«آن» اثری است از استیون کینگ (نویسندهی آمریکایی، متولد ۱۹۴۷) که در سال ۱۹۸۶ منتشر شده است. کتاب آن داستان مبارزهی گروهی از کودکان و بزرگسالان با موجودی شکلپذیر و وحشتناک به نام پنیوایز است که از ترسهای آنها تغذیه میکند و نمادی از هیولاهای درونی و بیرونی زندگی است.
دربارهی آن
کتاب آن نوشته استیون کینگ یکی از برجستهترین آثار ادبیات وحشت است که در عین حال ژرفای داستانسرایی و انسانکاوی نویسنده را به نمایش میگذارد. این کتاب که نخستین بار در سال ۱۹۸۶ منتشر شد، بهسرعت به اثری کلاسیک تبدیل شد و همچنان الهامبخش نسلهای مختلف نویسندگان و خوانندگان است. کینگ در این رمان با نگاهی فراتر از ژانر وحشت، به بررسی موضوعاتی چون دوستی، ترس، خاطرات کودکی و تاثیرات آن بر بزرگسالی میپردازد.
داستان آن در شهر خیالی دری ایالت مین آمریکا رخ میدهد؛ شهری که به نوعی نماد بیعدالتیهای اجتماعی و وحشتهای پنهان انسانی است. شهر دری، مانند بسیاری از شهرهای کوچک، ظاهری آرام دارد، اما زیر این ظاهر آرام، تاریکی و وحشتی عمیق نهفته است. این تضاد بین ظاهر و باطن، بستر مناسبی برای روایت داستان پیچیده و جذاب کتاب فراهم میآورد.
کینگ با خلق گروهی از کودکان با نام «باشگاه بازندگان»، هسته اصلی داستان را حول محور دوستی و همبستگی شکل میدهد. هر یک از این کودکان با ترسها، ضعفها و چالشهای منحصربهفردی روبهرو هستند، اما وقتی کنار هم قرار میگیرند، نیرویی قدرتمندتر از وحشتهای درونی و بیرونیشان به وجود میآید. این گروه نمادی از امید، شجاعت و مقاومت در برابر ترسهای ناشناخته است.
یکی از جنبههای برجسته آن، شخصیتپردازی دقیق و عمیق آن است. کینگ با ظرافتی بینظیر، شخصیتها را در دو دوره زمانی کودکی و بزرگسالی به تصویر میکشد. این روایت دوگانه، که بین گذشته و حال در جریان است، نهتنها باعث پیچیدگی داستان میشود، بلکه به خواننده امکان میدهد تا تأثیرات وقایع کودکی بر زندگی بزرگسالی شخصیتها را درک کند.
پنیوایز، دلقک مرموز و نمادین داستان، یکی از ترسناکترین شخصیتهای خلقشده در ادبیات معاصر است. این موجود که از ترس انسانها تغذیه میکند، نمادی از هیولاهای درونی و بیرونی است که همه انسانها ممکن است با آن روبهرو شوند. کینگ با استفاده از این شخصیت، مرز بین وحشت روانشناختی و فیزیکی را به چالش میکشد.
اما آن صرفاً داستانی درباره وحشت نیست. این کتاب بهطور هوشمندانهای موضوعات اجتماعی مانند قلدری، تبعیض، خشونت خانگی و سوءاستفاده را در لابهلای داستان جای داده است. کینگ با پرداختن به این مسائل، عمق بیشتری به روایت خود بخشیده و آن را از یک داستان ترسناک ساده به اثری چندلایه تبدیل کرده است.
روایت کینگ در آن با نثری غنی و پرجزئیات همراه است. او با توصیف دقیق محیطها، شخصیتها و احساسات، فضایی ملموس و زنده خلق میکند. این توانایی در کنار توانمندی او در ایجاد تعلیق و تنش، باعث میشود خواننده در طول کتاب کاملاً درگیر داستان شود.
یکی دیگر از ویژگیهای برجسته کتاب، نگاه آن به مفهوم زمان است. خاطرات کودکی، که برای بسیاری از ما خوشایند یا دردناک هستند، در این داستان به عنصری حیاتی تبدیل میشوند. کینگ با بررسی این خاطرات نشان میدهد که چگونه گذشته میتواند در حال و آینده افراد تأثیرگذار باشد.
آن نهتنها یک اثر ادبی قوی است، بلکه یک تجربه احساسی است. خوانندگان بهواسطه شخصیتها، لحظات خندهدار، ترسناک، و حتی غمانگیز را تجربه میکنند. این تعامل احساسی، یکی از دلایل اصلی محبوبیت ماندگار کتاب است.
این کتاب همچنین با در نظر گرفتن پیچیدگیهای انسانی و هیولاهای درونی، سوالات عمیقی درباره ماهیت ترس و شجاعت مطرح میکند. کینگ از خوانندگان میخواهد که به وحشتهای درونی خود نگاه کنند و در مقابل آنها بایستند. پیام اصلی داستان این است که شجاعت، نه فقدان ترس، بلکه مواجهه با آن است.
موفقیت کتاب آن نهتنها در حوزه ادبیات بلکه در فرهنگ عامه نیز بسیار چشمگیر بوده است. اقتباسهای سینمایی و تلویزیونی متعددی از این کتاب ساخته شده که هر یک به نحوی به جنبههای مختلف داستان پرداختهاند و آن را به نسلهای جدید معرفی کردهاند.
در مجموع، آن اثری است که فراتر از مرزهای ژانر وحشت حرکت میکند و به کاوش در جنبههای مختلف انسانی میپردازد. این کتاب، با ترکیب داستانی جذاب، شخصیتپردازی بینقص و مفاهیم عمیق، همچنان یکی از شاهکارهای بیبدیل استیون کینگ و ادبیات معاصر به شمار میرود.
کتاب آن در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۲۴ با بیش از ۱.۱۶۵ میلیون رای و ۳۸۲۰۰ نقد و نظر است.
داستان آن
این کتاب داستانی درباره گروهی از کودکان به نام «باشگاه بازندگان» است که در شهر کوچک و خیالی دری در ایالت مین زندگی میکنند. این کودکان شامل بیل، بن، بورلی، ادی، ریکی، مایک و استن هستند که هر یک به نوعی توسط همسالانشان طرد شدهاند. آنها با موجودی ترسناک و شکلپذیر مواجه میشوند که به نام پنیوایز شناخته شده و اغلب به شکل یک دلقک ظاهر میشود. این موجود از ترس قربانیانش تغذیه کرده و هر ۲۷ سال یک بار برای شکار کودکان بازمیگردد.
داستان در دو خط زمانی روایت میشود: یکی در دهه ۱۹۵۰ که شخصیتها کودکان هستند و دیگری در دهه ۱۹۸۰ که آنها بزرگسال شدهاند. در دوره کودکی، باشگاه بازندگان با وحشتهای فردی و گروهی خود روبهرو میشوند. آنها درمییابند که پنیوایز نهتنها مسئول قتلهای متعدد در دری است، بلکه ریشه در تاریخ سیاه شهر دارد. موجودی باستانی و فراتر از دنیای انسانی که نمایانگر شر مطلق است.
اعضای باشگاه، هر یک با ترسهای شخصی خود دست و پنجه نرم میکنند. بیل، که برادر کوچکترش جورجی توسط پنیوایز کشته شده، مصمم است انتقام او را بگیرد. بن، پسرک چاق و دوستداشتنی، از قلدری همکلاسیهایش رنج میبرد. بورلی، تنها دختر گروه، با خشونت خانگی و سوءاستفاده پدرش مواجه است. ترسهای این کودکان توسط پنیوایز دستکاری شده و به شکلهای وحشتناکی تجلی مییابند.
باشگاه بازندگان پس از چندین برخورد خطرناک با پنیوایز، تصمیم میگیرند با هم متحد شوند تا او را شکست دهند. آنها از طریق مراسمی به نام «مراسم چود» وارد نبردی ذهنی و فیزیکی با این موجود میشوند. در این مراسم، آنها با استفاده از نیروی اراده و دوستی، موفق میشوند پنیوایز را برای مدتی از بین ببرند. با این حال، آنها سوگند میخورند که اگر موجود بازگردد، دوباره به دری بازگردند و با او مبارزه کنند.
بیست و هفت سال بعد، در دهه ۱۹۸۰، قتلهای جدیدی در دری رخ میدهد و پنیوایز دوباره ظهور میکند. مایک، که در شهر باقی مانده، اعضای باشگاه را که حالا بزرگسال و پراکنده شدهاند، فرا میخواند. هر یک از آنها زندگی متفاوتی را در پیش گرفتهاند، اما بازگشت به دری آنها را مجبور میکند تا با ترسها و خاطرات کودکی خود روبهرو شوند.
در بازگشت به دری، اعضای باشگاه متوجه میشوند که پنیوایز همچنان قدرتمند است و همچون گذشته از ترسهای آنها استفاده میکند. در عین حال، آنها درمییابند که خاطراتشان از کودکی به تدریج محو شده و مبارزه با این موجود نیازمند بازآفرینی همان اتحاد کودکی است. این روند باعث میشود که هر یک به عمق شخصیت و شجاعت خود پی ببرند.
باشگاه بازندگان بار دیگر مراسم چود را اجرا میکنند و به مصاف نهایی با پنیوایز میروند. در این نبرد، آنها موفق میشوند با تخریب قلب پنیوایز و از بین بردن منبع قدرتش، او را برای همیشه نابود کنند. اما این پیروزی با هزینههایی همراه است؛ استن که نتوانسته با ترسهایش مقابله کند، پیش از بازگشت خودکشی کرده و ادی نیز در نبرد کشته میشود.
پس از شکست پنیوایز، شهر دری که به نوعی تحت تأثیر این موجود بود، شروع به فروپاشی میکند. بازماندگان باشگاه به زندگی خود بازمیگردند، اما متوجه میشوند که خاطراتشان از یکدیگر و رویدادهای گذشته به مرور زمان محو میشود. این فراموشی به نوعی نمادی از رهایی آنها از چنگال ترسها و خاطرات تلخ است.
در پایان، این کتاب به داستانی درباره مواجهه با ترس، قدرت دوستی و تأثیرات ماندگار کودکی بر بزرگسالی تبدیل میشود. کینگ با خلق دو خط زمانی و شخصیتهای عمیق، داستانی چندلایه ارائه میدهد که هم ترسناک است و هم احساسی، و در عین حال تأملی بر پیچیدگیهای انسانی محسوب میشود.
بخشهایی از آن
باران همچنان میبارید، کوچههای باریک دری پر شده بود از صدای چکیدن آب و بادهایی که از دل شب عبور میکردند. جورجی به قایق کاغذی کوچکش خیره شده بود؛ قایقی که با دقت بیل ساخته بود و حالا روی جریان آب سر میخورد. او به دنبال قایق دوید، پاهای کوچکش با صدای شلپشلپ در گودالهای آب فرو میرفت. ناگهان قایق ناپدید شد، در گوشهای که آب به فاضلاب فرو میریخت. جورجی خم شد تا نگاهی به درون تاریکی بیندازد.
«سلام، جورجی.»
صدایی که از دل فاضلاب آمد، آرام و دوستانه بود، اما چیزی در آن باعث شد سرما به پشت گردن پسرک بخزد. جورجی چشمانش را تنگ کرد و با تردید به تاریکی خیره شد. چهرهای رنگپریده و دلقکی با لبخندی غیرطبیعی ظاهر شد. چشمان دلقک میدرخشید، اما نه از مهربانی، بلکه از گرسنگیای عمیق و بیپایان.
……………………
«تو هم بازی میخوای، جورجی؟»
دلقک با صدایی نرم اما پر از فریب حرف میزد. باد سردی از فاضلاب بیرون میآمد و موهای جورجی را به بازی میگرفت. جورجی قدمی به عقب برداشت، اما چیزی در چهره دلقک بود که مثل آهنربا او را به جلو میکشید. او دهان باز کرد تا چیزی بگوید، اما هیچ صدایی از گلویش بیرون نیامد.
……………………
بیل در دل شب بیدار شد، عرق سردی به پیشانیاش نشسته بود. دوباره آن خواب را دیده بود؛ جورجی، دستهای کوچک و خندانش، و سپس چهره دلقک که از تاریکی بیرون میآمد. صدای خندههایش هنوز در گوش بیل زنگ میزد. او نگاهش را به پنجره دوخت، جایی که ماه کمرنگی بر فراز دری میدرخشید.
«باید تمامش کنیم…»
این جمله را با صدایی آهسته، اما مصمم گفت. بیل میدانست که گذشته بازگشته است و این بار، نمیتوانست از آن فرار کند.
اگر به کتاب «آن» علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثاراستیون کینگ در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسنده نیز آشنا میسازد.
4 آذر 1403
آن
«آن» اثری است از استیون کینگ (نویسندهی آمریکایی، متولد ۱۹۴۷) که در سال ۱۹۸۶ منتشر شده است. کتاب آن داستان مبارزهی گروهی از کودکان و بزرگسالان با موجودی شکلپذیر و وحشتناک به نام پنیوایز است که از ترسهای آنها تغذیه میکند و نمادی از هیولاهای درونی و بیرونی زندگی است.
دربارهی آن
کتاب آن نوشته استیون کینگ یکی از برجستهترین آثار ادبیات وحشت است که در عین حال ژرفای داستانسرایی و انسانکاوی نویسنده را به نمایش میگذارد. این کتاب که نخستین بار در سال ۱۹۸۶ منتشر شد، بهسرعت به اثری کلاسیک تبدیل شد و همچنان الهامبخش نسلهای مختلف نویسندگان و خوانندگان است. کینگ در این رمان با نگاهی فراتر از ژانر وحشت، به بررسی موضوعاتی چون دوستی، ترس، خاطرات کودکی و تاثیرات آن بر بزرگسالی میپردازد.
داستان آن در شهر خیالی دری ایالت مین آمریکا رخ میدهد؛ شهری که به نوعی نماد بیعدالتیهای اجتماعی و وحشتهای پنهان انسانی است. شهر دری، مانند بسیاری از شهرهای کوچک، ظاهری آرام دارد، اما زیر این ظاهر آرام، تاریکی و وحشتی عمیق نهفته است. این تضاد بین ظاهر و باطن، بستر مناسبی برای روایت داستان پیچیده و جذاب کتاب فراهم میآورد.
کینگ با خلق گروهی از کودکان با نام «باشگاه بازندگان»، هسته اصلی داستان را حول محور دوستی و همبستگی شکل میدهد. هر یک از این کودکان با ترسها، ضعفها و چالشهای منحصربهفردی روبهرو هستند، اما وقتی کنار هم قرار میگیرند، نیرویی قدرتمندتر از وحشتهای درونی و بیرونیشان به وجود میآید. این گروه نمادی از امید، شجاعت و مقاومت در برابر ترسهای ناشناخته است.
یکی از جنبههای برجسته آن، شخصیتپردازی دقیق و عمیق آن است. کینگ با ظرافتی بینظیر، شخصیتها را در دو دوره زمانی کودکی و بزرگسالی به تصویر میکشد. این روایت دوگانه، که بین گذشته و حال در جریان است، نهتنها باعث پیچیدگی داستان میشود، بلکه به خواننده امکان میدهد تا تأثیرات وقایع کودکی بر زندگی بزرگسالی شخصیتها را درک کند.
پنیوایز، دلقک مرموز و نمادین داستان، یکی از ترسناکترین شخصیتهای خلقشده در ادبیات معاصر است. این موجود که از ترس انسانها تغذیه میکند، نمادی از هیولاهای درونی و بیرونی است که همه انسانها ممکن است با آن روبهرو شوند. کینگ با استفاده از این شخصیت، مرز بین وحشت روانشناختی و فیزیکی را به چالش میکشد.
اما آن صرفاً داستانی درباره وحشت نیست. این کتاب بهطور هوشمندانهای موضوعات اجتماعی مانند قلدری، تبعیض، خشونت خانگی و سوءاستفاده را در لابهلای داستان جای داده است. کینگ با پرداختن به این مسائل، عمق بیشتری به روایت خود بخشیده و آن را از یک داستان ترسناک ساده به اثری چندلایه تبدیل کرده است.
روایت کینگ در آن با نثری غنی و پرجزئیات همراه است. او با توصیف دقیق محیطها، شخصیتها و احساسات، فضایی ملموس و زنده خلق میکند. این توانایی در کنار توانمندی او در ایجاد تعلیق و تنش، باعث میشود خواننده در طول کتاب کاملاً درگیر داستان شود.
یکی دیگر از ویژگیهای برجسته کتاب، نگاه آن به مفهوم زمان است. خاطرات کودکی، که برای بسیاری از ما خوشایند یا دردناک هستند، در این داستان به عنصری حیاتی تبدیل میشوند. کینگ با بررسی این خاطرات نشان میدهد که چگونه گذشته میتواند در حال و آینده افراد تأثیرگذار باشد.
آن نهتنها یک اثر ادبی قوی است، بلکه یک تجربه احساسی است. خوانندگان بهواسطه شخصیتها، لحظات خندهدار، ترسناک، و حتی غمانگیز را تجربه میکنند. این تعامل احساسی، یکی از دلایل اصلی محبوبیت ماندگار کتاب است.
این کتاب همچنین با در نظر گرفتن پیچیدگیهای انسانی و هیولاهای درونی، سوالات عمیقی درباره ماهیت ترس و شجاعت مطرح میکند. کینگ از خوانندگان میخواهد که به وحشتهای درونی خود نگاه کنند و در مقابل آنها بایستند. پیام اصلی داستان این است که شجاعت، نه فقدان ترس، بلکه مواجهه با آن است.
موفقیت کتاب آن نهتنها در حوزه ادبیات بلکه در فرهنگ عامه نیز بسیار چشمگیر بوده است. اقتباسهای سینمایی و تلویزیونی متعددی از این کتاب ساخته شده که هر یک به نحوی به جنبههای مختلف داستان پرداختهاند و آن را به نسلهای جدید معرفی کردهاند.
در مجموع، آن اثری است که فراتر از مرزهای ژانر وحشت حرکت میکند و به کاوش در جنبههای مختلف انسانی میپردازد. این کتاب، با ترکیب داستانی جذاب، شخصیتپردازی بینقص و مفاهیم عمیق، همچنان یکی از شاهکارهای بیبدیل استیون کینگ و ادبیات معاصر به شمار میرود.
کتاب آن در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۲۴ با بیش از ۱.۱۶۵ میلیون رای و ۳۸۲۰۰ نقد و نظر است.
داستان آن
این کتاب داستانی درباره گروهی از کودکان به نام «باشگاه بازندگان» است که در شهر کوچک و خیالی دری در ایالت مین زندگی میکنند. این کودکان شامل بیل، بن، بورلی، ادی، ریکی، مایک و استن هستند که هر یک به نوعی توسط همسالانشان طرد شدهاند. آنها با موجودی ترسناک و شکلپذیر مواجه میشوند که به نام پنیوایز شناخته شده و اغلب به شکل یک دلقک ظاهر میشود. این موجود از ترس قربانیانش تغذیه کرده و هر ۲۷ سال یک بار برای شکار کودکان بازمیگردد.
داستان در دو خط زمانی روایت میشود: یکی در دهه ۱۹۵۰ که شخصیتها کودکان هستند و دیگری در دهه ۱۹۸۰ که آنها بزرگسال شدهاند. در دوره کودکی، باشگاه بازندگان با وحشتهای فردی و گروهی خود روبهرو میشوند. آنها درمییابند که پنیوایز نهتنها مسئول قتلهای متعدد در دری است، بلکه ریشه در تاریخ سیاه شهر دارد. موجودی باستانی و فراتر از دنیای انسانی که نمایانگر شر مطلق است.
اعضای باشگاه، هر یک با ترسهای شخصی خود دست و پنجه نرم میکنند. بیل، که برادر کوچکترش جورجی توسط پنیوایز کشته شده، مصمم است انتقام او را بگیرد. بن، پسرک چاق و دوستداشتنی، از قلدری همکلاسیهایش رنج میبرد. بورلی، تنها دختر گروه، با خشونت خانگی و سوءاستفاده پدرش مواجه است. ترسهای این کودکان توسط پنیوایز دستکاری شده و به شکلهای وحشتناکی تجلی مییابند.
باشگاه بازندگان پس از چندین برخورد خطرناک با پنیوایز، تصمیم میگیرند با هم متحد شوند تا او را شکست دهند. آنها از طریق مراسمی به نام «مراسم چود» وارد نبردی ذهنی و فیزیکی با این موجود میشوند. در این مراسم، آنها با استفاده از نیروی اراده و دوستی، موفق میشوند پنیوایز را برای مدتی از بین ببرند. با این حال، آنها سوگند میخورند که اگر موجود بازگردد، دوباره به دری بازگردند و با او مبارزه کنند.
بیست و هفت سال بعد، در دهه ۱۹۸۰، قتلهای جدیدی در دری رخ میدهد و پنیوایز دوباره ظهور میکند. مایک، که در شهر باقی مانده، اعضای باشگاه را که حالا بزرگسال و پراکنده شدهاند، فرا میخواند. هر یک از آنها زندگی متفاوتی را در پیش گرفتهاند، اما بازگشت به دری آنها را مجبور میکند تا با ترسها و خاطرات کودکی خود روبهرو شوند.
در بازگشت به دری، اعضای باشگاه متوجه میشوند که پنیوایز همچنان قدرتمند است و همچون گذشته از ترسهای آنها استفاده میکند. در عین حال، آنها درمییابند که خاطراتشان از کودکی به تدریج محو شده و مبارزه با این موجود نیازمند بازآفرینی همان اتحاد کودکی است. این روند باعث میشود که هر یک به عمق شخصیت و شجاعت خود پی ببرند.
باشگاه بازندگان بار دیگر مراسم چود را اجرا میکنند و به مصاف نهایی با پنیوایز میروند. در این نبرد، آنها موفق میشوند با تخریب قلب پنیوایز و از بین بردن منبع قدرتش، او را برای همیشه نابود کنند. اما این پیروزی با هزینههایی همراه است؛ استن که نتوانسته با ترسهایش مقابله کند، پیش از بازگشت خودکشی کرده و ادی نیز در نبرد کشته میشود.
پس از شکست پنیوایز، شهر دری که به نوعی تحت تأثیر این موجود بود، شروع به فروپاشی میکند. بازماندگان باشگاه به زندگی خود بازمیگردند، اما متوجه میشوند که خاطراتشان از یکدیگر و رویدادهای گذشته به مرور زمان محو میشود. این فراموشی به نوعی نمادی از رهایی آنها از چنگال ترسها و خاطرات تلخ است.
در پایان، این کتاب به داستانی درباره مواجهه با ترس، قدرت دوستی و تأثیرات ماندگار کودکی بر بزرگسالی تبدیل میشود. کینگ با خلق دو خط زمانی و شخصیتهای عمیق، داستانی چندلایه ارائه میدهد که هم ترسناک است و هم احساسی، و در عین حال تأملی بر پیچیدگیهای انسانی محسوب میشود.
بخشهایی از آن
باران همچنان میبارید، کوچههای باریک دری پر شده بود از صدای چکیدن آب و بادهایی که از دل شب عبور میکردند. جورجی به قایق کاغذی کوچکش خیره شده بود؛ قایقی که با دقت بیل ساخته بود و حالا روی جریان آب سر میخورد. او به دنبال قایق دوید، پاهای کوچکش با صدای شلپشلپ در گودالهای آب فرو میرفت. ناگهان قایق ناپدید شد، در گوشهای که آب به فاضلاب فرو میریخت. جورجی خم شد تا نگاهی به درون تاریکی بیندازد.
«سلام، جورجی.»
صدایی که از دل فاضلاب آمد، آرام و دوستانه بود، اما چیزی در آن باعث شد سرما به پشت گردن پسرک بخزد. جورجی چشمانش را تنگ کرد و با تردید به تاریکی خیره شد. چهرهای رنگپریده و دلقکی با لبخندی غیرطبیعی ظاهر شد. چشمان دلقک میدرخشید، اما نه از مهربانی، بلکه از گرسنگیای عمیق و بیپایان.
……………………
«تو هم بازی میخوای، جورجی؟»
دلقک با صدایی نرم اما پر از فریب حرف میزد. باد سردی از فاضلاب بیرون میآمد و موهای جورجی را به بازی میگرفت. جورجی قدمی به عقب برداشت، اما چیزی در چهره دلقک بود که مثل آهنربا او را به جلو میکشید. او دهان باز کرد تا چیزی بگوید، اما هیچ صدایی از گلویش بیرون نیامد.
……………………
بیل در دل شب بیدار شد، عرق سردی به پیشانیاش نشسته بود. دوباره آن خواب را دیده بود؛ جورجی، دستهای کوچک و خندانش، و سپس چهره دلقک که از تاریکی بیرون میآمد. صدای خندههایش هنوز در گوش بیل زنگ میزد. او نگاهش را به پنجره دوخت، جایی که ماه کمرنگی بر فراز دری میدرخشید.
«باید تمامش کنیم…»
این جمله را با صدایی آهسته، اما مصمم گفت. بیل میدانست که گذشته بازگشته است و این بار، نمیتوانست از آن فرار کند.
اگر به کتاب «آن» علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثاراستیون کینگ در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسنده نیز آشنا میسازد.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، تخیلی، ترسناک/دلهرهآور، داستان خارجی، رمان، معمایی/رازآلود
۰ برچسبها: ادبیات جهان، استیون کینگ، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب