پاییز فصل آخر سال است

«پاییز فصل آخر سال است» نوشته‌ی نسیم مرعشی (نویسنده ایرانی، متولد ۱۳۶۲) برای اولین بار در سال ۱۳۹۳ در ۱۸۹ صفحه توسط نشر چشمه منتشر شد و تا کنون بیش از ۵۲ بار تجدید چاپ شده است. نویسنده‌ی کتاب موفق به دریافت جایزه‌ی ادبی جلال آل‌احمد (جایزه‌ای که از سال ۱۳۸۷ هر سال در آذرماه به آثار برگزیده ادبیات داستانی فارسی اعطا می‌شود) در سال ۱۳۹۴ شد.

این کتاب به روایت زندگی سه دختر متولد دهه‌ی شصت به نام‌های لیلا، روجا و شبانه می‌پردازد که هر سه فارغ‌التحصیل رشته‌ی مکانیک دانشگاه تهران بوده و هر یک درگیر مشکلات و دغدغه‌های خاص خود هستند. یکی از  ایشان به دنبال مهاجرت است، دیگری مشکلات عاطفی دارد و نفر سوم از مشکلات اجتماعی و شغلی رنج می‌برد.

رمان «پاییز فصل آخر سال است» در شش فصل و به زبانی ساده و روان بیان شده و شاهد شخصیت‌پردازی خوبی در آن هستیم. نویسنده تلاش می‌کند در این کتاب به خوبی به مشکلات زنان امروز اشاره کند؛ در طول داستان، هر سه شخصیت اصلی درگیر موضوع مدرنیته و تفکر سنتی هستند.

این کتاب از دو بخش تحت عنوان تابستان و پاییز تشکیل شده و هر یک از این دو بخش نیز از سه فصل مجزا برخوردار است. هر یک از فصول این کتاب توسط یکی از شخصیت‌های اصلی داستان روایت می‌شود.

البته لازم به ذکر است که منتقدان و اهالی فن نطرات متفاوتی نسبت به این کتاب داشته‌اند. برخی از ایشان نقطه‌ی قوت داستان را روایت قابل لمس و امکان همذات‌پنداری خواننده با شخصیت‌های داستان دانسته و بر این نکته تاکید دارند که خواننده به راحتی می‌تواند نمونه‌هایی واقعی مشابه با شخصیت‌های داستان را در زندگی واقعی و در اطراف خود بیاید.

از سوی دیگر، لحن مشابه و یکسان سه شخصیت (که هر یک در یک فصل از دو بخش داستان نقش راوی داستان را دارند) و تلخی داستان در برخی موارد را از جمله‌ی نقاط ضعف آن برشمرده‌اند.

داستان کتاب پاییز فصل آخر  سال است

سه دختر به نام‌های «لیلا»، «روجا» و «شبانه» ضمن تحصیل در دانشگاه تهران با یکدیگر آشنا شده و این آشنایی به رفاقتی عمیق تبدیل می‌شود. در این بین، شبانه، دختری است که دوران کودکی خود را در جنگ سپری کرده و برای ازدواج دودل است. لیلا که همراه شوهرش میثاق به کانادا مهاجرت نکرده و حالا درگیر فکر کردن به درست و اشتباه بودن تصمیمش است. و روجا به قصد ادامه تحصیل در فکر مهاجرت به فرانسه است. روجا شدیداً در حال تلاش کردن است ولی موفق نمی‌شود و کاری جز گریه کردن برایش نمی‌ماند.

اگر تمایل دارید بدانید چه اتفاقی برای هر یک از این سه شخصیت داستان «پاییز فصل آخر سال است» خواهد افتاد، حتماً باید این رمان جذاب را مطالعه کنید.

بخش‌هایی از کتاب پاییز فصل آخر سال است

این‌همه آدم در دنیا دارند نباتی زندگی می‌کنند. بیدار می‌شوند و می‌خورند و می‌دوند و می‌خوابند. همین. مگر به کجای دنیا برخورده؟ بابا گفت جوری زندگی کن که بعد از تو آدم‌ها تو را یادشان بیاید. تئاتر نونهالان گیلان اول شده بودم. بابا ماشین آقاجان را گرفته بود و مرا آورده بود خانه. لباس شیطان را از تنم درنیاورده بودم هنوز. شنل و شاخ و دمی که مامان درست کرده بود نمی‌گذاشت درست راه بروم. بابا برایم یک عروسک جایزه خریده بود. کله‌ی عروسک را کنده بودم.

داشتم چشمش را از گردنش می‌آوردم بیرون. می‌خواستم بفهمم چرا وقتی می‌خوابانمش چشم‌هایش بسته می‌شود. بابا عروسک را گرفت و گذاشت کنار. مرا نشاند روبه‌روی خودش. گفت من کسی نشدم، اما تو و رامین باید بشوید. یادت می‌ماند؟ گفتم آره بابا، یادم می‌ماند. فردایش رفت و دیگر نیامد. چی از بابا به من رسید غیر از این حرف و چشم‌های سبزش؟ نیامد که ببیند حرفش زندگیمرا خراب کرده. خودش کسی نشد، من چرا باید می‌شدم؟

لیلا جدا می‌شود و به دنبال احیای خود و بازگشت به زندگی به دنبال کار می‌رود، رجا به دنبال مهاجرت است و شبانه در مقابل رابطه‌ی عاطفی و ازدواج قرار گرفته است. رمان این بزنگاه از زندگی این سه نفر را روایت می‌کند. بزنگاهی که ایجاد، حضور و عبور از این بزنگاه باعث می‌شود که هیچ یک از شخصیت‌ها در انتها همان آدمی که قبلن بوده اند نیستند و در روحیه و نگاهشان به خود و اطرافشان تغییر ایجاد می‌شود.

آن‌ها نمی‌خواهند مانند مادران خود زندگی کنند و دوست دارند جهانی متفاوت بسازند اما به آنچه می‌خواهند هم دست نمی‌یابند. و همین نقطه هم اشتراک آن‌ها به حساب می‌آید.

ما دخترهای ناقص الخلقه‌ای هستیم شبانه. از زندگی مادرهای مان درآمده ایم و به زندگی دختری‌های مان نرسیده ایم. قلب مان مال گذشته است و مغزمان مال آینده و هر کدام آن قدر ما را از دو طرف می‌کشند تا دو تکه می‌شویم. اگر ناقص نبودیم الان هر سه تای مان نشسته بودیم توی خانه، بچه‌های مان را بزرگ می‌کردیم. همه‌ی عشق و هدف و آینده مان بچه‌های مان بودند، مثل همه‌ی زن‌های توی تمام تاریخ، و این قدر دنبال چیزهای عجیب و غریب و بی‌ربط نمی‌دویدیم.

شما می‌توانید در بخش معرفی داستان‌های معاصر با دیگر داستان‌های مشابه آشنا شوید.