«بچههای قالیبافخانه» اثری است از هوشنگ مرادی کرمانی (نویسندهی اهل کرمان، متولد ۱۳۲۳) که در سال ۱۳۵۹ منتشر شده است. این کتاب به روایت دردها و رنجهای کودکان فقیر شاغل در قالیبافخانههای روستاهای دورافتاده میپردازد.
دربارهی بچههای قالیبافخانه
کتاب بچههای قالیباف خانه، اثر هوشنگ مرادی کرمانی است. کتاب از دو داستان تشکیل شده که هر دو نیز در مورد بچههای روستانشین فقیر کرمانی است که مجبور میشوند از سنین کودکی به قالیبافی بروند. شرح رنجها و سختیهای این بچهها، گذران زندگی و فقرشان و … یکی از زیباییهای کتاب لحن بیان عامیانه بسیار زیبا و روان آقای مرادی کرمانی هست.
مرادی در این داستان با به تصویر کشیدن زندگی فلاکت بار مردمان تنگدست در روستاهای دور افتاده و محروم کشور، ظلم و استثمار ضد انسانی را محور داستان خود قرار میدهد. او به زندگی مردمی میپردازد که به دلیل فقر و محرومیت، در فضای مخوف و غیربهداشتی کارگاههای قالیبافی از حداقل حقوق انسانی خود محروم میشوند.
مهارت مرادی در ترسیم جهان گروتسکی داستان و پرداختن به شرایط اسفبار کودکانی که در این کارگاههای مخوف قربانی میشوند، در واقع بیانگر واقعیتهای تلخ اجتماعی است که نویسنده با روشی مستند گونه سعی در افشای آن دارد. این داستان که در آن اوج نگاه ناتورالیستی مرادی به چشم میخورد، یکی از داستانهای بارز سبک گروتسک است که در آن مؤلفههای گروتسکی تأثیر روانی خاصی بر خواننده میگذارد.
هوشنگ مرادی کرمانی) دربارهی تجربهی نگارش دو داستان کتاب صوتی بچههای قالیبافخانه چنین میگوید که در سال ۱۳۵۴ با دفترچهای در دست، محله به محلهی زادگاه خود را به دنبال کودکان قالیباف کرمانی کاوش کرده است تا بتواند روایت دقیقی از رنج صریح و گزندهی زندگی کودکان قشر فرودست جامعه ارائه دهد. حاصل پرسهها جستوجوهای او، از کارگاهها و کارخانههای قالیبافی تا دارهای قالی خانگی، کتابی شده است به نام بچههای قالیبافخانه.
نویسنده از خاطرات دوران کودکی خود در سیرچ کرمان و روستاهای همجوار آن استفاده کرده تا این روایت تاثیرگذار را بنویسد و کتاب بچههای قالیبافخانه متشکل از دو خرده داستان است که بر اساس این تجربیات نوشته شده است. همین امر سبب شده تا مصائب و داغ و درد شخصیتهای داستان، حقیقیتر جلوه کند و نویسنده با بهرهگیری از عنصر حقیقت و تجربهی ملموس، نیازی به اغراق و بزرگنمایی اوضاع نداشته باشد.
کتاب بچههای قالیبافخانه در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۸ با بیش از ۴۲۲ رای و ۵۵ نقد و نظر است. این کتاب به زبانهای انگلیسی و کره ای هم ترجمه شدهاست. «بچههای قالیبافخانه» هوشنگ مرادی کرمانی به زبان روسی ترجمه و از سوی انتشارات سوتچ در سنپترزبورگ منتشر شد.
افتخارات بچههای قالیبافخانه
- کتاب برگزیدهیشورای کتاب کودک ۱۳۵۹
- دیپلم افتخاردفتر بینالمللی کتاب برای نسل جوان و رئیس هیئت داوران جایزهی جهانی هانس کریستین اندرسون
- کتاب منتخب دانشگاه سانفرانسیسکو سال ۲۰۰۰
داستان بچههای قالیبافخانه
نخستین قصه از بچههای قالیبافخانه، پیرامون زندگی یک پسربچه به نام «نمکو» است که از خانوادهای فقیر در یکی از روستاهای کرمان میآید. نمکو به دلیل فقر پدرش یدالله مجبور به کار در قالیبافی شده است. پدرش با کندن و فروش خار و خس بیابان امرار معاش مینمود اما در برابر ماموران ارباب روستا، اندک مالی را هم که در اختیار داشته، از دست میدهد.
نمکو با یکی دیگر از «بچه های قالیبافخانه»، به نام «صفرو»، آشنا میشود که او هم در کارگاه قالیبافی مشغول به کار است و در مرارت و سختیهای زندگی، اوضاعش دست کمی از نمکو ندارد. این شرایط سخت، نمکو و صفرو را به هم نزدیک میکند و در جایی که دیگر سختی فراتر از تحمل و توان آنها میشود، فکر فرار به سر پسرها میزند. قصهی دوم نیز قصهی پسری به نام «رضو» است که از ظلم ارباب به تنگ آمده و فقر و گرسنگی و کار سخت، طاقتش را طاق کرده است.
بخشی از بچههای قالیبافخانه
روز به کوه رفته، مشرحیم از دکونش اومده بود بیرون. روی پیتی زیر درخت چنار نشسته بود و تسبیح مینداخت که سروکلهی یدالله پیدا شد. یدالله سلام کرد. مشرحیم جواب داد. یدالله کنار پیتی که مشرحیم نشسته بود سرپا نشست. کمکم سروکلهی حاجیبیک و ملجواد و سیدرضا و کلماشالله و چندتا دیگه هم پیدا شد. ردیف به ردیف در دکون مشرحیم نشستن. بعدازظهرها بیشتر مردهای ده دم دکون مشرحیم جمع میشدن. حرف میزدن و وراجی میکردن و دست آخر قند و چای و توتون و سیگار از مشرحیم قرض میکردن و تو دستمالاشون میپیچیدن و به خونه میرفتن. تابستون که میاومد، موقع میوهچینی و برداشت محصول، قرضاشونو میدادن.
مشرحیم حساب کار دستش بود. تا میدید همه گوش تا گوش نشستن و میخوان گوشبری کنن، هوای آب پاشیدن جلوی دکون به کلهش میافتاد. تو دکون میرفت و کاسهی نیکلی بزرگی برمیداشت و میاومد. مینشست بغل جو، کاسه رو توی آب میزد و شُرپشُرپ آب میپاشید و دمبهدم میگفت: «ترشح آب نجستون نکنه.» روستاییا میدونستن این آب پاشیدن برای تاروندن و رموندن اونایه.
……………………..
بچهها مثل مارمولک به قالی نیمه بافته چسبیده بودند. روی رنگ ها کله می کشیدند. چشم ها در تاریک روشن قالیباخانه برق می زند . چشم ها درشت و سیاه بودند و از ته گودی صورت های زرد ، نخ را می پاییدند.
نگاه ها و پنجه ها خسته و دقیق درگیر ساخت و پرداخت گل های ریزو درشت، سرخ و زرد و شاخ و برگ های سبز قالی بودند. صدای گامپ گامپ کلوزا و پاکی، پچ پچ دخترها و گریه بچهای شیر خوار با صدای یکنواخت و غم آور«نقش گو» همراه بود نقش گفتن بیشتر ناله بود زمزمه بود تا گفتن.
اگر به کتاب بچههای قالیبافخانه علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین آثار هوشنگ مرادی کرمانی در وبسایت هر روز یک کتاب با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.
19 شهریور 1402
بچههای قالیبافخانه
«بچههای قالیبافخانه» اثری است از هوشنگ مرادی کرمانی (نویسندهی اهل کرمان، متولد ۱۳۲۳) که در سال ۱۳۵۹ منتشر شده است. این کتاب به روایت دردها و رنجهای کودکان فقیر شاغل در قالیبافخانههای روستاهای دورافتاده میپردازد.
دربارهی بچههای قالیبافخانه
کتاب بچههای قالیباف خانه، اثر هوشنگ مرادی کرمانی است. کتاب از دو داستان تشکیل شده که هر دو نیز در مورد بچههای روستانشین فقیر کرمانی است که مجبور میشوند از سنین کودکی به قالیبافی بروند. شرح رنجها و سختیهای این بچهها، گذران زندگی و فقرشان و … یکی از زیباییهای کتاب لحن بیان عامیانه بسیار زیبا و روان آقای مرادی کرمانی هست.
مرادی در این داستان با به تصویر کشیدن زندگی فلاکت بار مردمان تنگدست در روستاهای دور افتاده و محروم کشور، ظلم و استثمار ضد انسانی را محور داستان خود قرار میدهد. او به زندگی مردمی میپردازد که به دلیل فقر و محرومیت، در فضای مخوف و غیربهداشتی کارگاههای قالیبافی از حداقل حقوق انسانی خود محروم میشوند.
مهارت مرادی در ترسیم جهان گروتسکی داستان و پرداختن به شرایط اسفبار کودکانی که در این کارگاههای مخوف قربانی میشوند، در واقع بیانگر واقعیتهای تلخ اجتماعی است که نویسنده با روشی مستند گونه سعی در افشای آن دارد. این داستان که در آن اوج نگاه ناتورالیستی مرادی به چشم میخورد، یکی از داستانهای بارز سبک گروتسک است که در آن مؤلفههای گروتسکی تأثیر روانی خاصی بر خواننده میگذارد.
هوشنگ مرادی کرمانی) دربارهی تجربهی نگارش دو داستان کتاب صوتی بچههای قالیبافخانه چنین میگوید که در سال ۱۳۵۴ با دفترچهای در دست، محله به محلهی زادگاه خود را به دنبال کودکان قالیباف کرمانی کاوش کرده است تا بتواند روایت دقیقی از رنج صریح و گزندهی زندگی کودکان قشر فرودست جامعه ارائه دهد. حاصل پرسهها جستوجوهای او، از کارگاهها و کارخانههای قالیبافی تا دارهای قالی خانگی، کتابی شده است به نام بچههای قالیبافخانه.
نویسنده از خاطرات دوران کودکی خود در سیرچ کرمان و روستاهای همجوار آن استفاده کرده تا این روایت تاثیرگذار را بنویسد و کتاب بچههای قالیبافخانه متشکل از دو خرده داستان است که بر اساس این تجربیات نوشته شده است. همین امر سبب شده تا مصائب و داغ و درد شخصیتهای داستان، حقیقیتر جلوه کند و نویسنده با بهرهگیری از عنصر حقیقت و تجربهی ملموس، نیازی به اغراق و بزرگنمایی اوضاع نداشته باشد.
کتاب بچههای قالیبافخانه در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۸ با بیش از ۴۲۲ رای و ۵۵ نقد و نظر است. این کتاب به زبانهای انگلیسی و کره ای هم ترجمه شدهاست. «بچههای قالیبافخانه» هوشنگ مرادی کرمانی به زبان روسی ترجمه و از سوی انتشارات سوتچ در سنپترزبورگ منتشر شد.
افتخارات بچههای قالیبافخانه
داستان بچههای قالیبافخانه
نخستین قصه از بچههای قالیبافخانه، پیرامون زندگی یک پسربچه به نام «نمکو» است که از خانوادهای فقیر در یکی از روستاهای کرمان میآید. نمکو به دلیل فقر پدرش یدالله مجبور به کار در قالیبافی شده است. پدرش با کندن و فروش خار و خس بیابان امرار معاش مینمود اما در برابر ماموران ارباب روستا، اندک مالی را هم که در اختیار داشته، از دست میدهد.
نمکو با یکی دیگر از «بچه های قالیبافخانه»، به نام «صفرو»، آشنا میشود که او هم در کارگاه قالیبافی مشغول به کار است و در مرارت و سختیهای زندگی، اوضاعش دست کمی از نمکو ندارد. این شرایط سخت، نمکو و صفرو را به هم نزدیک میکند و در جایی که دیگر سختی فراتر از تحمل و توان آنها میشود، فکر فرار به سر پسرها میزند. قصهی دوم نیز قصهی پسری به نام «رضو» است که از ظلم ارباب به تنگ آمده و فقر و گرسنگی و کار سخت، طاقتش را طاق کرده است.
بخشی از بچههای قالیبافخانه
روز به کوه رفته، مشرحیم از دکونش اومده بود بیرون. روی پیتی زیر درخت چنار نشسته بود و تسبیح مینداخت که سروکلهی یدالله پیدا شد. یدالله سلام کرد. مشرحیم جواب داد. یدالله کنار پیتی که مشرحیم نشسته بود سرپا نشست. کمکم سروکلهی حاجیبیک و ملجواد و سیدرضا و کلماشالله و چندتا دیگه هم پیدا شد. ردیف به ردیف در دکون مشرحیم نشستن. بعدازظهرها بیشتر مردهای ده دم دکون مشرحیم جمع میشدن. حرف میزدن و وراجی میکردن و دست آخر قند و چای و توتون و سیگار از مشرحیم قرض میکردن و تو دستمالاشون میپیچیدن و به خونه میرفتن. تابستون که میاومد، موقع میوهچینی و برداشت محصول، قرضاشونو میدادن.
مشرحیم حساب کار دستش بود. تا میدید همه گوش تا گوش نشستن و میخوان گوشبری کنن، هوای آب پاشیدن جلوی دکون به کلهش میافتاد. تو دکون میرفت و کاسهی نیکلی بزرگی برمیداشت و میاومد. مینشست بغل جو، کاسه رو توی آب میزد و شُرپشُرپ آب میپاشید و دمبهدم میگفت: «ترشح آب نجستون نکنه.» روستاییا میدونستن این آب پاشیدن برای تاروندن و رموندن اونایه.
……………………..
بچهها مثل مارمولک به قالی نیمه بافته چسبیده بودند. روی رنگ ها کله می کشیدند. چشم ها در تاریک روشن قالیباخانه برق می زند . چشم ها درشت و سیاه بودند و از ته گودی صورت های زرد ، نخ را می پاییدند.
نگاه ها و پنجه ها خسته و دقیق درگیر ساخت و پرداخت گل های ریزو درشت، سرخ و زرد و شاخ و برگ های سبز قالی بودند. صدای گامپ گامپ کلوزا و پاکی، پچ پچ دخترها و گریه بچهای شیر خوار با صدای یکنواخت و غم آور«نقش گو» همراه بود نقش گفتن بیشتر ناله بود زمزمه بود تا گفتن.
اگر به کتاب بچههای قالیبافخانه علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین آثار هوشنگ مرادی کرمانی در وبسایت هر روز یک کتاب با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات ایران، داستان ایرانی، رمان، نوجوانان
۰ برچسبها: ادبیات ایران، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب، هوشنگ مرادی کرمانی