«لبهی تیغ» رمانی است به قلم سامرست موآم (نویسندهی انگلیسی، از ۱۸۷۴ تا ۱۹۶۵) که در سال ۱۹۴۴ منتشر شده است. این رمان به حکایت زندگی جوانی به نام لاری میپردازد که سرخورده از جنگ و زندگی، به عرفان روی میآورد.
دربارهی لبهی تیغ
لبهی تیغ به روایت داستان خلبانی آمریکایی به نام لری درل می پردازد که به خاطر تجربیاتش در جنگ جهانی اول به زخم های روانی متعددی دچار شده و به همین خاطر، تصمیم می گیرد تا به دنبال معنایی والاتر در زندگی خود بگردد. این کتاب بیشک یکی از خواندنیترین و جذابترین آثار ادبیات انگلیسی در قرن بیستم است. لبهی تیغ از جمله مهمترین آثار سامرست موام، نویسندهی شهیر بریتانیایی، است و یکی از خواندنیترین و جذابترین آثار ادبیات انگلیسی در قرن بیستم به شمار میرود.
این کتاب اولینبار در سال ۱۹۴۴منتشر شد و تاکنون دو فیلم سینمایی براساس داستان آن ساخته شده است: یک بار در سال ۱۹۴۶ و بار دیگر در سال ۱۹۸۴. وقایع رمان در سالهای دههی سی در اروپا میگذرد؛ سالهای میان دو جنگ جهانی اول و دوم.
رمان لبهی تیغ در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۱۹ با بیش از ۴۳ هزار رای و ۳۶۰۰ نقد و نظر است.
داستان لبهی تیغ
داستان لبهی تیغ دربارهی جوانی است به نام لاری که، علیرغم درآمد ناچیز، از زندگی خود خشنود است. او بیشتر در جستجوی یافتن جوابهایی به سوالات مربوط به خاستگاه و غایت زندگی است. این طرز برخورد لاری با زندگی خوشایند نامزدش ایزابل که آرزومند تجمل و مجذوب محافل اعیان میباشد نیست.
لاری از قبول شغلهایی که به او پیشنهاد میشود سرباز میزند و برای یافتن پاسخ سوالهایش به کتابخانه ملی فرانسه میرود. ایزابل بعد از دو سال تلاش در جهت منصرف کردن لاری از تحقیقاتش در نهایت او را تهدید به جدایی میکند. لاری در برایر حیرت نامزدش، جدایی را میپذیرد.
لاری سپس در معدن زغالسنگ استخدام میشود و در آنجا به اتفاق یک لهستانی که گرایش به عرفان دارد به آلمان سفر میکند ولی چون پاسخی به سوالهایش نمییابد به هند میرود و با کمک هیپنوتیزم به آرامش دست مییابد.
لاری به پاریس برمیگردد و تصمیم میگیرد با سوفی ازدواج کند. این خبر باعث خشم ایزابل میشود. سوفی که شوهر و فرزندش را در تصادف ماشین از دست داده بود بعد از مرگ آنها به الکل رویآورد. پس از برخورد با لاری به کمک او اعتیاد خود را ترک میکند. ایزابل سوفی را قبل از ازدواج به خانهاش دعوت میکند و خانه را ترک میکند و شیشه ودکایی را روی میز میگذارد سوفی ودکا را میخورد و بعد به تولون فرار میکند و در آنجا به فحشا کشیده میشود و سرانجام میمیرد.
لاری دوباره به آمریکا بازمیگردد. به این امید که آنجا شغلی بیاید. قبل از عزیمت، پژوهشهایش را در کتابی درج میکند. چنین میپندارد که از آن پس نتواند شادمانی و خوشبختی را جز در عادیترین زندگانی، به دور از توانگرها، پیدا کند.
بخشهایی از لبهی تیغ
هر انسانی ترکیبی است از بخشی که در آن به جهان چشم گشوده، خانه شهری یا کلبه روستاییای که در آن راهرفتن آموخته، بازیهایی که به کودکی کرده، افسانههایی که از دیگران بازشنیده، غذایی که خورده، مدرسهای که به آن رفته، ورزشهایی که دنبال کرده، شاعرانی که شعر آنان را خوانده و خدایی که در او ایمان نهاده است.
اینها همه دست به دست هم داده تا او را آنچه هست، ساخته است و اینها نه چیزی است که انسان از راه شنیدن، به هستی و کیفیت آن پی تواند برد. اینها را تنها هنگامی درک میتوانیم کرد که خود، جزءجزء آن را به تجربه زندگی دیده و آمیغی از آن شده باشیم و چون مردم کشورهای دیگر را که بیگانه ما هستند، جز به ظاهر نمیتوانیم شناخت، آنان را در صفحات کتاب زنده نمیتوانیم کرد.
……………………..
گمان نمیکنم تا وقتی همهچیز را برای خود حل کنم، روحم آرام بگیرد. نمیتوانم آنچه را احساس میکنم به زبان بیاورم. هر وقت میخواهم این کار را بکنم، بیشتر ناراحت و از خود خجل میشوم. اغلب به خودم میگویم: تو که هستی که بیهوده فکرت را در اندیشههای گوناگون خسته میکنی؟
پیش خود میاندیشم شاید همه اینها به خاطر آن است که آدم خودخواه و متکبری هستم. از خودم میپرسم: بهتر نبود من هم راهی را که دیگران رفتهاند، بروم و بگذارم هرچه بر سرم آمدنی است، بیاید؟ و آنوقت به یاد آن یارویی میافتم که یک ساعت پیش پر از شور زندگی بود و اکنون مرده افتاده است. چقدر ظالمانه و بیمعنی است! آدم بیاخیتار از خود میپرسد: این زندگی چیست؟ چه معنی دارد؟ آیا راستی از آن منظوری هست یا بودن آن، فقط معلول یک اشتباه کورکورانه تقدیر است؟
……………………….
زندگی این است. خود را در میان زندگان احساس میکرد. اینها حقیقت بود. آن اتاق وسیع، آن قالیهای گرانبها که زمین آن را فرش میکرد، آن نقاشیهای زیبا که بر دیوارها آویخته بود، آن صندلیهای ظریف و میزهای کوچک که در گوشهها دیده میشد، آن قفسهها و گنجینهها که هریک شایسته موزهای بود و برای هریک پول هنگفت رفته بود، همه ارزش داشتن داشت.
چنانچه به رمان لبهی تیغ علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی کتابهای دارای مضامین فلسفی در وبسایت هر روز یک کتاب با نمونههای بیشتری از این آثار آشنا شوید.
30 مهر 1401
لبهی تیغ
«لبهی تیغ» رمانی است به قلم سامرست موآم (نویسندهی انگلیسی، از ۱۸۷۴ تا ۱۹۶۵) که در سال ۱۹۴۴ منتشر شده است. این رمان به حکایت زندگی جوانی به نام لاری میپردازد که سرخورده از جنگ و زندگی، به عرفان روی میآورد.
دربارهی لبهی تیغ
لبهی تیغ به روایت داستان خلبانی آمریکایی به نام لری درل می پردازد که به خاطر تجربیاتش در جنگ جهانی اول به زخم های روانی متعددی دچار شده و به همین خاطر، تصمیم می گیرد تا به دنبال معنایی والاتر در زندگی خود بگردد. این کتاب بیشک یکی از خواندنیترین و جذابترین آثار ادبیات انگلیسی در قرن بیستم است. لبهی تیغ از جمله مهمترین آثار سامرست موام، نویسندهی شهیر بریتانیایی، است و یکی از خواندنیترین و جذابترین آثار ادبیات انگلیسی در قرن بیستم به شمار میرود.
این کتاب اولینبار در سال ۱۹۴۴منتشر شد و تاکنون دو فیلم سینمایی براساس داستان آن ساخته شده است: یک بار در سال ۱۹۴۶ و بار دیگر در سال ۱۹۸۴. وقایع رمان در سالهای دههی سی در اروپا میگذرد؛ سالهای میان دو جنگ جهانی اول و دوم.
رمان لبهی تیغ در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۱۹ با بیش از ۴۳ هزار رای و ۳۶۰۰ نقد و نظر است.
داستان لبهی تیغ
داستان لبهی تیغ دربارهی جوانی است به نام لاری که، علیرغم درآمد ناچیز، از زندگی خود خشنود است. او بیشتر در جستجوی یافتن جوابهایی به سوالات مربوط به خاستگاه و غایت زندگی است. این طرز برخورد لاری با زندگی خوشایند نامزدش ایزابل که آرزومند تجمل و مجذوب محافل اعیان میباشد نیست.
لاری از قبول شغلهایی که به او پیشنهاد میشود سرباز میزند و برای یافتن پاسخ سوالهایش به کتابخانه ملی فرانسه میرود. ایزابل بعد از دو سال تلاش در جهت منصرف کردن لاری از تحقیقاتش در نهایت او را تهدید به جدایی میکند. لاری در برایر حیرت نامزدش، جدایی را میپذیرد.
لاری سپس در معدن زغالسنگ استخدام میشود و در آنجا به اتفاق یک لهستانی که گرایش به عرفان دارد به آلمان سفر میکند ولی چون پاسخی به سوالهایش نمییابد به هند میرود و با کمک هیپنوتیزم به آرامش دست مییابد.
لاری به پاریس برمیگردد و تصمیم میگیرد با سوفی ازدواج کند. این خبر باعث خشم ایزابل میشود. سوفی که شوهر و فرزندش را در تصادف ماشین از دست داده بود بعد از مرگ آنها به الکل رویآورد. پس از برخورد با لاری به کمک او اعتیاد خود را ترک میکند. ایزابل سوفی را قبل از ازدواج به خانهاش دعوت میکند و خانه را ترک میکند و شیشه ودکایی را روی میز میگذارد سوفی ودکا را میخورد و بعد به تولون فرار میکند و در آنجا به فحشا کشیده میشود و سرانجام میمیرد.
لاری دوباره به آمریکا بازمیگردد. به این امید که آنجا شغلی بیاید. قبل از عزیمت، پژوهشهایش را در کتابی درج میکند. چنین میپندارد که از آن پس نتواند شادمانی و خوشبختی را جز در عادیترین زندگانی، به دور از توانگرها، پیدا کند.
بخشهایی از لبهی تیغ
هر انسانی ترکیبی است از بخشی که در آن به جهان چشم گشوده، خانه شهری یا کلبه روستاییای که در آن راهرفتن آموخته، بازیهایی که به کودکی کرده، افسانههایی که از دیگران بازشنیده، غذایی که خورده، مدرسهای که به آن رفته، ورزشهایی که دنبال کرده، شاعرانی که شعر آنان را خوانده و خدایی که در او ایمان نهاده است.
اینها همه دست به دست هم داده تا او را آنچه هست، ساخته است و اینها نه چیزی است که انسان از راه شنیدن، به هستی و کیفیت آن پی تواند برد. اینها را تنها هنگامی درک میتوانیم کرد که خود، جزءجزء آن را به تجربه زندگی دیده و آمیغی از آن شده باشیم و چون مردم کشورهای دیگر را که بیگانه ما هستند، جز به ظاهر نمیتوانیم شناخت، آنان را در صفحات کتاب زنده نمیتوانیم کرد.
……………………..
گمان نمیکنم تا وقتی همهچیز را برای خود حل کنم، روحم آرام بگیرد. نمیتوانم آنچه را احساس میکنم به زبان بیاورم. هر وقت میخواهم این کار را بکنم، بیشتر ناراحت و از خود خجل میشوم. اغلب به خودم میگویم: تو که هستی که بیهوده فکرت را در اندیشههای گوناگون خسته میکنی؟
پیش خود میاندیشم شاید همه اینها به خاطر آن است که آدم خودخواه و متکبری هستم. از خودم میپرسم: بهتر نبود من هم راهی را که دیگران رفتهاند، بروم و بگذارم هرچه بر سرم آمدنی است، بیاید؟ و آنوقت به یاد آن یارویی میافتم که یک ساعت پیش پر از شور زندگی بود و اکنون مرده افتاده است. چقدر ظالمانه و بیمعنی است! آدم بیاخیتار از خود میپرسد: این زندگی چیست؟ چه معنی دارد؟ آیا راستی از آن منظوری هست یا بودن آن، فقط معلول یک اشتباه کورکورانه تقدیر است؟
……………………….
زندگی این است. خود را در میان زندگان احساس میکرد. اینها حقیقت بود. آن اتاق وسیع، آن قالیهای گرانبها که زمین آن را فرش میکرد، آن نقاشیهای زیبا که بر دیوارها آویخته بود، آن صندلیهای ظریف و میزهای کوچک که در گوشهها دیده میشد، آن قفسهها و گنجینهها که هریک شایسته موزهای بود و برای هریک پول هنگفت رفته بود، همه ارزش داشتن داشت.
چنانچه به رمان لبهی تیغ علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی کتابهای دارای مضامین فلسفی در وبسایت هر روز یک کتاب با نمونههای بیشتری از این آثار آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، داستان خارجی، رمان، فلسفی
۰ برچسبها: ادبیات جهان، سامرست موآم، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب