29 اسفند 1400
قتلهای تکنگاره (دانلود رایگان)
رمان جنایی «قتلهای تکنگاره» یا «قتلهای مونوگرام» اثر سوفی هانا (نویسنده انگلیسی متولد ۱۹۷۱) به روایت داستان تازهای از شخصیت داستانهای آگاتا کریستی، کارآگاه معروف بلژیکی، «هرکول پوآرو»، میپردازد. در حقیقت، سوفی هانا با کسب موافقت خانوادهی آگاتا کریستی برای استفاده از دو قهرمان داستانهای وی (هرکول پوآرو و خانم مارپل) به کمک انتشارات «هارپر کالینز»، اقدام به نوشتن کتابهایی با محوریت این شخصیتها کرده است.
کتاب «قتلهای تکنگاره» اولین کتاب از این مجموعه است که در سال ۲۰۱۳ منتشر شد و با استقبال بسیاری از سوی طرفداران هرکول پوآرو مواجه شد. پس از آن نیز سه داستان دیگر با محوریت این شخصیت توسط سوفی هانا منتشر شده است.
داستان کتاب قتلهای تکنگاره
درشب پنجشنبه ۷ فوریه سال ۱۹۲۹، «هرکول پوآرو» مطابق عادتش در چند ماه گذشته، تنها مشتری قهوهخانه «پلزنت» و منتظر آماده شدن شامش است. در همین احوال و در حالی که وی به گفتگوهای بین پیشخدمتهای قهوهخانه گوش میدهد، ناگهان در قهوهخانه باز شده و زنی جوان هراسان وارد میشود. زن که از سوی یکی از پیشخدمتها «جنی» نامیده میشود، بسیار نگران است و دائم به بیرون از قهوهخانه نگاه میکند.
پوآرو که زن را نگران و هراسان میبیند به او نزدیک شده و ضمن معرفی خود، سعی میکند بفهمد چه مشکلی دارد. زن درخواست وی برای کمک را رد کرده و ادعا میکند باید به علت گناهی که کرده است مجازات شود. وی همچنین از پوآرو میخواهد که پلیس را از پیگیری مرگ او منع کند. با ذکر این مطلب، جنی با سرعت از قهوهخانه خارج شده و قبل از آنکه پوآرو بتواند حرکتی برای ممانعت از وی انجام دهد، از محل دور میشود.
پرسوجوی پوآرو در بارهی جنی از پیشخدمتها نیز به جایی نمیرسد و ایشان تنها در این حد می را میشناسند که برای زن ثروتمندی کار میکند و برخی اوقات برای تحویل گرفتن غذای مهمانیهای کارفرمای خود به قهوهخانه مراجعه میکند. پوآرو ناامیدانه در خیابانها به دنبال جنی گشته و در نهایت خسته و مستاصل به محل سکونت موقتی خود در خانهی خانم آنسورث برمیگردد.
در خانه، او با همخانهی جدیدش که کارآگاهی جوان در «اسکاتلندیارد» است و «ادوارد کچپول» نام دارد ملاقات کرده و از او خبر وحشتناک قتل همزمان سه نفر در هتل «بلاکسم» را میشنود؛ قتلهایی که در دهان هر یک از مقتولین یک دکمهسردست طلایی با تکنگارهای خاص قرار داده شده است. پوآرو بر اساس حس غریزیاش رابطهای را بین این قتلها و ماجرای جنی احساس کرده و علیرغم نظر کچپول سعی دارد آن را به وی بقبولاند.
صبح روز بعد کچپول به همراه پوآرو برای بررسی قتلها به هتل بلاکسم مراجعه کرده و با حقایق تازهای در این رابطه مواجه میشوند. این حقایق نظر پوآرو در مورد ارتباط بین این قتلها و جنی را تقویت کرده و وی را مصمم میکنند برای حل این پرونده و پیدا کردن جنی اقدام کند. اقدامات وی در این زمینه منجر به کشف اطلاعات جدید و بروز وقایعی دیگر میشود که برای اطلاع از آنها و کشف حقیقت ماجرا باید خودتان کتاب را مطالعه کنید.
رمان «قتلهای تکنگاره» با داستان جذاب و پرکشش خود خوانندهی علاقمند به داستانهای آگاتا کریستی را جذب کرده و وی را مجبور میکند برای فهمیدن واقعیت ماجرا، داستان را تا انتها دنبال کند. البته، سوفی هانا سعی کرده است در کتاب قتلهای تکنگاره سبک نوشتار و ساختار داستانهای آگاتا کریستی را تقلید کند تا خواننده در ضمن خواندن کتاب احساس بیگانگی با آن نداشته باشد.
بد نیست بدانید، این کتاب در سایت معتبر goodreads دارای امتیاز ۳.۳۸ با بیش از ۲۲ هزار رای و بیش از ۳۲۰۰ نظر است.
دانلود کتاب قتلهای تکنگاره
کتاب قتلهای تگنگاره تا کنون به زبان فارسی ترجمه و چاپ نشده است. بر این اساس، وبسایت هر روز یک کتاب مفتخر است برای اولین بار ترجمهی فارسی این کتاب را که توسط خانم دکتر زهره محمودی انجام شده است، با کسب مجوز رسمی از ایشان، به صورت رایگان در اختیار علاقمندان و مخاطبان سایت قرار دهد. توجه داشته باشید که این ترجمه در هیچ وبسایت دیگری موجود نبوده و تا کنون نیز هیچگاه به صورت رسمی منتشر نشده است؛ لذا از همه مخاطبان و بازدیدکنندگان فهیم وبسایت هر روز یک کتاب خواهشمندیم از نشر آن در سایر وبسایتها و صفحات در فضای مجازی خودداری فرمایند.
هدیه به مخاطبان وبسایت هر روز یک کتاب
وبسایت هر روز یک کتاب به مناسبت آغاز سال ۱۴۰۱ هجری خورشیدی، اقدام به ارائهی رایگان ترجمهی این کتاب کرده است. برای دانلود بر رروی لینک زیر کلیک کنید.
دانلود کتاب قتلهای تکنگاره اثر سوفی هانا با ترجمهی زهره محمودی
بخشی از کتاب
پیشخدمت موپریشان نجواکنان گفت:
– تمام حرف من این است که از او خوشم نمیآید.
نجوایش آنقدر بلند بود که بهسادگی توسط تنها مشتری قهوهخانهی پلزنتشنیده شد. مشتری در این فکر بود که منظور از «او» در این گفتگو یک پیشخدمت دیگر است یا یک فرد عادی مثل خودش.
– نباید هم از او خوشم بیاید. اینطور نیست؟ اگر متفاوت فکر کنی، احساس آزادی میکنی.
پیشخدمت قدکوتاهتر، درحالیکه نامطمئنتر از چند لحظه قبل به نظر میرسید، گفت:
– من فکر میکردم که بهاندازهی کافی خوب بود.
– آن رفتارش مربوط به زمانی است که غرورش جریحهدار شده باشد. بهمحض آنکه سربلند کند، زبانش مجدداً شروع به سمپاشی خواهد کرد. این راه اشتباه است. من افراد زیادی را از جنس او میشناسم. هیچوقت به آنها اعتماد نکن.
پیشخدمت صورتگرد پرسید:
– منظورت از راه اشتباه چیست؟
هرکول پوآرو، تنها مشتری قهوهخانه در ساعت هفت ونیم شب پنجشنبهی فوریه، منظور پیشخدمت موپریشان را میفهمید. به خودش لبخندی زد. این اولین بار نبود که پیشخدمت نگاه دقیقی داشت.
– هر کس ممکن است به خاطر گفتن یک کلمهی تند در زمان عصبانیت بخشیده شود. خودم این کار را کردهام و نمیخواهم آن را تائید کنم؛ و وقتیکه شاد هسـتم میخواهم بقیه هم شاد باشند. باید اینگونه باشد، ولی افرادی از جنس او حتی زمانی که همهچیز روبهراه است، با تو بد برخورد میکنند. آنها کسانی هستند که باید مـراقـبشان باشی.
پوآرو فکر کرد: نگاه دقیقی است. یک حکمت عامیانهی درست.
در قهوهخانه باز شد و به دیوار برخورد کرد. زنی که یک کت قهوهای روشن و کلاه قهوهای تیرهتری پوشیده بود در آستانهی در ایستاد. موهای زیبایی داشت. پوآرو نمیتوانست چهرهی او را ببیند. سرش چرخیده بود تا بتواند پشت سرش را ببیند. گویی منتظر بود یک نفر از پشت سر او را بگیرد.
چند ثانیه بازماندن در کافی بود تا هوای سرد شب، تمام گرما را از اتاق کوچک خارج کند. این امر بهطورمعمول، پوآرو را خشمگین میکرد ولی او به نحوهی ورود بسیار مهیج تازهوارد و اینکه به نظر نمیرسید اهمیتی برای تأثیری که گذاشته بود، قائل باشد، علاقهمند شده بود.
پوآرو دستهایش را بهصورت صاف بالای فنجان قهوهاش گرفت، به این امید که گرمای نوشیدنیاش را حفظ کند. این ساختمان پاکیزه با دیوارهای سرامیکی در کوچهی سنت گرگوری[۳]، درجایی دورافتاده از لندن، بهترین قهوهای را که پوآرو در تمام دنیا چشیده بود، درست میکرد. او بهندرت قبل و بعد از شامش قهوه مینوشید، البته چنین کاری در شرایط عادی برای او وحشتناک بود، ولی هر پنجشنبه وقتیکه رأس ساعت ۷:۳۰ شب به پلزنت میآمد، استثنایی را برای این قانون قائل میشد. تا این لحظه، او این استثنای هفتگی را بهعنوان یک سنت رعایت کرده بود.
او از سایر سنتهای قهوهخانه لذت نسبتاً کمتری میبرد: وضعیت قرار گرفتن صحیح قاشق و چنگال، دستمالسفره و لیوان آب بر روی میزش. در اولین ورود فهمیده بود که همهچیز نامنظم است. پیشخدمتها تقریباً معتقد بودند هر چیزی که هر جا، یا هر جای میز که قرار بگیرد کافی است. پوآرو با این مسئله موافق نبود و بهمحض ورود با جدیت به این نکته اشارهکرده بود. پیشخدمت موپریشان به زن کت و کلاه قهوهای که چارچوب در را با یک دست گرفته بود و همچنان به خیابان نگاه میکرد، گفت:
– ببخشید خانم، اگر میخواهید وارد شوید، ممکن است در را ببندید؟ یا حتی اگر نمیخواهید وارد شوید. ما که اینجا هستیم نمیخواهیم یخ بزنیم.
زن گامی به درون گذاشت. در را بست ولی برای باز نگهداشتن طولانی آن عذرخواهی نکرد. تنفس نامنظم وی بهراحتی در سرتاسر اتاق شنیده میشد. به نظر میرسید توجهی به حضور افراد دیگر ندارد. پوآرو با یک «شببهخیر» کوتاه به او خوشآمد گفت. او تا نیمه به سمت پوآرو چرخید ولی پاسخی نداد. چشمهایش درشت بود، به همراه نوعی هشدار غیرمعمول، ولی بهاندازهی کافی قوی، که برای جذب یک غریبه درست مثل یک نیروی فدرتمند فیزیکی بود.
پوآرو دیگر آرامش و رضایتی را که در زمان ورود داشت احساس نمیکرد. خلقوخوی آرام او از بین رفته بود.
زن به سمت پنجره شتافت و به بیرون نگاه کرد. پوآرو با خودش فکر کرد، او آنچه را که میجوید نخواهد دید. با نگاه کردن به تاریکی شب از درون یک اتاق کاملاً روشن، غیرممکن است چیز زیادی دیده شود. بهویژه زمانی که شیشه، فقط تصویر اتاقی را که در آن هستید منعکس میکند. زن همچنان مدتی نگاه کردن به بیرون را ادامه داد و به نظر میرسید که خیابان را میپاید.
……………………………………………………..
داستان اینگونه شروع شد. در شب پنجشنبه ۷ فوریه ۱۹۲۹ با هرکول پوآرو، جنی و فی اسپرینگ در میان قفسههای کج و پر از قوری قهوهخانهی پلزنت.
یا باید بگویم، به نظر میرسید اینگونه شروع شد. در حقیقت، من باور ندارم که داستانهای زندگی واقعی شروع یا پایان داشته باشند. اگر از زاویهی بالاتری به آنها نگاه کنید، خواهید دید که بهصورت بیپایانی به گذشته کشیده شده و شدیداً به آینده گسترش مییابند. هیچوقت نمیتوان گفت «والسلام» و یک خط کشید.
خوشبختانه داستانهای واقعی دارای قهرمانان زن و مرد هستند. خودم هیچگاه یکی از آنها نبودهام و امیدوارم هم نیستم که یکی از آنها باشم ولی کاملاً آگاهم که آنها واقعی هستند.
من آن پنجشنبه در قهوهخانهی پلزنت حضور نداشتم. به نام من، ادوارد کچپول، بهعنوان دوست پلیس پوآرو از اسکاتلندیارد اشاره شد که بیشتر از سی سال سن ندارد (بهصورت دقیق، سیودو)، ولی من آنجا نبودم. بااینوجود تصمیم گرفتم نواقص اطلاعاتی خودم را تکمیل کنم تا بتوانم نسخهای از داستان جنی را بنویسم. خوشبختانه شهادت هرکول پوآرو را داشتم که به من کمک کند و هیچ شاهدی بهتری برای این کار وجود ندارد.
من این داستان را بهجز خودم برای کس دیگری نمینویسم. وقتی کارم تکمیل شد باید بارها و بارها آن را بخوانم تا جایی که بتوانم چشمانم را بهگونهای به کلمات بدوزم که احساس نکنم همینالان آنها را نوشتهام. تا زمانی که سؤال «این ماجرا چگونه رخ داد؟» جایش را به «بله، این چیزی بود که اتفاق افتاد» بدهد.
من اولین بار هرکول پوآرو را شش هفته قبل از شب پنجشنبهای که توصیفش کردم، دیدم. زمانی که او اتاقی را در مهمانخانهای در لندن متعلق به خانم بلانش آنسورثکرایه کرده بود. ساختمان مهمانخانه وسیع و کاملاً تمیز با نمایی تقریباً مربعی و نوعی طراحی داخلی بود که بیش از آن نمیتوانست زنانه باشد. همهجا پر بود از پردهها و والانهای ریشهدار. گاهی اوقات میترسم یک روز که به سر کار میروم یک ریشهی گلبهی از چیزی در اتاق پذیرایی خودش را به آرنج یا کفشم چسبانده باشد.
برخلاف من، پوآرو جز اثاثیهی دائمی خانه نیست بلکه یک مهمان موقتی است. او در اولین شبی که ظاهر شد به من گفت:
– حداقل برای یک ماه از عدم فعالیتی آسایشبخش لذت خواهم برد.
او این حرف را چنان مصمم زد که گویی تصور میکرد من سعی میکنم منصرفش کنم. توضیح داد:
– مغزم خیلی مشغول شده است. هجوم افکار زیاد … اعتقاددارم که اینجا کمی آرامتر خواهند شد.
زمانی که از او پرسیدم کجا زندگی میکند، توقع پاسخ «فرانسه» را داشتم ولی کمی بعد فهمیدم که او بلژیکی است، نه فرانسوی. در پاسخ به سؤالم، به سمت پنجره رفت. پردهی توری را کنار زد و به یک ساختمان زیبا اشاره کرد که حداکثر سیصد یارد دورتر بود. گفتم:
– شما آنجا زندگی میکنید؟
به نظرم یک شوخی بود. پوآرو توضیح داد:
– بله. نمیخواهم خیلی از خانهام دورباشم. لذتبخشترین چیز برای من این است که خانهام را ببینم: یک چشمانداز زیبا!
سپس برای لحظاتی باافتخار به آن آپارتمان زیبا خیره شد، بهگونهای که تصور کردم فراموش کرده است من آنجا هستم. بعد گفت:
– سفر چیز بسیار عجیبی است. به آدم انگیزه میدهد ولی آرامش ندارد. دلیل اینکه بهجای دیگری نرفتهام آن است که هیچ محل آرامی برای مغز پوآرو وجود ندارد. مزاحمت به هر شکلی سر میرسد. آدم در خانهاش بهراحتی پیدا میشود. یک دوست یا یک غریبه با یک موضوع خیلی مهم. مثل همیشه از راه میرسد و همیشه هم آن موضوع از همهی موضوعات دیگر مهمتر است و سلولهای کوچک خاکستری یکبار دیگر باید مشغول شده و نتوانند انرژی خود را ذخیره کنند؛ بنابراین پوآرو به همه گفته است که برای مدتی لندن را ترک میکند و در همان زمان در محلی که بهخوبی میشناسدش و فارغ از همهی مزاحمتها به استراحت میپردازد.
او همهی اینها را گفت و من هم گویی که بهخوبی آن را درک کردهام، تائیدش میکردم ولی به این فکر بودم که آدمها با پیرتر شدن عجیبوغریبتر میشوند.
………………………………………………………
صبح دوشنبهی بعد، همانطور که دستور دادهشده بود به سمت گریت هولینگ راه افتادم. تصور من هنگام ورود این بود که آنجا هم شبیه بسیاری از روستاهای انگلیسی دیگری است که بازدید کردهام و اینکه در این مورد چیز بیشتر دیگری برای گفتن وجود ندارد. من فکر میکنم بین شهرها تفاوت بیشتری نسبت به روستاها وجود دارد و همچنین مطالب بیشتری برای گفتن در مورد شهرها وجود دارد. من مطمئناً میتوانم در مورد پیچیدگیهای لندن طولانیمدت صحبت کنم.
شاید به همین دلیل است که با جاهایی مانند گریت هولینگ سازگار نیستم. چنین جاهایی موجب عدم آرامش میشوند، البته اگر آرامشی داشته باشم. درواقع، مطمئن نیستم آرامش داشته باشم. به من گفتهشده بود در پیدا کردن مهمانخانهی کینگزهد، جایی که میخواستم در آن اقامت کنم، اشتباه نخواهم کرد، ولی من واقعاً دچار اشتباه شدم. خوشبختانه، یک جوان عینکی با صورتی با ککومکهایی به شکل بومرنگ در اطراف بینی با یک روزنامه در زیر بغل به کمکم آمد. او ناگهان از پشت سرم ظاهر و باعث ترسیدنم شد. گفت:
– گمشدهاید، درست است؟
– فکر میکنم گمشدهام، بله. به دنبال کینگزهد میگردم.
پوزخندی زد:
– آه، فکر میکردم اینطور باشد. با توجه به چمدانتان و بقیه چیزها. پس محلی نیستید؟ کینگزهد از خیابان شبیه به یکخانه است، به همین دلیل متوجه آن نشدهاید، مگر اینکه از آن مسیر بروید، میبینید؟ ازاینجا بروید پایین، به راست بپیچید و بعد تابلو و راه آنجا را میبینید.
از او تشکر کردم و خواستم به توصیهاش عمل کنم که صدایم کرد:
– پس اهل کجا هستید؟
به او گفتم و او گفت:
– هیچوقت به لندن نرفتهام. پس چه چیزی شما را به ولایت ما کشانده است؟
گفتم:
– کار. گوش کنید امیدوارم این حرفم بیادبی نباشد، خوشحال میشوم بعداً با شما صحبت کنم، ولی اول ترجیح میدهم جایی اقامت کنم.
گفت:
– خب، پس مزاحمتان نمیشوم، کارتان چیست؟ اوه، دوباره یک سؤال دیگر پرسیدم. شاید بهتر باشد بعداً سؤال بپرسم.
دستی تکان داد و به سمت پایین خیابان رفت.
دوباره به سمت کینگزهد به راه افتادم که پشت سرم فریاد زد:
– پایین خیابان به راست بپیچید!
و شوخطبعانه دوباره دست تکان داد.
او سعی میکرد دوستانه رفتار کرده و مفید باشد و باید از او سپاسگزار میبودم. قاعدتاً میبایست اینگونه باشد، مگر اینکه …
خب، اعتراف میکنم: این روستا را دوست ندارم. قبل از حرکتم این موضوع را به پوآرو نگفتم، ولی در حین سفر با قطار چندین بار به خود گفتم، همینطور زمانی که در آن ایستگاه زیبا از قطار پیاده شدم. این خیابان جذاب و باریک را هم که در آن ایستاده بودم و انحنایی دقیقاً به شکل حرف اس و کلبههایی در هر دو سمت داشت و به نظر میآمد بیشتر مناسب موجودات جنگلی باشند تا انسانها، دوست نداشتم.
دوست نداشتم افراد کاملاً غریبه سؤالات گستاخانه از من بپرسند، اگرچه کاملاً از دورویی خودم آگاه بودم زیرا من در اینجا، گریت هولینگ، بودم تا خودم از غریبهها بازجویی کنم.
چنانچه به داستانهایی با این ژانر علاقه دارید، میتوانید از طریق این لینک به سایر کتابهای معرفی شده در این رابطه در وبسایت هر روز یک کتاب دسترسی پیدا کنید.
بسیار عالی. دستتان درد نکند. خیلی به دنبال این کتاب بودم.
واقعاً ممنونم
ممنون. خیلی به دنبال ترجمه این کتاب بودم ولی متاسفانه تا حالا منتشر نشده است.
دمتون گرم. خیلی حال کردم.
بسیار لذت بردم. دستتان درد نکند.
موافقم.
بسیار لذت بردم. دستتان درد نکند.
بسیار عالی. خیلی ممنونم.
همین امروز مطالعه این کتاب را شروع میکنم. مدتها منتظر ترجمهاش بودم. دستتان درد نکند. خدا قوت
بسیار عالی بود. واقعاً ممنونم.
خیلی خوب بود. ممنون.
ترجمه روان و خوبی بود. ممنون
جالب بود.. ممنون.
خیلی عالی است. خیلی وقت بود دنبال ترجمه این کتاب می گشتم. جالب هم هست که رایگان عرضه شده است. واقعاً باید به چنین کارهای فرهنگی بها داد.
خدا قوت
من عاشق داستانهای پوآرو هستم. همه کتابهای آگاتا کریستی را خواندم (هر کدام چندبار). خیلی خوشحال شدم که دیدم یک داستان جدید از پوآرو نوشته شده است.
خیلی هم ممنون که رایگان برای دانلود گذاشتید. کاش بقیه کتابها را هم رایگان برای دانلود بگذارید.
خسته نباشید
ممنون از لطف شما.
باید خدمتتان عرض شود که به دلیل سیاست وب سایت هر روز یک کتاب در راستای حمایت از حق مالکیت معنوی، فقط آثاری برای دانلود در سایت قرار می گیرند که بتوانیم مجوز لازم را از صاحب اثر کسب کنیم.
پاینده باشید.