ملکان عذاب

«ملکان عذاب» نام رمانی است به قلم ابوتراب خسروی (نویسنده‌ی اهل فسا، متولد ۱۳۳۵) که در سال ۱۳۹۲ منتشر شده است. این کتاب داستان سه نسل از یک خانواده را به صورت موازی روایت می‌کند.

درباره‌ی ملکان عذاب

«ملکان عذاب» رمانی درباره سه نسل از یک خانواده که هرکدام راوی سرنوشت خود و دیگری‌اند و راوی دیگرانی که سرنوشت‌شان به نوعی با سرنوشت آنها گره خورده است. «ابوتراب خسروی» در این رمان، از خلال روایت راویان، به گذشته دور تاریخی و فرهنگی، نقب زده است. گذشته‌ای همچنان حاضر در زندگی جمعی و فردی ما که شکل حضورش آن را به کابوسی شبیه می‌کند؛ کابوسی که از یک منظر، تعبیرش می‌تواند کودتای ۲۸ مرداد باشد که بستر بخشی از وقایع «ملکان عذاب» است.

ابوتراب خسروی در کتاب ملکان عذاب به روایت قصه زندگی شمس می پردازد که در میان یادداشت های پدرش زکریا، به خاطرات وهم آلود و عجیب او بر می خورد که پس از ملاقات با قاصدانی از جانب پدر که او را احضار کرده است، برای ملاقات با او راهی شهری دور افتاده می شود و با ورود او به محل زندگی پدر و کشف رازهای ناگفته زندگی او، داستان حالتی هولناک به خود می گیرد. در این فضا گویی درخت و سنگ و نسیم و غیره نیز به او خیره شده اند تا اجازه بازگشت را از او بگیرند.

کتاب ملکان عذاب در سال ۱۳۹۳ برنده‌ی جایزه‌ی ادبی جلال آل‌احمد شده است. این کتاب در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۰۶ با بیش از ۱۵۰ رای و ۳۷ نقد و نظر دارد.

داستان ملکان عذاب

با ورود پنجمین قشون دولت به خاتون‌آباد، رئیس قشون که از بی‌احترامی خاتون‌آبادی‌ها عصبانی شده آن‌ها را تهدید می‌کند که خاک روستا را به توبره می‌کشد. بزرگان آبادی برای آرام‌کردنش رسم همیشگی‌شان، یعنی تقدیم‌ دختری از اهالی روستا به رئیس قشون را پیش می‌کشند.

قیصرو زن نوجوان بیوه‌ای است که در زیبایی نظیر ندارد و این بار به اتاق احمد، رئیس قشون می‌رود. یک هفته‌ بعد، موعد حرکت سربازان می‌رسد. مولای دِه، صیغۀ طلاق را جاری می‌کند و مدتی بعد مشخص می‌شود که قیصروی چهارده‌ساله از احمدشیخ باردار است. زکریا شرف به‌دنیا می‌آید؛ ولی پدرش را نمی‌شناسد. او در عمارت خان‌نشین با ناپدری‌های متعددی که همگی از خان‌ها بوده‌اند زندگی مرفهی را می‌گذراند و سرانجام برای تحصیل به تهران می‌رود.

زکریا پیش از سفر، قصۀ تولدش را می‌فهمد و کنجکاو می‌شود که پدر را ببیند. طولی نمی‌کشد که قاصدانی از طرف پدر، او را به ملاقات دعوت می‌کنند. پدری که دیگر آن مرد خوش‌گذران و ظالم نیست و در سیروسلوکی صوفیانه، اینک قطب حی خانقاه تجندیه در سمیرم‌سفلی و جانشین حضرت حب‌حمید است.

احمد، پسرش را ادامۀ وجود و حیات روح پدر می‌داند و از او می‌خواهد که زندگی گذشته‌اش را در قالب کلمات نیز ادامه دهد و زکریا می‌پذیرد؛ اما درپی مرگ عجیب و وحشتناک پدر، پسر از خانقاه گریزان می‌شود. زکریا بعدها با خجسته نجومی، هم‌کلاسیِ دوران دانشگاه، ازدواج می‌کند. وقایعی نیز بین خجسته و محمد مجد، دوست صمیمیِ زکریا اتفاق می‌افتد که برای فرزند زکریا و محمد یعنی شمس و حوریه درپس‌پرده‌ است.

شمس در یادداشت‌های پدرش نشان‌هایی می‌یابد از ارتباط محمد مجد و اشرف تکش، مادر حوریه و قرارومدارهای مخفیانه بین این دو که فقط زکریا از آن باخبر است. درپی این کشف، بعد از سال‌ها دوری بار دیگر با حوریه ملاقات می‌کند و ادامه‌ی راهِ برآوردکردن خواستِ پدر را باهم می‌روند.

بخشی از ملکان عذاب

هر دو باری که شوهرانِ مادر شب کنارش فوت کردند، برای این‌که اهالی عمارت بدخواب نشوند، او تا صبح کنار شوهرانِ متوفایش خوابیده و به هیچ‌کس خبر نداده بود. صبح هم اجازه داد تا همه‌ی زن‌ها و اولادان خان در کمال آرامش دور سفره‌ی بزرگ بنشینند و صبحانه بخورند و بعد از صرف صبحانه همه‌ی اهل عمارت از جمله کلفت‌ها و نوکرها و خویشانِ نزدیک خان را از اشکوب‌های دیگر عمارت احضار کرد تا در ایوان جمع شوند، و وقتی همه جمع شدند در کمال خونسردی، همان‌طور که روی صندلی نشسته بود، رو به آن‌ها اعلام کرد: دیشب خان عمرشان را دادند به شما.

و وقتی همه‌ی کلفت‌ها و نوکرها و همسران دیگر خان آن‌طور وحشیانه شیون زدند، بر سرشان فریاد کشید: «این چطور گریه کردن است، شیهه نکشید، مثل آدم گریه کنید!

برای آشنایی با سایر آثار مشابه، بخش‌های معرفی بهترین رمان‌های ایرانی و معرفی داستان‌های تاریخی را در وب‌سایت هر روز یک کتاب مشاهده کنید.