10 خرداد 1401
بابا گوریو
«بابا گوریو» اثری است از انوره دو بالزاک (نویسندهی فرانسوی، از ۱۷۹۹ تا ۱۸۵۰) که در سال ۱۸۳۴ در مدت چهل روز نگاشته و در سال ۱۸۳۵ منتشر شد. این کتاب به روایت زندگی یک جوان شهرستانی در پاریس قرن ۱۹ میپردازد.
دربارهی بابا گوریو
بابا گوریو داستان تلاقی سرنوشت انسانهای گوناگون است که در قالب شخصیتهای مثبت و منفی عناصر سازنده داستان را تشکیل میدهند.در حقیقت، این رمان روایتگر چندین اتفاق تاریخی است که نظم اجتماعی در فرانسه را در بازه ای کوتاه دگرگون کرده بود: انقلاب فرانسه که به جمهوری اول فرانسه انجامید، خیزش ناپلئون، سقوط و بازگشت خاندان بوربون.
این کتاب را بهحق میتوان از شاهکارهای کلاسیک جهان برشمرد. وجود چنین کتابی در اتمسفر نوشتاری جهان گنجی است پربها که جزو شاخصهای اصلی در ژانر «رمان خانواده» است که مهر اسطورهای پدرانه را از زاویه دیگر به نمایش گذاشته است.
کلود فارو عضو فرهنگستان فرانسه میگوید که این داستان را صد بار خوانده و در دفعه صدم همان هیجان مطالعه اول به او دست دادهاست. داستان بابا گوریو نه فقط یکی از بزرگترین رمانهای دنیاست بلکه به عقیده کلود فارو شاهکار شاهکارهای ادبی جهان و به عقیده فیلیپ برتو شاهکار نبوغ انسانی است.
کتاب بابا گوریو در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۵ با بیش از ۵۱ هزار رای و حدود ۲۳۰۰ نقد و نظر است. همچنین باید اشاره کرد که در ایران این کتاب توسط م. ا. بهآذین، ادوارد ژوزف و مهدی سحابی به فارسی برگردانده شدهاست.
داستان بابا گوریو
رمان بابا گوریو با توصیف گستردهای از عمارت واکر، پانسیونی در پاریس پوشیده از درخت انگور و متعلق به بیوه مادام واکر، آغاز میشود. ساکنان این ساختمان شامل دانشجوی حقوق اوژن دو راستیناک، یک آژیتاتور مرموز به نام واترین و یک ورمیشلساز بازنشسته به نام ژان یواخیم گوریو هستند. پیرمرد مرتباً توسط سایر ساکنان مورد تمسخر قرار می گیرد، آنها به زودی متوجه میشوند که او برای حمایت از دو دختر متاهل خود، خود را ورشکست کرده است.
راستیناک که از جنوب فرانسه به پاریس نقل مکان کرد، جذب طبقه بالا میشود. او در تطبیق با محل مشکل دارد، اما توسط دخترعموی خود، مادام دو بوزه، آموزش میبیند تا چگونه با جامعه مواجه شود. راستیگناک پس از گرفتن پول از خانوادهی فقیر خود، به یکی از دختران گوریو، دلفین، علاقه مند میشود. در همین حال، واترین سعی میکند راستیگناک را متقاعد کند که زنی مجرد به نام ویکتورین را که ثروت خانوادگی او فقط توسط برادرش مسدود شده، تعقیب کند. او پیشنهاد میکند که با کشتن برادر در یک دوئل، راه را برای راستیگناک باز کند.
راستیگناک از همراهی با نقشهی ائ امتناع می ورزد و با این ایده که کسی را بکشند تا ثروتش را به دست بیاورند مخالفت میکند. طولی نکشید که ساکنان ساختمان متوجه میشوند که پلیس به دنبال واترین است و همچنین مشخص میشود او یک جنایتکار است. در این بین واترین ترتیبی میدهد که یکی از دوستانش برادر ویکتورین را بکشد، ولی وی توسط پلیس دستگیر میشود.
گوریو که از علاقه راستیگناک به دخترش حمایت میکند و از کنترل ظالمانه شوهرش بر او خشمگین است، نمی تواند به وی کمک کند. وقتی دختر دیگرش، آناستازی، به او اطلاع میدهد که برای پرداخت بدهیهای معشوقش، جواهرات خانوادگی شوهرش را فروخته، پیرمرد از ناتوانی خود غمگین میشود و سکته میکند.
برای این که بدانید چه بر سر بابا گوریو و سایر شخصیتهای این داستان خواهد آمد، باید کتاب جذاب «بابا گوریو» را مطالعه کنید.
بخشی از کتاب بابا گوریو
ویکتورین پدرش را دوست داشت و هر سال، به دیدن او میرفت تا بگوید که مادرش هنگام جاندادن، او را بخشیده است. هر سال هم، سرش به درِ خانهٔ پدرش برمیخورد که با لجاجت و بیرحمی بسته بود. برادرش که یگانه واسطهٔ او نزد پدر بود، در مدت چهار سال، حتی یک بار به دیدن او نیامده و کمترین کمکی به او نکرده بود. او در دعا از خدا میخواست که چشمان پدرش را باز و قلب برادر را بر او نرم کند و بیآنکه گناهی بر آنان بشمارد، هر دو را دعای خیر میکرد.
مادام کوتور و مادام ووکر در فرهنگلغت، فحش و ناسزایی نمییافتند که بتواند این رفتار وحشیانه را توصیف کند. وقتیکه آنها میلیونر پَست و بیآبرو را نفرین میکردند، بر زبان ویکتورین سخنان محبتآمیزی میگذشت، شبیه آواز کبوتری زخمی که فریاد درد و رنجش باز از عشق و مهربانی حکایت میکند.
افرادی هم هستند که مزدور صفت به دنیا آمده اند و هیچ خوبی ای در حق دوستان و نزدیکان شان نمی کنند، چون این وظیفه شان است؛ درحالیکه با خدمت به غریبه تا خودستایی شان ارضا میشود: هر چقدر کانون عواطف شان به ایشان نزدیکتر باشد کم تر محبت می کنند؛ هر چقدر دورتر باشد علاقه و توجه بیشتری نشان می دهند.
ثروتِ سریع مساله ای است که امروزه پنجاه هزار جوان قصد دارند حلش کنند، جوان هایی که همه در وضعیت شما هستند. شما یک واحدِ این رقم اید. خودتان حساب کنید چه تقلایی باید بکنید و مبارزه چقدر وحشیانه است. باید مثل عنکبوت های زندانی همدیگر را بخورید چون بدیهی است که پنجاه هزار سِمَتِ خوب موجود نیست.
می دانید در این مملکت چطور باید ترقی کرد؟ یا با درخششِ نبوغ یا با شگرد فساد. یا باید مثل یک گلوله توپ میان این توده آدم راه باز کنید، یا این که مثل طاعون به جان شان بیفتید. شرافت به هیچ دردی نمی خورد. همه در مقابل قدرت نابغه کمر خم می کنند. البته ازش متنفرند، سعی می کنند بدنامش کنند، چون همه را برای خودش برمی دارد و به کسی چیزی نمیدهد، اما اگر پایداری کند بالااخره جلوش زانو می زنند؛ در یک کلمه، اگر نتوانید زیر لجن دفنش کنند زانو می زنند و می پرستندش.
برای آشنا شدن با سایر آثار مشابه، بخش معرفی رمانهای خارجی و معرفی داستانهای اجتماعی در وبسایت هر روز یک کتاب را ببینید.
تا حدودی کسالت آور است، مانند باقی آثار بالزاک. اما طبقه اشرافی پاریس را در گذشته به خوبی به نمایش می گذارد.