«آخرین روز یک محکوم» اثری است از ویکتور هوگو (نویسندهی فرانسوی، از ۱۸۰۲ تا ۱۸۸۵) که در سال ۱۸۲۹ منتشر شده است. این رمان روایت تأملبرانگیز و تکاندهندهای از افکار، احساسات و وحشت یک زندانی محکوم به اعدام است که در روزهای پایانی زندگیاش با ترس از مرگ و بیعدالتی نظام قضایی روبهرو میشود.
دربارهی آخرین روز یک محکوم
آخرین روز یک محکوم نوشته ویکتور هوگو یکی از تأثیرگذارترین و عمیقترین آثار ادبی در نقد مجازات اعدام است. این رمان کوتاه که در سال ۱۸۲۹ منتشر شد، روایت تکاندهندهای از افکار و احساسات مردی محکوم به مرگ را به تصویر میکشد. هوگو در این اثر، برخلاف رمانهای حجیمترش مانند بینوایان یا گوژپشت نتردام، با استفاده از روایتی اولشخص و زبانی ساده اما نافذ، تجربهای هولناک و تراژیک را به مخاطب منتقل میکند. او با پرداختن به رنجهای درونی شخصیت اصلی، نهتنها دربارهی سرنوشت یک فرد، بلکه دربارهی بیرحمی نظام قضایی و اخلاقیات جامعه سخن میگوید.
رمان با جملاتی موجز اما عمیق آغاز میشود که خواننده را مستقیماً به ذهن محکوم میبرد. او که هویتش تا پایان کتاب نامشخص باقی میماند، در سلول خود روزها و ساعتهای پایانی عمرش را سپری میکند. از لحظهای که حکم را میشنود تا زمانی که به سوی گیوتین میرود، ذهن او پر از اضطراب، امیدهای واهی، یادآوری گذشته و تردیدهای فلسفی است. هوگو از این زاویه دید برای برجسته کردن غیرانسانی بودن مجازات اعدام استفاده میکند و از طریق صدای این محکوم، فریادی علیه بیعدالتی سر میدهد.
یکی از جنبههای برجستهی کتاب، پرداخت روانشناختی شخصیت اصلی است. نویسنده به شکلی استادانه نشان میدهد که چگونه مرگ قریبالوقوع، تمامی زوایای ذهن و احساسات فرد را در برمیگیرد. محکوم میان پذیرش سرنوشت، ناامیدی و خشم نوسان میکند و در لحظاتی، چنان امید واهیای به عفو پیدا میکند که خواننده نیز با او همراه میشود. این پرداخت دقیق روانشناختی، همراه با مونولوگهای درونی و توصیفهای تأثیرگذار، از مهمترین نقاط قوت رمان محسوب میشود.
آخرین روز یک محکوم علاوه بر ارزش ادبی، اثری سیاسی و اجتماعی نیز به شمار میرود. هوگو که خود از منتقدان سرسخت مجازات اعدام بود، در این کتاب دلایل خود را با زبانی ادبی و عاطفی بیان میکند. در زمانی که بسیاری از مردم مجازات اعدام را امری طبیعی و ضروری میدانستند، او سعی داشت خوانندگان را متقاعد کند که این عمل چیزی جز خشونت قانونیشده نیست. کتاب او تأثیر عمیقی بر جنبشهای ضد اعدام گذاشت و راه را برای بحثهای جدی دربارهی این موضوع در فرانسه و سایر کشورها هموار کرد.
از نظر سبک، رمان دارای زبانی ساده اما عمیق است. برخلاف بسیاری از آثار قرن نوزدهم که توصیفات طولانی و پیچیده دارند، هوگو در اینجا با ایجاز و تمرکز بر احساسات شخصیت اصلی، متنی فشرده و تأثیرگذار خلق کرده است. این سبک نگارش باعث میشود خواننده بهطور مستقیم با افکار و احساسات محکوم ارتباط برقرار کند. اما در عین حال، برخی منتقدان معتقدند که این سادگی گاه باعث یکنواختی متن میشود و داستان از لحاظ روایی کمتر از دیگر آثار هوگو پرکشش است.
یکی دیگر از نقاط قوت کتاب، نگاه انسانی و جهانشمول آن است. هرچند داستان در قرن نوزدهم فرانسه رخ میدهد، اما موضوع آن همچنان برای جوامع معاصر قابل تأمل است. تجربهی یک فرد که قربانی دستگاه عدالت میشود، فراتر از زمان و مکان خاصی است و بسیاری از خوانندگان در دورههای مختلف تاریخی با آن همذاتپنداری کردهاند.
با این حال، کتاب از ضعفهایی نیز برخوردار است. برخی از منتقدان بر این باورند که شخصیت محکوم بیش از حد منفعل است و به جز روایت درونی، کنش خاصی ندارد. همچنین، نبود اطلاعات دربارهی جرم او و گذشتهاش باعث میشود که خواننده نتواند دید کاملی از ماجرا داشته باشد. هرچند این عمدی بودن این عدم شفافیت میتواند به معنای تأکید بر انسانیت محکوم و بیاهمیت بودن جرم او در برابر مسئلهی اعدام باشد، اما برخی معتقدند که این عدم تعادل، از تأثیرگذاری داستان کاسته است.
از نظر ساختار، کتاب تقریباً فاقد پیرنگ سنتی است. داستان خط روایی مشخصی ندارد و بیشتر شبیه به دفتر خاطراتی است که در آن، محکوم از اضطرابها، امیدها و خاطراتش سخن میگوید. این امر ممکن است برای برخی خوانندگان که به روایتهای کلاسیک و رویدادمحور علاقه دارند، چالشبرانگیز باشد. اما همین ساختار، به خوبی با محتوای اثر هماهنگ است و احساس بلاتکلیفی و رنج محکوم را به خواننده منتقل میکند.
نکتهی دیگری که در تحلیل این اثر باید در نظر گرفت، جایگاه آن در کارنامهٔ ویکتور هوگو است. آخرین روز یک محکوم نسبت به آثار عظیمی چون بینوایان یا گوژپشت نتردام کمتر شناختهشده است، اما از نظر محتوایی و پیام، یکی از مهمترین آثار او محسوب میشود. این کتاب نهتنها دیدگاههای اجتماعی و سیاسی هوگو را بهخوبی نشان میدهد، بلکه زمینهساز نقدهای جدیتر او در آثار بعدیاش نیز شد.
در نهایت، آخرین روز یک محکوم کتابی است که تأثیری عمیق بر خواننده میگذارد و او را وادار به تفکر دربارهی مفهوم عدالت، مجازات و انسانیت میکند. این اثر نشان میدهد که مجازات اعدام تنها به سلب زندگی یک فرد ختم نمیشود، بلکه رنجی مستمر را بر او و اطرافیانش تحمیل میکند. در دورانی که هنوز در بسیاری از کشورها این مجازات اجرا میشود، پیام کتاب همچنان زنده و قابلبحث است.
اگرچه این کتاب کوتاه است و ممکن است برخی آن را کمتر از شاهکارهای دیگر هوگو بدانند، اما تأثیر احساسی و فلسفی آن، بیبدیل است. مطالعهی این اثر میتواند دیدگاهی تازه به مسئلهی اعدام بدهد و شاید به همین دلیل است که همچنان پس از حدود دو قرن، خوانندگان بسیاری را به خود جذب میکند.
رمان آخرین روز یک محکوم در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۷ با بیش از ۳۴۱۰۰ رای و ۲۴۶۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از استاد محمد قاضی، بنفشه فریس آبادی، محمود اختریان و شهلا انسانی به بازار عرضه شده است.
داستان آخرین روز یک محکوم
آخرین روز یک محکوم داستان مردی ناشناس را روایت میکند که به مرگ محکوم شده و در سلول خود، آخرین روزهای زندگیاش را سپری میکند. او از لحظهای که حکم خود را میشنود، دچار ترس و اضطراب میشود و تمام زندگیاش به چشمش میآید. او نمیداند دقیقاً چه زمانی اعدام خواهد شد، اما احساس میکند که زمان بهسرعت در حال گذر است. در این مدت، او افکار و احساسات متناقضی را تجربه میکند؛ گاهی امیدوار به عفو میشود و گاهی تسلیم سرنوشت خود میگردد.
محکوم به یاد زندگی گذشتهاش میافتد و در ذهن خود به خاطرات دوران کودکی، جوانی و اشتباهاتی که مرتکب شده، بازمیگردد. او به ویژه به دختر کوچکش فکر میکند که هنوز نمیداند پدرش چه سرنوشتی دارد. تصور اینکه دخترش روزی حقیقت را بفهمد، بیش از هر چیز دیگری او را آزار میدهد. او با حسرت به لحظاتی میاندیشد که میتوانست زندگی بهتری داشته باشد و از این سرنوشت تلخ فرار کند.
در طول داستان، او شاهد افراد مختلفی در زندان است که هرکدام سرنوشت متفاوتی دارند. برخی از آنها بیتفاوتاند، برخی در انتظار آزادی هستند و برخی دیگر، مانند او، در انتظار مرگ. او با کشیشی که برای آرام کردنش میآید، گفتوگو میکند، اما این دیدار تنها بر وحشت او از مرگ میافزاید. حضور سربازان و زندانبانها که با بیاحساسی کار خود را انجام میدهند، احساس بیپناهی و تنهایی را در او تشدید میکند.
لحظهبهلحظه، ترس و وحشت محکوم افزایش مییابد. او به مراسم اعدام فکر میکند، به جمعیتی که برای تماشای آن جمع خواهند شد و به گیوتینی که قرار است سرش را از بدن جدا کند. او بارها در ذهن خود اعدام را تصور میکند و وحشت از درد و نابودی کامل، او را به مرز جنون میکشاند. او حتی به فرار فکر میکند، اما میداند که راهی برای نجات ندارد.
در آخرین ساعات، امیدهای واهی او رنگ میبازد و با واقعیت سرنوشتش روبهرو میشود. او بهطور ناگهانی آرامشی مرموز پیدا میکند، گویی که دیگر چارهای جز پذیرش ندارد. اما این آرامش دوام زیادی ندارد و دوباره ترس و اضطراب به سراغش میآید. او میبیند که چطور زندانبانها برای اجرای حکم آماده میشوند و چطور همهچیز با نظم و ترتیب خاصی پیش میرود، انگار که مرگ او تنها یک بخش کوچک از یک روند بزرگتر است.
در نهایت، او را از سلولش بیرون میآورند و به میدان اعدام میبرند. جمعیت زیادی برای تماشای مراسم گرد آمدهاند، برخی از سر کنجکاوی و برخی برای تفریح. محکوم احساس میکند که دیگر به یک شیء بیجان تبدیل شده و انسانیتش در نگاه مردم از بین رفته است. او به سکوی اعدام میرسد و در آخرین لحظات، پیش از فرود آمدن تیغه گیوتین، آخرین افکار و احساساتش را مرور میکند.
داستان ناگهان و بیهیچ توضیحی پایان مییابد، و خواننده را در میان حس وحشت، تنهایی و پوچی محکوم رها میکند. مرگ او ثبت نمیشود، بلکه تنها حس سقوط و نابودی باقی میماند. هوگو با این پایانبندی، وحشت مجازات اعدام را به نهایت خود میرساند و خواننده را با تأثیر عمیقی مواجه میکند که حتی پس از پایان کتاب، همچنان در ذهنش باقی میماند.
بخشهایی از آخرین روز یک محکوم
چگونه میتوان این انتظار را تحمل کرد؟ این لحظات کشدار که همچون قطرههای آب از لبهی صخرهای بلند فرو میچکند، هرکدام با صدایی گوشخراش که تنها من آن را میشنوم. شب میآید، اما برای من فرقی ندارد، تاریکی و روشنایی دیگر برایم بیمعنا شدهاند.
فردا دیگر وجود ندارد، بلکه تنها چیزی که باقی مانده، یک خط مستقیم است که مرا از اینجا، از این سلول نمور، به میدان اعدام میبرد. گویی همه چیز در حال کوچک شدن است؛ دیوارهای زندان، راهروهای باریک، آسمانی که از پشت میلههای پنجره میبینم، حتی خودم. احساس میکنم که وجودم در حال محو شدن است، نه با مرگی طبیعی، بلکه در یک تنگنای دردناک که هیچ راه گریزی از آن نیست.
……………….
دخترکم. هنوز نمیداند که پدرش فردا دیگر زنده نخواهد بود. چطور میتوانم برای آخرین بار در آغوشش بگیرم، در حالی که میدانم لحظهی بعد باید او را برای همیشه رها کنم؟ آیا وقتی بزرگ شود، از پدرش متنفر خواهد شد؟ آیا او را قاتل خواهند خواند؟ آیا وقتی بپرسد که چرا دیگر هرگز پدرش را ندید، کسی حقیقت را به او خواهد گفت؟ آه، چه تلخ است که مردی بمیرد، اما خاطرهاش نیز با او دفن شود، یا بدتر از آن، به چیزی شرمآور تبدیل شود.
کاش میتوانستم برای او نامهای بنویسم، کاش میتوانستم بگویم که پدرش گناهکار نبود، بلکه تنها قربانی چرخدندههای عدالت شد. اما چه سود؟ کلمات مرا باد خواهد برد، همانگونه که زندگیام را خواهد برد.
……………….
آنان که بیرون این دیوارها هستند، اکنون آزادانه در خیابانها قدم میزنند، بیخبر از اینکه در همین لحظه، مردی در انتظار مرگ خود نشسته است. برای آنها، این تنها یک روز دیگر است، اما برای من، این آخرین روز است. آیا تا به حال کسی به این فکر کرده است که محکومان چگونه میمیرند؟
نه آنطور که در اسناد نوشته میشود، نه آنطور که در گزارشها میآید، بلکه آنطور که در دل آنها میگذرد؟ آیا کسی درک میکند که لحظات آخر چگونه میگذرند، که چگونه هر فکر، هر خاطره، همچون میخی در جان انسان فرو میرود؟ مرگ ناگهانی، سریع، چیزی است که انسان میتواند آن را تاب بیاورد. اما این انتظار، این کابوس بیپایان، چیزی است که هیچ انسانی نباید آن را تجربه کند.
………………
جمعیت… آنها برای تماشا خواهند آمد. برخی از سر کنجکاوی، برخی از سر عادت، برخی برای تفریح. کسانی که شاید تا دیروز مرا نمیشناختند، امروز گرد هم خواهند آمد تا لحظهی مرگم را ببینند. و من، در میان نگاههایشان، چه هستم؟ تنها یک محکوم، یک نمایش برای چند لحظه.
آیا در نگاه کسی، در عمق چشمان کسی، ذرهای ترحم خواهم یافت؟ یا همه از دیدن افتادن تیغهی گیوتین، از شنیدن صدای آن، از دیدن قطرات خون، راضی خواهند شد؟ آه، چقدر آسان است برای آنها که بایستند، نگاه کنند، و سپس راه خود را ادامه دهند. اما برای من، برای آنکه این مرگ را زندگی میکند، هیچ راهی جز سقوط نیست.
………………….
من محکوم به مرگ شدهام. این جمله را بارها و بارها در ذهنم تکرار کردهام، اما هنوز نمیتوانم باور کنم که این کلمات به من مربوط میشوند. مرگ… اما نه یک مرگ طبیعی، نه مرگی که در آن بگذارند چشمهایم آرام بسته شوند و نفسم بیصدا قطع شود. نه! مرگی که در آن مرا میگیرند، به سکویی بلند میبرند، و در برابر چشمان صدها نفر، با ضربهای سریع، سرم را از تن جدا میکنند.
اگر به کتاب آخرین روز یک محکوم علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار ویکتور هوگو در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسندهی بزرگ فرانسوی نیز آشنا میسازد.
2 بهمن 1403
آخرین روز یک محکوم
«آخرین روز یک محکوم» اثری است از ویکتور هوگو (نویسندهی فرانسوی، از ۱۸۰۲ تا ۱۸۸۵) که در سال ۱۸۲۹ منتشر شده است. این رمان روایت تأملبرانگیز و تکاندهندهای از افکار، احساسات و وحشت یک زندانی محکوم به اعدام است که در روزهای پایانی زندگیاش با ترس از مرگ و بیعدالتی نظام قضایی روبهرو میشود.
دربارهی آخرین روز یک محکوم
آخرین روز یک محکوم نوشته ویکتور هوگو یکی از تأثیرگذارترین و عمیقترین آثار ادبی در نقد مجازات اعدام است. این رمان کوتاه که در سال ۱۸۲۹ منتشر شد، روایت تکاندهندهای از افکار و احساسات مردی محکوم به مرگ را به تصویر میکشد. هوگو در این اثر، برخلاف رمانهای حجیمترش مانند بینوایان یا گوژپشت نتردام، با استفاده از روایتی اولشخص و زبانی ساده اما نافذ، تجربهای هولناک و تراژیک را به مخاطب منتقل میکند. او با پرداختن به رنجهای درونی شخصیت اصلی، نهتنها دربارهی سرنوشت یک فرد، بلکه دربارهی بیرحمی نظام قضایی و اخلاقیات جامعه سخن میگوید.
رمان با جملاتی موجز اما عمیق آغاز میشود که خواننده را مستقیماً به ذهن محکوم میبرد. او که هویتش تا پایان کتاب نامشخص باقی میماند، در سلول خود روزها و ساعتهای پایانی عمرش را سپری میکند. از لحظهای که حکم را میشنود تا زمانی که به سوی گیوتین میرود، ذهن او پر از اضطراب، امیدهای واهی، یادآوری گذشته و تردیدهای فلسفی است. هوگو از این زاویه دید برای برجسته کردن غیرانسانی بودن مجازات اعدام استفاده میکند و از طریق صدای این محکوم، فریادی علیه بیعدالتی سر میدهد.
یکی از جنبههای برجستهی کتاب، پرداخت روانشناختی شخصیت اصلی است. نویسنده به شکلی استادانه نشان میدهد که چگونه مرگ قریبالوقوع، تمامی زوایای ذهن و احساسات فرد را در برمیگیرد. محکوم میان پذیرش سرنوشت، ناامیدی و خشم نوسان میکند و در لحظاتی، چنان امید واهیای به عفو پیدا میکند که خواننده نیز با او همراه میشود. این پرداخت دقیق روانشناختی، همراه با مونولوگهای درونی و توصیفهای تأثیرگذار، از مهمترین نقاط قوت رمان محسوب میشود.
آخرین روز یک محکوم علاوه بر ارزش ادبی، اثری سیاسی و اجتماعی نیز به شمار میرود. هوگو که خود از منتقدان سرسخت مجازات اعدام بود، در این کتاب دلایل خود را با زبانی ادبی و عاطفی بیان میکند. در زمانی که بسیاری از مردم مجازات اعدام را امری طبیعی و ضروری میدانستند، او سعی داشت خوانندگان را متقاعد کند که این عمل چیزی جز خشونت قانونیشده نیست. کتاب او تأثیر عمیقی بر جنبشهای ضد اعدام گذاشت و راه را برای بحثهای جدی دربارهی این موضوع در فرانسه و سایر کشورها هموار کرد.
از نظر سبک، رمان دارای زبانی ساده اما عمیق است. برخلاف بسیاری از آثار قرن نوزدهم که توصیفات طولانی و پیچیده دارند، هوگو در اینجا با ایجاز و تمرکز بر احساسات شخصیت اصلی، متنی فشرده و تأثیرگذار خلق کرده است. این سبک نگارش باعث میشود خواننده بهطور مستقیم با افکار و احساسات محکوم ارتباط برقرار کند. اما در عین حال، برخی منتقدان معتقدند که این سادگی گاه باعث یکنواختی متن میشود و داستان از لحاظ روایی کمتر از دیگر آثار هوگو پرکشش است.
یکی دیگر از نقاط قوت کتاب، نگاه انسانی و جهانشمول آن است. هرچند داستان در قرن نوزدهم فرانسه رخ میدهد، اما موضوع آن همچنان برای جوامع معاصر قابل تأمل است. تجربهی یک فرد که قربانی دستگاه عدالت میشود، فراتر از زمان و مکان خاصی است و بسیاری از خوانندگان در دورههای مختلف تاریخی با آن همذاتپنداری کردهاند.
با این حال، کتاب از ضعفهایی نیز برخوردار است. برخی از منتقدان بر این باورند که شخصیت محکوم بیش از حد منفعل است و به جز روایت درونی، کنش خاصی ندارد. همچنین، نبود اطلاعات دربارهی جرم او و گذشتهاش باعث میشود که خواننده نتواند دید کاملی از ماجرا داشته باشد. هرچند این عمدی بودن این عدم شفافیت میتواند به معنای تأکید بر انسانیت محکوم و بیاهمیت بودن جرم او در برابر مسئلهی اعدام باشد، اما برخی معتقدند که این عدم تعادل، از تأثیرگذاری داستان کاسته است.
از نظر ساختار، کتاب تقریباً فاقد پیرنگ سنتی است. داستان خط روایی مشخصی ندارد و بیشتر شبیه به دفتر خاطراتی است که در آن، محکوم از اضطرابها، امیدها و خاطراتش سخن میگوید. این امر ممکن است برای برخی خوانندگان که به روایتهای کلاسیک و رویدادمحور علاقه دارند، چالشبرانگیز باشد. اما همین ساختار، به خوبی با محتوای اثر هماهنگ است و احساس بلاتکلیفی و رنج محکوم را به خواننده منتقل میکند.
نکتهی دیگری که در تحلیل این اثر باید در نظر گرفت، جایگاه آن در کارنامهٔ ویکتور هوگو است. آخرین روز یک محکوم نسبت به آثار عظیمی چون بینوایان یا گوژپشت نتردام کمتر شناختهشده است، اما از نظر محتوایی و پیام، یکی از مهمترین آثار او محسوب میشود. این کتاب نهتنها دیدگاههای اجتماعی و سیاسی هوگو را بهخوبی نشان میدهد، بلکه زمینهساز نقدهای جدیتر او در آثار بعدیاش نیز شد.
در نهایت، آخرین روز یک محکوم کتابی است که تأثیری عمیق بر خواننده میگذارد و او را وادار به تفکر دربارهی مفهوم عدالت، مجازات و انسانیت میکند. این اثر نشان میدهد که مجازات اعدام تنها به سلب زندگی یک فرد ختم نمیشود، بلکه رنجی مستمر را بر او و اطرافیانش تحمیل میکند. در دورانی که هنوز در بسیاری از کشورها این مجازات اجرا میشود، پیام کتاب همچنان زنده و قابلبحث است.
اگرچه این کتاب کوتاه است و ممکن است برخی آن را کمتر از شاهکارهای دیگر هوگو بدانند، اما تأثیر احساسی و فلسفی آن، بیبدیل است. مطالعهی این اثر میتواند دیدگاهی تازه به مسئلهی اعدام بدهد و شاید به همین دلیل است که همچنان پس از حدود دو قرن، خوانندگان بسیاری را به خود جذب میکند.
رمان آخرین روز یک محکوم در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۷ با بیش از ۳۴۱۰۰ رای و ۲۴۶۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از استاد محمد قاضی، بنفشه فریس آبادی، محمود اختریان و شهلا انسانی به بازار عرضه شده است.
داستان آخرین روز یک محکوم
آخرین روز یک محکوم داستان مردی ناشناس را روایت میکند که به مرگ محکوم شده و در سلول خود، آخرین روزهای زندگیاش را سپری میکند. او از لحظهای که حکم خود را میشنود، دچار ترس و اضطراب میشود و تمام زندگیاش به چشمش میآید. او نمیداند دقیقاً چه زمانی اعدام خواهد شد، اما احساس میکند که زمان بهسرعت در حال گذر است. در این مدت، او افکار و احساسات متناقضی را تجربه میکند؛ گاهی امیدوار به عفو میشود و گاهی تسلیم سرنوشت خود میگردد.
محکوم به یاد زندگی گذشتهاش میافتد و در ذهن خود به خاطرات دوران کودکی، جوانی و اشتباهاتی که مرتکب شده، بازمیگردد. او به ویژه به دختر کوچکش فکر میکند که هنوز نمیداند پدرش چه سرنوشتی دارد. تصور اینکه دخترش روزی حقیقت را بفهمد، بیش از هر چیز دیگری او را آزار میدهد. او با حسرت به لحظاتی میاندیشد که میتوانست زندگی بهتری داشته باشد و از این سرنوشت تلخ فرار کند.
در طول داستان، او شاهد افراد مختلفی در زندان است که هرکدام سرنوشت متفاوتی دارند. برخی از آنها بیتفاوتاند، برخی در انتظار آزادی هستند و برخی دیگر، مانند او، در انتظار مرگ. او با کشیشی که برای آرام کردنش میآید، گفتوگو میکند، اما این دیدار تنها بر وحشت او از مرگ میافزاید. حضور سربازان و زندانبانها که با بیاحساسی کار خود را انجام میدهند، احساس بیپناهی و تنهایی را در او تشدید میکند.
لحظهبهلحظه، ترس و وحشت محکوم افزایش مییابد. او به مراسم اعدام فکر میکند، به جمعیتی که برای تماشای آن جمع خواهند شد و به گیوتینی که قرار است سرش را از بدن جدا کند. او بارها در ذهن خود اعدام را تصور میکند و وحشت از درد و نابودی کامل، او را به مرز جنون میکشاند. او حتی به فرار فکر میکند، اما میداند که راهی برای نجات ندارد.
در آخرین ساعات، امیدهای واهی او رنگ میبازد و با واقعیت سرنوشتش روبهرو میشود. او بهطور ناگهانی آرامشی مرموز پیدا میکند، گویی که دیگر چارهای جز پذیرش ندارد. اما این آرامش دوام زیادی ندارد و دوباره ترس و اضطراب به سراغش میآید. او میبیند که چطور زندانبانها برای اجرای حکم آماده میشوند و چطور همهچیز با نظم و ترتیب خاصی پیش میرود، انگار که مرگ او تنها یک بخش کوچک از یک روند بزرگتر است.
در نهایت، او را از سلولش بیرون میآورند و به میدان اعدام میبرند. جمعیت زیادی برای تماشای مراسم گرد آمدهاند، برخی از سر کنجکاوی و برخی برای تفریح. محکوم احساس میکند که دیگر به یک شیء بیجان تبدیل شده و انسانیتش در نگاه مردم از بین رفته است. او به سکوی اعدام میرسد و در آخرین لحظات، پیش از فرود آمدن تیغه گیوتین، آخرین افکار و احساساتش را مرور میکند.
داستان ناگهان و بیهیچ توضیحی پایان مییابد، و خواننده را در میان حس وحشت، تنهایی و پوچی محکوم رها میکند. مرگ او ثبت نمیشود، بلکه تنها حس سقوط و نابودی باقی میماند. هوگو با این پایانبندی، وحشت مجازات اعدام را به نهایت خود میرساند و خواننده را با تأثیر عمیقی مواجه میکند که حتی پس از پایان کتاب، همچنان در ذهنش باقی میماند.
بخشهایی از آخرین روز یک محکوم
چگونه میتوان این انتظار را تحمل کرد؟ این لحظات کشدار که همچون قطرههای آب از لبهی صخرهای بلند فرو میچکند، هرکدام با صدایی گوشخراش که تنها من آن را میشنوم. شب میآید، اما برای من فرقی ندارد، تاریکی و روشنایی دیگر برایم بیمعنا شدهاند.
فردا دیگر وجود ندارد، بلکه تنها چیزی که باقی مانده، یک خط مستقیم است که مرا از اینجا، از این سلول نمور، به میدان اعدام میبرد. گویی همه چیز در حال کوچک شدن است؛ دیوارهای زندان، راهروهای باریک، آسمانی که از پشت میلههای پنجره میبینم، حتی خودم. احساس میکنم که وجودم در حال محو شدن است، نه با مرگی طبیعی، بلکه در یک تنگنای دردناک که هیچ راه گریزی از آن نیست.
……………….
دخترکم. هنوز نمیداند که پدرش فردا دیگر زنده نخواهد بود. چطور میتوانم برای آخرین بار در آغوشش بگیرم، در حالی که میدانم لحظهی بعد باید او را برای همیشه رها کنم؟ آیا وقتی بزرگ شود، از پدرش متنفر خواهد شد؟ آیا او را قاتل خواهند خواند؟ آیا وقتی بپرسد که چرا دیگر هرگز پدرش را ندید، کسی حقیقت را به او خواهد گفت؟ آه، چه تلخ است که مردی بمیرد، اما خاطرهاش نیز با او دفن شود، یا بدتر از آن، به چیزی شرمآور تبدیل شود.
کاش میتوانستم برای او نامهای بنویسم، کاش میتوانستم بگویم که پدرش گناهکار نبود، بلکه تنها قربانی چرخدندههای عدالت شد. اما چه سود؟ کلمات مرا باد خواهد برد، همانگونه که زندگیام را خواهد برد.
……………….
آنان که بیرون این دیوارها هستند، اکنون آزادانه در خیابانها قدم میزنند، بیخبر از اینکه در همین لحظه، مردی در انتظار مرگ خود نشسته است. برای آنها، این تنها یک روز دیگر است، اما برای من، این آخرین روز است. آیا تا به حال کسی به این فکر کرده است که محکومان چگونه میمیرند؟
نه آنطور که در اسناد نوشته میشود، نه آنطور که در گزارشها میآید، بلکه آنطور که در دل آنها میگذرد؟ آیا کسی درک میکند که لحظات آخر چگونه میگذرند، که چگونه هر فکر، هر خاطره، همچون میخی در جان انسان فرو میرود؟ مرگ ناگهانی، سریع، چیزی است که انسان میتواند آن را تاب بیاورد. اما این انتظار، این کابوس بیپایان، چیزی است که هیچ انسانی نباید آن را تجربه کند.
………………
جمعیت… آنها برای تماشا خواهند آمد. برخی از سر کنجکاوی، برخی از سر عادت، برخی برای تفریح. کسانی که شاید تا دیروز مرا نمیشناختند، امروز گرد هم خواهند آمد تا لحظهی مرگم را ببینند. و من، در میان نگاههایشان، چه هستم؟ تنها یک محکوم، یک نمایش برای چند لحظه.
آیا در نگاه کسی، در عمق چشمان کسی، ذرهای ترحم خواهم یافت؟ یا همه از دیدن افتادن تیغهی گیوتین، از شنیدن صدای آن، از دیدن قطرات خون، راضی خواهند شد؟ آه، چقدر آسان است برای آنها که بایستند، نگاه کنند، و سپس راه خود را ادامه دهند. اما برای من، برای آنکه این مرگ را زندگی میکند، هیچ راهی جز سقوط نیست.
………………….
من محکوم به مرگ شدهام. این جمله را بارها و بارها در ذهنم تکرار کردهام، اما هنوز نمیتوانم باور کنم که این کلمات به من مربوط میشوند. مرگ… اما نه یک مرگ طبیعی، نه مرگی که در آن بگذارند چشمهایم آرام بسته شوند و نفسم بیصدا قطع شود. نه! مرگی که در آن مرا میگیرند، به سکویی بلند میبرند، و در برابر چشمان صدها نفر، با ضربهای سریع، سرم را از تن جدا میکنند.
اگر به کتاب آخرین روز یک محکوم علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار ویکتور هوگو در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسندهی بزرگ فرانسوی نیز آشنا میسازد.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات جهان، داستان تاریخی، داستان خارجی، رمان، فلسفی
۰ برچسبها: ادبیات جهان، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب، ویکتور هوگو