5 اردیبهشت 1401
نوزده هشتاد و چهار
«نوزده هشتاد و چهار» یا «۱۹۸۴» رمانی است به قلم جورج اورول (نویسندهی انگلیسی، از ۱۹۰۳ تا ۱۹۵۰) که در سال ۱۹۴۹ در ۳۲۸ صفحه منتشر شد. این کتاب به سبک علمی – تخیلی نوشته شده و آیندهای را برای جامعهی انسانی به تصویر میکشد که در آن خصوصیاتی همچون تنفر نسبت به دشمن و علاقهی شدید نسبت به (برادر بزرگ یا همان رهبر حزب با شخصیتی دیکتاتورگونه) وجود دارد.
البته باید به این نکته نیز اشاره کرد که کتاب «نوزده هشتاد و چهار» بر اساس نظر بسیاری از افراد در دستهی کتابهای سیاسی نیز قابل دستهبندی است
در جامعهای که جورج اول در «نوزده هشتاد و چهار» به تصویر میکشد، گناهکاران به راحتی اعدام میشوند و آزادیهای فردی و حریم خصوصی افراد به شدت توسط قوانین حکومتی پایمال میشوند؛ به نحوی که حتی صفحات نمایش در خانهها از شهروندان جاسوسی میکنند.
شهروندان در این جامعه مجبورند همیشه با چهرهای سرشار از خوشبینی و لبخند به این صفحات نمایش نگاه کنند، تا کوچکترین شک و تصور نادرستی که نشاندهندهی هرگونه نارضایتی فرد باشد، برای نمایندگان حکمرانان پشت صفحات نمایش ایجاد نشود؛ چرا که در غیر اینصورت مورد غضب حکمرانان قرار میگیرند.
نکتهای که بعد از خواندن «نوزده هشتاد و چهار» در ذهن خواننده پررنگ میشود این است که آیا ممکن است شرایط بهگونهای تغییر کند که انسان آرزوهایش برای آزادی، شرافت، کمال و عشق را فراموش کند؟
کتاب «نوزده هشتاد و چهار» در وبسایت معتبر goodreads دارای امتیاز ۴.۱۹ با بیش از ۳.۷۸ میلیون رای و بیش از ۸۷ هزار رای است. همچنین لازم به ذکر است که بر اساس داستان این کتاب، آثار نمایشی متعددی ساخته شده است که از این جمله میتوان دو فیلم با همین نام در سالهای ۱۹۵۶ و ۱۹۸۴ اشاره کرد.
کتاب «نوزده هشتاد و چهار» تا کنون به بیش از ۶۵ زبان دنیا ترجمه شده و میلیونها نسخه از آن به فروش رفته است. در ایران نیز این کتاب طرفداران بسیاری داشته و توسط مترجمین متعددی ترجمه و به وسیلهی ناشران مختلفی منتشر شده است.
داستان کتاب نوزده هشتاد و چهار
در سال ۱۹۸۴، تمدن انسانی به دلیل جنگ جهانی، درگیری داخلی و انقلابهای متعدد ویران شده است. ایروستریپ یک (که قبلاً بریتانیای کبیر نامیده می شد) استانی در اقیانوسیه، یکی از سه ابر دولت تمامیت خواه حاکم بر جهان است و توسط «حزب» تحت ایدئولوژی «اینگسوک» (مخفف روزنامهای از «سوسیالیسم انگلیسی») و رهبر مرموز آن «برادر بزرگ» که شخصیتی دیکتاتوری دارد، اداره میشود.
حزب با استفاده از پلیس فکر و نظارت مستمر از طریق تلویزیون (تلویزیون دو طرفه)، دوربینها و میکروفونهای مخفی، به طرز وحشیانهای هر کسی را که به طور کامل با رژیم خود مطابقت ندارد، پاکسازی میکند. کسانی که از طرف حزب دور میشوند به «غیر شخص» تبدیل میشوند و تمام شواهد وجودشان ناپدید میشوند.
در لندن، «وینستون اسمیت» یکی از اعضای حزب است که در وزارت حقیقت کار میکند، جایی که سوابق تاریخی را بازنویسی می کند تا با نسخه همیشه در حال تغییر ایالت از تاریخ مطابقت داشته باشد.
وینستون نسخههای گذشته تایمز را بازبینی میکند، در حالی که اسناد اصلی پس از انداختن در مجاری معروف به حفرههای حافظه که به کورهای عظیم منتهی میشود، از بین میروند. او مخفیانه با حکومت حزب مخالفت می کند و رویای شورش را در سر می پروراند، علیرغم اینکه می داند «جنایتکار فکری» است و احتمالاً روزی دستگیر خواهد شد.
وینستون در یک محلهی کارگری با آقای «چارینگتون»، صاحب یک مغازهی عتیقه فروشی، ملاقات می کند و دفتر خاطراتی می خرد که در آن انتقاداتی از حزب و برادر بزرگ مینویسد. وی در کمال تاسف میفهمد که مردم این محله هیچ نوع آگاهی سیاسی ندارد.
همچنین در محل کارش در وزارت حقیقت، «جولیا»، زن جوانی را مشاهده می کند که از ماشین های رمان نویسی در وزارتخانه نگهداری می کند، وینستون به جاسوس بودن او مشکوک است و نفرت شدیدی از او پیدا می کند. به علاوه، او به طور مبهم مشکوک است که مافوقش، یکی از مقامات حزب داخلی، «اوبراین»، بخشی از یک جنبش مقاومت مرموز زیرزمینی است که توسط رقیب سیاسی برادر بزرگ، «امانوئل گلدشتاین»، تشکیل شده است.
برای آن که بدانید چه بر سر وینستون خواهد آمد حتماً باید کتاب «نوزده هشتاد و چهار» را مطالعه کنید.
بخشی از کتاب نوزده هشتاد و چهار
وزارت حقیقت، یا همان میتی ترو در زبان نوین به طرز شگفتآوری در میان چشمانداز، خودنمایی میکرد. شاختمان عظیم هرمی شکلی به رنگ سفید، که به صورت پله پله تا ارتفاع سیصدمتر بالا رفته بود. از جایی که وینستون ایستاده بود سه شعار حزب را که به نحوی موزون بر نمای سفید ساختمان به طور برجسته نوشته بودند، به راحتی میشد خواند:
جنگ، صلح است.
آزادی، بردگی است.
نادانی، توانایی است.
آنطور که میگفتند وزارت حقیقت شامل سه هزار اتاق در بالای طبقهی همکف و همین تعداد اتاق در زیر زمین بود. در تمام شهر لندن تنها سه ساختمان دیگر با این شکل و اندازه وجود داشت. این چهار ساختمان، کلیه عمارتهای اطراف را تخت الشعاع قرار داده بودند، و از بالای عمارت پیروزی هر چهارتای آنها دیده میشد.
«وینستون» خیال داشت خاطرات روزانهی خود را در آن یادداشت کند. این کار غیرقانونی نبود (در واقع هیچکاری غیر قانونی نبود، چون اصلا قانونی وجود نداشت.) اما اگر متوجه میشدند، به طور حتم، مجازات مرگ. یا حداقل بیست و پنج سال محکومیت در اردوگاه کار در انتظارش بود.
وینستون، سر قلمی به قلم خود وصل کرد و آن را به درون جوهر فرو برد. قلم، ابزار منسوخ شدهای بود که دیگر به ندرت حتی برای امضا کردن به کار میرفت و او صرفا به این دلیل که نمیخواست آن کاغذ خوشرنگ و زیبا را با یک خودکار خط خطی کند، ترجیح داده بود این قلم را با دردسر زیاد و به طور پنهانی تهیه کند.
او در واقع زیاد به نوشتن با دست عادت نداشت چون آنها به طور معمول، همهچیز را، به جز برخی نوشتههای بسیار کوتاه، به دستگاه «گفته نگار» دیکته میکردند، اما بی شک برای هدف فعلی امکان استفاده از آن نبود. بنابراین قلم را در جوهر فرو برد و سپس برای لحظهای کوتاه دچار تردید شد. به دلشوره افتاد. نوشتن روی کاغذ نیاز به عزمی راسخ داشت. با حروف ریز و مغشوشی نوشت: چهارم آوریل، ۱۹۸۴.
برای آشنایی با سایر کتابهای این نویسنده به بخش مربوط به معرفی کتابهای جورج اورول در وبسایت هر روز یک کتاب مراجعه کنید. همچنین در بخش معرفی کتابهای تخیلی و کتابهای سیاسی نیز میتوانید کتابهای دیگری از این سبکها را بیابید.
بسیار عالی است. تا انتهای کتاب نتوانستم زمینش بگذارم.
بسیار بسیار عالی