1 فروردین 1401
کلیدر
رمان «کِلیدَر» نوشتهی محمود دولتآبادی (نویسندهی ایرانی اهل سبزوار، متولد ۱۳۱۹) در ده جلد و سههزار صفحه در فاصلهی سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۳ منتشر شده است. این رمان که بلندترین رمان محمود دولتآبادی نیز به شمار میرود به روایت داستان زندگی یک خانوادهی کرد میپردازد که به سبزوار کوچانده شدهاند. لازم به توضیح است که «کلیدر» نام کوه و روستایی مابین شهرهای سبزوار، نیشابور، و قوچان است.
به گفتهی نویسنده، وی نگارش کتاب کلیدر را از ۲۷ سالگی شروع کرده و تا ۴۲ سالگی و به مدت ۱۵ سال ادامه داده است. ایشان این رمان را یک یادگار برای مردمان آیندهی ایران زمین میدانند. این رمان به مکتب رئالیسم ادبی تعلق دارد و نویسنده به صورت ضمنی ادعا دارد وقایع و شخصیتهای داستان همگی از نمونههای واقعی الهام گرفته شدهاند.
کتاب کلیدر بلافاصله بعد از انتشار مورد استقبال عموم جامعه قرار گرفت و اقبال عمومی به این کتاب همچنان در بین جامعهی کتابخوان و دوستدارن کتاب در ایران حفظ شده است. لازم به توضیح است که رمان کلیدر توسط زیگرید لطفی (مترجم آلمانی-ایرانی، از ۱۳۰۰ تا ۱۳۹۳) به زبان آلمانی نیز ترجمه و در شهر زوریخ منتشر شده است.
همچنین باید به این نکته اشاره کرد که رمان «کلیدر» در سایت معتبر goodreads دارای امتیاز ۴.۳۴ از ۳۴۰۰ رای و بیش از ۳۰۰ نقد و نظر است. این امتیاز برای یک کتاب فارسی نشان از کیفیت و اعتبار آن دارد.
کلیدر بر خلاف ساختار نوین و اغلب مبهمِ سبک اکثر داستانهای مدرن فارسی، از سبکی سنتی تبعیت میکند. با وجود طولانی بودن و تعدد شخصیتها و حوادث روی داده در کلیدر، خواننده به راحتی با داستان ارتباط برقرار میکند و نیازی به بازسازی ترتیب زمانی رخداد وقایع که اغلب گیجکننده و مشکلساز هستند، احساس نمیکند.
داستان کتاب کلیدر
مارال، دختر جوان کرد، اسبش را به سوی زندان شهر میتازاند تا پدر و نامزدش، دلاور، را که هر دو در حبساند ملاقات کند. شخصیتهای اصلی داستان همگی به هنگام دیدار مارال از زندان شهر و بازگشت به نزد عمهاش، بلقیس، معرفی میشوند. بلقیس و شوهرش، کلمیشی، سه پسر و یک دختر به نامهای خانمحمد، گلمحمد، بیگمحمد، و شیرو دارند. خشکسالی شدید امرار معاش این خانواده را که غالباً متکی بر چوپانی است، دشوار کرده و آنان را به دیمیکاری که محصول و سود قابلتوجهی ندارد واداشتهاست.
گل محمد، پسر دوم خانواده است که بهتازگی از خدمت اجباری سربازی بازگشته و همسری به نام زیور دارد. او و مارال عاشق یکدیگر میشوند و گلمحمد مارال را به همسری میگیرد. این ازدواج تخم عداوت و مخاصمه را در دل دلاور، نامزد سابق مارال، میکارد.
با گذشت داستان، تنشها و کشمکشها میان طایفهها و خانوادههای مختلف تشدید میشود و در میان این منازعات و دشمنیها، گلمحمد در حین دفاع از خود، حاج حسین چارگوشلی، یکی از مالدارهای اسم و رسم دار روستایی را به قتل میرساند. پس از وقوع این حادثه، دو امنیه به بهانهٔ وصول مالیات گلّههایی که وجود نداشت و در اصل برای تحقیق در رابطه با جنایت انجامگرفته به نزدیکی آن منطقه میآیند. گلمحمد که به اصل ماجرا پی برده بود امنیهها را میکشد و جسدشان را میسوزاند.
گلمحمد دستگیر و زندانی میشود، اما سرانجام به کمک ستار از زندان میگریزد. ستار فعال سیاسی و عضو حزب توده است که در منطقه زیر پوشش یک پینهدوز به فعالیت سیاسی میپردازد و در رؤیاهایش گلمحمد را رهبر آینده و بالقوهٔ قیام مردمی ایران میبیند. گلمحمد پس از فرار بهناچار زندگی مخفیانهای را پیش میگیرد.
اگر تمایل دارید بدانید چه بر سر شخصیتهای اصلی داستان کلیدر یعنی گلمحمد، مارال، ستار و بقیه خواهد آمد، همین الان شروع به خواندن این رمان جذاب و پرکشش کنید.
بخشهایی از کتاب کلیدر
افتادن، هیچ شکوهی ندارد، آنگاه که جانی از زیر ضربهها به در بردی، تازه هراس آغاز میشود. جویده شدهای، جای جای زخم بیم در تو بافته میشود. احساس اینکه نتوانی برخیزی! احساس دهشتناک. اگر نتوانی برخیزی؟! بیم فردا. این تو را میکُشد. با این همه بر میخیزی. نیمه خیز میشوی و بر میخیزی.
اما همان دم که در برخاستی ترس این داری که نتوانی بایستی. به دشواری میایستی، اما براه افتادن دشواری تازه ایست. یک گام و دو گام. پاها، پاهای تو نیستند. میلرزند. ناچار و نومید قدم بر میداری. در تو ستونی فرو ریخته است…
سنگ تاب میآورد. نعرهی آسمان و تابش آفتاب و سرمای نیمه شبانه را تاب میآورد. سنگ بر جای چسبیده است. بی جنبشی، سرشت آن است، میتواند تا پایان دنیا خاموش نشسته بماند. اما آدم؟ تپش و جنبش را دمی او را وا نمیگذارد. چیزی، چیزی شناخته و ناشناخته همواره درون او میجوشد. بر افروختگیاش را برای همیشه نمیتواند پنهان دارد.
تاب و دوامش را کش و مرزی نیست. سرانجام فواره میزند و از خود بدر میریزد. چشمه گون برون میجوشد. با اینکه آرام، آرامتر، قطره قطره، دلمایه خود را واپس میدهد. به اشکی، به کلامی، یا به فریادی، به تیغه خنجری، به ارژنی یا به شلیکی…
شاید شما تعجب کنی ارباب از حرف من، ارباب؛ اما به عقیده من بیشتر مردم، بیشتر وقتها دروغ میگویند. نه بیشتر مردم، که همه مردم همه وقتها دروغ میگویند! فقط وقتهایی که تنها هستند، ممکن است راست هم بگویند.
اما به ندرت! چون آدم وقتی هم که تنها میشود، تنهاییاش پر است از دروغهایی که در میان جماعت و با دیگران گفته بود. حق هم دارند که دروغ بگویند. ارباب، چون که حقیقت آدم را دیوانه میکند.
چنانچه به سایر کتابهای این نویسنده علاقه دارید، میتوانید با برخی دیگر از آنها در این بخش معرفی کتابهای محمود دولتآبادی آشنا شوید.
Good
یکی از بهترین رمانهای فارسی است. توانایی استاد دولتآبادی در بیان جزئیات واقعاً انسان را شگفتزده میکند.
بسیار عالی است. خیلی سال قبل این کتاب را مطالعه کردم. مطالعه آن را به همه جوان ها توصیه می کنم. البته باید با صبر و حوصله بخوانیدش.