«خانهی خاموش» اثری است از اورهان پاموک (نویسندهی اهل ترکیه و برندهی جایزهی نوبل ادبیات، متولد ۱۹۶۲) که در سال ۱۹۸۳ منتشر شده است. این رمان روایتی چندصدایی از تنشهای خانوادگی و اجتماعی در ترکیهی پیش از کودتاست که در خانهای فرسوده و پر از خاطرات، شکافهای نسلی، سیاسی و ایدئولوژیک را به تصویر میکشد.
دربارهی خانهی خاموش
رمان خانهی خاموش نوشته اورهان پاموک، دومین اثر بلند این نویسنده ترک است که نخستین بار در سال ۱۹۸۳ منتشر شد. هرچند پاموک با رمانهای بعدیاش چون نام من سرخ است یا برف به شهرت جهانی رسید، اما خانهی خاموش را میتوان نقطه عطفی در شکلگیری دغدغهها، ساختارها و زبان ویژه او دانست؛ رمانی که در سکوتی متین، بنیان بسیاری از مضامین آیندهی او را میگذارد.
داستان در تابستانی گرم در شهر کوچک گِبزه، نزدیک استانبول، میگذرد و روایتگر چند روز از زندگی سه نوه است که برای دیدن مادربزرگ پیرشان، فاطمه، به خانهی او آمدهاند. خانهای قدیمی، ساکت، و سنگین از گذشتههای تلخ که اکنون در آن، خاطرات فروخورده، کشمکشهای نسلی، و زخمهای تاریخی به سطح میآیند. ساختار رمان چندصدایی است و هر فصل از زبان یکی از شخصیتها روایت میشود؛ شیوهای که به تدریج به یکی از سبکهای شاخص پاموک تبدیل شد.
شخصیت محوری، فاطمهخانم، پیرزنی بیمار، تلخمزاج و حافظهمحور است که با خدمتکار کوتولهاش، رکبالدین، در خانهای بزرگ و رو به زوال زندگی میکند. او همسر دکتری بوده که در آرزوی آوردن روشنگری و پیشرفت به کشور، به نگارش دایرهالمعارفی پرداخته، اما تلاشهایش در بیاعتنایی و شکست فروپاشیده است. فاطمه، اسیر خاطرات شوهرش و اندوه فروخورده از ناکامی فرزندانش، نماینده نسلی است که از شکوه گذشته دم میزند و از زمان حال بیزار است.
سه نوهی او نمایندگان سه رویکرد نسلی متفاوتاند: فاروق، تاریخدان روشنفکری است که در آرشیوها غرق شده و ناتوان از برقراری رابطهای زنده با جهان بیرون است؛ نِیلگون، خواهر او، جوانی زیبا و آرمانخواه با گرایش چپ است؛ و متین، برادر کوچکترشان، سودای ثروت، غربزدگی و فرار از واقعیت ترکیه را در سر دارد. هرکدام به نوعی گرفتار تردیدها، رویاها، و بنبستهای اجتماعی و سیاسی کشور هستند.
در کنار این سه نوه، صدای رکبالدین – خدمتکار کوتوله – جایگاهی خاص در رمان دارد. او که به نوعی جای پدر از دسترفته را برای خانواده پر کرده، با عقایدی مذهبی و سادهدلانه، در دل جامعهای رو به آشوب، راه نجات را در نوعی ایمان عرفانی میجوید. صدای او، با ریتمی خاص و لحنهایی آشفته، در تضاد و گفتوگو با عقلگرایی و شکست روشنفکری دکتر مرحوم قرار میگیرد.
یکی از ویژگیهای برجسته این رمان، تلفیق هوشمندانهی تاریخ و زندگی شخصی است. اورهان پاموک با هنری بیصدا و تدریجی، میکوشد نشان دهد چگونه تاریخ ملی در لایههای پنهان زندگی فردی جاری است؛ چگونه گذشته در حافظهی بدنها، دیوارها، و حتی سکوتها حضور دارد و چگونه نسلها در چرخشی تلخ از میراث و زخمهای همدیگر تأثیر میپذیرند.
خانهی خاموش همچنین تصویری تلخ و واقعگرایانه از ترکیه دههی ۷۰ ارائه میدهد؛ دورهای آشفته از بحرانهای سیاسی، گسترش جنبشهای چپ و راست، و خشونتهای خیابانی. پاموک، پیش از آنکه وارد بازیهای فرمالیستی و ساختارشکنانهی رمانهای بعدیاش شود، در این کتاب تصویری انسانی، تراژیک و به شدت زمینی از جامعهاش ارائه میدهد.
روایت در این کتاب نه پرشتاب و ماجراجویانه است، نه ساختارشکن و ذهنی؛ بلکه بیشتر در سکون، تکرار، و بازگشت شکل میگیرد. این ویژگی نهتنها به فضای خفهکننده و یخزدهی خانه میافزاید، بلکه تصویری از یک جامعهی در حال پوسیدگی را به خواننده منتقل میکند. خانه، به مثابه استعارهی ترکیه، خاموش است؛ اما زیر این سکوت، زمزمههایی از خشم، سرخوردگی و آیندهای مبهم جریان دارد.
با آنکه خانهی خاموش به زبان سادهتری نسبت به آثار بعدی پاموک نوشته شده، اما از نظر تکنیکی بسیار پخته و از نظر مضمون چندلایه و قابل تأمل است. شخصیتها هرکدام نماینده بخشی از روان جمعی ترکیهاند و هرکدام از زاویهای خاص، بنبست فرهنگی و اجتماعی کشور را بازتاب میدهند.
پاموک در این کتاب، به جای آنکه دست به قضاوت بزند، بیشتر میشنود، ثبت میکند، و گوش میسپارد. او در مقام نویسندهای جوان، اما بسیار حساس و دقیق، با پرهیز از ایدئولوژیزدگی، شخصیتهایی انسانی و زنده خلق میکند که در تاریکی راه خود را میجویند؛ حتی اگر به ناکجای خاموشی برسند.
خانهی خاموش از آن دست رمانهایی است که اگرچه در سکوت منتشر شد، اما با گذشت زمان به یکی از کلیدهای درک جهان ادبی پاموک تبدیل شده است. رمانی که در آن، صداها به جای برخورد، در هم نفوذ میکنند و خاموشی، پرطنینترین کنش ممکن میشود. این اثر نه فقط درباره گذشتهی یک خانواده، که درباره آیندهی یک ملت است.
خواندن این کتاب، مثل گشودن دری است به عمق تاریخ و روان یک سرزمین، و تماشای آن در آینهی خردهروایتهایی است که در ظاهر بیاهمیتاند، اما در نهایت، بنمایهی هویت جمعی یک ملت را تشکیل میدهند. خانهی خاموش، صدای ضعیف اما ماندگار همان ملت است؛ ملتی ایستاده در مرزهای مدرنیته، سنت، خشونت، و سکوت.
رمان خانهی خاموش در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۴ با بیش از ۹۵۰۰ رای و ۸۴۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از مژده الفت، مینا آذری، محمد فهیمی، مرضیه خسروی، ایرج نوبخت، سارا مصطفیپور و مریم طباطباییها به بازار عرضه شده است.
خلاصهی داستان خانهی خاموش
رمان خانهی خاموش داستان چند روز از زندگی سه خواهر و برادر جوان را روایت میکند که در تابستانی داغ به خانهی مادربزرگ پیرشان، فاطمهخانم، در شهر گبزه آمدهاند. این خانهی قدیمی و فرسوده، جایی است که خاطرات پدرشان، دکتر سلحمت، و تاریخ پیچیدهی خانواده در آن انباشته شده و حالا سکوت و سکون آن، بستری برای مواجهه شخصیتها با گذشته، هویت، و وضعیت نابسامان کشور شده است.
فاطمهخانم، شخصیت محوری خانه، زنی سالخورده و بیمار است که بیشتر روزها را در بستر میگذراند. او خاطرات شوهرش، دکتری روشنگر و غربزده را مرور میکند که عمر خود را صرف نوشتن دایرهالمعارفی برای نجات کشور از جهل کرده بود، اما کارش بینتیجه ماند. فاطمه نسبت به او خشم و نفرتی پنهان در دل دارد، زیرا دکتر در راه آرمانهایش، خانوادهاش را نادیده گرفت و زندگی آنان را تباه کرد.
خدمتکار کوتولهی خانه، رکبالدین، که در دوران کودکی فرزندان فاطمه در خانه بزرگ شده، هنوز هم با فداکاری به او خدمت میکند. اما او نیز درگیر بحرانهای روانی و وسواسهای مذهبی خاصی است. رکبالدین از سویی دلبستهی گذشتهی باشکوه خانه است و از سوی دیگر، بهتدریج باور میکند که مأموریت الهی دارد و قرار است با «نور» دنیا را نجات دهد.
نوهها، فاروق، نیلگون و متین، هرکدام نمایندهی بخشی از جامعهی در حال تغییر ترکیهاند. فاروق، مورخی الکلی است که خود را در بایگانیها و اسناد تاریخی دفن کرده تا از واقعیت بگریزد. نیلگون، دختری زیبا و تحصیلکرده با گرایشهای چپ است که دغدغهی عدالت اجتماعی دارد. متین، جوانی بلندپرواز و سوداگر است که رؤیای مهاجرت و ثروت را در سر دارد.
در همین حال، شخصیت دیگری به نام حسن، پسر یکی از خدمتکاران سابق خانه، وارد روایت میشود. او که سابقاً با فاروق و خواهر و برادرش همبازی بوده، اکنون عضو گروهی شبهنظامی با افکار تند مذهبی شده است. حسن عاشق نیلگون است اما از سوی او نادیده گرفته میشود، و همین سرخوردگی، زمینهساز تراژدی مهمی در داستان میشود.
در طول چند روز اقامت نوهها در خانه، تنشهای سیاسی، طبقاتی، و شخصی به تدریج اوج میگیرد. بحثهای تند بین شخصیتها، برخورد ایدئولوژیهای متضاد، و خاطرات تلخ گذشته، همگی در فضایی دلهرهآور و بیصدا جریان دارند. خانه به محلی برای تقابل نسلها و جهانبینیها تبدیل میشود؛ جایی که هم آینده و هم گذشته در سکوتی سرد و کشنده اسیر شدهاند.
در نهایت، یک حادثهی خشونتبار در دل این سکوت رخ میدهد که نماد انفجار تضادهای انباشتهشده است. حسن، با ذهنی آشفته و خشم فروخورده، نیلگون را هدف قرار میدهد و رویاهای ناتمام او را به خون میکشد. این فاجعه، پایانی است تلخ و نمادین بر داستان خانوادهای که نماد ترکیهای بیمار، دوپاره و در حال انفجار است.
خانهی خاموش در ظاهر روایتی خانوادگی دارد، اما در عمق خود تصویری است از جامعهای در آستانهی فروپاشی. با اینکه روایتها بیهیاهو و به ظاهر سادهاند، لایهلایههای روانشناختی، تاریخی و اجتماعی پشت هر صحنه پنهان شدهاند و خواننده را دعوت میکنند که خاموشی خانه را بشنود؛ خاموشیای که پر از صداست.
بخشهایی از خانهی خاموش
خواب در اثر یک فعل و انفعال شیمیایی اتفاق می افتد و مثل تمام اتفاقات دیگر دلیل علمی و منطقی دارد. همان طور که روزی فرمول آب کشف شد، روزی فرمول خواب را هم کشف می کنند.
…………………
بعد ساکت شدن اما پرنده ها همچنان ادامه می دادن. دراز کشیده، به حرفای اونا و سروصدای ماشین هایی گوش می کردم که به استانبول می رفتن. بعد بلند شدم، از جیب شلوارم شونه ی نیلگون رو درآوردم و به تختخواب برگشتم. زیر نور خورشید که از پنجره به داخل اتاق می اومد، به شونه نگاه می کنم، دراز می کشم و فکر می کنم. وقتی فکر کردم که چطور شونه ی توی دستم، در عمیق ترین گوشه های جنگل موهای نیلگون بوده، حال عجیبی بهم دست داد.
………………..
مایو، شلوار و کفشامو پوشیدم و شونه رو توی جیبم گذاشتم. می خواستم از اتاق برم بیرون که صدای در رو شنیدم. خوبه. بابام داره می ره، یعنی لازم نیست با خوردن گوجه، پنیر، زیتون صبحونه، به سخنرانی او در مورد سخت بودن زندگی و مهم بودن مدرک دیپلم دبیرستان هم گوش بدم. دم در دارن با هم حرف می زنن.
………………..
«مال ظهره؟»
بشقاب را سراندم جلویش. چنگال را برداشت و غرغرکنان بادمجان را زیرورو کرد. بعد شروع کرد به خوردن.
گفتم: «خانمبزرگ، سالادتون هم اینجاست.»
رفتم آشپزخانه و برای خودم هم کمی بادمجان کشیدم. نشستم و شروع کردم به خوردن. کمی بعد داد زد: «نمک… رجب! نمک کجاست؟»
رفتم و نگاهی به میز انداختم. درست کنار دستش بود. گفتم: «ایناهاش، نمکدونتون.»
«این رو هم تازه یاد گرفتهای؟ چرا وقتی دارم غذا میخورم، میری توی آشپزخونه؟»
جواب ندادم.
«فردا نمیآن؟»
«چرا، خانمبزرگ، میآن. نمک نمیپاشین؟»
«فضولی نکن! میآن؟»
«فردا ظهر. مگه تلفنی خبر نداده بودن؟»
«دیگه چی درست کردی؟»
باقیماندهی بادمجان را بردم توی آشپزخانه. توی بشقاب دیگری خوراک لوبیا ریختم و برایش بردم. وقتی داشت با چهرهی درهمکشیده لوبیا را هم میزد، رفتم آشپزخانه و نشستم غذایم را خوردم. چیزی نگذشته بود که باز داد زد:
«فلفل!»
خودم را زدم به نشنیدن. کمی بعد دوباره داد زد: «میوه!»
رفتم ظرف میوه را گذاشتم جلویش. دست استخوانی و لاغرش مثل عنکبوتی خسته آرامآرام روی هلوها حرکت میکرد. گفت: «همهشون پلاسیدهن. اینا رو دیگه از کجا گیر آوردهای؟ از پای درخت؟»
«پلاسیده نیستن، خانمبزرگ. رسیدهن. بهترین هلوها رو از میوهفروشی خریدم. خودتون هم میدونین که دیگه درخت هلویی این اطراف باقی نمونده.»
خودش را به نشنیدن زد و یکی از هلوها را برداشت. رفتم خوراک لوبیایم را تمام کنم که داد زد: «باز کن! کجایی رجب؟ گفتم بازش کن!»
دویدم پیشبندش را باز کنم. دیدم هلو را نیمخورده گذاشته.
«لااقل اجازه بدین یه زردآلو براتون بذارم، خانمبزرگ. شب بیدارم میکنین و میگین گرسنهتون شده.»
«نه! لازم نکرده. شکر خدا هنوز اینقدر بدبخت نشدهم که میوهی پادرختی بخورم! این رو باز کن.»
پیشبندش را باز کردم. دور دهانش را که تمیز میکردم، چینی به صورتش انداخت. انگار داشت زیرلب دعا میخواند. بلند شد و گفت: «من رو ببر بالا.»
به من تکیه داد و از پلکان بالا رفتیم. روی نهمین پله ایستادیم تا نفسی تازه کنیم. نفسزنان گفت: «اتاقهاشون رو آماده کردهای؟»
«بله.»
اگر به کتاب خانهی خاموش علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار اورهان پاموک در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسندهی شهیر اهل ترکیه نیز آشنا میسازد.
14 خرداد 1404
خانهی خاموش
«خانهی خاموش» اثری است از اورهان پاموک (نویسندهی اهل ترکیه و برندهی جایزهی نوبل ادبیات، متولد ۱۹۶۲) که در سال ۱۹۸۳ منتشر شده است. این رمان روایتی چندصدایی از تنشهای خانوادگی و اجتماعی در ترکیهی پیش از کودتاست که در خانهای فرسوده و پر از خاطرات، شکافهای نسلی، سیاسی و ایدئولوژیک را به تصویر میکشد.
دربارهی خانهی خاموش
رمان خانهی خاموش نوشته اورهان پاموک، دومین اثر بلند این نویسنده ترک است که نخستین بار در سال ۱۹۸۳ منتشر شد. هرچند پاموک با رمانهای بعدیاش چون نام من سرخ است یا برف به شهرت جهانی رسید، اما خانهی خاموش را میتوان نقطه عطفی در شکلگیری دغدغهها، ساختارها و زبان ویژه او دانست؛ رمانی که در سکوتی متین، بنیان بسیاری از مضامین آیندهی او را میگذارد.
داستان در تابستانی گرم در شهر کوچک گِبزه، نزدیک استانبول، میگذرد و روایتگر چند روز از زندگی سه نوه است که برای دیدن مادربزرگ پیرشان، فاطمه، به خانهی او آمدهاند. خانهای قدیمی، ساکت، و سنگین از گذشتههای تلخ که اکنون در آن، خاطرات فروخورده، کشمکشهای نسلی، و زخمهای تاریخی به سطح میآیند. ساختار رمان چندصدایی است و هر فصل از زبان یکی از شخصیتها روایت میشود؛ شیوهای که به تدریج به یکی از سبکهای شاخص پاموک تبدیل شد.
شخصیت محوری، فاطمهخانم، پیرزنی بیمار، تلخمزاج و حافظهمحور است که با خدمتکار کوتولهاش، رکبالدین، در خانهای بزرگ و رو به زوال زندگی میکند. او همسر دکتری بوده که در آرزوی آوردن روشنگری و پیشرفت به کشور، به نگارش دایرهالمعارفی پرداخته، اما تلاشهایش در بیاعتنایی و شکست فروپاشیده است. فاطمه، اسیر خاطرات شوهرش و اندوه فروخورده از ناکامی فرزندانش، نماینده نسلی است که از شکوه گذشته دم میزند و از زمان حال بیزار است.
سه نوهی او نمایندگان سه رویکرد نسلی متفاوتاند: فاروق، تاریخدان روشنفکری است که در آرشیوها غرق شده و ناتوان از برقراری رابطهای زنده با جهان بیرون است؛ نِیلگون، خواهر او، جوانی زیبا و آرمانخواه با گرایش چپ است؛ و متین، برادر کوچکترشان، سودای ثروت، غربزدگی و فرار از واقعیت ترکیه را در سر دارد. هرکدام به نوعی گرفتار تردیدها، رویاها، و بنبستهای اجتماعی و سیاسی کشور هستند.
در کنار این سه نوه، صدای رکبالدین – خدمتکار کوتوله – جایگاهی خاص در رمان دارد. او که به نوعی جای پدر از دسترفته را برای خانواده پر کرده، با عقایدی مذهبی و سادهدلانه، در دل جامعهای رو به آشوب، راه نجات را در نوعی ایمان عرفانی میجوید. صدای او، با ریتمی خاص و لحنهایی آشفته، در تضاد و گفتوگو با عقلگرایی و شکست روشنفکری دکتر مرحوم قرار میگیرد.
یکی از ویژگیهای برجسته این رمان، تلفیق هوشمندانهی تاریخ و زندگی شخصی است. اورهان پاموک با هنری بیصدا و تدریجی، میکوشد نشان دهد چگونه تاریخ ملی در لایههای پنهان زندگی فردی جاری است؛ چگونه گذشته در حافظهی بدنها، دیوارها، و حتی سکوتها حضور دارد و چگونه نسلها در چرخشی تلخ از میراث و زخمهای همدیگر تأثیر میپذیرند.
خانهی خاموش همچنین تصویری تلخ و واقعگرایانه از ترکیه دههی ۷۰ ارائه میدهد؛ دورهای آشفته از بحرانهای سیاسی، گسترش جنبشهای چپ و راست، و خشونتهای خیابانی. پاموک، پیش از آنکه وارد بازیهای فرمالیستی و ساختارشکنانهی رمانهای بعدیاش شود، در این کتاب تصویری انسانی، تراژیک و به شدت زمینی از جامعهاش ارائه میدهد.
روایت در این کتاب نه پرشتاب و ماجراجویانه است، نه ساختارشکن و ذهنی؛ بلکه بیشتر در سکون، تکرار، و بازگشت شکل میگیرد. این ویژگی نهتنها به فضای خفهکننده و یخزدهی خانه میافزاید، بلکه تصویری از یک جامعهی در حال پوسیدگی را به خواننده منتقل میکند. خانه، به مثابه استعارهی ترکیه، خاموش است؛ اما زیر این سکوت، زمزمههایی از خشم، سرخوردگی و آیندهای مبهم جریان دارد.
با آنکه خانهی خاموش به زبان سادهتری نسبت به آثار بعدی پاموک نوشته شده، اما از نظر تکنیکی بسیار پخته و از نظر مضمون چندلایه و قابل تأمل است. شخصیتها هرکدام نماینده بخشی از روان جمعی ترکیهاند و هرکدام از زاویهای خاص، بنبست فرهنگی و اجتماعی کشور را بازتاب میدهند.
پاموک در این کتاب، به جای آنکه دست به قضاوت بزند، بیشتر میشنود، ثبت میکند، و گوش میسپارد. او در مقام نویسندهای جوان، اما بسیار حساس و دقیق، با پرهیز از ایدئولوژیزدگی، شخصیتهایی انسانی و زنده خلق میکند که در تاریکی راه خود را میجویند؛ حتی اگر به ناکجای خاموشی برسند.
خانهی خاموش از آن دست رمانهایی است که اگرچه در سکوت منتشر شد، اما با گذشت زمان به یکی از کلیدهای درک جهان ادبی پاموک تبدیل شده است. رمانی که در آن، صداها به جای برخورد، در هم نفوذ میکنند و خاموشی، پرطنینترین کنش ممکن میشود. این اثر نه فقط درباره گذشتهی یک خانواده، که درباره آیندهی یک ملت است.
خواندن این کتاب، مثل گشودن دری است به عمق تاریخ و روان یک سرزمین، و تماشای آن در آینهی خردهروایتهایی است که در ظاهر بیاهمیتاند، اما در نهایت، بنمایهی هویت جمعی یک ملت را تشکیل میدهند. خانهی خاموش، صدای ضعیف اما ماندگار همان ملت است؛ ملتی ایستاده در مرزهای مدرنیته، سنت، خشونت، و سکوت.
رمان خانهی خاموش در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۴ با بیش از ۹۵۰۰ رای و ۸۴۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از مژده الفت، مینا آذری، محمد فهیمی، مرضیه خسروی، ایرج نوبخت، سارا مصطفیپور و مریم طباطباییها به بازار عرضه شده است.
خلاصهی داستان خانهی خاموش
رمان خانهی خاموش داستان چند روز از زندگی سه خواهر و برادر جوان را روایت میکند که در تابستانی داغ به خانهی مادربزرگ پیرشان، فاطمهخانم، در شهر گبزه آمدهاند. این خانهی قدیمی و فرسوده، جایی است که خاطرات پدرشان، دکتر سلحمت، و تاریخ پیچیدهی خانواده در آن انباشته شده و حالا سکوت و سکون آن، بستری برای مواجهه شخصیتها با گذشته، هویت، و وضعیت نابسامان کشور شده است.
فاطمهخانم، شخصیت محوری خانه، زنی سالخورده و بیمار است که بیشتر روزها را در بستر میگذراند. او خاطرات شوهرش، دکتری روشنگر و غربزده را مرور میکند که عمر خود را صرف نوشتن دایرهالمعارفی برای نجات کشور از جهل کرده بود، اما کارش بینتیجه ماند. فاطمه نسبت به او خشم و نفرتی پنهان در دل دارد، زیرا دکتر در راه آرمانهایش، خانوادهاش را نادیده گرفت و زندگی آنان را تباه کرد.
خدمتکار کوتولهی خانه، رکبالدین، که در دوران کودکی فرزندان فاطمه در خانه بزرگ شده، هنوز هم با فداکاری به او خدمت میکند. اما او نیز درگیر بحرانهای روانی و وسواسهای مذهبی خاصی است. رکبالدین از سویی دلبستهی گذشتهی باشکوه خانه است و از سوی دیگر، بهتدریج باور میکند که مأموریت الهی دارد و قرار است با «نور» دنیا را نجات دهد.
نوهها، فاروق، نیلگون و متین، هرکدام نمایندهی بخشی از جامعهی در حال تغییر ترکیهاند. فاروق، مورخی الکلی است که خود را در بایگانیها و اسناد تاریخی دفن کرده تا از واقعیت بگریزد. نیلگون، دختری زیبا و تحصیلکرده با گرایشهای چپ است که دغدغهی عدالت اجتماعی دارد. متین، جوانی بلندپرواز و سوداگر است که رؤیای مهاجرت و ثروت را در سر دارد.
در همین حال، شخصیت دیگری به نام حسن، پسر یکی از خدمتکاران سابق خانه، وارد روایت میشود. او که سابقاً با فاروق و خواهر و برادرش همبازی بوده، اکنون عضو گروهی شبهنظامی با افکار تند مذهبی شده است. حسن عاشق نیلگون است اما از سوی او نادیده گرفته میشود، و همین سرخوردگی، زمینهساز تراژدی مهمی در داستان میشود.
در طول چند روز اقامت نوهها در خانه، تنشهای سیاسی، طبقاتی، و شخصی به تدریج اوج میگیرد. بحثهای تند بین شخصیتها، برخورد ایدئولوژیهای متضاد، و خاطرات تلخ گذشته، همگی در فضایی دلهرهآور و بیصدا جریان دارند. خانه به محلی برای تقابل نسلها و جهانبینیها تبدیل میشود؛ جایی که هم آینده و هم گذشته در سکوتی سرد و کشنده اسیر شدهاند.
در نهایت، یک حادثهی خشونتبار در دل این سکوت رخ میدهد که نماد انفجار تضادهای انباشتهشده است. حسن، با ذهنی آشفته و خشم فروخورده، نیلگون را هدف قرار میدهد و رویاهای ناتمام او را به خون میکشد. این فاجعه، پایانی است تلخ و نمادین بر داستان خانوادهای که نماد ترکیهای بیمار، دوپاره و در حال انفجار است.
خانهی خاموش در ظاهر روایتی خانوادگی دارد، اما در عمق خود تصویری است از جامعهای در آستانهی فروپاشی. با اینکه روایتها بیهیاهو و به ظاهر سادهاند، لایهلایههای روانشناختی، تاریخی و اجتماعی پشت هر صحنه پنهان شدهاند و خواننده را دعوت میکنند که خاموشی خانه را بشنود؛ خاموشیای که پر از صداست.
بخشهایی از خانهی خاموش
خواب در اثر یک فعل و انفعال شیمیایی اتفاق می افتد و مثل تمام اتفاقات دیگر دلیل علمی و منطقی دارد. همان طور که روزی فرمول آب کشف شد، روزی فرمول خواب را هم کشف می کنند.
…………………
بعد ساکت شدن اما پرنده ها همچنان ادامه می دادن. دراز کشیده، به حرفای اونا و سروصدای ماشین هایی گوش می کردم که به استانبول می رفتن. بعد بلند شدم، از جیب شلوارم شونه ی نیلگون رو درآوردم و به تختخواب برگشتم. زیر نور خورشید که از پنجره به داخل اتاق می اومد، به شونه نگاه می کنم، دراز می کشم و فکر می کنم. وقتی فکر کردم که چطور شونه ی توی دستم، در عمیق ترین گوشه های جنگل موهای نیلگون بوده، حال عجیبی بهم دست داد.
………………..
مایو، شلوار و کفشامو پوشیدم و شونه رو توی جیبم گذاشتم. می خواستم از اتاق برم بیرون که صدای در رو شنیدم. خوبه. بابام داره می ره، یعنی لازم نیست با خوردن گوجه، پنیر، زیتون صبحونه، به سخنرانی او در مورد سخت بودن زندگی و مهم بودن مدرک دیپلم دبیرستان هم گوش بدم. دم در دارن با هم حرف می زنن.
………………..
«مال ظهره؟»
بشقاب را سراندم جلویش. چنگال را برداشت و غرغرکنان بادمجان را زیرورو کرد. بعد شروع کرد به خوردن.
گفتم: «خانمبزرگ، سالادتون هم اینجاست.»
رفتم آشپزخانه و برای خودم هم کمی بادمجان کشیدم. نشستم و شروع کردم به خوردن. کمی بعد داد زد: «نمک… رجب! نمک کجاست؟»
رفتم و نگاهی به میز انداختم. درست کنار دستش بود. گفتم: «ایناهاش، نمکدونتون.»
«این رو هم تازه یاد گرفتهای؟ چرا وقتی دارم غذا میخورم، میری توی آشپزخونه؟»
جواب ندادم.
«فردا نمیآن؟»
«چرا، خانمبزرگ، میآن. نمک نمیپاشین؟»
«فضولی نکن! میآن؟»
«فردا ظهر. مگه تلفنی خبر نداده بودن؟»
«دیگه چی درست کردی؟»
باقیماندهی بادمجان را بردم توی آشپزخانه. توی بشقاب دیگری خوراک لوبیا ریختم و برایش بردم. وقتی داشت با چهرهی درهمکشیده لوبیا را هم میزد، رفتم آشپزخانه و نشستم غذایم را خوردم. چیزی نگذشته بود که باز داد زد:
«فلفل!»
خودم را زدم به نشنیدن. کمی بعد دوباره داد زد: «میوه!»
رفتم ظرف میوه را گذاشتم جلویش. دست استخوانی و لاغرش مثل عنکبوتی خسته آرامآرام روی هلوها حرکت میکرد. گفت: «همهشون پلاسیدهن. اینا رو دیگه از کجا گیر آوردهای؟ از پای درخت؟»
«پلاسیده نیستن، خانمبزرگ. رسیدهن. بهترین هلوها رو از میوهفروشی خریدم. خودتون هم میدونین که دیگه درخت هلویی این اطراف باقی نمونده.»
خودش را به نشنیدن زد و یکی از هلوها را برداشت. رفتم خوراک لوبیایم را تمام کنم که داد زد: «باز کن! کجایی رجب؟ گفتم بازش کن!»
دویدم پیشبندش را باز کنم. دیدم هلو را نیمخورده گذاشته.
«لااقل اجازه بدین یه زردآلو براتون بذارم، خانمبزرگ. شب بیدارم میکنین و میگین گرسنهتون شده.»
«نه! لازم نکرده. شکر خدا هنوز اینقدر بدبخت نشدهم که میوهی پادرختی بخورم! این رو باز کن.»
پیشبندش را باز کردم. دور دهانش را که تمیز میکردم، چینی به صورتش انداخت. انگار داشت زیرلب دعا میخواند. بلند شد و گفت: «من رو ببر بالا.»
به من تکیه داد و از پلکان بالا رفتیم. روی نهمین پله ایستادیم تا نفسی تازه کنیم. نفسزنان گفت: «اتاقهاشون رو آماده کردهای؟»
«بله.»
اگر به کتاب خانهی خاموش علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار اورهان پاموک در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسندهی شهیر اهل ترکیه نیز آشنا میسازد.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات جهان، داستان تاریخی، داستان خارجی، رمان، سیاسی
۰ برچسبها: ادبیات جهان، اورهان پاموک، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب