«راز مادرم» اثری است از جی. ال. ویتریک (نویسندهی کانادایی – تایوانی) که در سال ۲۰۱۳ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای یک دختر یهودی و خانوادهی او در زمان جنگ جهانی دوم میپردازد.
دربارهی راز مادرم
«راز مادرم» رمانی جذاب و پرکشش است که توسط جی.ال ویتریک نوشته و در سال ۲۰۱۳ منتشر شده است. این داستان تلخ که در پس زمینه جنگ جهانی دوم می گذرد، خوانندگان را به سفری در زندگی مردم عادی که با شرایط خارق العاده ای مواجه می شوند، می برد. این کتاب در قلب خود به بررسی مضامین شجاعت، فداکاری و قدرت پایدار عشق می پردازد.
داستان زندگی درهم تنیده چندین شخصیت از جمله یک دختر جوان یهودی به نام آنکه، دوست کاتولیک او استر و خانواده هایشان را دنبال می کند. در حالی که جنگ اروپا را ویران می کند و رژیم نازی کنترل خود را محکم می کند، این افراد خود را با چالش های غیرقابل تصور و معضلات اخلاقی مواجه می کنند. با این حال، در میان هرج و مرج و عدم اطمینان، آنها منابع غیرمنتظره ای از قدرت و انعطاف پذیری را کشف می کنند.
محور داستان، رازی عمیق است که شخصیتها را به هم پیوند میدهد – رازی که پتانسیل نجات جان انسانها را در خود دارد، اما خطر بزرگی را نیز به همراه دارد. در حالی که شخصیت ها در چشم انداز خطرناک اروپای زمان جنگ حرکت می کنند، باید با انتخاب های دشوار دست و پنجه نرم کنند و با واقعیت های خشن تعصب و آزار و شکنجه مقابله کنند.
«راز مادرم» از طریق داستانگویی زنده و شخصیتهای بسیار جذاب، کاوشی قانعکننده از روح انسان در مواجهه با سختیها ارائه میکند. این قدرت مهربانی، شفقت و همبستگی را حتی در تاریک ترین زمان ها به ما یادآوری می کند. در نهایت، این داستان فراموش نشدنی به عنوان ادای احترامی تلخ به قهرمانان گمنامی است که در یکی از تاریک ترین فصل های تاریخ همه چیز را برای محافظت از دیگران به خطر انداختند.
کتاب راز مادرم در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۲۰ با بیش از ۱۵ هزار رای و ۱۶۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از سمیه نصرالهی به بازار عرضه شده است.
داستان راز مادرم
«راز مادرم» رمانی است که در جریان جنگ جهانی دوم در لهستان تحت اشغال نازی ها اتفاق می افتد. داستان زندگی آنکه، یک دختر جوان یهودی، و استر، دوست کاتولیک او، همراه با خانواده هایشان را دنبال می کند. داستان حول محور تلاش آنها برای زنده ماندن از وحشت جنگ در حالی که هویت یهودی خود را از نازی ها پنهان می کنند، می چرخد.
با تشدید جنگ، خانواده آنکه با خطر فزاینده ای روبرو می شوند و آنها را مجبور می کند به شجاعت و مهربانی خانواده استر و سایر متحدانی که مایل به پناه دادن به آنها هستند تکیه کنند. آنها با هم از خطرات آزار و اذیت و خیانت عبور می کنند، در حالی که با معضلات اخلاقی و خطرات ذاتی موقعیت خود دست و پنجه نرم می کنند.
در طول روایت، شخصیتها با انتخابهای دشواری روبهرو میشوند و باید با واقعیتهای خشن تعصب و تبعیض مقابله کنند. با این حال، در میان تاریکی جنگ، لحظههایی از امید، مقاومت و انسانیت را مییابند که برای محافظت از یکدیگر و حفظ کرامت خود در برابر ظلم تلاش میکنند.
بخشهایی از راز مادرم
وقتی بچه هستید فکر میکنید پدر و مادرتان شبیه بقیهی پدر و مادرها هستند و هر چیزی که در خانهی شما اتفاق میافتد در خانههای دیگران هم اتفاق میافتد. هیچگونه تفاوتی را نمیتوانید درک کنید.
برای همین همیشه فکر میکنم همه مثل من از پدرشان میترسند. فکر میکنم مردها ازدواج میکنند تا کسی برایشان آشپزی و تمیزکاری کند. درکی از این ندارم که بعضی مردها واقعاً عاشق زن و بچههایشان هستند.
من و برادرم دامیان با دو جور فرد متفاوت بزرگ شدیم. پدرم منظم، سختگیر و عصاقورتداده است. درحالیکه مادرم خیالپرداز (رؤیایی)، دوستداشتنی و گرم است. اما هر دوی آنها آدمهایی کلهشق هستند.
پدرم اهل اوکراین و مادرم لهستانی است؛ اما ما به آلمان نقلمکان کردیم که نسبت به لهستان فرصت و شانس بیشتری برای پیشرفت داشت.
پدرم مکانیک است. این کار مناسب اوست چون به دقت و محاسبه احتیاج دارد، دو کاری که پدرم در آن مهارت بالایی دارد. مادرم هم آشپز یک خانوادهی ثروتمند آلمانی است و بهترین قسمت کارش این است که او اغلب باقیماندهی غذاها را برایمان میآورد. او غذاهایی را میآورد که ما در غیر این صورت هرگز نمیتوانیم آنها را بچشیم. اگرچه خیلی پیش نمیآید، اما گاهی هم تکههای کوچکِ گوشتهای گرانقیمت مثل خوک هم برایمان میآورد که برای اکثر مردم غذاهایی تجملاتی هستند.
وقتی غذایی اضافه میآید مادر همهی آن را توی بشقابی برایمان میریزد و میآورد. حتی اگر شامی را که صبح برایمان پخته را خورده باشیم. پدر با ولع غذا میخورد و معمولاً پرخوری میکند، درحالیکه با دهان نیمهباز در حال جویدن است لقمهی بعدی را آماده کرده است. این لذت ویژهای است که هر شب منتظرش هستیم
یکبار وقتی داشتم تکه سیبی را از بشقاب برمیداشتم پدرم روی دستم زد. او آن تکه سیب را برای خودش میخواست. مادر این صحنه را دید و به نشانهی تأسف سرش را تکان داد. هفتهی بعد یک سیب بزرگ را در جیبش گذاشت و وقتی صدای خروپف پدرم بلند شد آن را درآورد. او سیب را به دو قسمت تقسیم کرد و آن را به من و برادرم داد.
نمیدانم چرا اما چیزی که بعداً پیش آمد بیشتر از رفتار پدرم در ذهنم ماند. میتوانم حرفهای برادرم را همانطور که میگفت بشنوم: «لنا» او این اسم مستعار را برای من به کار میبرد. «میدونی، من اونقدر شام خوردم که چیز دیگهای نمیتونم بخورم. سهم منو میخوری؟»
سرم را تکان دادم. «دامیان خودت بخورش.» اما او قبول نکرد و سهم خودش را به من داد.
این کار باعث شد سیب برایم خوشمزهتر از همیشه باشد. بعضی وقتها که پدرم هیچ اثری از سیب نمیدید میپرسید: «فرانچسکا، چرا هیچ سیبی نمیآری خونه؟»
مادرم شانههایش را بالا میاندازد و میگوید: «من اون جا کار میکنم، از اونجا که خرید نمیکنم. فقط میتونم چیزایی که بهم میدن رو بیارم.»
من و برادرم به هم نگاه میکنیم و سرمان را پایین میاندازیم اگر این کار را نکنیم ممکن است پدر لبخندمان را ببیند.
…………………….
هیچ کدام از ما در مورد طوفانی که در پیش رو بود چیزی نمی داند. تنها یک سال بعد جهان طوری شروع به تغییر می کند که قابل باور نیست. ابتدا به تدریج اما بعد به صورت باور نکردنی ای خوشحالم که مادرم نیست تا شاهد این اتفاقات باشد. با حمله ی آلمان به لهستان در اول سپتامبر ۱۹۳۹ نام هیتلر در میان یهودی ها زمزمه می شود. ارتش لهستان با وجود مجهز بودن به سلاح هیچ توانی مقابل آلمان ها که با تانک آمده اند، ندارد.
این است که کشورمان به راحتی با تنها یک ماه جنگ مقابل آلمان شکست می خورد. هیتلر و استالین برای حمایت از هم، پیمانی می بندند و لهستان بین آن ها تقسیم می شود. این وضعیت، برای همه پرتنش است.
…………………
پدرم می گوید: «با رهبری هیتلر، آلمان دوباره ابرقدرت می شه.» همکاران او در تعمیرگاه همگی می خواهند به او رأی بدهند.
مادرم می گوید: «اگه آلمانی باشی و کسی بهت بگه تو برتر متولد می شی معلومه حرف قشنگیه و خوشت می آد. از اینم بهتر اینه که بهتون بگن اگه روزگارتون بده به خاطر یهودیاست و تقصیر شما نیست.
مردم این چیزا رو بهتر قبول می کنن تا دلایل و توضیحات منطقی.» مادرم مردم را در قالب گروه ها و دسته ها قضاوت نمی کند او به فردیت اعتقاد دارد. مادرم می گوید: «نه همه ی آلمانیا خوبن نه همشون بد، یهودیا هم همین طور.» او به صراحت اعتقادش را بیان می کند.
آن ها آن قدر سر این مسئله مشاجره می کنند تا وقتی که من و برادرم می گوییم ساکت. ما وعده های هیتلر را دوست نداریم. یک بار سخنرانی هیتلر را شنیدیم و قدرت هیپنوتیزم او بر مردم را دیدیم. او همان تأثیر را روی پدرم می گذاشت. پدرم با واقعیت ها استدلال نمی کند.
او با حمله به دیگران کارش را پیش می برد و در بحث عادلانه رفتار نمی کند. به مادرم می گوید: «تو درباره ی سیاست چی می دونی، این چیزا رو موقع آشپزی کردن یاد گرفتی؟» چیزی که مادرم می گوید این است: «تا چشمت دربیاد.» با خودم فکر می کنم هیچ وقت با کسی مثل پدرم ازدواج نمی کنم.
اگر به کتاب راز مادرم علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین داستانهای تاریخی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونههای مشابه نیز آشنا شوید.
26 اسفند 1402
راز مادرم
«راز مادرم» اثری است از جی. ال. ویتریک (نویسندهی کانادایی – تایوانی) که در سال ۲۰۱۳ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای یک دختر یهودی و خانوادهی او در زمان جنگ جهانی دوم میپردازد.
دربارهی راز مادرم
«راز مادرم» رمانی جذاب و پرکشش است که توسط جی.ال ویتریک نوشته و در سال ۲۰۱۳ منتشر شده است. این داستان تلخ که در پس زمینه جنگ جهانی دوم می گذرد، خوانندگان را به سفری در زندگی مردم عادی که با شرایط خارق العاده ای مواجه می شوند، می برد. این کتاب در قلب خود به بررسی مضامین شجاعت، فداکاری و قدرت پایدار عشق می پردازد.
داستان زندگی درهم تنیده چندین شخصیت از جمله یک دختر جوان یهودی به نام آنکه، دوست کاتولیک او استر و خانواده هایشان را دنبال می کند. در حالی که جنگ اروپا را ویران می کند و رژیم نازی کنترل خود را محکم می کند، این افراد خود را با چالش های غیرقابل تصور و معضلات اخلاقی مواجه می کنند. با این حال، در میان هرج و مرج و عدم اطمینان، آنها منابع غیرمنتظره ای از قدرت و انعطاف پذیری را کشف می کنند.
محور داستان، رازی عمیق است که شخصیتها را به هم پیوند میدهد – رازی که پتانسیل نجات جان انسانها را در خود دارد، اما خطر بزرگی را نیز به همراه دارد. در حالی که شخصیت ها در چشم انداز خطرناک اروپای زمان جنگ حرکت می کنند، باید با انتخاب های دشوار دست و پنجه نرم کنند و با واقعیت های خشن تعصب و آزار و شکنجه مقابله کنند.
«راز مادرم» از طریق داستانگویی زنده و شخصیتهای بسیار جذاب، کاوشی قانعکننده از روح انسان در مواجهه با سختیها ارائه میکند. این قدرت مهربانی، شفقت و همبستگی را حتی در تاریک ترین زمان ها به ما یادآوری می کند. در نهایت، این داستان فراموش نشدنی به عنوان ادای احترامی تلخ به قهرمانان گمنامی است که در یکی از تاریک ترین فصل های تاریخ همه چیز را برای محافظت از دیگران به خطر انداختند.
کتاب راز مادرم در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۲۰ با بیش از ۱۵ هزار رای و ۱۶۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از سمیه نصرالهی به بازار عرضه شده است.
داستان راز مادرم
«راز مادرم» رمانی است که در جریان جنگ جهانی دوم در لهستان تحت اشغال نازی ها اتفاق می افتد. داستان زندگی آنکه، یک دختر جوان یهودی، و استر، دوست کاتولیک او، همراه با خانواده هایشان را دنبال می کند. داستان حول محور تلاش آنها برای زنده ماندن از وحشت جنگ در حالی که هویت یهودی خود را از نازی ها پنهان می کنند، می چرخد.
با تشدید جنگ، خانواده آنکه با خطر فزاینده ای روبرو می شوند و آنها را مجبور می کند به شجاعت و مهربانی خانواده استر و سایر متحدانی که مایل به پناه دادن به آنها هستند تکیه کنند. آنها با هم از خطرات آزار و اذیت و خیانت عبور می کنند، در حالی که با معضلات اخلاقی و خطرات ذاتی موقعیت خود دست و پنجه نرم می کنند.
در طول روایت، شخصیتها با انتخابهای دشواری روبهرو میشوند و باید با واقعیتهای خشن تعصب و تبعیض مقابله کنند. با این حال، در میان تاریکی جنگ، لحظههایی از امید، مقاومت و انسانیت را مییابند که برای محافظت از یکدیگر و حفظ کرامت خود در برابر ظلم تلاش میکنند.
بخشهایی از راز مادرم
وقتی بچه هستید فکر میکنید پدر و مادرتان شبیه بقیهی پدر و مادرها هستند و هر چیزی که در خانهی شما اتفاق میافتد در خانههای دیگران هم اتفاق میافتد. هیچگونه تفاوتی را نمیتوانید درک کنید.
برای همین همیشه فکر میکنم همه مثل من از پدرشان میترسند. فکر میکنم مردها ازدواج میکنند تا کسی برایشان آشپزی و تمیزکاری کند. درکی از این ندارم که بعضی مردها واقعاً عاشق زن و بچههایشان هستند.
من و برادرم دامیان با دو جور فرد متفاوت بزرگ شدیم. پدرم منظم، سختگیر و عصاقورتداده است. درحالیکه مادرم خیالپرداز (رؤیایی)، دوستداشتنی و گرم است. اما هر دوی آنها آدمهایی کلهشق هستند.
پدرم اهل اوکراین و مادرم لهستانی است؛ اما ما به آلمان نقلمکان کردیم که نسبت به لهستان فرصت و شانس بیشتری برای پیشرفت داشت.
پدرم مکانیک است. این کار مناسب اوست چون به دقت و محاسبه احتیاج دارد، دو کاری که پدرم در آن مهارت بالایی دارد. مادرم هم آشپز یک خانوادهی ثروتمند آلمانی است و بهترین قسمت کارش این است که او اغلب باقیماندهی غذاها را برایمان میآورد. او غذاهایی را میآورد که ما در غیر این صورت هرگز نمیتوانیم آنها را بچشیم. اگرچه خیلی پیش نمیآید، اما گاهی هم تکههای کوچکِ گوشتهای گرانقیمت مثل خوک هم برایمان میآورد که برای اکثر مردم غذاهایی تجملاتی هستند.
وقتی غذایی اضافه میآید مادر همهی آن را توی بشقابی برایمان میریزد و میآورد. حتی اگر شامی را که صبح برایمان پخته را خورده باشیم. پدر با ولع غذا میخورد و معمولاً پرخوری میکند، درحالیکه با دهان نیمهباز در حال جویدن است لقمهی بعدی را آماده کرده است. این لذت ویژهای است که هر شب منتظرش هستیم
یکبار وقتی داشتم تکه سیبی را از بشقاب برمیداشتم پدرم روی دستم زد. او آن تکه سیب را برای خودش میخواست. مادر این صحنه را دید و به نشانهی تأسف سرش را تکان داد. هفتهی بعد یک سیب بزرگ را در جیبش گذاشت و وقتی صدای خروپف پدرم بلند شد آن را درآورد. او سیب را به دو قسمت تقسیم کرد و آن را به من و برادرم داد.
نمیدانم چرا اما چیزی که بعداً پیش آمد بیشتر از رفتار پدرم در ذهنم ماند. میتوانم حرفهای برادرم را همانطور که میگفت بشنوم: «لنا» او این اسم مستعار را برای من به کار میبرد. «میدونی، من اونقدر شام خوردم که چیز دیگهای نمیتونم بخورم. سهم منو میخوری؟»
سرم را تکان دادم. «دامیان خودت بخورش.» اما او قبول نکرد و سهم خودش را به من داد.
این کار باعث شد سیب برایم خوشمزهتر از همیشه باشد. بعضی وقتها که پدرم هیچ اثری از سیب نمیدید میپرسید: «فرانچسکا، چرا هیچ سیبی نمیآری خونه؟»
مادرم شانههایش را بالا میاندازد و میگوید: «من اون جا کار میکنم، از اونجا که خرید نمیکنم. فقط میتونم چیزایی که بهم میدن رو بیارم.»
من و برادرم به هم نگاه میکنیم و سرمان را پایین میاندازیم اگر این کار را نکنیم ممکن است پدر لبخندمان را ببیند.
…………………….
هیچ کدام از ما در مورد طوفانی که در پیش رو بود چیزی نمی داند. تنها یک سال بعد جهان طوری شروع به تغییر می کند که قابل باور نیست. ابتدا به تدریج اما بعد به صورت باور نکردنی ای خوشحالم که مادرم نیست تا شاهد این اتفاقات باشد. با حمله ی آلمان به لهستان در اول سپتامبر ۱۹۳۹ نام هیتلر در میان یهودی ها زمزمه می شود. ارتش لهستان با وجود مجهز بودن به سلاح هیچ توانی مقابل آلمان ها که با تانک آمده اند، ندارد.
این است که کشورمان به راحتی با تنها یک ماه جنگ مقابل آلمان شکست می خورد. هیتلر و استالین برای حمایت از هم، پیمانی می بندند و لهستان بین آن ها تقسیم می شود. این وضعیت، برای همه پرتنش است.
…………………
پدرم می گوید: «با رهبری هیتلر، آلمان دوباره ابرقدرت می شه.» همکاران او در تعمیرگاه همگی می خواهند به او رأی بدهند.
مادرم می گوید: «اگه آلمانی باشی و کسی بهت بگه تو برتر متولد می شی معلومه حرف قشنگیه و خوشت می آد. از اینم بهتر اینه که بهتون بگن اگه روزگارتون بده به خاطر یهودیاست و تقصیر شما نیست.
مردم این چیزا رو بهتر قبول می کنن تا دلایل و توضیحات منطقی.» مادرم مردم را در قالب گروه ها و دسته ها قضاوت نمی کند او به فردیت اعتقاد دارد. مادرم می گوید: «نه همه ی آلمانیا خوبن نه همشون بد، یهودیا هم همین طور.» او به صراحت اعتقادش را بیان می کند.
آن ها آن قدر سر این مسئله مشاجره می کنند تا وقتی که من و برادرم می گوییم ساکت. ما وعده های هیتلر را دوست نداریم. یک بار سخنرانی هیتلر را شنیدیم و قدرت هیپنوتیزم او بر مردم را دیدیم. او همان تأثیر را روی پدرم می گذاشت. پدرم با واقعیت ها استدلال نمی کند.
او با حمله به دیگران کارش را پیش می برد و در بحث عادلانه رفتار نمی کند. به مادرم می گوید: «تو درباره ی سیاست چی می دونی، این چیزا رو موقع آشپزی کردن یاد گرفتی؟» چیزی که مادرم می گوید این است: «تا چشمت دربیاد.» با خودم فکر می کنم هیچ وقت با کسی مثل پدرم ازدواج نمی کنم.
اگر به کتاب راز مادرم علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین داستانهای تاریخی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونههای مشابه نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات جهان، داستان تاریخی، داستان خارجی، رمان
۰ برچسبها: ادبیات جهان، جی. ال. ویتریک، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب