«شازده احتجاب» اثری از هوشنگ گلشیری (نویسندهی اهل اصفهان، از ۱۳۱۶ تا ۱۳۷۹) است که برای اولین بار در سال ۱۳۴۸ منتشر شد. این کتاب به روایت آخرین روزهای زندگی یک شاهزادهی قاجار در سالهای بعد از سقوط این سلسله میپردازد.
در حقیقت، شازده احتجاب روایت فروپاشی نظام شاهی و پیشامدرن در سنت فرهنگی ایران است. شخصیت اول رمان، که «شازده احتجاب» نامیده میشود، در اوهام و گذشته، به روایت قسمتی از استبداد و بیداد خود و خانوادهاش میپردازد.
داستان شازده احتجاب
مکان و زمان وقوع داستان شازده احتجاب را اصفهان در سدهی سیزدهم و چهاردهم قمری دانستهاند. شازده احتجاب، آخرین بازماندهی خاندانی اشرافی، آخرین شب زندگی خود را میگذراند.
سر شب وقتی به خانه میآمده، مراد را دیده است ـ شاهدی که در تمام صحنههای مرگ حضور دارد و به تعبیری منادی مرگ به شمار میآید ـ و اینک که یقین دارد زمان مرگش فرارسیده، میخواهد خودش را بشناسد. بنابراین به سفری در رؤیا و تاریخ میرود، سفری که محرّکش عکسهای بازمانده از گذشتگان است.
فخرالنساء(همسر درگذشتهی شازده) مهمترین خاطره را در ذهن او دارد و در حقیقت وجود او بیشترین دلیل برای رفتن درگذشته برای شازده رقم میزند، زیرا تنها وسوسهی ذهنی شازده شناخت فخرالنساء است. فخرالنساء با کوککردن ساعتهای جد کبیر، شازده را به یاد زمانهای ازدسترفته میاندازد، او با تسلّط خاص خود بر شازده بر نقاط ضعف خاندان و تبار او انگشت میگذارد و گویی بر تاریخچه زندگیشان تازیانه میزند.
فخرالنساء که خود قربانی جور و ستم این خاندان است، سرانجام شازده را به پوچی زندگی خود و اجدادش آگاه میکند.
شازده با مرور خاطرات گویی چرت میزند، حال خوشی ندارد و گذشته به شکل کابوسهای هولناک و گاهی در ابهامی تاریک بر او ظاهر میشود؛ خوابهایی که او را هر بار از جا میپراند، به زمان حال میآورد و او در چرتی دیگر به کابوسی دیگر میغلتد.
پریشانی خاطرات حاکی از این مسئله است. حضور خاطرات جدّ کبیر، پدربزرگ و پدر هم به توهّمت او میپیوندند. یکی از افرادی که در داستان حضور پُررنگی دارد، پدربزرگ است. پدربزرگ مادر خود را میکشد؛ برادرش را به بهانهی حفظ سنن اشرافی با خونسردی خفه میکند و با خانوادهاش به درون چاه میاندازد؛ رعیتی را که وارد قلعهی اربابی شده، با تیر میزند.
شازده اجداد خود را از قاب عکسهای مرصّعشان بیرون میکشد و پس از مرور سنگدلیها و قساوتهایشان آنان را به سر جای خود بازمیگرداند. پس از شازده بزرگ (پدربزرگ) نوبت به پدر میرسد. حالا دیگر فروپاشی اشرافی تسریع شده و به همین دلیل پدر به خدمت نظام درآمدهاست. او کاری را که اجدادش طی چند سال کردهاند، دریکی دو ساعت انجام میدهد و در یک حملهی نظامی تعداد زیادی از مردم را به گلوله میبندد. این ستم پدر شکل مدرنتری نسبت به ظلمهای خاندانش گرفته است.
کتاب «شازده احتجاب» در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۷ با بیش از ۴۸۰۰ رای و ۴۳۰ نقد و نظر است. همچنین باید اشاره کرد که، فیلمی با همین نام و به کارگردانی بهمن فرمانآرا با اقتباس از این رمان ساختهشده است.
بخشهایی از کتاب شازده احتجاب
وقتی آدم به تاریکی نگاه می کند، به آنجا، می داند که چه چیزها ممکن است باشد، اما نمی داند چه ها می گذرد. برای همین است که در تاریکی خیلی خبرهاست.
انتخاب هر چه بی دلیل تر باشد، بهتر است. کسی که برای کشتن یک آدم دنبال بهانه می گردد، هم قاتل است و هم دروغگو، تازه دروغگویی که می خواهد سر خودش کلاه بگذارد. اگر خواستی بکشی، دلیل نمی خواهد. باید سر طرف، سینه ی طرف را هدف بگیری و ماشه را بچکانی، همین.
چرا پیرها همه اش لب ایوان می نشینند، یا لب حوض؟
…
شازده قدم می زد، داد زد «قول میدهی که مکتب بروی هان؟» و شلاق را زد روی چکمه اش. میرغضب هم پایش را میگذارد روی ران پسر که دو کنده زانو رو زمین نشسته بود. پسر دست میرغضب را می چسبد. حرفی نمیزند. جد کبیر می گوید: «قول میدهی که بعد از این به فرمان مادرت باشی؟» مادر پیر که میبیند پسرش فقط خرخر می کند، میگوید: «نمیدانم چیچی عالم، از سر تقصیراتش بگذرید. به چیچی مبارکتان ببخشیدش». جد کبیر هم داد می زند: «نَبر میرغضب.» میرغضب هم میبرد و سر بریده را میاندازد جلوی پای جد کبیر. شازده گفت: «هیچ میرغضبی تا آن روز نشنیده بود نبر»
شما میتوانید در بخش معرفی آثار هوشنگ گلشیری با سایر آثار این نویسنده آشنا شوید. همچنین میتوانید با مراجعه به بخش معرفی داستانهای ایرانی نمونههای دیگری از این داستانها را ببینید.
2 خرداد 1401
شازده احتجاب
«شازده احتجاب» اثری از هوشنگ گلشیری (نویسندهی اهل اصفهان، از ۱۳۱۶ تا ۱۳۷۹) است که برای اولین بار در سال ۱۳۴۸ منتشر شد. این کتاب به روایت آخرین روزهای زندگی یک شاهزادهی قاجار در سالهای بعد از سقوط این سلسله میپردازد.
در حقیقت، شازده احتجاب روایت فروپاشی نظام شاهی و پیشامدرن در سنت فرهنگی ایران است. شخصیت اول رمان، که «شازده احتجاب» نامیده میشود، در اوهام و گذشته، به روایت قسمتی از استبداد و بیداد خود و خانوادهاش میپردازد.
داستان شازده احتجاب
مکان و زمان وقوع داستان شازده احتجاب را اصفهان در سدهی سیزدهم و چهاردهم قمری دانستهاند. شازده احتجاب، آخرین بازماندهی خاندانی اشرافی، آخرین شب زندگی خود را میگذراند.
سر شب وقتی به خانه میآمده، مراد را دیده است ـ شاهدی که در تمام صحنههای مرگ حضور دارد و به تعبیری منادی مرگ به شمار میآید ـ و اینک که یقین دارد زمان مرگش فرارسیده، میخواهد خودش را بشناسد. بنابراین به سفری در رؤیا و تاریخ میرود، سفری که محرّکش عکسهای بازمانده از گذشتگان است.
فخرالنساء(همسر درگذشتهی شازده) مهمترین خاطره را در ذهن او دارد و در حقیقت وجود او بیشترین دلیل برای رفتن درگذشته برای شازده رقم میزند، زیرا تنها وسوسهی ذهنی شازده شناخت فخرالنساء است. فخرالنساء با کوککردن ساعتهای جد کبیر، شازده را به یاد زمانهای ازدسترفته میاندازد، او با تسلّط خاص خود بر شازده بر نقاط ضعف خاندان و تبار او انگشت میگذارد و گویی بر تاریخچه زندگیشان تازیانه میزند.
فخرالنساء که خود قربانی جور و ستم این خاندان است، سرانجام شازده را به پوچی زندگی خود و اجدادش آگاه میکند.
شازده با مرور خاطرات گویی چرت میزند، حال خوشی ندارد و گذشته به شکل کابوسهای هولناک و گاهی در ابهامی تاریک بر او ظاهر میشود؛ خوابهایی که او را هر بار از جا میپراند، به زمان حال میآورد و او در چرتی دیگر به کابوسی دیگر میغلتد.
پریشانی خاطرات حاکی از این مسئله است. حضور خاطرات جدّ کبیر، پدربزرگ و پدر هم به توهّمت او میپیوندند. یکی از افرادی که در داستان حضور پُررنگی دارد، پدربزرگ است. پدربزرگ مادر خود را میکشد؛ برادرش را به بهانهی حفظ سنن اشرافی با خونسردی خفه میکند و با خانوادهاش به درون چاه میاندازد؛ رعیتی را که وارد قلعهی اربابی شده، با تیر میزند.
شازده اجداد خود را از قاب عکسهای مرصّعشان بیرون میکشد و پس از مرور سنگدلیها و قساوتهایشان آنان را به سر جای خود بازمیگرداند. پس از شازده بزرگ (پدربزرگ) نوبت به پدر میرسد. حالا دیگر فروپاشی اشرافی تسریع شده و به همین دلیل پدر به خدمت نظام درآمدهاست. او کاری را که اجدادش طی چند سال کردهاند، دریکی دو ساعت انجام میدهد و در یک حملهی نظامی تعداد زیادی از مردم را به گلوله میبندد. این ستم پدر شکل مدرنتری نسبت به ظلمهای خاندانش گرفته است.
کتاب «شازده احتجاب» در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۷ با بیش از ۴۸۰۰ رای و ۴۳۰ نقد و نظر است. همچنین باید اشاره کرد که، فیلمی با همین نام و به کارگردانی بهمن فرمانآرا با اقتباس از این رمان ساختهشده است.
بخشهایی از کتاب شازده احتجاب
وقتی آدم به تاریکی نگاه می کند، به آنجا، می داند که چه چیزها ممکن است باشد، اما نمی داند چه ها می گذرد. برای همین است که در تاریکی خیلی خبرهاست.
انتخاب هر چه بی دلیل تر باشد، بهتر است. کسی که برای کشتن یک آدم دنبال بهانه می گردد، هم قاتل است و هم دروغگو، تازه دروغگویی که می خواهد سر خودش کلاه بگذارد. اگر خواستی بکشی، دلیل نمی خواهد. باید سر طرف، سینه ی طرف را هدف بگیری و ماشه را بچکانی، همین.
چرا پیرها همه اش لب ایوان می نشینند، یا لب حوض؟
…
شازده قدم می زد، داد زد «قول میدهی که مکتب بروی هان؟» و شلاق را زد روی چکمه اش. میرغضب هم پایش را میگذارد روی ران پسر که دو کنده زانو رو زمین نشسته بود. پسر دست میرغضب را می چسبد. حرفی نمیزند. جد کبیر می گوید: «قول میدهی که بعد از این به فرمان مادرت باشی؟» مادر پیر که میبیند پسرش فقط خرخر می کند، میگوید: «نمیدانم چیچی عالم، از سر تقصیراتش بگذرید. به چیچی مبارکتان ببخشیدش». جد کبیر هم داد می زند: «نَبر میرغضب.» میرغضب هم میبرد و سر بریده را میاندازد جلوی پای جد کبیر. شازده گفت: «هیچ میرغضبی تا آن روز نشنیده بود نبر»
شما میتوانید در بخش معرفی آثار هوشنگ گلشیری با سایر آثار این نویسنده آشنا شوید. همچنین میتوانید با مراجعه به بخش معرفی داستانهای ایرانی نمونههای دیگری از این داستانها را ببینید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات ایران، داستان ایرانی، داستان معاصر، رمان
۰ برچسبها: ادبیات ایران، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب، هوشنگ گلشیری