آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند

«آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند» اثری است از محمد شمس لنگرودی (نویسنده‌ی زاده‌ی لنگرود، متولد ۱۳۲۹) که در سال ۱۳۹۴ منتشر شده است. این کتاب روایت تحول ذهنی یک نویسنده است که پس از مواجهه با خواننده‌ای ناشناس، به ورطه‌ی شک، توهم و جست‌وجوی حقیقت در دل جامعه‌ای سنت‌زده فرو می‌غلتد.

درباره‌ی آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند

رمان آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند نوشته محمد شمس لنگرودی، اثری است که از دل تجربه‌های شخصی و زیسته‌ی نویسنده‌ای بیرون آمده که پیش‌تر او را بیش‌تر به عنوان شاعر می‌شناختند تا داستان‌نویس. شمس لنگرودی در این کتاب، از مرزهای آشنای شعر عبور می‌کند و در قالب داستان، به کنکاش در لایه‌های پیچیده روان انسان مدرن در دل جامعه‌ای سنتی می‌پردازد. او با زبانی ساده اما در عین حال چندلایه، روایتی را خلق کرده که در آن تخیل و واقعیت به شکلی نامرئی در هم می‌آمیزند.

این رمان به نوعی در ادامه‌ی فضای ذهنی و محتوایی کتاب پیشین لنگرودی یعنی رژه بر خاک پوک قرار دارد، هرچند از نظر ساختار داستانی کاملاً مستقل عمل می‌کند. خواننده برای درک فضای این رمان نیازی به آشنایی با اثر قبلی ندارد؛ زیرا آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند روایتی تازه و مستقل دارد که بر محور تحولات ذهنی یک نویسنده شکل می‌گیرد. شخصیتی که اگرچه همنام با خود نویسنده است، اما از همان ابتدا درمی‌یابیم که با شخص حقیقی فاصله دارد و یک هویت داستانی دارد.

قصه با مراجعه‌ی مردی ناشناس به خانه نویسنده آغاز می‌شود؛ مردی بلندقد و میان‌سال که با همراه داشتن یک دسته‌گل، گله‌هایی عجیب و غیرمنتظره را پیش روی نویسنده می‌گذارد. او مدعی است که در کتاب پیشین لنگرودی، تصویری نادرست و تحریف‌شده از خودش و هم‌فکرانش ترسیم شده. این ادعا، آغاز ماجراهایی است که آرام‌آرام مرز میان واقعیت و توهم را در ذهن نویسنده از بین می‌برد.

با ورود این مرد، زندگی نویسنده دیگر آن مسیر سابق را طی نمی‌کند. او به تدریج گرفتار شک، اضطراب، وهم و بدگمانی می‌شود. احساس می‌کند مورد تعقیب است، کسانی، شاید نامرئی یا موهوم، به خانه‌اش رفت‌وآمد می‌کنند. گویی درهای ذهنش برای همیشه به روی موجوداتی باز شده‌اند که از دل ترس‌ها و ناگفته‌هایش سربرآورده‌اند. در این فضای وهم‌آلود، مخاطب با نویسنده‌ای روبه‌روست که تلاش دارد میان عقل و خیال، حقیقت و دروغ، گذشته و اکنون مرزی قائل شود، اما مدام شکست می‌خورد.

اگرچه رمان از زاویه‌دید اول‌شخص روایت می‌شود و شمایلی آشنا از خودِ نویسنده را به نمایش می‌گذارد، اما نباید آن را زندگی‌نامه‌ای صریح یا واقع‌گرایانه دانست. لنگرودی در اینجا بیشتر از طریق یک شخصیت داستانی به طرح مسائل و دغدغه‌های روشنفکری پرداخته است؛ روشنفکرانی که در دل ساختارهای سنتی جامعه، به جای تأثیرگذاری، بیشتر گرفتار انزوا، بی‌اعتمادی، روان‌پریشی و سرانجام فرسایش درونی می‌شوند.

رمان با رویکردی انتقادی، مفاهیمی همچون انزوای اجتماعی، تنهایی، جستجوی هویت، تأثیر خاطرات گذشته بر ذهن حال، و اضطراب ناشی از زندگی در جامعه‌ای غیرمنعطف را به تصویر می‌کشد. نویسنده در دل این مضامین، به زبانی صمیمی و شاعرانه دست یافته که یادآور سابقه شعری اوست؛ زبانی که با کمترین واژه‌ها، بیشترین معنا را انتقال می‌دهد.

یکی از تمهیدات موفق رمان، استفاده از عناصر فراواقعی چون «جن» است؛ اما برخلاف باور عمومی که این موجودات را تهدیدی از بیرون می‌بیند، در این اثر، آن‌ها به عنوان نمادهای درونی و استعاری عمل می‌کنند. آن‌ها تجسمی از خاطرات سرکوب‌شده، ترس‌های قدیمی و فشارهای اجتماعی هستند که آرام‌آرام به درون شخصیت اصلی نفوذ کرده‌اند و زندگی‌اش را در تسخیر خود درمی‌آورند.

این اثر همچنین به خوبی نشان می‌دهد که چگونه مواجهه با متن، در اینجا کتاب پیشین نویسنده، می‌تواند تبدیل به مواجهه با خود شود. مرد غریبه‌ای که به خانه شمس می‌آید، می‌تواند همان صدای درونی نویسنده باشد که از تصویرهایی که از دیگران و از خود ترسیم کرده، نگران و پشیمان است. رمان، در اینجا به آیینه‌ای بدل می‌شود که در آن تصویر واقعیت به سادگی قابل تفکیک از خیال نیست.

لنگرودی در کنار روایت داستانی، از فرصت رمان‌نویسی برای بررسی لایه‌های فرهنگی و اجتماعی جامعه ایرانی نیز بهره می‌برد. نقدهای اجتماعی ظریفی در طول داستان پراکنده شده‌اند که گاه مستقیم و گاه غیرمستقیم به سنت‌های بازدارنده، روابط ناسالم، فشارهای روانی و سرکوب‌های اجتماعی اشاره دارند.

این اثر با وجود سادگی ساختاری‌اش، از عمق و چندلایگی برخوردار است. رمان تنها درباره یک تجربه روانی نیست، بلکه به شکلی گسترده‌تر درباره موقعیت روشنفکران در دنیای معاصر، جدال درونی انسان با خاطراتش، و گریزناپذیری تأثیر گذشته بر اکنون سخن می‌گوید. این رمان نه‌فقط تجربه‌ای روایی، بلکه نوعی مواجهه فلسفی با هستی و هویت است.

آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند با نثری نرم و روان، خواننده را به سفری ذهنی دعوت می‌کند؛ سفری که از در خانه‌ای آغاز می‌شود و به اعماق تاریک ذهن انسانی می‌رسد که زیر فشار سنت، گذشته، اضطراب و خاطره در حال فروپاشی است. در این کتاب، لنگرودی نه‌تنها داستانی می‌سازد، بلکه جهانی می‌آفریند که در آن، هر خواننده، بخشی از خویش را بازمی‌یابد.

رمان آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۲.۹۳ با بیش از ۷۰ رای و ۲۱ نقد و نظر است.

خلاصه‌ی داستان آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند

داستان آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند با شخصیتی آغاز می‌شود که نامش با نویسنده یکی است: شمس لنگرودی. او نویسنده‌ای است که به‌تازگی رمانی به نام رژه بر خاک پوک منتشر کرده است. چند روز پس از انتشار کتاب، مردی قدبلند و میان‌سال با دسته‌گلی در دست، به خانه‌اش می‌آید. ظاهر آرام و گفت‌وگوی مؤدبانه این مرد، خیلی زود رنگ می‌بازد، زیرا او با لحنی گلایه‌آمیز از شمس می‌پرسد که چرا در کتابش تصویری نادرست و غیرواقعی از او و امثال او ارائه داده است.

شمس که این مرد را تا آن لحظه هرگز ندیده، گیج و متحیر است. هرچه فکر می‌کند، نمی‌تواند بفهمد که مهمان ناشناس از چه سخن می‌گوید و چه نسبتی میان او و شخصیت‌های داستان کتابش وجود دارد. مرد با صراحت از او می‌خواهد که کتابی دیگر بنویسد؛ اما این بار همه‌چیز را معکوس کند، یعنی روایت تازه‌ای خلق کند که چهره‌ای متفاوت از او و دوستانش نشان دهد. این گفت‌وگوی عجیب، نقطه‌ی آغاز تحولاتی درونی در ذهن نویسنده است.

پس از این ملاقات، ذهن شمس به‌هم می‌ریزد. او دیگر نمی‌تواند مانند گذشته زندگی کند و به آرامش برسد. فکر می‌کند کسانی به خانه‌اش رفت‌وآمد دارند. سایه‌هایی ناپیدا، صداهایی مبهم، و حس حضورهایی ناشناخته ذهن او را تسخیر می‌کند. او دچار شک و تردید به اطرافیانش می‌شود و گویی در یک چرخۀ بی‌پایان از سوءظن، اضطراب و توهم گرفتار شده است.

رمان به‌تدریج وارد قلمرو وهم و خیال می‌شود. مخاطب همراه با راوی، به فضایی پر از سوءتفاهم و تردید قدم می‌گذارد. شمس نمی‌داند که آیا این دگرگونی‌ها واقعی‌اند یا حاصل ذهن مشوش خودش. او در لحظاتی، خود را قربانی نگاه دیگران می‌بیند، و در لحظاتی دیگر، گمان می‌برد همه‌ی این اتفاقات توطئه‌ای از سوی نیروهایی نامرئی‌اند.

نویسنده در همین مسیر، به مرور از جهان بیرونی فاصله می‌گیرد و بیشتر به درون خود پناه می‌برد. خاطرات گذشته، پرسش‌هایی درباره هویت، و رنج‌های زندگی روشنفکرانه در جامعه‌ای سنت‌زده، او را بیش از پیش در خود فرومی‌برد. او تلاش می‌کند بین آنچه دیده، شنیده و تجربه کرده با آنچه در ذهنش شکل گرفته، مرزی قائل شود؛ تلاشی که چندان موفقیت‌آمیز نیست.

با پیشروی داستان، نمادهایی مانند «جن» وارد روایت می‌شوند؛ اما این‌ها بیش از آنکه عناصر ماورایی باشند، نشانه‌هایی از فشار روانی و آشوب درونی شخصیت اصلی‌اند. لنگرودی از این تصاویر برای بازتاب تنهایی، ترس، و بیگانگی فکری شخصیتش استفاده می‌کند. او با بهره‌گیری از این عناصر، فضایی فراواقعی خلق می‌کند که در آن، حقیقت و خیال در هم می‌آمیزند.

در پایان داستان، خواننده با نویسنده‌ای روبه‌روست که دیگر به‌تمامی از واقعیت فاصله گرفته است. او هنوز در خانه‌ی خود زندگی می‌کند، اما این خانه دیگر پناهگاه نیست، بلکه صحنه‌ای است برای تقابل با ترس‌های درونی، خاطرات مبهم و هویت متزلزل. آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند به‌جای ارائه یک پایان قطعی، در ذهن مخاطب پرسش‌هایی برجای می‌گذارد که پاسخ روشنی ندارند، اما عمیقاً بر او اثر می‌گذارند.

در نهایت، این رمان، بیش از آنکه درباره یک ماجرای خارجی باشد، درباره تجربه‌ای درونی و روانی است. نویسنده‌ای که با نگاه دیگران، با خاطرات خودش، و با انتظاراتی که از هنر و حقیقت می‌رود، درگیر است؛ و در دل همین درگیری، روایتِ سقوط تدریجی‌اش را شکل می‌دهد.

بخش‌هایی از آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند

اضافه می‌کنم: «در مقدمه‌ی کتاب نوشته‌ام تمام نام‌هایی که در کتاب آمده‌اند به دلیل مضمون و فضای کلی داستان از اسامی جن‌هاست و اگر کسی مشابهتی بین زندگی خود و زندگی این آدم‌ها ببیند کاملاً اتفاقی است.»

ــ بله، خواندم. یادداشت طنزآلودتان را خواندم.

در حقیقت خودم هم شک می‌کنم. تمام ماجرای کتاب در چند لحظه از ذهنم می‌گذرد. اما هیچ‌کدام از شخصیت‌های داستان هیچ شباهتی به او ندارند. فکر می‌کنم همهٔ این حرف‌ها حاشیه است و او منظور دیگری دارد.

ساعت از پنج و نیم می‌گذرد. نگران قرارم هستم. اما باید مسئله روشن شود. می‌گویم: «مطمئن باشید اشتباه می‌کنید. چطور ممکن است درباره‌ی کسی چیزی بنویسم که اطلاعی از آن ندارم؟ فکر نمی‌کنید شاید سوءتفاهمی پیش‌آمده؟»

ــ سوءتفاهم؟

کلمه‌ی سوءتفاهم را به شکل برخورنده‌ای تکرار می‌کند.

چایم را سر می‌کشم.

ــ ولی این داستان، درباره‌ی هیچ کس و هیچ سرزمین خاصی نیست. یک حرف کلی است.

دستش را در جیب بغل می‌بَرد، پیپش را درمی‌آورد، به‌دقت از توتون پر می‌کند. کبریت می‌کشد، باحوصله دودش را می‌بلعد و با لحنی که نمی‌فهمم از سر تهدید است یا دل‌سوزی و اخطار، می‌گوید: «می‌خواستم گله‌ام را حضوری به شما بگویم آقای شمس. حالا پیداست دیرتان شده، در فرصتی دیگر عرض خواهم کرد. توصیه‌ام به شما این است کتاب دیگری شبیه همین و برعکسش را بنویسید.»

خنده‌ام می‌گیرد.

ــ شبیه همین و برعکسش؟

ــ بله، شبیه همین و برعکسش.

فکر می‌کنم یا دیوانه است یا برای تهدیدم آمده. می‌گویم بسیار خب، فکر خواهم کرد.

 

اگر به کتاب آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند علاقه دارید، بخش معرفی برترین رمان‌های ادبیات فارسی در وب‌سایت هر روز یک کتاب شما را با سایر آثار مشابه نیز آشنا می‌سازد.