«غول مدفون» نام رمانی است به قلم کازوئو ایشیگورو (نویسندهی ژاپنی – انگلیسی، متولد ۱۹۵۴ و برندهی جایزهی نوبل ادبیات) که در سال ۲۰۱۵ منتشر شده است. این کتاب به روایت زندگی زوج کهنسالی میپردازد که به دنبال پسر گمشدهشان میگردند.
دربارهی غول مدفون
ایشیگورو فرمانروای بیچون و چرای دنیای خودش است، جایی که در آن قوانین را خودش تعیین میکند. پایبندی خاصی به سبکهای ادبی و داستاننویسی ندارد. او با جسارت تمام هرچه بخواهد مینویسد، چندتایی آدم معمولی، دو جین جادوگر و هیولا، اگر لازم باشد، آرتور هم با شمشیر جادوییاش وارد میشود. زمان و مکان را دستکاری میکند و ابرانسانها و اسطورهها را به خدمت خود درمیآورد.
باوجود این، ایشیگورو قهرمانانش را از میان مردمی انتخاب میکند که ممکن است همین دور و برها باشند، همان کسانی که ته یکی از همین بنبستهای کوچه و خیابان، دچار مه فراموشی شدهاند و دیگر نه شهامت و افتخار را بهخاطر میآورند و نه شادی و آرامش را. فقط زندهاند و زندگی نمیکنند. کسانی هم که تکانی به خود میدهند و دل را به دریا میزنند، روی غولی نهفته راه میروند که نه دیده میشود و نه شنیده.
لحن و قلم ایشیگورو در این کتاب بسیار موقر و متین است. او برای جذاب کردن نوشتههایش نیازی به قلمفرسایی یا استفاده از کلمات پیچیده یا طنزآلودی که خیلی از نویسندهها استفاده میکنند، ندارد. نمونهی بارز رعایت ادب و نزاکت در گفتوگوهای روزمرهی بئاتریس و اکسل وجود دارد. در داستانهای ایشیگورو، ارزشهای انسانی و اخلاقگرایی تعریف تازهای پیدا میکنند. عشق در تمام این آثار همان نیرویی است که انسان مبارز و جستوجوگر را در راه پیدا کردن حقیقت و راستی، به جلو میراند، تنها پدیدهای که میتواند تمام نیروهای سیاه را شکست دهد، جز مرگ.
ایشیگورو مرگ را حقیقتی میداند که کسی یارای مقابله با آن را ندارد. واقعگرایی او در برخورد با مرگ همان چیزی است که نوشتههایش را هیجانانگیز و پرالتهاب میکند.
رمان غول مدفون مورد توجه شماری از رسانهها قرار گرفت. شیوا مقانلو دربارهی رمان غول مدفون گفته است:
«ایشیگورو در روایت غول مدفون دست روی یکی از سنتهای قدیمی و مهمترین اسطوره انگلیسیها گذاشته و آن هم آرتور شاه است. تاکنون روایتهای مختلفی از زندگی این شاه اسطورهای در قالب فیلم و رمان منتشر شده و ایشی گورو نیز از آن استفاده کردهاست.»
امیرمهدی حقیقت مترجم دربارهی این اثر گفته است:
رمان غول مدفون را اثری عاشقانه میدانم. غول مدفون اثری است دربارهی فراموشکردن بخشهای مهمی از زندگی و عشقِ ظاهراً ثابتشدهی یک زوج. در لایهای عمیقتر، غول مدفون حکایت مردمانی است که گذشتهی ناخوشایند خود را دفن میکنند و دستوپا زدن برخی از آنها برای به یادآوردنش. ایشیگورو پس از شنیدن خبر جایزه نوبل با اشاره به غول مدفون گفت که امیدوار است این اثر بتواند به بهتر شدن حال و هوای این روزهای بشریت در دوره بیثبات و مبهم پیش رو کمک کند. هر چند که در فضای داستان، جن و پری و غول و اژدها نیز میبینیم که همه اینها خواندن غول مدفون را تجربهای بسیار متفاوت میکند.
همچنین مترجم این کتاب دربارهی ترجمه فارسی اثر عنوان کرده است:
غول مدفون فضایی نزدیک به دنکیشوت و توأم با خیالپردازیهای طنازانه دارد؛ برای همین کوشیدم زبانی مشابه آنچه محمد قاضی در ترجمه دن کیشوت برگزیده بود به کار ببرم تا به خواننده فارسی همان حسی منتقل شود که خوانندهی متن انگلیسی کتاب تجربه میکند. از این رو در طول ترجمهی این کتاب با دن کیشوت محمد قاضی مأنوس ماندم.
ترجمهی فارسی این اثر به قلم امیر مهدی حقیقت از سوی نشر چشمه منتشر شدهاست. یازدهمین چاپ این اثر سال ۱۴۰۰ منتشر شدهاست. ترجمهی فارسی این اثر به عنوان نامزد جایزه کتاب سال در ایران شدهاست.
کتاب غول مدفون در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۵۵ با حدود ۹۰ هزار رای و بیش از ۱۱ هزار نقد و نظر است.
داستان غول مدفون
پس از مرگ شاه آرتور، ساکسونها و بریتانیاییها در هماهنگی زندگی می کنند. اکسل و بئاتریس، یک زوج مسن بریتانیایی، همراه با سایر افراد جامعهی خود، از فراموشی شدید انتخابی رنج می برند که آن را «مه» می نامند. اگرچه به سختی می توانند به یاد بیاورند، اما مطمئن هستند که زمانی صاحب پسری شده اند و تصمیم می گیرند برای جستجوی او به روستایی سفر کنند که چند روز پیاده راه تا آنجا است.
آنها در یک دهکده ساکسون میمانند که در آن دو غول پسری به نام ادوین را به دام انداخته اند. یک جنگجوی ساکسون به نام وستان، غولها را میکشد و ادوین را نجات میدهد که متوجه میشوند زخمی دارد که گمان میرود گزش غولافکن باشد. روستاییان خرافاتی سعی می کنند پسر را بکشند، اما ویستان او را نجات می دهد و به اکسل و بئاتریس در سفر آنها می پیوندد، به این امید که ادوین را در روستای پسر ترک کنند.
گروه به یک صومعه می روند تا با جونوس، راهب دانا، در مورد درد در پهلوی بئاتریس مشورت کنند. آنها با سر گاواین مسن، برادرزاده شاه آرتور ملاقات می کنند، که – چندین دهه پیش مأمور کشتن اژدهای کوئریگ شد، اما هرگز موفق نشد. ویستان فاش میکند که او توسط پادشاه ساکسون فرستاده شد تا کوئیریگ را بکشد، زیرا نگران این بود که لرد برنوس، پادشاه بریتانیاییها از او برای کشتن ساکسونها استفاده کند.
مسافران در صومعه با مهمان نوازی رفتار می کنند، اما جونوس به آنها اطلاع می دهد که بیشتر راهبان فاسد هستند. سر گاوین با این باور که از این چهار نفر محافظت خواهد کرد، با راهب مقدس صحبت کرده است. در عوض، راهب به لرد برنوس، که سربازانی را برای قتل آنها می فرستد، اطلاع می دهد. ویستان به عنوان یک جنگجوی باتجربه متوجه می شود که صومعه در ابتدا به عنوان یک قلعه ساخته شده است و از ساختار آن برای به دام انداختن و کشتن سربازان استفاده می کند.
بخشهایی از غول مدفون
به هرحال، دیوها آنقدرها هم بد نبودند، به شرطی که آدم تحریکشان نمیکرد. آدم باید قبول میکرد که هر از چند گاه موجودی خشمگین، شاید به دنبال مشاجرهای بین همنوعانش، سهواً وارد دهکدهای میشد و با وجود فریادها و بالای سر بردن سلاحها، میتاخت و هر کسی را که به موقع از سر راهش کنار نمیرفت مجروح میکرد. یا اینکه هر از گاهی ممکن بود دیوی بچهای را بردارد و توی مه ببرد. مردم آن روزگار در مورد این فجایع کاری جز فلسفهبافی از دستشان ساخته نبود.
در چنین سرزمینی، در حاشیۀ باتلاقی وسیع، زیر سایۀ تپههایی مضرس، زوج پیری زندگی میکردند؛ اکسل و بئاتریس. شاید این اسم دقیق یا کاملشان نبود، اما برای سهولت کار اینطور صدایشان میکنیم. میخواهم بگویم این زوج تکوتنها زندگی میکردند، اما آن روزها تعداد اندکی از مردم به معنای امروزی کلمه «تکوتنها» بودند. روستاییها برای گرما و امنیت در سرپناههایی زندگی میکردند که بسیاری از آنها در اعماق دامنۀ تپه کنده شده و با دهلیزهای زیرزمینی و راهروهای سرپوشیده به هم متصل بودند.
زوج پیر ما، همراه با شصت روستایی دیگر، در یکی از این لانههای تو در تو زندگی میکردند (اسم «ساختمان» باشکوهتر از آن است که روی چنین جایی گذاشته شود). اگر از لانهشان بیرون میآمدید و بیست دقیقه دور تپه راه میرفتید، به اقامتگاه بعدی میرسیدید که به نظر شما این یکی هم درست شبیه اولی بود؛ اما در چشم خود ساکنان، جزئیات متفاوت بسیاری وجود داشتند که به آن افتخار میکردند یا بابتش شرمنده بودند.
……………………….
بئاتریس در گوش اکسل گفت: «از قرار معلوم چند ساعت پیش، یکی از مردهای دهکده، نفسنفسزنان با گَل و گردن زخمی برگشته توی ده، و وقتی نفسش جا آمده، گفته با برادر و برادرزادهاش، که یک پسربچهی دوازده ساله است، سر جای همیشگیشان لب رودخانه ماهی میگرفتند که دو تا غول بهشان حمله میکنند. ولی مرد میگوید که غولها از این غولهای معمولی نبودند.
وحشتانگیز بودند و فرزتر و مکارتر از هر غولی که این مرد به عمرش دیده بوده. این دیوها -چون این دهاتیها بهشان میگویند دیو- برادرش را جابهجا کشتهاند و پسرش را هم زنده زنده و دستوپا زنان با خود بردهاند. خود مرد زخمی هم بعد از تعقیب و گریزی طولانی لب رودخانه بالاخره توانسته قسر دربرود و میگوید خرخرهای شوم آنها را تمام مدت از پشت سر میشنیده که نزدیکش میشدند. ولی دست آخر آنقدر میدود که قالشان میگذارد».
چنانچه به این کتاب علاقمند شدهاید، برای آشنایی با سایر آثار مشابه، بخشهای معرفی داستانهای تاریخی و معرفی داستانهای تخیلی را در وبسایت هر روز یک کتاب مشاهده کنید.
28 تیر 1401
غول مدفون
«غول مدفون» نام رمانی است به قلم کازوئو ایشیگورو (نویسندهی ژاپنی – انگلیسی، متولد ۱۹۵۴ و برندهی جایزهی نوبل ادبیات) که در سال ۲۰۱۵ منتشر شده است. این کتاب به روایت زندگی زوج کهنسالی میپردازد که به دنبال پسر گمشدهشان میگردند.
دربارهی غول مدفون
ایشیگورو فرمانروای بیچون و چرای دنیای خودش است، جایی که در آن قوانین را خودش تعیین میکند. پایبندی خاصی به سبکهای ادبی و داستاننویسی ندارد. او با جسارت تمام هرچه بخواهد مینویسد، چندتایی آدم معمولی، دو جین جادوگر و هیولا، اگر لازم باشد، آرتور هم با شمشیر جادوییاش وارد میشود. زمان و مکان را دستکاری میکند و ابرانسانها و اسطورهها را به خدمت خود درمیآورد.
باوجود این، ایشیگورو قهرمانانش را از میان مردمی انتخاب میکند که ممکن است همین دور و برها باشند، همان کسانی که ته یکی از همین بنبستهای کوچه و خیابان، دچار مه فراموشی شدهاند و دیگر نه شهامت و افتخار را بهخاطر میآورند و نه شادی و آرامش را. فقط زندهاند و زندگی نمیکنند. کسانی هم که تکانی به خود میدهند و دل را به دریا میزنند، روی غولی نهفته راه میروند که نه دیده میشود و نه شنیده.
لحن و قلم ایشیگورو در این کتاب بسیار موقر و متین است. او برای جذاب کردن نوشتههایش نیازی به قلمفرسایی یا استفاده از کلمات پیچیده یا طنزآلودی که خیلی از نویسندهها استفاده میکنند، ندارد. نمونهی بارز رعایت ادب و نزاکت در گفتوگوهای روزمرهی بئاتریس و اکسل وجود دارد. در داستانهای ایشیگورو، ارزشهای انسانی و اخلاقگرایی تعریف تازهای پیدا میکنند. عشق در تمام این آثار همان نیرویی است که انسان مبارز و جستوجوگر را در راه پیدا کردن حقیقت و راستی، به جلو میراند، تنها پدیدهای که میتواند تمام نیروهای سیاه را شکست دهد، جز مرگ.
ایشیگورو مرگ را حقیقتی میداند که کسی یارای مقابله با آن را ندارد. واقعگرایی او در برخورد با مرگ همان چیزی است که نوشتههایش را هیجانانگیز و پرالتهاب میکند.
رمان غول مدفون مورد توجه شماری از رسانهها قرار گرفت. شیوا مقانلو دربارهی رمان غول مدفون گفته است:
«ایشیگورو در روایت غول مدفون دست روی یکی از سنتهای قدیمی و مهمترین اسطوره انگلیسیها گذاشته و آن هم آرتور شاه است. تاکنون روایتهای مختلفی از زندگی این شاه اسطورهای در قالب فیلم و رمان منتشر شده و ایشی گورو نیز از آن استفاده کردهاست.»
امیرمهدی حقیقت مترجم دربارهی این اثر گفته است:
رمان غول مدفون را اثری عاشقانه میدانم. غول مدفون اثری است دربارهی فراموشکردن بخشهای مهمی از زندگی و عشقِ ظاهراً ثابتشدهی یک زوج. در لایهای عمیقتر، غول مدفون حکایت مردمانی است که گذشتهی ناخوشایند خود را دفن میکنند و دستوپا زدن برخی از آنها برای به یادآوردنش. ایشیگورو پس از شنیدن خبر جایزه نوبل با اشاره به غول مدفون گفت که امیدوار است این اثر بتواند به بهتر شدن حال و هوای این روزهای بشریت در دوره بیثبات و مبهم پیش رو کمک کند. هر چند که در فضای داستان، جن و پری و غول و اژدها نیز میبینیم که همه اینها خواندن غول مدفون را تجربهای بسیار متفاوت میکند.
همچنین مترجم این کتاب دربارهی ترجمه فارسی اثر عنوان کرده است:
غول مدفون فضایی نزدیک به دنکیشوت و توأم با خیالپردازیهای طنازانه دارد؛ برای همین کوشیدم زبانی مشابه آنچه محمد قاضی در ترجمه دن کیشوت برگزیده بود به کار ببرم تا به خواننده فارسی همان حسی منتقل شود که خوانندهی متن انگلیسی کتاب تجربه میکند. از این رو در طول ترجمهی این کتاب با دن کیشوت محمد قاضی مأنوس ماندم.
ترجمهی فارسی این اثر به قلم امیر مهدی حقیقت از سوی نشر چشمه منتشر شدهاست. یازدهمین چاپ این اثر سال ۱۴۰۰ منتشر شدهاست. ترجمهی فارسی این اثر به عنوان نامزد جایزه کتاب سال در ایران شدهاست.
کتاب غول مدفون در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۵۵ با حدود ۹۰ هزار رای و بیش از ۱۱ هزار نقد و نظر است.
داستان غول مدفون
پس از مرگ شاه آرتور، ساکسونها و بریتانیاییها در هماهنگی زندگی می کنند. اکسل و بئاتریس، یک زوج مسن بریتانیایی، همراه با سایر افراد جامعهی خود، از فراموشی شدید انتخابی رنج می برند که آن را «مه» می نامند. اگرچه به سختی می توانند به یاد بیاورند، اما مطمئن هستند که زمانی صاحب پسری شده اند و تصمیم می گیرند برای جستجوی او به روستایی سفر کنند که چند روز پیاده راه تا آنجا است.
آنها در یک دهکده ساکسون میمانند که در آن دو غول پسری به نام ادوین را به دام انداخته اند. یک جنگجوی ساکسون به نام وستان، غولها را میکشد و ادوین را نجات میدهد که متوجه میشوند زخمی دارد که گمان میرود گزش غولافکن باشد. روستاییان خرافاتی سعی می کنند پسر را بکشند، اما ویستان او را نجات می دهد و به اکسل و بئاتریس در سفر آنها می پیوندد، به این امید که ادوین را در روستای پسر ترک کنند.
گروه به یک صومعه می روند تا با جونوس، راهب دانا، در مورد درد در پهلوی بئاتریس مشورت کنند. آنها با سر گاواین مسن، برادرزاده شاه آرتور ملاقات می کنند، که – چندین دهه پیش مأمور کشتن اژدهای کوئریگ شد، اما هرگز موفق نشد. ویستان فاش میکند که او توسط پادشاه ساکسون فرستاده شد تا کوئیریگ را بکشد، زیرا نگران این بود که لرد برنوس، پادشاه بریتانیاییها از او برای کشتن ساکسونها استفاده کند.
مسافران در صومعه با مهمان نوازی رفتار می کنند، اما جونوس به آنها اطلاع می دهد که بیشتر راهبان فاسد هستند. سر گاوین با این باور که از این چهار نفر محافظت خواهد کرد، با راهب مقدس صحبت کرده است. در عوض، راهب به لرد برنوس، که سربازانی را برای قتل آنها می فرستد، اطلاع می دهد. ویستان به عنوان یک جنگجوی باتجربه متوجه می شود که صومعه در ابتدا به عنوان یک قلعه ساخته شده است و از ساختار آن برای به دام انداختن و کشتن سربازان استفاده می کند.
بخشهایی از غول مدفون
به هرحال، دیوها آنقدرها هم بد نبودند، به شرطی که آدم تحریکشان نمیکرد. آدم باید قبول میکرد که هر از چند گاه موجودی خشمگین، شاید به دنبال مشاجرهای بین همنوعانش، سهواً وارد دهکدهای میشد و با وجود فریادها و بالای سر بردن سلاحها، میتاخت و هر کسی را که به موقع از سر راهش کنار نمیرفت مجروح میکرد. یا اینکه هر از گاهی ممکن بود دیوی بچهای را بردارد و توی مه ببرد. مردم آن روزگار در مورد این فجایع کاری جز فلسفهبافی از دستشان ساخته نبود.
در چنین سرزمینی، در حاشیۀ باتلاقی وسیع، زیر سایۀ تپههایی مضرس، زوج پیری زندگی میکردند؛ اکسل و بئاتریس. شاید این اسم دقیق یا کاملشان نبود، اما برای سهولت کار اینطور صدایشان میکنیم. میخواهم بگویم این زوج تکوتنها زندگی میکردند، اما آن روزها تعداد اندکی از مردم به معنای امروزی کلمه «تکوتنها» بودند. روستاییها برای گرما و امنیت در سرپناههایی زندگی میکردند که بسیاری از آنها در اعماق دامنۀ تپه کنده شده و با دهلیزهای زیرزمینی و راهروهای سرپوشیده به هم متصل بودند.
زوج پیر ما، همراه با شصت روستایی دیگر، در یکی از این لانههای تو در تو زندگی میکردند (اسم «ساختمان» باشکوهتر از آن است که روی چنین جایی گذاشته شود). اگر از لانهشان بیرون میآمدید و بیست دقیقه دور تپه راه میرفتید، به اقامتگاه بعدی میرسیدید که به نظر شما این یکی هم درست شبیه اولی بود؛ اما در چشم خود ساکنان، جزئیات متفاوت بسیاری وجود داشتند که به آن افتخار میکردند یا بابتش شرمنده بودند.
……………………….
بئاتریس در گوش اکسل گفت: «از قرار معلوم چند ساعت پیش، یکی از مردهای دهکده، نفسنفسزنان با گَل و گردن زخمی برگشته توی ده، و وقتی نفسش جا آمده، گفته با برادر و برادرزادهاش، که یک پسربچهی دوازده ساله است، سر جای همیشگیشان لب رودخانه ماهی میگرفتند که دو تا غول بهشان حمله میکنند. ولی مرد میگوید که غولها از این غولهای معمولی نبودند.
وحشتانگیز بودند و فرزتر و مکارتر از هر غولی که این مرد به عمرش دیده بوده. این دیوها -چون این دهاتیها بهشان میگویند دیو- برادرش را جابهجا کشتهاند و پسرش را هم زنده زنده و دستوپا زنان با خود بردهاند. خود مرد زخمی هم بعد از تعقیب و گریزی طولانی لب رودخانه بالاخره توانسته قسر دربرود و میگوید خرخرهای شوم آنها را تمام مدت از پشت سر میشنیده که نزدیکش میشدند. ولی دست آخر آنقدر میدود که قالشان میگذارد».
چنانچه به این کتاب علاقمند شدهاید، برای آشنایی با سایر آثار مشابه، بخشهای معرفی داستانهای تاریخی و معرفی داستانهای تخیلی را در وبسایت هر روز یک کتاب مشاهده کنید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، تخیلی، داستان تاریخی، داستان خارجی، رمان
۰ برچسبها: ادبیات جهان، کازوئو ایشیگورو، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب