«گروه محکومین» اثری است از فرانتس کافکا (نویسندهی آلمانی زبان، از ۱۸۸۳ تا ۱۹۲۴) که در سال ۱۹۱۹ منتشر شده است. این داستان کوتاه به روایت ماجرای جهانگردی میپردازد که به گروهی از انسانهای محکوم به مرگ در یک جزیره برخورد میکند.
دربارهی گروه محکومین
جزیرهای بینام با فضایی نظامی را تصور کنید که در آن ماشین اعدامی وجود دارد و قرار است محکومی را به طرز دردناکی اعدام کنند. این روایت، هسته اصلی کتاب گروه محکومین به حساب میآید که فرانتس کافکا آن را در سال ۱۹۱۴ در آلمان به نگارش درآورد، در سال ۱۹۱۸ تغییراتی را در کتاب اعمال کرد و سرانجام این داستان کوتاه در اکتبر ۱۹۱۹ منتشر شد.
در کتاب گروه محکومین قرار است با یک ماشین اعدام با جزئیات دقیق آن آشنا شوید و طرز شکنجه و کشتن محکومین را بشنوید. اثری عجیب از کافکا که سعی کرده دیدگاههای خود درباره مرگ، انسان، زندگی، کمونیسم و آنارشسیم را ارائه بدهد.
شما در این داستان تنها با چهار شخصیت آشنا خواهید شد که اسم و هویت مشخصی ندارند و صرفا براساس نقشی که در قصه دارند، نامگذاری شدهاند. یعنی مرد محکومی که باید اعدام شود، افسر مسئول ماشین اعدام، سرباز وظیفه که محافظ محکوم است و مسافری اروپایی که قرار است شاهد ماجرا باشد.
تمام داستان جزیره مجازات در دوازده ساعت رخ میدهد؛ از زمانی که مسافر با ماشین وحشیانهای روبهرو میشود و افسر با علاقه و اعتقاد به کارکرد دستگاه، همه چیز را درباره آن میگوید و محکومی که از حکم مرگ خود بیخبر است و به زودی قانون شکسته شده بر روی بدنش حک میشود.
کافکا در داستان درخشان خود، سرنوشت انسانهایی را روایت میکند که بدون آنکه دلیل مجازات خود را بدانند، به مرگ محکوم میشوند و حتی زمان اجرای آن را هم نمیدانند؛ به نوعی پوچی مطلق نسبت به زندگی.
گروه محکومین اثری است که مخاطبان و خوانندگان و منتقدان عکسالعملهای متفاوتی به آن نشان دادهاند. از آنجایی که داستان به شکلی نمادین نوشته شده است تفسیرهای طول و درازی بر آن نوشته شده است و افراد بسیاری تلاش کردهاند که اندیشههای کافکا به درستی و کامل از آن برداشت کنند.
شهریار زرشناس، روزنامه نگار و پژوهشگر ادبیات نقدی بر این کتاب نوشته است و زوایای مختلف آن را بررسی کرده است. این نقد که پرتال جامع علوم انسانی آن را منتشر کرده است، به طور کلی دربارهی چرایی فراگیری آثار کافکا صحبت میکند و گروه محکومین را به عنوان مثالی برای نقد اندیشههای کافکا به کار میبرد.
در بخشی از این نقد آمده است:
«داستان گروه محکومین کافکا، به لحاظ ادبی واقعا چیز ارزشمندی ندارد. نه یک سوژهی درست و حسابی داد و نه یک موضوع خاص و نه یک پرداخت داستانی نیرومند. به یک اعتبار، بیان سادیسمی است که در وجود کافکا موج میزند… » در بخش دیگری از این نقد زرشناس به جنبهی دیگری از داستان اشاره میکند: «بعضی از این داستان نتیجه گرفتهاند که کافکا یک حرف ضد استعماری زده. اما کاملا معکوس است. فکر میکنم که کافکا استعمار و حضور استبدادهای کهن آن جوامع را کوبیده، اما استعمار نو را تایید کرده است.»
گروه محکومین شاید داستان کوتاهی باشد اما بسیار تاثیرگذار عمل کرده است. «فرانک زاپا» موسیقیدان آمریکایی در یادداشتهای آلبوم «ما فقط برای پول اینجا هستیم» خواندن این داستان کوتاه را پیش از گوش دادن موسیقی«megaphone of destiny plated chrome» توصیه کرده است.
همچنین ایان کورتیس در نوشتن آهنگ «کلونی» از این داستان کوتاه الهام گرفته است. گروه موسیقی کانادایی «وومن» نیز آهنگی به نام گروه محکومین در میان آثارش دارد که به کتاب کافکا اشاره دارد.
در رمان «سایهی یک شکنجه گر» اثر ژنه ولف نیز از دستگاه اعدامی که در داستان کافکا آمده است الهام گرفته شده است. حتی بازی ویدئویی مشهور «رزیدنت اویل» که در ایران به نام «اقامتگاه شیطان» نیز شناخته میشود تحت تاثیر این داستان کافکا بوده و جزیرهای به نام «جزیرهی مجازات» در آن طراحی شده است.
ردپای داستان گروه محکومین را حتی در رمان «کافکا در کرانه» اثر هاراکی موراکامی میتوانیم ببینیم.
کتاب گروه محکومین در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۶ با بیش از ۲۳ هزار رای و ۱۴۸۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران اولین بار توسط صادق هدایت به فارسی ترجمه شد.
داستان گروه محکومین
گروه محکومین در جزیرهای بینام میگذرد، جزیرهای که در سراسر داستان سرزمین محکومین نامیده شده است. جوی کاملا نظامی بر جزیره حکم فرماست و همهی احکام دستورات مطلقند. داستان با صحنهای آغاز میشود که محکومی را به سوی ماشین اعدام میبرند. ماشین اعدام را فرماندهی سابق جزیره اختراع کرده است.
اعدام به شیوهای دردناک و غیر قابل باور اتفاق میافتد و کافکا با جزئیاتی ترسناک و هراس انگیز تمام صحنهها را در گفتوگوی میان شخصی جهانگرد که گزارش به این سرزمین افتاده، با افسر مسئول اعدام شرح میدهد.
بخشی از گروه محکومین
سیاح اول درباره پاسخی که میخواست بدهد، تردیدی نداشت. تجربهاش در زندگی خیلی بیشتر از آن بود که در اینجا دودلی بتواند در او راه یابد. درحقیقت او شخصی غیررسمی بود و هراسی نداشت. اینک با دیدن منظره سرباز و محکوم، لحظهای دودلی به او دست داده بود. بالاخره همانطوریکه میبایست گفته باشد، گفت: «نه». پلکهای افسر تند بههم زده شد؛ ولی نگاهش یک آن از سیاح برنگشت.
سیاح پرسید: «آیا مایلید من نظر خودم را بگویم؟» افسر بیآنکه چیزی بگوید با سر اشارهای کرد. سیاح گفت: «من مخالف این روش هستم. پیش از آنکه شما مرا به اعتماد خود مفتخر کنید، اعتمادی که من به هیچ دستاویزی از آن سوءاستفاده نخواهم کرد.
از خود پرسیده بودم که آیا من حق دارم بر ضد این روش مداخله بکنم و آیا امیدی هست که مداخله من اثری داشته باشد؟ من آشکارا میدانستم اول به کی میبایستی مراجعه کنم: البته به فرمانده؛ پساز شنیدن حرفهای شما، این مطلب بیش از پیش بر من روشن شد. موقع گرفتن این تصمیم، خود را از بیان هر عقیدهای که پای شخص شما را به میان بکشد، منع کردهام. برعکس ایمان و افتخار شما بسیار متأثرم کرد، بیآنکه بتواند گمراهم کند.»
افسر خاموش ماند. پیش ماشین برگشت، دستش را به یکی از میلههای برنجی گرفت. اندکی خم شده، به معاینه خالکوب پرداخت؛ گویی میخواست ببیند که آیا همهچیز درست کار میکند یا نه؟ سرباز و محکوم نیز ظاهرآ با هم رفیق شده بودند. محکوم به سرباز اشارههایی میکرد، گرچه این کار برای او دشوار بود؛ چون او را محکم بسته بودند. سرباز بهطرف محکوم خم میشد.
محکوم با او چیزی پچپچ میکرد و سرباز برای تأیید سری میجنباند. سیاح پیش افسر رفته، گفت: «شما هنوز نمیدانید قصد من چیست؛ من نظر خودم را درباره روش شما به فرمانده خواهم گفت؛ ولی نه در میان جلسه، نه؛ بلکه وقتی با او تنها هستم. وانگهی من مدت درازی در اینجا نمیمانم که بتوانم به هر جلسهای که باشد، حاضر شوم. فردا بامداد، من از اینجا حرکت میکنم یا دستکم آماده حرکت هستم.»
بهنظر نمیآمد که افسر به سخنان سیاح گوش داده باشد. با خود گفت: «پس شما روش مرا قبول ندارید.» و مانند مردی سالخورد که به بیخردی کودکی لبخند بزند، لبخندی زد؛ درحالیکه فکر مورد تحسین خود را پشت این لبخند پنهان میکرد.
بالاخره افسر گفت: «پس حالا دیگر موقعش شده است.» و چشمهای فروزان خود را که از آنها دعوتی نامعلوم و درخواستی ابهامآمیز برای همکاری خوانده میشد، به سیاح دوخت.
سیاح سراسیمه پرسید: «موقع چه کاری شده است؟» ولی پاسخی نشنید.
افسر به محکوم به زبان خود گفت: «تو آزادی.» اول محکوم نمیخواست باور کند. افسر گفت: «بله، آزاد، تو آزادی.»
چنانچه به داستان کوتاه گروه محکومین علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی آثار فرانتس کافکا در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.
17 مرداد 1402
گروه محکومین
«گروه محکومین» اثری است از فرانتس کافکا (نویسندهی آلمانی زبان، از ۱۸۸۳ تا ۱۹۲۴) که در سال ۱۹۱۹ منتشر شده است. این داستان کوتاه به روایت ماجرای جهانگردی میپردازد که به گروهی از انسانهای محکوم به مرگ در یک جزیره برخورد میکند.
دربارهی گروه محکومین
جزیرهای بینام با فضایی نظامی را تصور کنید که در آن ماشین اعدامی وجود دارد و قرار است محکومی را به طرز دردناکی اعدام کنند. این روایت، هسته اصلی کتاب گروه محکومین به حساب میآید که فرانتس کافکا آن را در سال ۱۹۱۴ در آلمان به نگارش درآورد، در سال ۱۹۱۸ تغییراتی را در کتاب اعمال کرد و سرانجام این داستان کوتاه در اکتبر ۱۹۱۹ منتشر شد.
در کتاب گروه محکومین قرار است با یک ماشین اعدام با جزئیات دقیق آن آشنا شوید و طرز شکنجه و کشتن محکومین را بشنوید. اثری عجیب از کافکا که سعی کرده دیدگاههای خود درباره مرگ، انسان، زندگی، کمونیسم و آنارشسیم را ارائه بدهد.
شما در این داستان تنها با چهار شخصیت آشنا خواهید شد که اسم و هویت مشخصی ندارند و صرفا براساس نقشی که در قصه دارند، نامگذاری شدهاند. یعنی مرد محکومی که باید اعدام شود، افسر مسئول ماشین اعدام، سرباز وظیفه که محافظ محکوم است و مسافری اروپایی که قرار است شاهد ماجرا باشد.
تمام داستان جزیره مجازات در دوازده ساعت رخ میدهد؛ از زمانی که مسافر با ماشین وحشیانهای روبهرو میشود و افسر با علاقه و اعتقاد به کارکرد دستگاه، همه چیز را درباره آن میگوید و محکومی که از حکم مرگ خود بیخبر است و به زودی قانون شکسته شده بر روی بدنش حک میشود.
کافکا در داستان درخشان خود، سرنوشت انسانهایی را روایت میکند که بدون آنکه دلیل مجازات خود را بدانند، به مرگ محکوم میشوند و حتی زمان اجرای آن را هم نمیدانند؛ به نوعی پوچی مطلق نسبت به زندگی.
گروه محکومین اثری است که مخاطبان و خوانندگان و منتقدان عکسالعملهای متفاوتی به آن نشان دادهاند. از آنجایی که داستان به شکلی نمادین نوشته شده است تفسیرهای طول و درازی بر آن نوشته شده است و افراد بسیاری تلاش کردهاند که اندیشههای کافکا به درستی و کامل از آن برداشت کنند.
شهریار زرشناس، روزنامه نگار و پژوهشگر ادبیات نقدی بر این کتاب نوشته است و زوایای مختلف آن را بررسی کرده است. این نقد که پرتال جامع علوم انسانی آن را منتشر کرده است، به طور کلی دربارهی چرایی فراگیری آثار کافکا صحبت میکند و گروه محکومین را به عنوان مثالی برای نقد اندیشههای کافکا به کار میبرد.
در بخشی از این نقد آمده است:
«داستان گروه محکومین کافکا، به لحاظ ادبی واقعا چیز ارزشمندی ندارد. نه یک سوژهی درست و حسابی داد و نه یک موضوع خاص و نه یک پرداخت داستانی نیرومند. به یک اعتبار، بیان سادیسمی است که در وجود کافکا موج میزند… » در بخش دیگری از این نقد زرشناس به جنبهی دیگری از داستان اشاره میکند: «بعضی از این داستان نتیجه گرفتهاند که کافکا یک حرف ضد استعماری زده. اما کاملا معکوس است. فکر میکنم که کافکا استعمار و حضور استبدادهای کهن آن جوامع را کوبیده، اما استعمار نو را تایید کرده است.»
گروه محکومین شاید داستان کوتاهی باشد اما بسیار تاثیرگذار عمل کرده است. «فرانک زاپا» موسیقیدان آمریکایی در یادداشتهای آلبوم «ما فقط برای پول اینجا هستیم» خواندن این داستان کوتاه را پیش از گوش دادن موسیقی«megaphone of destiny plated chrome» توصیه کرده است.
همچنین ایان کورتیس در نوشتن آهنگ «کلونی» از این داستان کوتاه الهام گرفته است. گروه موسیقی کانادایی «وومن» نیز آهنگی به نام گروه محکومین در میان آثارش دارد که به کتاب کافکا اشاره دارد.
در رمان «سایهی یک شکنجه گر» اثر ژنه ولف نیز از دستگاه اعدامی که در داستان کافکا آمده است الهام گرفته شده است. حتی بازی ویدئویی مشهور «رزیدنت اویل» که در ایران به نام «اقامتگاه شیطان» نیز شناخته میشود تحت تاثیر این داستان کافکا بوده و جزیرهای به نام «جزیرهی مجازات» در آن طراحی شده است.
ردپای داستان گروه محکومین را حتی در رمان «کافکا در کرانه» اثر هاراکی موراکامی میتوانیم ببینیم.
کتاب گروه محکومین در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۶ با بیش از ۲۳ هزار رای و ۱۴۸۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران اولین بار توسط صادق هدایت به فارسی ترجمه شد.
داستان گروه محکومین
گروه محکومین در جزیرهای بینام میگذرد، جزیرهای که در سراسر داستان سرزمین محکومین نامیده شده است. جوی کاملا نظامی بر جزیره حکم فرماست و همهی احکام دستورات مطلقند. داستان با صحنهای آغاز میشود که محکومی را به سوی ماشین اعدام میبرند. ماشین اعدام را فرماندهی سابق جزیره اختراع کرده است.
اعدام به شیوهای دردناک و غیر قابل باور اتفاق میافتد و کافکا با جزئیاتی ترسناک و هراس انگیز تمام صحنهها را در گفتوگوی میان شخصی جهانگرد که گزارش به این سرزمین افتاده، با افسر مسئول اعدام شرح میدهد.
بخشی از گروه محکومین
سیاح اول درباره پاسخی که میخواست بدهد، تردیدی نداشت. تجربهاش در زندگی خیلی بیشتر از آن بود که در اینجا دودلی بتواند در او راه یابد. درحقیقت او شخصی غیررسمی بود و هراسی نداشت. اینک با دیدن منظره سرباز و محکوم، لحظهای دودلی به او دست داده بود. بالاخره همانطوریکه میبایست گفته باشد، گفت: «نه». پلکهای افسر تند بههم زده شد؛ ولی نگاهش یک آن از سیاح برنگشت.
سیاح پرسید: «آیا مایلید من نظر خودم را بگویم؟» افسر بیآنکه چیزی بگوید با سر اشارهای کرد. سیاح گفت: «من مخالف این روش هستم. پیش از آنکه شما مرا به اعتماد خود مفتخر کنید، اعتمادی که من به هیچ دستاویزی از آن سوءاستفاده نخواهم کرد.
از خود پرسیده بودم که آیا من حق دارم بر ضد این روش مداخله بکنم و آیا امیدی هست که مداخله من اثری داشته باشد؟ من آشکارا میدانستم اول به کی میبایستی مراجعه کنم: البته به فرمانده؛ پساز شنیدن حرفهای شما، این مطلب بیش از پیش بر من روشن شد. موقع گرفتن این تصمیم، خود را از بیان هر عقیدهای که پای شخص شما را به میان بکشد، منع کردهام. برعکس ایمان و افتخار شما بسیار متأثرم کرد، بیآنکه بتواند گمراهم کند.»
افسر خاموش ماند. پیش ماشین برگشت، دستش را به یکی از میلههای برنجی گرفت. اندکی خم شده، به معاینه خالکوب پرداخت؛ گویی میخواست ببیند که آیا همهچیز درست کار میکند یا نه؟ سرباز و محکوم نیز ظاهرآ با هم رفیق شده بودند. محکوم به سرباز اشارههایی میکرد، گرچه این کار برای او دشوار بود؛ چون او را محکم بسته بودند. سرباز بهطرف محکوم خم میشد.
محکوم با او چیزی پچپچ میکرد و سرباز برای تأیید سری میجنباند. سیاح پیش افسر رفته، گفت: «شما هنوز نمیدانید قصد من چیست؛ من نظر خودم را درباره روش شما به فرمانده خواهم گفت؛ ولی نه در میان جلسه، نه؛ بلکه وقتی با او تنها هستم. وانگهی من مدت درازی در اینجا نمیمانم که بتوانم به هر جلسهای که باشد، حاضر شوم. فردا بامداد، من از اینجا حرکت میکنم یا دستکم آماده حرکت هستم.»
بهنظر نمیآمد که افسر به سخنان سیاح گوش داده باشد. با خود گفت: «پس شما روش مرا قبول ندارید.» و مانند مردی سالخورد که به بیخردی کودکی لبخند بزند، لبخندی زد؛ درحالیکه فکر مورد تحسین خود را پشت این لبخند پنهان میکرد.
بالاخره افسر گفت: «پس حالا دیگر موقعش شده است.» و چشمهای فروزان خود را که از آنها دعوتی نامعلوم و درخواستی ابهامآمیز برای همکاری خوانده میشد، به سیاح دوخت.
سیاح سراسیمه پرسید: «موقع چه کاری شده است؟» ولی پاسخی نشنید.
افسر به محکوم به زبان خود گفت: «تو آزادی.» اول محکوم نمیخواست باور کند. افسر گفت: «بله، آزاد، تو آزادی.»
چنانچه به داستان کوتاه گروه محکومین علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی آثار فرانتس کافکا در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، داستان کوتاه، داستان کوتاه خارجی، فلسفی
۰ برچسبها: ادبیات جهان، فرانتس کافکا، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب