خصم

«خصم» اثری است از امانوئل کارر (نویسنده‌ی فرانسوی، متولد ۱۹۵۷) که در سال ۲۰۰۰ منتشر شده است. این کتاب روایت واقعی زندگی مردی است که پس از سال‌ها دروغ‌گویی و ساختن هویتی جعلی، سرانجام خانواده‌اش را به قتل می‌رساند و در این بین، نویسنده در جست‌وجوی فهم مرز میان دروغ، ایمان و شر مطلق است.

درباره‌ی خصم

کتاب خصم (L’Adversaire) نوشته‌ی امانوئل کارر، یکی از تکان‌دهنده‌ترین آثار ادبی در مرز میان داستان و واقعیت است؛ روایتی از جنایتی هولناک که در عین مستند بودن، همچون یک رمان روان‌شناختی عمیق پیش می‌رود. کارر با نثری دقیق، موجز و به طرز خطرناکی صادق، خواننده را به درون ذهن مردی می‌برد که سال‌ها با دروغ زندگی کرده و در نهایت، برای حفظ آن، دست به نابخشودنی‌ترین کار ممکن می‌زند.

ماجرای کتاب بر پایه‌ی یک پرونده‌ی واقعی شکل گرفته است؛ پرونده‌ی «ژان کلود رومان»، مردی که سال‌ها خود را پزشک سازمان بهداشت جهانی معرفی کرده بود، در حالی که در واقع هرگز چنین سمتی نداشت. او بیست سال تمام خانواده، دوستان و اطرافیانش را فریب داد، و زمانی که حقیقت در شُرف آشکار شدن بود، همسر، فرزندان و والدینش را به قتل رساند. کارر در خصم این تراژدی را نه به‌مثابه یک جنایت جنون‌آمیز، بلکه به‌عنوان پرسشی درباره‌ی ماهیت دروغ، هویت و شر تحلیل می‌کند.

امانوئل کارر، که خود از نویسندگان برجسته‌ی ادبیات معاصر فرانسه است، در این کتاب از مرز گزارش و تخیل عبور می‌کند. او نه صرفاً به‌عنوان ناظری بیرونی، بلکه به‌عنوان انسانی درگیر با مسئله‌ی ایمان، صداقت و گناه، وارد میدان می‌شود. در واقع، کتاب بیش از آن‌که درباره‌ی رومان باشد، درباره‌ی خودِ نویسنده است؛ درباره‌ی وسوسه‌ی فهمیدن و قضاوت نکردن.

در نگاه نخست، خصم می‌تواند یک گزارش جنایی به نظر برسد، اما به‌زودی درمی‌یابیم که با اثری فلسفی و وجودی روبه‌رو هستیم. کارر می‌پرسد: چگونه ممکن است انسانی سال‌ها دروغ بگوید و در عین حال ظاهراً زندگی عادی خود را ادامه دهد؟ چه مرزی میان انسان و هیولا وجود دارد، وقتی که این هیولا، به‌جای آن‌که در تاریکی بیرون باشد، در درون ماست؟

نثر کارر در این کتاب به‌غایت خونسرد و کنترل‌شده است. او از احساسات سطحی پرهیز می‌کند و در عوض، با آرامشی سرد و موشکافانه، لایه‌های درونی شخصیت رومان را برمی‌دارد. همین خونسردی است که اثر را هولناک‌تر می‌سازد؛ زیرا خواننده حس می‌کند که دارد با واقعیتی مواجه می‌شود که از هر داستانی باورپذیرتر و در عین حال غیرقابل باورتر است.

خصم در عین حال اثری درباره‌ی ایمان از دست‌رفته است. کارر، که در دوران نگارش کتاب درگیر پرسش‌های دینی و فلسفی بود، از خود می‌پرسد آیا شر مطلق وجود دارد، یا هر جنایتی، ادامه‌ی دروغی است که همه‌ی ما کم‌وبیش در زندگی خود می‌گوییم. به همین دلیل، کتاب نه فقط روایت سقوط یک فرد، بلکه بازتاب سقوط معنوی جهان مدرن است؛ جهانی که در آن، حقیقت جای خود را به نمایش داده است.

خواندن این اثر، تجربه‌ای دشوار و در عین حال اجتناب‌ناپذیر است. کارر از خواننده می‌خواهد نه قاضی، بلکه شاهد باشد؛ شاهد دروغی که تا انتها ادامه یافت، و شاهد خلأیی که پس از آن برجا ماند. او از ما می‌خواهد خود را در برابر پرسشی بگذاریم که پاسخ روشنی ندارد: آیا رومان، دشمن دیگران بود یا دشمن خویش؟

در خلال روایت، نویسنده بارها میان خود و موضوعش فاصله می‌گیرد و دوباره به او نزدیک می‌شود. این کشاکش میان نزدیکی و گریز، یکی از عناصر درخشان کتاب است. گویی کارر در هر جمله با این وسوسه می‌جنگد که آیا حق دارد از درون تاریکی دیگری سخن بگوید؟ آیا می‌توان بدون آلوده شدن به قضاوت، درباره‌ی شر نوشت؟

سبک مستند-تخیلی کارر، بعدها الهام‌بخش نویسندگان بسیاری شد و خصم را به اثری کلاسیک در ژانر «رمان غیرداستانی» بدل کرد. او با وفاداری به واقعیت و در عین حال با دقتی ادبی، نشان داد که حقیقت و تخیل دو قلمرو جدا از هم نیستند، بلکه در هم تنیده‌اند. در این میان، رومان تبدیل می‌شود به نمادی از پوچی مدرن، انسانی که دروغ را تا نهایت منطقی‌اش پیش می‌برد.

کارر در بخش‌هایی از کتاب به سکوت اشاره می‌کند؛ سکوتی که پس از فاجعه بر جای مانده است. او می‌گوید نوشتن درباره‌ی این سکوت، شاید تنها راه مقابله با آن باشد. بدین‌سان، خصم فقط بازگویی یک فاجعه نیست، بلکه تلاشی برای فهمیدن آن است؛ تلاشی که هرگز به نتیجه نمی‌رسد و شاید نباید هم برسد.

منتقدان فرانسوی از خصم به‌عنوان یکی از صادقانه‌ترین آثار دوران معاصر یاد کرده‌اند، زیرا نویسنده نه از موضع دانای کل، بلکه از جایگاه انسانی مضطرب و متزلزل سخن می‌گوید. او خود را در برابر دروغی قرار می‌دهد که می‌توانست به‌راحتی بخشی از زندگی او یا هر یک از ما باشد.

در نهایت، خصم کتابی است درباره‌ی دروغ، ایمان، شر و هویت؛ درباره‌ی مرز باریک میان انسان بودن و سقوط به ورطه‌ی نیستی. کارر در این اثر نشان می‌دهد که گاه بزرگ‌ترین دشمن، نه در جهان بیرون، بلکه در درون ما کمین کرده است. خصم روایتی از آن لحظه است که نقاب فرو می‌افتد و انسان با چهره‌ی واقعی خود روبه‌رو می‌شود.

کتاب خصم در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۹ با بیش از ۴۳۰۰۰ رای و ۳۸۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمه‌هایی از ابوالفضل الله دادی و آذین حسین زاده (تحت عنوان ابلیس درون) به بازار عرضه شده است.

خلاصه‌ی محتوای مطالب خصم

کتاب خصم روایتی مستند از یکی از تکان‌دهنده‌ترین پرونده‌های جنایی فرانسه در دهه‌ی ۱۹۹۰ است؛ اما کارر این ماجرا را نه صرفاً به‌عنوان بازگویی یک جنایت، بلکه به‌مثابه سفری در تاریکی روان انسان روایت می‌کند. کتاب با توصیف صبح روزی آغاز می‌شود که ژان کلود رومان، مردی محترم و ظاهراً پزشک سازمان بهداشت جهانی، خانواده‌اش را به قتل می‌رساند و تلاش می‌کند خود را نیز بکشد. این آغاز هولناک، مدخلی است برای ورود به زندگی مردی که سال‌ها بر پایه‌ی دروغ بنا شده بود.

در فصل‌های ابتدایی، کارر با دقتی روزنامه‌نگارانه به بازسازی زندگی رومان می‌پردازد. او در ظاهر پزشکی موفق، شوهری وفادار و پدری مهربان بود؛ همه‌ی اطرافیانش به او اعتماد داشتند. اما در واقع، رومان هرگز پزشک نشده بود، در هیچ آزمونی شرکت نکرده بود و سال‌ها از ترس رسوایی، با دروغ‌های پیچیده زندگی می‌کرد. او هر روز وانمود می‌کرد به محل کار می‌رود، در حالی که ساعت‌ها در جنگل‌ها و پارکینگ‌ها پرسه می‌زد تا روزش را پر کند و به خانه بازگردد.

کارر به‌جای تمرکز بر جنایت، به‌سراغ فرآیند طولانی شکل‌گیری آن می‌رود. او نشان می‌دهد چگونه رومان، به‌جای روبه‌رو شدن با واقعیت، هر بار دروغی تازه می‌ساخت تا دروغ پیشین را بپوشاند. این زنجیره‌ی دروغ‌ها نه تنها زندگی خودش، بلکه زندگی خانواده و دوستانش را نیز در بر گرفت. در نهایت، وقتی دیگر راهی برای پنهان کردن حقیقت نماند، تصمیم گرفت همه‌ی کسانی را که دوستشان داشت نابود کند، تا رازش هرگز برملا نشود.

در میانه‌ی کتاب، نویسنده خود به‌تدریج وارد صحنه می‌شود. او شرح می‌دهد چگونه از طریق خبرهای روزنامه‌ای با ماجرا آشنا شد، و چگونه تصمیم گرفت با خودِ رومان مکاتبه کند. این بخش‌ها به کتاب وجهی شخصی و فلسفی می‌دهد؛ چرا که کارر تلاش می‌کند بفهمد چه چیزی انسان را به نقطه‌ای می‌رساند که مرز میان دروغ و واقعیت را از دست می‌دهد.

در نامه‌نگاری‌ها و دیدارهای بعدی کارر با رومان، تضاد میان ظاهر آرام و درون ویران او آشکارتر می‌شود. رومان در زندان، به ظاهر توبه کرده و به خدا بازگشته است، اما نویسنده نمی‌داند آیا این ایمان تازه، حقیقت دارد یا دروغی دیگر است. در این بخش، کتاب رنگ و بوی مذهبی و فلسفی می‌گیرد و پرسش‌های عمیقی درباره‌ی ماهیت شر، ایمان و خودفریبی مطرح می‌کند.

کارر از خلال روایت رومان، به بحران ایمان خود نیز می‌پردازد. او اذعان می‌کند که روزگاری مسیحی مؤمنی بوده اما مدتهاست ایمانش را از دست داده است. مواجهه با رومان برای او فرصتی است تا دوباره به مفهوم شر در معنای دینی و اخلاقی بیندیشد. آیا انسانِ بی‌ایمان، محکوم به دروغ است؟ یا دروغ، محصول ترسی است که ایمان و بی‌ایمانی هر دو در دل انسان می‌کارند؟

در ادامه، نویسنده زندگی پیش از فاجعه را از زبان نزدیکان قربانیان بازگو می‌کند: همسر مهربان و بی‌خبر، دو کودک بی‌گناه، پدر و مادری که پسرشان را مایه‌ی افتخار می‌دانستند. تضاد میان ظاهر آرام زندگی خانوادگی و عمق دروغی که بر آن سایه انداخته بود، در این بخش به اوج می‌رسد. خواننده احساس می‌کند که مرز میان واقعیت و نمایش در زندگی روزمره، شکننده‌تر از آن است که تصور می‌شود.

در فصل‌های پایانی، دادگاه و محاکمه‌ی رومان توصیف می‌شود. او به جرم قتل خانواده‌اش محکوم می‌شود، اما کارر کمتر به جنبه‌ی حقوقی ماجرا می‌پردازد و بیشتر به جنبه‌ی انسانی و وجودی آن توجه دارد. در این بخش، سکوت رومان معنا می‌یابد: سکوتی نه از پشیمانی، بلکه از ناتوانی در درک خود.

کتاب با تأملات شخصی نویسنده پایان می‌یابد. کارر اعتراف می‌کند که هرگز پاسخ روشنی برای پرسش‌هایش نیافته است: چرا رومان چنین کرد؟ آیا او شیطان است یا قربانی نظامی که از انسان‌ها می‌خواهد کامل باشند؟ آیا دروغ او ادامه‌ی دروغ‌های کوچک همه‌ی ما نیست؟ این پرسش‌های بی‌پاسخ، خواننده را تا مدت‌ها پس از پایان کتاب رها نمی‌کند.

در نهایت، خصم نه صرفاً داستان یک قاتل، بلکه تأملی است بر ماهیت انسان، حقیقت و شر. امانوئل کارر با نثری شفاف و عمیق، مرز میان گزارش واقعی و تأمل فلسفی را از میان برمی‌دارد و کتابی می‌آفریند که همچون آینه‌ای تاریک، تصویر ما را در چشمان قاتلی بازتاب می‌دهد که شاید از ما چندان دور نیست.

بخش‌هایی از خصم

او سال‌ها وانمود می‌کرد زندگی می‌کند. هر روز صبح، ساعت را کوک می‌کرد، لباس می‌پوشید، خانه را ترک می‌کرد، و تا شب در جایی می‌نشست تا ساعت بازگشت برسد. هیچ کاری نمی‌کرد، هیچ هدفی نداشت، اما وانمود می‌کرد همه چیز عادی است. و همین وانمود کردن، به تدریج تبدیل به تنها واقعیت زندگی‌اش شد.

………………………

دروغ او آن‌قدر بزرگ بود که دیگر نمی‌شد باور کرد کسی بتواند چنین دروغی را بسازد. و درست همین ناممکنیِ دروغ، باعث شد همه باورش کنند. ما همیشه آماده‌ایم چیزهای بزرگ را باور کنیم، چون نمی‌توانیم تصور کنیم انسانی تا این حد در تاریکی فرو رود.

…………………….

وقتی برای نخستین بار او را دیدم، حیرت کردم از آرامشی که در چهره‌اش بود. گویی مردی که همه‌چیز را از دست داده، بالاخره به آرامش رسیده است. اما در همان نگاه اول فهمیدم این آرامش، همان سکوتِ پس از طوفان نیست؛ سکوتِ پیش از طوفان است که هرگز تمام نمی‌شود.

…………………..

او دشمن دیگری نبود، دشمن خویش بود. با دروغی که به دیگران گفت، خود را از درون تهی کرد، و وقتی چیزی از او باقی نماند، تصمیم گرفت همه‌ی کسانی را که دوستشان داشت نیز با خود ببرد. این، شکل نهایی خودویرانگری بود: نابود کردن جهان تا جهان حقیقت را نبیند.

…………………….

من می‌خواستم دروغ را بفهمم، نه برای آن‌که او را ببخشم، بلکه برای آن‌که بدانم تا کجا می‌توان پیش رفت پیش از آن‌که سقوط آغاز شود. اما فهمیدنِ دروغ، مثل نگاه کردن در آینه‌ای است که تصویر خودت را تحریف می‌کند. هرچه بیشتر نگاه می‌کنی، کمتر مطمئنی که هنوز خودت هستی.

……………………..

نوشتن درباره‌ی این مرد، یعنی قدم گذاشتن در قلمرو سکوت. او چیزی نمی‌گوید، و من باید از همین سکوت بنویسم. شاید تنها چیزی که از او باقی مانده، همین خلأ است؛ خلأی که با کلمات پر نمی‌شود، بلکه هر کلمه، آن را عمیق‌تر می‌کند.

……………………….

در زندگیِ او، هیچ لحظه‌ای از حقیقت وجود نداشت؛ فقط رشته‌ای از نمایش‌های کوچک که در مجموع، چهره‌ی یک انسان را می‌ساخت. و همین نمایشِ مداوم، بزرگ‌ترین تراژدی بود: آن‌که وانمود می‌کرد وجود دارد، تا روزی که مجبور شد همه‌چیز را نابود کند تا نشان دهد هیچ‌چیز واقعی نبوده است.

 

اگر به کتاب خصم علاقه دارید، بخش معرفی برترین کتاب‌های جنایی و پلیسی در وب‌سایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر موارد مشابه نیز آشنا می‌کند.