«رگتایم» اثری است از ادگار لارنس دکتروف (نویسندهی آمریکایی، از ۱۹۳۱ تا ۲۰۱۵) که در سال ۱۹۷۵ منتشر شده است. این کتاب رمانی است دربارهی دگرگونیهای اجتماعی، نژادی و طبقاتی در آمریکا در آغاز قرن بیستم، که از خلال زندگی شخصیتهای خیالی و تاریخی، نبض پرتلاطم آن دوران را به تصویر میکشد.
دربارهی رگتایم
رمان رگتایم نوشته ادگار لارنس دکتروف یکی از شاخصترین آثار ادبیات معاصر آمریکاست که برای نخستینبار در سال ۱۹۷۵ منتشر شد و بهسرعت توجه منتقدان و خوانندگان را جلب کرد. این رمان با ساختاری بدیع، نگاهی عمیق و چندلایه به جامعهی آمریکا در اوایل قرن بیستم میاندازد، زمانی که نوگرایی، تضادهای طبقاتی، تبعیض نژادی، و رشد صنعت و رسانهها، چهرهی جهان غرب را دگرگون میکردند.
عنوان کتاب، «رگتایم»، برگرفته از سبک موسیقاییای است که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در میان سیاهپوستان آمریکایی پدید آمد؛ موسیقیای پرانرژی، با ریتمی ناپایدار و تکاندهنده، که همزمان با تحولات بزرگ اجتماعی و فرهنگی آمریکا به اوج رسید. دکتروف با انتخاب این عنوان، در حقیقت کنایهای به ریتم متغیر و ناپایدار زندگی در آن دوران دارد و سعی میکند ضرباهنگ متلاطم تاریخ را در فرم روایت خود بازتاب دهد.
ساختار روایی رگتایم ترکیبی از واقعیت و خیال است. دکتروف در این اثر مرز میان شخصیتهای تاریخی و خیالی را از میان برمیدارد و آنان را در کنار یکدیگر مینشاند؛ هنرمندانی چون هری هودینی، میلیاردرهایی چون جی. پی. مورگان، و فعالان حقوق بشر چون اما گلدمن، در کنار شخصیتهای تخیلیای مانند «پدر»، «مادر»، «پسربچه» و «کولهاوس واکر» قرار میگیرند. این تلفیق هنرمندانه، تجربهای تازه از رمان تاریخی خلق میکند که همزمان روایتگر تاریخ و نقد آن است.
رگتایم با تمرکز بر سه خانواده با پیشزمینههای فرهنگی و اجتماعی گوناگون، چهرهای چندصدایی از جامعهی آمریکا ارائه میدهد. یک خانوادهی سفیدپوست طبقهی متوسط، خانوادهای مهاجر از اروپای شرقی، و یک موسیقیدان سیاهپوست، سه محور اصلی داستان را شکل میدهند. دکتروف با روایت سرگذشت این سه گروه، به بررسی مفاهیم نژاد، طبقه، مهاجرت، عدالت و آزادی میپردازد.
شخصیت کولهاوس واکر، پیانیست سیاهپوست و تحصیلکرده، یکی از محوریترین و نمادینترین شخصیتهای رمان است. او که ابتدا با غرور و آرامش در جامعهی سفیدپوستان ظاهر میشود، پس از برخوردی خشونتآمیز و نژادپرستانه، به تدریج به چهرهای انقلابی بدل میگردد. دگردیسی کولهاوس، بازتابی از تنشهای عمیق نژادی و اجتماعی در آمریکای آن دوران است و بهنوعی نبوغ دکتروف در تصویرسازی روانشناختی شخصیتها را نمایان میسازد.
زبان رمان آگاهانه ساده و عاری از پیچیدگیهای سنتی است، اما در عین حال بسیار آهنگین و پرشور نوشته شده، بهگونهای که ریتم نوشتار، با ضرباهنگ موسیقی رگتایم هماهنگ میشود. جملات کوتاه، تغییرهای سریع زاویه دید، و استفادهی بیوقفه از روایت غیرشخصی، به خواننده حس حرکت و دگرگونی مداوم میدهند، انگار که در حال شنیدن قطعهای موسیقایی هستند.
یکی از ویژگیهای قابلتوجه رگتایم، نقد آشکار آن بر اسطورهی «رویای آمریکایی» است. در حالی که بسیاری از شخصیتها در پی زندگی بهتر، آزادی و موفقیت هستند، ساختارهای قدرت و تبعیض بهشدت مانع از تحقق این رویا میشوند. دکتروف با طنز تلخ و نگاهی انتقادی، شکاف میان آرمان و واقعیت را بهوضوح نشان میدهد.
حضور شخصیتهای تاریخی واقعی در بستر داستان، نهتنها به آن عمق و اعتبار میبخشد، بلکه مخاطب را وادار میکند تا نگاه تازهای به تاریخ بیندازد؛ نگاهی که هم اسطورهها را به چالش میکشد و هم امکان بازخوانی مجدد گذشته را فراهم میآورد. بهبیان دیگر، رگتایم بیش از آنکه بازگویی تاریخی باشد، بازسازی و تفسیر آن است.
دکتروف با مهارتی ستودنی، واقعیتهای اجتماعی و اقتصادی زمانهی خود را نیز به داستان تزریق میکند؛ از رشد سرمایهداری و ظهور رسانهها گرفته تا اعتراضات کارگری و جنبشهای فمینیستی. همهی این عناصر در دل داستانی روان و پرتنش گرد هم میآیند و تصویری فراگیر از جامعهای در آستانهی تغییر خلق میکنند.
در این رمان، فرم و محتوا چنان در هم تنیدهاند که نمیتوان یکی را بدون دیگری درک کرد. روایت غیرخطی، پرشهای زمانی، و زاویهدیدهای متغیر، نهفقط تمهیداتی تکنیکی، بلکه بخشی از فلسفهی روایت دکتروفاند؛ او از دل بینظمی و چندصدایی، نوعی نظم و معنای تازه پدید میآورد.
رگتایم نهفقط در زمان انتشار، که در دهههای پس از آن نیز همواره موضوع بحث و تحلیل منتقدان ادبی، تاریخنگاران و نظریهپردازان فرهنگی بوده است. این اثر، بهواسطهی فرم روایی خاص، نثر موسیقایی، و نگاه تیزبین به تاریخ و جامعه، یکی از نمونههای درخشان رمان پستمدرن آمریکایی به شمار میرود.
خواندن رگتایم تجربهای منحصربهفرد است؛ تجربهای از عبور در زمان، شنیدن موسیقی تاریخ، و تأمل در سرنوشت انسانها در کشاکش نیروهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی. اثری که هنوز پس از گذشت چندین دهه، طراوت و چالشبرانگیزی خود را حفظ کرده و همچنان ما را دعوت میکند تا تاریخ را نه از زبان فاتحان، که از دل روایتهای چندگانه و گاه خاموش بازخوانی کنیم.
رمان رگتایم در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۹ با بیش از ۴۵۲۰۰ رای و ۳۲۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از نجف دریابندری به بازار عرضه شده است.
خلاصهی داستان رگتایم
داستان رگتایم در اوایل قرن بیستم و در حومهی نیویورک جریان دارد و حول سه خانوادهی متفاوت از نظر نژادی، فرهنگی و طبقاتی میچرخد. خانوادهی اول یک خانوادهی سفیدپوست طبقهی متوسط است که اعضای آن تنها با عنوانهایی مانند «پدر»، «مادر»، «برادر مادر» و «پسر کوچک» معرفی میشوند. پدر خانواده صاحب کارخانهای تولید آتشبازی است و خانوادهاش در رفاه نسبی زندگی میکنند، اما با گذر زمان، تغییرات اجتماعی و درونی آنها را نیز دگرگون میکند.
روزی «مادر» در حیاط خانهاش نوزادی سیاهپوست را درون پارچهای پیدا میکند که از زنی سیاهپوست به نام سارا است. مادر برخلاف عرف رایج، تصمیم میگیرد از نوزاد مراقبت کند و به سارا نیز پناه میدهد. پس از مدتی، پدر نوزاد، مردی سیاهپوست و پیانیست خوشپوشی به نام کولهاوس واکر ظاهر میشود و خواستار دیدار با فرزندش و بازسازی رابطهاش با سارا میشود.
کولهاوس واکر تحصیلکرده، بافرهنگ و مصمم است و میخواهد با عزت زندگی کند. اما هنگامی که ماشین تازهاش توسط آتشنشانان سفیدپوست متعصب تخریب میشود و شکایتش از سوی مقامات نادیده گرفته میشود، مسیری متفاوت پیش میگیرد. پس از مرگ غمانگیز سارا که هنگام تلاش برای دیدار با مقامی دولتی کشته میشود، کولهاوس از مردی آرام به رهبری انقلابی بدل میگردد و گروهی شورشی را تشکیل میدهد تا علیه بیعدالتی اعتراض کند.
در سوی دیگر داستان، خانوادهای مهاجر از اروپای شرقی زندگی میکند. پدر خانواده، «تاته»، یک نقاش تبلیغاتی فقیر است که با دختر کوچکش زندگی میکند. او رویای زندگی بهتر در آمریکا را در سر دارد، اما با واقعیتهای سخت مهاجرت و فقر روبهرو میشود. در مسیر داستان، او به آرامی با خانوادهی سفیدپوست ارتباط میگیرد و دخترش با «پسر کوچک» رابطهای انسانی و معصومانه برقرار میکند.
شخصیتهای تاریخی زیادی در طول داستان حضور دارند: هری هودینی، شعبدهباز مشهور، بارها در نقاط مختلف داستان ظاهر میشود و با درونمایهی فرار و جادوی تغییر همراه است. همچنین جی. پی. مورگان، هنری فورد و اما گلدمن، هر یک بهگونهای در روایت تنیده میشوند و حضورشان بیانگر تضاد قدرت، ثروت، ایدئولوژی و اعتراض است.
با پیشروی داستان، زندگی شخصیتها بهطور فزایندهای در هم تنیده میشود. مادر استقلال بیشتری پیدا میکند و رابطهای تازه با تاته شکل میگیرد. پدر، که از سفر ماجراجویانهاش بازمیگردد، با دنیایی متفاوت روبهرو میشود و نمیتواند خود را با تغییرات وفق دهد. «برادر مادر» نیز تحت تأثیر کولهاوس به جمع شورشیان میپیوندد و به نوعی دچار تحول فکری میشود.
پایان داستان نه با آرامش، که با نوعی مصالحهی تلخ همراه است. کولهاوس پس از گرفتن توجه مقامات و رسانهها، خود را تسلیم میکند و به قتل میرسد، اما پیش از آن، خواستههایش شنیده میشوند. شخصیتها هرکدام با درسی از تغییر، عدالت و هویت روبهرو میشوند. رمان با حس گذار و دگرگونی به پایان میرسد، در حالی که کودکانی که حاصل پیوند این خانوادهها هستند، نمادی از آیندهای چندنژادی، چندفرهنگی و شاید روشنتر به شمار میروند.
بخشهایی از رگتایم
وقتی که آتشنشانها به خانه رسیدند، هرگز فکر نمیکردند که کاری غیرعادی انجام دهند. هیچکس نمیدانست که در این خانه، در این لحظه، چه کسانی زندگی میکنند یا چه اتفاقی در حال وقوع است. شاید فقط آنها به یاد میآوردند که همیشه در چنین مواقعی، چیزهایی را میسوزانند. فقط وقتی که شعلهها در آسمان به رنگ قرمز و نارنجی درخشیدند، چیزی از دنیا عوض شد.
……………….
کولهاوس واکر در پیادهرو قدم میزد. او هیچگاه بیش از این احساس نکرده بود که باید چیزی بگوید، اما همچنان سکوت اختیار کرده بود. در دلش فریادی وجود داشت که هنوز نتوانسته بود آن را بیرون بکشد، و چیزی در درونش به او میگفت که سرنوشتش در دستان خودش نیست، بلکه در دستان کسانی است که در آن طرف مرزها ایستادهاند.”
………………….
او هنوز به آن خانه نگاه میکرد، همانطور که همیشه به آن نگاه میکرد. دنیای پیرامونش تغییر کرده بود، اما آن خانه، آن منظره، در او هیچ تغییری ایجاد نکرده بود. در خیابانهای پر از دود و غبار، تنها چیزی که به نظرش ثابت بود همین خانه بود، با تمام لحظاتی که در آن زندگی کرده بود، با تمام آرزوهایی که در آن مرده بودند.
………………….
پدر، وقتی از کار بازگشت، متوجه شد که چیزی تغییر کرده است. خانهاش دیگر خانهای نبود که او ترک کرده بود. چهرهی مادر، چهرهای متفاوت از همیشه بود، گویی چیزی در او شکسته است. و وقتی به اتاق دخترش رفت، دید که او دیگر آن کودک ساده و معصوم گذشته نیست. همهچیز تغییر کرده بود، اما او نمیدانست که آیا این تغییر برای بهتر است یا بدتر.
…………………..
هری هودینی از آنجایی که به همیشه میرفت، از میان جمعیت رد میشد. مردم در پی او میدویدند و از او میخواستند که به آنها ترفندهای جدیدش را نشان دهد. اما او، همچنان که در حال فرار از دست خود بود، هیچگاه نتوانست حقیقت درونیاش را برای دیگران آشکار کند. دستها و پاهایش به زنجیرهایی که بهطور دائم به او وصل بودند، پیچیده شده بود.
………………..
کولهاوس در دل شب، در کنار رودخانه ایستاده بود و به دریاچهی تاریک نگاه میکرد. نمیدانست آیا این دنیا به او تعلق دارد یا نه، اما احساس میکرد در آن لحظه، در آن مکان، او تنها کسی است که از حقیقت زندگی باخبر است. او دیگر نمیتوانست به کسانی که در دنیای به ظاهر عادی زندگی میکردند، اعتماد کند. این شب، این رودخانه، و این تنهایی، همهچیز او را به دنیای دیگری هدایت میکرد.
……………….
شاید هیچکس در آن زمان نمیدانست که او چه در دل دارد. شاید هیچکس نمیدانست که آن شورشهای کوچک، آن اعتراضات بیصدای پنهان، روزی به طوفانی بزرگ تبدیل خواهند شد. اما کولهاوس میدانست که هر حرکت او نه تنها از برای خودش، بلکه برای کسانی است که در سایهها زندگی میکنند، کسانی که صدایشان هرگز به گوش نمیرسد.
اگر به کتاب رگتایم علاقه دارید، بخش معرفی برترین رمانهای تاریخی در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر موارد مشابه نیز آشنا میسازد.
23 فروردین 1404
رگتایم
«رگتایم» اثری است از ادگار لارنس دکتروف (نویسندهی آمریکایی، از ۱۹۳۱ تا ۲۰۱۵) که در سال ۱۹۷۵ منتشر شده است. این کتاب رمانی است دربارهی دگرگونیهای اجتماعی، نژادی و طبقاتی در آمریکا در آغاز قرن بیستم، که از خلال زندگی شخصیتهای خیالی و تاریخی، نبض پرتلاطم آن دوران را به تصویر میکشد.
دربارهی رگتایم
رمان رگتایم نوشته ادگار لارنس دکتروف یکی از شاخصترین آثار ادبیات معاصر آمریکاست که برای نخستینبار در سال ۱۹۷۵ منتشر شد و بهسرعت توجه منتقدان و خوانندگان را جلب کرد. این رمان با ساختاری بدیع، نگاهی عمیق و چندلایه به جامعهی آمریکا در اوایل قرن بیستم میاندازد، زمانی که نوگرایی، تضادهای طبقاتی، تبعیض نژادی، و رشد صنعت و رسانهها، چهرهی جهان غرب را دگرگون میکردند.
عنوان کتاب، «رگتایم»، برگرفته از سبک موسیقاییای است که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در میان سیاهپوستان آمریکایی پدید آمد؛ موسیقیای پرانرژی، با ریتمی ناپایدار و تکاندهنده، که همزمان با تحولات بزرگ اجتماعی و فرهنگی آمریکا به اوج رسید. دکتروف با انتخاب این عنوان، در حقیقت کنایهای به ریتم متغیر و ناپایدار زندگی در آن دوران دارد و سعی میکند ضرباهنگ متلاطم تاریخ را در فرم روایت خود بازتاب دهد.
ساختار روایی رگتایم ترکیبی از واقعیت و خیال است. دکتروف در این اثر مرز میان شخصیتهای تاریخی و خیالی را از میان برمیدارد و آنان را در کنار یکدیگر مینشاند؛ هنرمندانی چون هری هودینی، میلیاردرهایی چون جی. پی. مورگان، و فعالان حقوق بشر چون اما گلدمن، در کنار شخصیتهای تخیلیای مانند «پدر»، «مادر»، «پسربچه» و «کولهاوس واکر» قرار میگیرند. این تلفیق هنرمندانه، تجربهای تازه از رمان تاریخی خلق میکند که همزمان روایتگر تاریخ و نقد آن است.
رگتایم با تمرکز بر سه خانواده با پیشزمینههای فرهنگی و اجتماعی گوناگون، چهرهای چندصدایی از جامعهی آمریکا ارائه میدهد. یک خانوادهی سفیدپوست طبقهی متوسط، خانوادهای مهاجر از اروپای شرقی، و یک موسیقیدان سیاهپوست، سه محور اصلی داستان را شکل میدهند. دکتروف با روایت سرگذشت این سه گروه، به بررسی مفاهیم نژاد، طبقه، مهاجرت، عدالت و آزادی میپردازد.
شخصیت کولهاوس واکر، پیانیست سیاهپوست و تحصیلکرده، یکی از محوریترین و نمادینترین شخصیتهای رمان است. او که ابتدا با غرور و آرامش در جامعهی سفیدپوستان ظاهر میشود، پس از برخوردی خشونتآمیز و نژادپرستانه، به تدریج به چهرهای انقلابی بدل میگردد. دگردیسی کولهاوس، بازتابی از تنشهای عمیق نژادی و اجتماعی در آمریکای آن دوران است و بهنوعی نبوغ دکتروف در تصویرسازی روانشناختی شخصیتها را نمایان میسازد.
زبان رمان آگاهانه ساده و عاری از پیچیدگیهای سنتی است، اما در عین حال بسیار آهنگین و پرشور نوشته شده، بهگونهای که ریتم نوشتار، با ضرباهنگ موسیقی رگتایم هماهنگ میشود. جملات کوتاه، تغییرهای سریع زاویه دید، و استفادهی بیوقفه از روایت غیرشخصی، به خواننده حس حرکت و دگرگونی مداوم میدهند، انگار که در حال شنیدن قطعهای موسیقایی هستند.
یکی از ویژگیهای قابلتوجه رگتایم، نقد آشکار آن بر اسطورهی «رویای آمریکایی» است. در حالی که بسیاری از شخصیتها در پی زندگی بهتر، آزادی و موفقیت هستند، ساختارهای قدرت و تبعیض بهشدت مانع از تحقق این رویا میشوند. دکتروف با طنز تلخ و نگاهی انتقادی، شکاف میان آرمان و واقعیت را بهوضوح نشان میدهد.
حضور شخصیتهای تاریخی واقعی در بستر داستان، نهتنها به آن عمق و اعتبار میبخشد، بلکه مخاطب را وادار میکند تا نگاه تازهای به تاریخ بیندازد؛ نگاهی که هم اسطورهها را به چالش میکشد و هم امکان بازخوانی مجدد گذشته را فراهم میآورد. بهبیان دیگر، رگتایم بیش از آنکه بازگویی تاریخی باشد، بازسازی و تفسیر آن است.
دکتروف با مهارتی ستودنی، واقعیتهای اجتماعی و اقتصادی زمانهی خود را نیز به داستان تزریق میکند؛ از رشد سرمایهداری و ظهور رسانهها گرفته تا اعتراضات کارگری و جنبشهای فمینیستی. همهی این عناصر در دل داستانی روان و پرتنش گرد هم میآیند و تصویری فراگیر از جامعهای در آستانهی تغییر خلق میکنند.
در این رمان، فرم و محتوا چنان در هم تنیدهاند که نمیتوان یکی را بدون دیگری درک کرد. روایت غیرخطی، پرشهای زمانی، و زاویهدیدهای متغیر، نهفقط تمهیداتی تکنیکی، بلکه بخشی از فلسفهی روایت دکتروفاند؛ او از دل بینظمی و چندصدایی، نوعی نظم و معنای تازه پدید میآورد.
رگتایم نهفقط در زمان انتشار، که در دهههای پس از آن نیز همواره موضوع بحث و تحلیل منتقدان ادبی، تاریخنگاران و نظریهپردازان فرهنگی بوده است. این اثر، بهواسطهی فرم روایی خاص، نثر موسیقایی، و نگاه تیزبین به تاریخ و جامعه، یکی از نمونههای درخشان رمان پستمدرن آمریکایی به شمار میرود.
خواندن رگتایم تجربهای منحصربهفرد است؛ تجربهای از عبور در زمان، شنیدن موسیقی تاریخ، و تأمل در سرنوشت انسانها در کشاکش نیروهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی. اثری که هنوز پس از گذشت چندین دهه، طراوت و چالشبرانگیزی خود را حفظ کرده و همچنان ما را دعوت میکند تا تاریخ را نه از زبان فاتحان، که از دل روایتهای چندگانه و گاه خاموش بازخوانی کنیم.
رمان رگتایم در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۹ با بیش از ۴۵۲۰۰ رای و ۳۲۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمهای از نجف دریابندری به بازار عرضه شده است.
خلاصهی داستان رگتایم
داستان رگتایم در اوایل قرن بیستم و در حومهی نیویورک جریان دارد و حول سه خانوادهی متفاوت از نظر نژادی، فرهنگی و طبقاتی میچرخد. خانوادهی اول یک خانوادهی سفیدپوست طبقهی متوسط است که اعضای آن تنها با عنوانهایی مانند «پدر»، «مادر»، «برادر مادر» و «پسر کوچک» معرفی میشوند. پدر خانواده صاحب کارخانهای تولید آتشبازی است و خانوادهاش در رفاه نسبی زندگی میکنند، اما با گذر زمان، تغییرات اجتماعی و درونی آنها را نیز دگرگون میکند.
روزی «مادر» در حیاط خانهاش نوزادی سیاهپوست را درون پارچهای پیدا میکند که از زنی سیاهپوست به نام سارا است. مادر برخلاف عرف رایج، تصمیم میگیرد از نوزاد مراقبت کند و به سارا نیز پناه میدهد. پس از مدتی، پدر نوزاد، مردی سیاهپوست و پیانیست خوشپوشی به نام کولهاوس واکر ظاهر میشود و خواستار دیدار با فرزندش و بازسازی رابطهاش با سارا میشود.
کولهاوس واکر تحصیلکرده، بافرهنگ و مصمم است و میخواهد با عزت زندگی کند. اما هنگامی که ماشین تازهاش توسط آتشنشانان سفیدپوست متعصب تخریب میشود و شکایتش از سوی مقامات نادیده گرفته میشود، مسیری متفاوت پیش میگیرد. پس از مرگ غمانگیز سارا که هنگام تلاش برای دیدار با مقامی دولتی کشته میشود، کولهاوس از مردی آرام به رهبری انقلابی بدل میگردد و گروهی شورشی را تشکیل میدهد تا علیه بیعدالتی اعتراض کند.
در سوی دیگر داستان، خانوادهای مهاجر از اروپای شرقی زندگی میکند. پدر خانواده، «تاته»، یک نقاش تبلیغاتی فقیر است که با دختر کوچکش زندگی میکند. او رویای زندگی بهتر در آمریکا را در سر دارد، اما با واقعیتهای سخت مهاجرت و فقر روبهرو میشود. در مسیر داستان، او به آرامی با خانوادهی سفیدپوست ارتباط میگیرد و دخترش با «پسر کوچک» رابطهای انسانی و معصومانه برقرار میکند.
شخصیتهای تاریخی زیادی در طول داستان حضور دارند: هری هودینی، شعبدهباز مشهور، بارها در نقاط مختلف داستان ظاهر میشود و با درونمایهی فرار و جادوی تغییر همراه است. همچنین جی. پی. مورگان، هنری فورد و اما گلدمن، هر یک بهگونهای در روایت تنیده میشوند و حضورشان بیانگر تضاد قدرت، ثروت، ایدئولوژی و اعتراض است.
با پیشروی داستان، زندگی شخصیتها بهطور فزایندهای در هم تنیده میشود. مادر استقلال بیشتری پیدا میکند و رابطهای تازه با تاته شکل میگیرد. پدر، که از سفر ماجراجویانهاش بازمیگردد، با دنیایی متفاوت روبهرو میشود و نمیتواند خود را با تغییرات وفق دهد. «برادر مادر» نیز تحت تأثیر کولهاوس به جمع شورشیان میپیوندد و به نوعی دچار تحول فکری میشود.
پایان داستان نه با آرامش، که با نوعی مصالحهی تلخ همراه است. کولهاوس پس از گرفتن توجه مقامات و رسانهها، خود را تسلیم میکند و به قتل میرسد، اما پیش از آن، خواستههایش شنیده میشوند. شخصیتها هرکدام با درسی از تغییر، عدالت و هویت روبهرو میشوند. رمان با حس گذار و دگرگونی به پایان میرسد، در حالی که کودکانی که حاصل پیوند این خانوادهها هستند، نمادی از آیندهای چندنژادی، چندفرهنگی و شاید روشنتر به شمار میروند.
بخشهایی از رگتایم
وقتی که آتشنشانها به خانه رسیدند، هرگز فکر نمیکردند که کاری غیرعادی انجام دهند. هیچکس نمیدانست که در این خانه، در این لحظه، چه کسانی زندگی میکنند یا چه اتفاقی در حال وقوع است. شاید فقط آنها به یاد میآوردند که همیشه در چنین مواقعی، چیزهایی را میسوزانند. فقط وقتی که شعلهها در آسمان به رنگ قرمز و نارنجی درخشیدند، چیزی از دنیا عوض شد.
……………….
کولهاوس واکر در پیادهرو قدم میزد. او هیچگاه بیش از این احساس نکرده بود که باید چیزی بگوید، اما همچنان سکوت اختیار کرده بود. در دلش فریادی وجود داشت که هنوز نتوانسته بود آن را بیرون بکشد، و چیزی در درونش به او میگفت که سرنوشتش در دستان خودش نیست، بلکه در دستان کسانی است که در آن طرف مرزها ایستادهاند.”
………………….
او هنوز به آن خانه نگاه میکرد، همانطور که همیشه به آن نگاه میکرد. دنیای پیرامونش تغییر کرده بود، اما آن خانه، آن منظره، در او هیچ تغییری ایجاد نکرده بود. در خیابانهای پر از دود و غبار، تنها چیزی که به نظرش ثابت بود همین خانه بود، با تمام لحظاتی که در آن زندگی کرده بود، با تمام آرزوهایی که در آن مرده بودند.
………………….
پدر، وقتی از کار بازگشت، متوجه شد که چیزی تغییر کرده است. خانهاش دیگر خانهای نبود که او ترک کرده بود. چهرهی مادر، چهرهای متفاوت از همیشه بود، گویی چیزی در او شکسته است. و وقتی به اتاق دخترش رفت، دید که او دیگر آن کودک ساده و معصوم گذشته نیست. همهچیز تغییر کرده بود، اما او نمیدانست که آیا این تغییر برای بهتر است یا بدتر.
…………………..
هری هودینی از آنجایی که به همیشه میرفت، از میان جمعیت رد میشد. مردم در پی او میدویدند و از او میخواستند که به آنها ترفندهای جدیدش را نشان دهد. اما او، همچنان که در حال فرار از دست خود بود، هیچگاه نتوانست حقیقت درونیاش را برای دیگران آشکار کند. دستها و پاهایش به زنجیرهایی که بهطور دائم به او وصل بودند، پیچیده شده بود.
………………..
کولهاوس در دل شب، در کنار رودخانه ایستاده بود و به دریاچهی تاریک نگاه میکرد. نمیدانست آیا این دنیا به او تعلق دارد یا نه، اما احساس میکرد در آن لحظه، در آن مکان، او تنها کسی است که از حقیقت زندگی باخبر است. او دیگر نمیتوانست به کسانی که در دنیای به ظاهر عادی زندگی میکردند، اعتماد کند. این شب، این رودخانه، و این تنهایی، همهچیز او را به دنیای دیگری هدایت میکرد.
……………….
شاید هیچکس در آن زمان نمیدانست که او چه در دل دارد. شاید هیچکس نمیدانست که آن شورشهای کوچک، آن اعتراضات بیصدای پنهان، روزی به طوفانی بزرگ تبدیل خواهند شد. اما کولهاوس میدانست که هر حرکت او نه تنها از برای خودش، بلکه برای کسانی است که در سایهها زندگی میکنند، کسانی که صدایشان هرگز به گوش نمیرسد.
اگر به کتاب رگتایم علاقه دارید، بخش معرفی برترین رمانهای تاریخی در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر موارد مشابه نیز آشنا میسازد.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات جهان، داستان تاریخی، داستان خارجی، رمان
۰ برچسبها: ادبیات جهان، ادگار لارنس دکتروف، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب