش فایل های صوتی آموزشی می کند. ضبط شده توسط برادر متوفی او در سراسر اروپا تهیه شده است.
ماری لور از آن اطلاعی نداشت، موزه دریای شعله ها یا یکی از سه نسخه دقیقی را که برای محافظت از جواهر اصلی ساخته شده بود به پدرش سپرده است. ماه ها بعد، در حالی که یک مدل از سنت مالو برای ماری لور می ساخت، دانیل دستگیر و مظنون به توطئه می شود. دیگر خبری از او نیست و ماری لوره را با اتین و خدمتکار و خانه دار قدیمی اش، مادام مانک، تنها می گذارد.
مادام مانک همراه با دیگر زنان محلی در مقاومت فرانسه شرکت می کند. فعالیت های آنها تا حدی موفقیت آمیز است، اما مادام مانک بیمار می شود و می میرد. ماری-لور و اتین تلاش های مادام مانک را در چند سال آینده ادامه می دهند و پیام های محرمانه را از طریق کد مورس مخابره می کنند.
در نهایت، در حالی که ماری لور به خانه می رود تا پیام مقاومت معمولی را از نانوایی ارائه دهد، گروهبان راینهولد فون رامپل، گوهرشناس نازی که در جستجوی دریای شعله های آتش است و شعله واقعی را به سنت مالو ردیابی کرده است، از او بازدید می کند. . فون رامپل از ماری-لور ترسیده می پرسد که آیا پدرش چیزی را برای او جا گذاشته است یا خیر و وقتی او می گوید “فقط یک مدل گنگ” می رود.
اتین نقش ارسال کننده پیام ماری لور را بر عهده می گیرد و او بعداً مدل خانه اتین را با مدل سنت مالو باز می کند و دریای شعله ها را می یابد. اتین در نهایت به اتهامات دروغین تروریسم دستگیر و به فورت نشنال فرستاده می شود.
در آلمان نازی، ورنر فنیگ یک یتیم در شهر معدن زغال سنگ زولوریان است. او فوقالعاده درخشان است و مهارت طبیعی در تعمیر رادیو دارد. او این مهارت را در سال ۱۹۳۴ در سن هشت سالگی پس از اینکه یک رادیوی خراب را با خواهرش جوتا پیدا کرد، آن را تعمیر کرد و از آن برای شنیدن برنامه های علمی و موسیقی که در سراسر اروپا پخش می شود استفاده کرد، کشف کرد.
در سال ۱۹۴۰، مهارت ورنر برای او جایگاهی را در مؤسسه ملی آموزش سیاسی در شولپفورتا، یک مدرسه شبانه روزی دولتی ترسناک که ارزش های نازی ها را آموزش می دهد، به دست آورد، که جوتا از آن متنفر است. او به برنامه های رادیویی فرانسه در مورد جنایات جنگی آلمان در طول تهاجم آلمان گوش می داد و از پذیرفتن یک مکان در شولپفورتا توسط ورنر عصبانی شده است. قبل از رفتن به شولپفورتا، ورنر به جوتا قول میدهد که دو سال دیگر به زولوریان بازگردد تا با او در هواپیما پرواز کند.
در شولپفورتا، ورنر کار روی فناوری رادیویی را در کنار فرانک ولخهایمر – دانشجوی قویای که سایر دانشجویان آن را نازی ایدهآل میدانند – زیر نظر استاد شولپفورتا، دکتر هاوپتمن، آغاز میکند. ولکهایمر در نهایت برای پیوستن به ارتش ترک میکند. ورنر با فردریک، دانش آموزی مهربان و بی توجه که مدرسه او را ضعیف می داند، دوست می شود.
دانش آموزان دیگر در نهایت فردریک را که دچار فراموشی می شود کتک زدند و در نتیجه او را به خانه اش در برلین بازگرداندند. دو سال پس از ورود، زمانی که ورنر درخواست خروج از شولپفورتا را می کند، دکتر هاوپتمن درباره سن ورنر دروغ می گوید و مقامات نازی را متقاعد می کند که او را به ارتش بفرستند.
ورنر در یک جوخه ورماخت به رهبری ولخهایمر قرار می گیرد که متشکل از مهندس والتر برند و دو سرباز دیگر به نام نویمان است. این جوخه در سراسر اروپا سفر میکند، سیگنالهای غیرقانونی دشمن را ردیابی میکند و هر کسی که آنها را تولید میکند اعدام میکند.
ورنر به طور فزاینده ای از موقعیت خود ناامید می شود، به خصوص پس از اینکه گروهش یک دختر جوان بی گناه را پس از اینکه او به اشتباه سیگنالی را ردیابی کرد، می کشد. هنگامی که تیم به سن مالو می رسد، ورنر سیگنال اتین را دنبال می کند. با تشخیص صدا و موسیقی که از برنامه های علمی است که در یتیم خانه به آنها گوش می داد، سیگنال را فاش نمی کند. ورنر آن را تا خانه اتین دنبال میکند و وقتی ماری لوره را میبیند که به سمت نانوایی میرود، مجذوب او میشود. ورنر تصمیم می گیرد وجود سیگنال را از بقیه تیم پنهان کند.
بخشهایی از تمام نورهایی که نمیتوانیم ببینیم
انگشتانش به سمت کلیسای جامع مخروطی به عقب بازمی گردد. تمام بعدازظهر انگشتانش بر روی ماکت در حرکت بودند. عمویش همان کسی بود که او تمام شب را منتظرش شده بود کسی که این خانه متعلق به او بود و همان کسی که شب گذشته از خانه خارج شده بود، آن هم وقتی ماری لاورا خواب بود و هنوز باز نگشته است. و حالا دوباره شب شده است، یک گردش کامل دیگر ساعت.حالا همه خواب هستند اما او نمی تواند بخوابد.
…………………..
ماری لاورا می تواند صدای بمب افکن ها را در حالی که فقط سه مایل از او فاصله دارند بشنود. و نورشان را در حوالی دریا ببیند. وقتی پنجره ی اتاق خواب را باز می کند صدایی که از سمت فرودگاه می آمد بلندتر شد. اما در بقیه ی دقایق شب به طرز وحشتناکی ساکت بود: نه صدای ماشینی، نه صدای گوش خراشی و نه صدای به هم خوردن چیزی و نه حتی صدای سوت کارخانه ای، نه صدای پایی، نه صدای مرغ دریایی ای؛ فقط صدای موج های دریاست که خود را به دیواره ی شهر می کوبند. و یا شاید هم چیزهای دیگری که او نمی شنود.
اگر به کتاب تمام نورهایی که نمیتوانیم ببینیم علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین داستانهای تاریخی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونههای مشابه نیز آشنا شوید.
15 بهمن 1402
تمام نورهایی که نمیتوانیم ببینیم
«تمام نورهایی که نمیتوانیم ببینیم» اثری است از آنتونی دوئر (نویسندهی آمریکایی، متولد ۱۹۷۳) که در سال ۲۰۱۴ منتشر شده است. این کتاب به روایت داستان یک دختر و پسر در فرانسه و آلمان در زمان جنگ جهانی دوم میپردازد.
دربارهی تمام نورهایی که نمیتوانیم ببینیم
تمام نورهایی که نمیتوانیم ببینیم رُمانی نوشته نویسنده آمریکایی، آنتونی دوئر که در ماه مه سال ۲۰۱۴ توسط انتشارات پسران چارلز اسکریبنر منتشر شد. این کتاب در سال ۲۰۱۵ موفق به دریافت جایزه پولیتزر و اندرو کارنگی مدال گردید.
این کتاب بهطور همزمان ماجرای دختری که در فرانسه و پسری که در آلمان زندگی میکند، نقل میکند. داستان روایت گر زندگی این دو در مقاطع مختلف، از زمان کودکی تا رخدادهای حین جنگ جهانی دوم است.
«تمام نورهایی که نمیتوانیم ببینیم» رمانی تخیلی و پیچیده با الهام از وقایع وحشتناک جنگ جهانی دوم است. دوئر در این کتاب باظرافت خاصی طبیعت انسانی و قدرت ضد و نقیض فناوری را در رمان خود به تصویر کشیده است. «تمام نورهایی که نمیتوانیم ببینیم»، داستانی خانوادگی با افتخار شخصی را روایت کرده که لایههای زبانی زیبایی را در خود جای داده است. جملات نویسنده هرگز از اوج به فرود نمیآید و بیان خیره کننده جزییات داستان محشر است، داستانی که ۱۰ سال طول کشید تا نویسنده آن را به اتمام رساند.
داستان درباره یک دختر فرانسوی کور و یک پسر آلمانی است که هر دو سعی دارند بر فراز ویرانههای جنگ جهانی دوم زنده بمانند. ماری با پدرش در پاریس زندگی میکند و در سن ۶ سالگی نابینا میشود اما از روی مینیاتوری که پدرش ساخته و با دست کشیدن روی آن راه خانه را مییابد. از سوی دیگر ورنر یتیم نیز در یک شهر معدنی در آلمان با خواهرش زندگی میکند. داستان غمانگیز زندگی، لذت زیبایی و انسانیتی که حتی در بدترین شرایط هم دیده میشود اشک را بر چشمان خوانندگان این رمان میآورد.
کتاب تمام نورهایی که نمیتوانیم ببینیم در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۳۲ با بیش از ۱.۶ میلیون رای و ۱۰۴ هزار نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از نوشین طیبی، مریم طباطباییها، روحالله صادقی و حسام جنانی به بازار عرضه شده است.
فهرست افتخارات تمام نورهایی که نمیتوانیم ببینیم
داستان تمام نورهایی که نمیتوانیم ببینیم
تمام نورهایی که نمیتوانیم ببینیم، ساختار غیرخطی دارد. بخشهایی که در طول نبرد سنت مالو در اوت ۱۹۴۴ اتفاق میافتند، با بخشهای مربوط به زمانهای قبلی که از سال ۱۹۳۴ شروع شده و به ترتیب زمانی پیش میروند، پر شده است. علاوه بر این، نقطه نظر بین ماری-لور لبلانک و ورنر پنیگ بین فصل ها به طور متناوب است. برای سادگی، روایات مربوطه آنها قبل از نبرد سنت مالو همراه با وقایع حین و پس از نبرد، بخش های فرعی را اختصاص داده اند.
ماری لور لبلانک دختری است که با پدرش دانیل، استاد قفل ساز موزه تاریخ طبیعی، در پاریس زندگی می کند. او در ۶ سالگی در سال ۱۹۳۴ نابینا شد. از آن زمان، دانیل به او کمک کرد تا با نابینایی خود سازگار شود و مدلی از پاریس برای او ایجاد کرد تا او را احساس کند و به او آموزش داد تا در آن حرکت کند.
ماری لور داستان هایی درباره الماسی به نام دریای شعله ها می شنود که در داخل موزه پنهان شده است. گفته می شود که الماس جاودانگی را به قیمت بدبختی بی پایان به اطرافیان صاحبش می دهد. تنها راه پایان دادن به نفرین، بازگرداندن سنگ به اقیانوس، صاحب واقعی آن است.
هنگامی که آلمان نازی در سال ۱۹۴۰ به فرانسه حمله می کند، ماری لور و دانیل به شهر ساحلی سن مالو فرار می کنند تا به عموی بزرگش اتین پناه ببرند، کهنه سرباز منزوی و شوکه شده جنگ جهانی اول که وقت خود را صرف پخش فایل های صوتی آموزشی می کند. ضبط شده توسط برادر متوفی او در سراسر اروپا تهیه شده است.
ماری لور از آن اطلاعی نداشت، موزه دریای شعله ها یا یکی از سه نسخه دقیقی را که برای محافظت از جواهر اصلی ساخته شده بود به پدرش سپرده است. ماه ها بعد، در حالی که یک مدل از سنت مالو برای ماری لور می ساخت، دانیل دستگیر و مظنون به توطئه می شود. دیگر خبری از او نیست و ماری لوره را با اتین و خدمتکار و خانه دار قدیمی اش، مادام مانک، تنها می گذارد.
مادام مانک همراه با دیگر زنان محلی در مقاومت فرانسه شرکت می کند. فعالیت های آنها تا حدی موفقیت آمیز است، اما مادام مانک بیمار می شود و می میرد. ماری-لور و اتین تلاش های مادام مانک را در چند سال آینده ادامه می دهند و پیام های محرمانه را از طریق کد مورس مخابره می کنند.
در نهایت، در حالی که ماری لور به خانه می رود تا پیام مقاومت معمولی را از نانوایی ارائه دهد، گروهبان راینهولد فون رامپل، گوهرشناس نازی که در جستجوی دریای شعله های آتش است و شعله واقعی را به سنت مالو ردیابی کرده است، از او بازدید می کند. . فون رامپل از ماری-لور ترسیده می پرسد که آیا پدرش چیزی را برای او جا گذاشته است یا خیر و وقتی او می گوید “فقط یک مدل گنگ” می رود.
اتین نقش ارسال کننده پیام ماری لور را بر عهده می گیرد و او بعداً مدل خانه اتین را با مدل سنت مالو باز می کند و دریای شعله ها را می یابد. اتین در نهایت به اتهامات دروغین تروریسم دستگیر و به فورت نشنال فرستاده می شود.
در آلمان نازی، ورنر فنیگ یک یتیم در شهر معدن زغال سنگ زولوریان است. او فوقالعاده درخشان است و مهارت طبیعی در تعمیر رادیو دارد. او این مهارت را در سال ۱۹۳۴ در سن هشت سالگی پس از اینکه یک رادیوی خراب را با خواهرش جوتا پیدا کرد، آن را تعمیر کرد و از آن برای شنیدن برنامه های علمی و موسیقی که در سراسر اروپا پخش می شود استفاده کرد، کشف کرد.
در سال ۱۹۴۰، مهارت ورنر برای او جایگاهی را در مؤسسه ملی آموزش سیاسی در شولپفورتا، یک مدرسه شبانه روزی دولتی ترسناک که ارزش های نازی ها را آموزش می دهد، به دست آورد، که جوتا از آن متنفر است. او به برنامه های رادیویی فرانسه در مورد جنایات جنگی آلمان در طول تهاجم آلمان گوش می داد و از پذیرفتن یک مکان در شولپفورتا توسط ورنر عصبانی شده است. قبل از رفتن به شولپفورتا، ورنر به جوتا قول میدهد که دو سال دیگر به زولوریان بازگردد تا با او در هواپیما پرواز کند.
در شولپفورتا، ورنر کار روی فناوری رادیویی را در کنار فرانک ولخهایمر – دانشجوی قویای که سایر دانشجویان آن را نازی ایدهآل میدانند – زیر نظر استاد شولپفورتا، دکتر هاوپتمن، آغاز میکند. ولکهایمر در نهایت برای پیوستن به ارتش ترک میکند. ورنر با فردریک، دانش آموزی مهربان و بی توجه که مدرسه او را ضعیف می داند، دوست می شود.
دانش آموزان دیگر در نهایت فردریک را که دچار فراموشی می شود کتک زدند و در نتیجه او را به خانه اش در برلین بازگرداندند. دو سال پس از ورود، زمانی که ورنر درخواست خروج از شولپفورتا را می کند، دکتر هاوپتمن درباره سن ورنر دروغ می گوید و مقامات نازی را متقاعد می کند که او را به ارتش بفرستند.
ورنر در یک جوخه ورماخت به رهبری ولخهایمر قرار می گیرد که متشکل از مهندس والتر برند و دو سرباز دیگر به نام نویمان است. این جوخه در سراسر اروپا سفر میکند، سیگنالهای غیرقانونی دشمن را ردیابی میکند و هر کسی که آنها را تولید میکند اعدام میکند.
ورنر به طور فزاینده ای از موقعیت خود ناامید می شود، به خصوص پس از اینکه گروهش یک دختر جوان بی گناه را پس از اینکه او به اشتباه سیگنالی را ردیابی کرد، می کشد. هنگامی که تیم به سن مالو می رسد، ورنر سیگنال اتین را دنبال می کند. با تشخیص صدا و موسیقی که از برنامه های علمی است که در یتیم خانه به آنها گوش می داد، سیگنال را فاش نمی کند. ورنر آن را تا خانه اتین دنبال میکند و وقتی ماری لوره را میبیند که به سمت نانوایی میرود، مجذوب او میشود. ورنر تصمیم می گیرد وجود سیگنال را از بقیه تیم پنهان کند.
بخشهایی از تمام نورهایی که نمیتوانیم ببینیم
انگشتانش به سمت کلیسای جامع مخروطی به عقب بازمی گردد. تمام بعدازظهر انگشتانش بر روی ماکت در حرکت بودند. عمویش همان کسی بود که او تمام شب را منتظرش شده بود کسی که این خانه متعلق به او بود و همان کسی که شب گذشته از خانه خارج شده بود، آن هم وقتی ماری لاورا خواب بود و هنوز باز نگشته است. و حالا دوباره شب شده است، یک گردش کامل دیگر ساعت.حالا همه خواب هستند اما او نمی تواند بخوابد.
…………………..
ماری لاورا می تواند صدای بمب افکن ها را در حالی که فقط سه مایل از او فاصله دارند بشنود. و نورشان را در حوالی دریا ببیند. وقتی پنجره ی اتاق خواب را باز می کند صدایی که از سمت فرودگاه می آمد بلندتر شد. اما در بقیه ی دقایق شب به طرز وحشتناکی ساکت بود: نه صدای ماشینی، نه صدای گوش خراشی و نه صدای به هم خوردن چیزی و نه حتی صدای سوت کارخانه ای، نه صدای پایی، نه صدای مرغ دریایی ای؛ فقط صدای موج های دریاست که خود را به دیواره ی شهر می کوبند. و یا شاید هم چیزهای دیگری که او نمی شنود.
اگر به کتاب تمام نورهایی که نمیتوانیم ببینیم علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین داستانهای تاریخی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونههای مشابه نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، داستان تاریخی، داستان خارجی، رمان
۰ برچسبها: آنتونی دوئر، ادبیات جهان، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب