ردپای شیطان

«ردپای شیطان» اثری است از جی. کی. رولینگ (نویسنده‌ی بریتانیایی، متولد ۱۹۶۵) که در سال ۲۰۱۵ منتشر شده است. این رمان داستان تعقیب یک قاتل زنجیره‌ای بی‌رحم است که با گذشته‌ی تاریک کارآگاه کورمورن استرایک گره خورده و تهدیدی مستقیم برای دستیارش، رابین، ایجاد می‌کند.

درباره‌ی ردپای شیطان

در ردپای شیطان (Career of Evil)، سومین جلد از مجموعه‌ی محبوب کورمورن استرایک نوشته‌ی جی. کی. رولینگ با نام مستعار رابرت گالبریث، نویسنده بار دیگر مخاطب را به دنیایی تیره، پیچیده و پر از رمز و راز می‌برد. این رمان در ادامه‌ی دو کتاب قبلی، یعنی ندای فاخته و کرم ابریشم، داستان‌های جنایی استرایک و دستیار وفادارش، رابین الاکات، را پی می‌گیرد، اما این‌بار با حال و هوایی خشن‌تر، شخصی‌تر و تاریک‌تر.

آغاز داستان با دریافت یک بسته‌ی مرموز از سوی رابین شروع می‌شود؛ بسته‌ای که درون آن تکه‌ای از پای قطع‌شده‌ی یک زن قرار دارد. این صحنه‌ی تکان‌دهنده نه‌تنها نشان از تهدیدی مستقیم دارد، بلکه ماجرا را از همان ابتدا از سطح یک پرونده‌ی جنایی معمولی فراتر می‌برد و آن را به یک تعقیب و گریز شخصی بدل می‌کند. استرایک خیلی زود در می‌یابد که فرستنده‌ی این بسته کسی است که با گذشته‌ی تاریک او پیوند دارد.

رولینگ در این رمان، بخشی از زندگی خصوصی و گذشته‌ی مبهم استرایک را برای اولین‌بار با جزئیات بیشتری روایت می‌کند. مخاطب با بخش‌هایی از دوران کودکی، روابط خانوادگی آشفته و تجربیات تلخ دوران نظامی‌گری او آشنا می‌شود. این پرداخت دقیق به گذشته‌ی شخصیت اصلی، بُعدی انسانی‌تر به استرایک می‌بخشد و او را از یک کارآگاه صرف، به شخصیتی چندلایه و باورپذیر تبدیل می‌کند.

در کنار محور اصلی داستان که به تعقیب یک قاتل سریالی مربوط می‌شود، رابطه‌ی میان استرایک و رابین نیز دستخوش تغییرات عمده‌ای می‌شود. این دو که از جلد اول تاکنون به نوعی مکمل یکدیگر بوده‌اند، اکنون با بحران‌هایی در اعتماد، تفاهم و حتی احساسات شخصی روبه‌رو هستند. این بحران‌ها به‌خصوص با نزدیک شدن عروسی رابین با متیو، نامزد کنترل‌گر و شکاکش، به اوج خود می‌رسند.

فضای داستان، برخلاف جلدهای پیشین که بیشتر بر خرده‌فرهنگ‌های خاص (مانند دنیای مد یا نشر) تمرکز داشتند، این بار عمدتاً در پس‌زمینه‌ی محله‌های پایین‌دست، خیابان‌های فراموش‌شده و مکان‌هایی غریب و ترسناک لندن روایت می‌شود. رولینگ با توصیف‌های دقیق و گاه بی‌رحمانه، تصویری واقع‌گرایانه و در عین حال ناخوشایند از چهره‌ی پنهان شهر ارائه می‌دهد.

یکی از تم‌های محوری رمان، خشونت علیه زنان است. قربانیان قاتل زنجیره‌ای همگی زنانی‌اند که با اشکال مختلف آسیب، سوءاستفاده یا حذف روبه‌رو شده‌اند. نویسنده با حساسیت به این موضوع پرداخته و از فضای داستان جنایی برای بازنمایی واقعی پدیده‌هایی اجتماعی استفاده کرده است. در این میان، رابین نیز با گذشته‌ی شخصی تلخی که در این زمینه دارد، با شدت بیشتری تحت تأثیر پرونده قرار می‌گیرد.

از لحاظ ساختار، ردپای شیطان یکی از پرکشش‌ترین و پرتعلیق‌ترین کتاب‌های این مجموعه است. گره‌افکنی‌ها هوشمندانه‌اند، و تا انتها مخاطب را در حدس زدن هویت قاتل سرگردان نگه می‌دارند. همچنین، روایت‌های موازی و بینابینی از ذهن قاتل، که گهگاه به داستان اصلی گره می‌خورند، فضای مرموز و تهدیدآمیزی به رمان داده‌اند.

رولینگ در این اثر بار دیگر نشان می‌دهد که در خلق شخصیت‌های پیچیده و باورپذیر تبحر دارد. شخصیت‌های فرعی مانند دونالد لافری، نوئل بروک‌باندر، و جف وینیتر که هر یک مظنون بالقوه‌ای برای انجام جنایت هستند، به‌گونه‌ای طراحی شده‌اند که هر کدام می‌توانند همدلی یا تنفر مخاطب را برانگیزند. این مهارت در خلق چهره‌های چندوجهی، به تنش روانی داستان افزوده است.

وجه دیگری که در این رمان برجسته است، تقابل میان عدالت قانونی و عدالت شخصی است. استرایک که به‌عنوان کارآگاه خصوصی فعالیت می‌کند، همواره در مرز باریکی میان همکاری با پلیس و اقدام مستقل حرکت می‌کند. در ردپای شیطان، این مرز بارها شکسته می‌شود و شخصیت‌ها مجبورند تصمیم‌هایی بگیرند که ممکن است از نظر اخلاقی قابل دفاع اما از نظر قانونی خطرناک باشند.

پایان‌بندی رمان، با وجود آنکه معمای قتل حل می‌شود، اما سرشار از تنش‌های عاطفی است. به‌ویژه صحنه‌ی پایانی در کلیسا، جایی که استرایک در لحظه‌ای حساس وارد مراسم عروسی رابین می‌شود، نشان از اوج‌گیری احساسات پیچیده‌ای دارد که احتمالاً در جلد بعدی ادامه خواهند یافت.

ردپای شیطان نه‌تنها به‌عنوان یک داستان جنایی خوش‌ساخت و هیجان‌انگیز موفق است، بلکه به‌عنوان روایتی از روابط انسانی، آسیب‌های روانی، و ساختارهای قدرت نیز قابل تحلیل است. رولینگ در این اثر به‌خوبی نشان داده که رمان جنایی می‌تواند ابزاری برای پرداختن به مسائل جدی‌تر اجتماعی نیز باشد.

در نهایت، این رمان نقطه‌ی عطفی در مجموعه‌ی استرایک محسوب می‌شود؛ جایی که هم شخصیت‌ها و هم فضای داستان به سطحی عمیق‌تر و شخصی‌تر ارتقا پیدا می‌کنند. اگرچه کتاب به‌تنهایی قابل‌خواندن است، اما در بستر کلی مجموعه معنای کامل‌تری می‌یابد و خواننده را مشتاق ادامه‌ی ماجراهای استرایک و رابین نگه می‌دارد.

رمان ردپای شیطان در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۴.۲۲ با بیش از ۲۲۲ هزار رای و ۱۶۳۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمه‌ای از ویدا اسلامیه به بازار عرضه شده است.

خلاصه‌‌ی داستان ردپای شیطان

داستان ردپای شیطان با دریافت یک بسته‌ی مرموز توسط رابین الاکات، دستیار کورمورن استرایک، آغاز می‌شود. درون بسته، تکه‌ای از یک پای قطع‌شده قرار دارد، موضوعی که بلافاصله باعث وحشت رابین و برانگیختگی خاطراتی دردناک از گذشته‌اش می‌شود. استرایک با دیدن بسته، به این نتیجه می‌رسد که فرستنده‌ی آن کسی است که در گذشته‌ی شخصی یا حرفه‌ای او حضور داشته و انگیزه‌ی انتقام دارد. او چهار نفر را به‌عنوان مظنونین احتمالی معرفی می‌کند، همگی مردانی که یا با استرایک دشمنی داشته‌اند یا به نوعی از او آسیب دیده‌اند.

از این نقطه، داستان وارد مسیری جنایی، روان‌شناختی و شخصی می‌شود. استرایک و رابین به‌صورت جداگانه و مشترک به تحقیق درباره‌ی این مظنونین می‌پردازند. یکی از آن‌ها، دونالد لافری، ناپدری سابق استرایک، فردی خشن و آزارگر است. دیگری جف وینیتر، مجرم سابقه‌داری با گرایش‌های سادیستی، و سومی نوئل بروک‌باندر، همکار سابق استرایک در پلیس نظامی که به دلایلی از او کینه به دل دارد. این سه مرد، هر یک گذشته‌ای تاریک دارند و به نحوی می‌توانند در انجام جنایت دست داشته باشند.

در طول تحقیقات، قتل‌های دیگری نیز کشف می‌شود که همگی زنان آسیب‌دیده و دارای ویژگی‌های مشترک هستند. قاتل به شکلی بیمارگونه بدن قربانیان را مثله می‌کند و نشانه‌هایی مرموز در محل جنایت به جا می‌گذارد. همچنین، پیام‌های تهدیدآمیزی برای رابین ارسال می‌شود و زندگی شخصی او با خطر مواجه می‌گردد. ترس، فشارهای روانی و حس ناامنی به تدریج میان او و استرایک تأثیر می‌گذارد و رابطه‌ی حرفه‌ای‌شان را پیچیده‌تر می‌کند.

در این میان، رابین نیز با مشکلات شخصی روبه‌روست. او در آستانه‌ی ازدواج با متیو است، اما رابطه‌شان تیره شده است. متیو از کار رابین با استرایک ناراضی است و پیوسته به او شک می‌کند. رابین هم از رفتارهای کنترل‌گرایانه‌ی متیو خسته شده، اما نمی‌تواند تصمیم نهایی را بگیرد. در عین حال، همکاری نزدیک با استرایک باعث ایجاد احساساتی دوپهلو در او شده است؛ احساسی که میان وفاداری، احترام حرفه‌ای و جاذبه‌ی شخصی در نوسان است.

روند تحقیقات پلیسی با کشف سرنخ‌هایی از قربانیان و ارتباط آن‌ها با مظنونین ادامه پیدا می‌کند. استرایک به‌تدریج متوجه می‌شود که قاتل نه‌تنها به‌دنبال انتقام است، بلکه از نوعی انگیزه‌ی روان‌پریشانه‌ی تحقیر و سلطه نیز رنج می‌برد. روایت‌هایی از ذهن قاتل که در لابه‌لای فصل‌ها آمده، به خواننده اجازه می‌دهد نگاهی به روان درهم‌شکسته‌ی او بیندازد، بی‌آنکه هویت واقعی‌اش تا پایان آشکار شود.

با نزدیک شدن به پایان، استرایک موفق می‌شود حلقه‌ی مظنونین را تنگ‌تر کند و از خلال جزییاتی که ابتدا بی‌اهمیت به نظر می‌رسیدند، به حقیقت برسد. قاتل واقعی یکی از مظنونینی است که به‌درستی در دایره‌ی تحقیق قرار گرفته بود، اما شواهد علیه او به‌قدری پراکنده بود که شناسایی‌اش زمان برد. در یک تقابل خطرناک و پرتنش، استرایک قاتل را به دام می‌اندازد و پرونده را به سرانجام می‌رساند.

با این حال، پایان داستان باز است. اگرچه قاتل دستگیر می‌شود، اما رابطه‌ی میان استرایک و رابین در لحظه‌ای مبهم متوقف می‌شود. رابین درست در زمان مراسم عروسی‌اش با متیو، ناگهان استرایک را در کلیسا می‌بیند و داستان در حالی به پایان می‌رسد که هیچ‌یک از آن دو حرفی نمی‌زنند. این صحنه‌ی پایانی، نه‌تنها پایانی عاطفی برای این جلد از مجموعه است، بلکه پلی به جلدهای بعدی و ادامه‌ی رابطه‌ی پیچیده‌ی این دو شخصیت نیز محسوب می‌شود.

بخش‌هایی از ردپای شیطان

رابین که تمام روز وسط سر و صدای ترافیک و صدای بلند افراد بود، تا ساعت پنج بعد از ظهر آن روز، فرصت مناسبی برای تماس با بروک‌بنک پیدا نکرد. پس از آن‌که پلاتینیوم را دید که طبق معمول به محل کارش رفت، به رستوران ژاپنی مجاور کافه رفت و چای سبزش را سر میزی در گوشه‌ی دنجی برد.

آن‌جا، پنج دقیقه‌ای منتظر ماند تا خیالش راحت شود که سر و صدایی که بروک‌بنک در پس‌زمینه می‌شنود مانند صداهایی است که در دفتر کاری در خیابانی اصلی به گوش می‌رسد و بعد در حالی که قلبش با شدت می‌تپید، شماره‌اش را گرفت.

هنوز خطش دایر بود. رابین بیست ثانیه‌ای به صدای زنگ گوش کرد و بعد، درست وقتی به نظرش رسید هیچ‌کس گوشی را بر نخواهد داشت، کسی جواب داد.

صدای نفس‌های بلندی از آن سوی خط به گوش رسید. رابین تلفن را محکم به گوشش چسبانده و ساکت و بی‌حرکت نشسته بود. سپس از جا جست، چون صدای زیر کودک نوپایی از آن سوی خط گفت: الو!

رابین محتاطانه گفت: الو؟

صدای خفه‌ی زنی در پس‌زمینه به گوش رسید که گفت: چی برداشتی، زاهارا؟

صدای خش‌خشی بلند شد و سپس زن با صدای بلندتری گفت: اون مال نوئله. دنبالش می‌

تماس قطع شد. رابین آهسته گوشی را پایین آورد؛ اما قلبش همچنان تندتند می‌زد. به خوبی می‌توانست دست کوچک چسبناکی را مجسم کند که به‌طور تصادفی تماس را قطع کرده بود.

تلفن در دستش شروع به لرزیدن کرد: شماره‌ی بروک‌بنک بود که به او زنگ زده بود. نفس آرامی کشید و تلفن را پاسخ داد.

……………….

آن روز صبح همین که چشمش به منشی افتاد، شستش خبردار شد که به هم ریخته است و حال و روز خوشی ندارد. نگاهش کن، چطور در آن سوی پنجره‌ی گریک، رستوران دانشجویی بزرگ وابسته به دانشکده‌ی اقتصاد لندن، نشسته است. امروز بی‌آرایش بود. با چشم‌های قرمز و پف‌کرده، رنگش مثل گچ دیوار.

اگر مرد روی صندلی کناری‌اش می‌نشست هم زنکه‌ی هرزه به او توجهی نمی‌کرد. تمام هوش و حواسش به آن تیکه‌ی مونقره‌یی بود که چند میز آن طرف‌تر، سرگرم کار با لپ‌تاپش بود، و فرصتی نداشت که به مردها توجهی نشان بدهد. همان بهتر. طولی نمی‌کشید که توجه‌اش به مرد جلب بشود. قیافه‌ی مرد، آخرین چیزی بود که به عمرش می‌دید.

امروز لازم نبود شبیه پسرکی جذاب باشد؛ وقتی ناراحت بودند، هیچ‌گاه نمی‌کوشید با ظاهر آراسته و برازنده جذب‌شان کند. در چنین مواقعی دوستی در زمان مصیبت می‌شد، غریبه‌یی مهربان. همه‌ی مردها که این طوری نیستن، عزیزم. تو لیاقت بهتر از اینا رو داری. اجازه بده تا خونه همراهیت کنم. بیا دیگه، خودم می‌رسونمت. اگر می‌توانستی کاری کنی که مرد بودنت را فراموش کنند، می‌توانستی هر کار می‌خواستی با آن‌ها بکنی.

 

اگر به کتاب ردپای شیطان علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار جی. کی. رولینگ در وب‌سایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسنده نیز آشنا می‌سازد.