کیمیاگر

«کیمیاگر» نوشته‌ی پائولو کوئلیو (نویسنده‌ی بزریلی، متولد ۱۹۴۷) برای اولین بار در سال ۱۹۸۸ به زبان پرتغالی و در سال ۱۹۹۳ به زبان انگلیسی منتشر شد. از آن پس، و با افزایش روزافزون شهرت این کتاب، «کیمیاگر» به بیش از ۵۲ زبان زنده دنیا ترجمه و در بیش از ۱۵۰ کشور منتشر شده است.

تخمین زده می‌شود بیش از ۵۰ میلیون نسخه از کتاب «کیمیاگر» تا کنون به فروش رفته باشد.

کتاب کیمیاگر، داستان چوپانی اسپانیایی به نام سانتیاگو را روایت می‌کند که زادگاهش در اندلس را ترک و به شمال آفریقا می‌رود تا گنجی مدفون را در حوالی اهرام مصر پیدا کند. سانتیاگو در این راه با زنی کولی، مردی که خودش را پادشاه می‌داند و یک کیمیاگر آشنا می‌شود. او همچنین دل در گرو فاطمه، دختر صحرا می‌بندد.

این کتاب در وب‌سایت معتبر goodreads دارای امتیاز ۳.۹ با بیش از ۲.۵ میلیون نظر و بیش از ۹۶ هزار نقد و نظر است.

کتاب «کیمیاگر» در ایران نیز به صورت رسمی و غیررسمی ترجمه و بارها به صورت کتاب کاغذی، الکترونیک و حتی کتاب گویا منتشر شده است.

داستان کتاب کیمیاگر

یک پسر چوپان اندلسی به نام سانتیاگو در یک کلیسای ویران، خواب گنجی را می بیند. او با یک فالگیر کولی در مورد معنای خواب تکراری خود مشورت می کند. زن خواب اور را به پیشگویی تعبیر می‌کند و به پسر می‌گوید که گنجی را در اهرام مصر کشف خواهد کرد.

بعد از ملاقات با زن کولی، سانتیاگو با پیرمردی ملاقات می‌کند که خود را پادشاه می‌داند و به وی می‌گوید گوسفندانش را بفروشد و به مصر سفر کند و «افسانه شخصی» خود را دنبال کند.

در اوایل ورودش به آفریقا، مردی که ادعا می‌کند می‌تواند سانتیاگو را به اهرام ببرد، پولی که از فروش گله‌اش به دست آورده بود را از او می‌دزدد. سپس سانتیاگو  مجبور می‌شود برای کسب درآمد به خدمت یک تاجر کریستال درآید.

در طول راه، او با مردی انگلیسی آشنا می شود که به دنبال یک کیمیاگر آمده است و با همراه جدیدش به سفر خود ادامه می دهد. هنگامی که آنها به واحه‌ای می رسند، سانتیاگو با دختری عرب به نام فاطمه آشنا شده و عاشق او می شود و به او پیشنهاد ازدواج می‌دهد. دختر به او می‌گوید که تنها پس از اتمام سفر با او ازدواج می‌کند. سانتیاگو که ابتدا ناامید شده است، بعداً می‌آموزد که عشق واقعی متوقف نمی‌شود و نباید سرنوشت خود را فدای آن کرد، زیرا این کار حقیقت را از آن دور می‌کند.

برای آن که بدانید سرانجام چه بر سر سانتیاگو و رویای او خواهد آمد، باید کتاب «کیمیاگر» را مطالعه کنید.

نکاتی مهم از کتاب کیمیاگر

‍«به قلبت بگو ترس از رنج کشیدن از خود رنج کشیدن بدتر است. »

«حقیقت همیشه پایدار خواهد ماند.»

«زمانی که امروزت مثل هرروزت است، به این دلیل است که انسان‌ها نمی‌توانند اتفاق‌های خوبی که با هر بار طلوع خورشید در زندگیشان اتفاق می‌افتد، ببینند.»

«چون من دیگر در گذشته و یا آینده زندگی نمی‌کنم. من فقط مشتاق لحظه حال هستم. اگر همیشه بر لحظه حال متمرکز شوید، آدم خوشحالی می‌شوید»

«این کاری است که کیمیاگران انجام می‌دهند. آن‌ها نشان می‌دهند که وقتی ما نیت می‌کنیم بهتر از چیزی که هستیم، بشویم، همه‌ی دنیای اطراف ما بهتر می‌شود. »

«وقتی کسی تصمیم می‌گیرد، واقعا در حال شیرجه زدن در جریانی قوی است که او را به جایی می‌برد که هیچ وقت تصورش را نداشته است.»

«من دنیا را همانطور که دوست دارم، می‌بینم؛ نه آن چیزی که واقعا هست»

«رمز زندگی هفت بار شکست و هشت بار بلند شدن است»

«اگر کسی آن چیزی که بقیه می‌خواهند نباشد، دیگران عصبانی می‌شوند. به نظر می‌رسد همه‌ی آدم‌ها درباره‌ی اینکه دیگران چگونه باشند و چگونه زندگی کنند، ایده‌ای دارند. اما در مورد زندگی خودشان، نه!»

«فقط یک راه برای یادگیری وجود دارد، عمل کردن!»

بخشی از کتاب کیمیاگر

جوان چوپان، ناامید از خانه‌ی آن پیرزن خارج شد و با خود عهد کرد که دیگر هرگز به خواب‌ها اهمیتی ندهد. همچنین به خاطر آورد که باید در طول روز به چند کار برسد؛ به دکان بقالی رفته و مقداری مواد غذایی خریداری کند.

کتابش را با یک کتاب قطورتر مبادله کرده و بر روی نیمکتی در میدان اصلی شهر بنشیند تا نوشیدنی تازه‌ای را که خریداری کرده بود، امتحان کند. چرا که روز گرمی بود و او موفق می‌شد کمی بدن خود را خنک کند. گوسفندان در دروازه‌ی ورودی شهر و در اصطبل یکی از دوستان جدیدش بودند.

او با مردم بسیاری در آن اطراف آشنا بود و به همین خاطر بود که مسافرت را بسیار دوست داشت.

او همیشه دوستان جدیدی به دست می‌آورد و نیازی نداشت تا تمام وقتش را با زندگی مداوم با آن‌ها بگذراند. آنچه که در مورد صومعه اتفاق می‌افتاد معمولاً به این امر منتهی می‌شود که آنان به بخشی از زندگی ما تبدیل می‌شوند.

در آن صورت، اگر خودمان را براساس آنچه که دیگران از ما می‌خواهند تغییر ندهیم، آنان ما را به باد انتقاد می‌گیرند. چراکه مردم فکر می‌کنند به درستی می‌دانند که دیگران چگونه باید زندگی کنند. حال آنکه، هر یک از آنان نمی‌دانند، خودشان چگونه باید زندگی کنند.

همانند آن زن تعبیر کننده‌ی خواب‌ها که نمی‌دانست چگونه آن‌ها را به واقعیت تبدیل کند. از آنجا که، با کارگاه بازرگان سه روز فاصله داشت، تصمیم گرفت قبل از آنکه با گوسفندانش به سمت صحرا حرکت کند، منتظر بشود تا کمی آفتاب فروبنشیند.

برای آشنا شدن با سایر رمان‌های خارجی می‌توانید به بخش معرفی داستان‌های خارجی در وب‌سایت هر روز یک کتاب مراجعه کنید.