«جود گمنام» اثری است از توماس هاردی (نویسندهی انگلیسی، از ۱۸۴۰ تا ۱۹۲۸) که در سال ۱۸۹۵ منتشر شده است. این کتاب به روایت تلاشهای فردی برای فرار از فقر و کسب ثروت و شهرت میپردازد.
دربارهی جود گمنام
جود گمنام رمانی نوشته توماس هاردی است که در دسامبر ۱۸۹۴ به عنوان یک داستانی دنبالهدار در مجله آغاز شد و برای اولین بار در قالب کتاب در سال ۱۸۹۵ منتشر شد (اگرچه در صفحه عنوان آن نوشته شده است ۱۸۹۶). این آخرین رمان کامل هاردی است.
به نظر بسیاری از سخنسنجان و کارشناسان فن، اگر بهتر از رمان «تس دوربرویل» او نباشد کم از آن نیست. معلم مدرسه روستای مری گرین به کرایست مینیستر میرود تا درسش را ادامه بدهد، کرایستمینستر شهری است دانشگاهی و بهشتی و خیالانگیز، که از دور خیال بهترین شاگرد مدرسه، جود فاولی را به سوی خویش میخواند.
قهرمان داستان جود گمنام، جود فاولی، مرد جوانی از طبقه کارگر است. او یک سنگ تراشی است که آرزوی دانشمند شدن را دارد. شخصیت اصلی دیگر پسر عموی او، سو بریدهد است، که او نیز مورد علاقه اصلی اوست. این رمان به طور خاص به مسائل کلاسی، تحصیلی، مذهبی، اخلاقی و ازدواج می پردازد.
این کتاب با واکنشهای تند و انتقادی فراوانی در جامعهی ویکتوریایی انگلستان رو به رو شد چون در آن زمان، کمتر رماننویسی شهامت آن را داشت که چنین دیدگاههای متفاوت و نامتعارفی را در باب دین، ازدواج و تحصیلات عالی در نوشتههای خود بیان کند. این کتاب داستان مردی است که رویای بلندپروازانهی تحصیل و ورود به کلیسا را در سر میپروراند، اما با گرفتار شدن در روابط عاشقانهای که از عرف جامعه فاصله دارد به تباهی کشیده میشود. سودابه کی نیا کار ترجمهی این کتاب را به عهده داشته و انتشارات گویش نو آن را منتشر کرده است.
کتاب جود گمنام در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۳ با بیش از ۷۱ هزار رای و ۴۱۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از ابراهیم یونسی و سودابه کینیا به بازار عرضه شده است.
داستان جود گمنام
رمان جود گمنام داستان جود فاولی را روایت می کند که در دهکدهای در جنوب انگلستان (بخشی از شهرستان تخیلی هاردی) زندگی می کند. او مشتاق است در «کریستمینستر»، شهری که الگوی آکسفورد است، زندگی کند. در جوانی، جود در اوقات فراغت خود به خود یونانی کلاسیک و لاتین می آموزد، در حالی که ابتدا در نانوایی عمه بزرگش کار می کرد، به امید ورود به دانشگاه.
اما قبل از اینکه بتواند این کار را انجام دهد، جود ساده لوح توسط آرابلا دان، یک دختر محلی نسبتاً خشن و از نظر اخلاقی سست و سطحی که با تظاهر به بارداری او را به دام ازدواج می اندازد، اغوا میشود. این ازدواج شکست خورده است و آرابلا جود را ترک میکند و بعداً به استرالیا مهاجرت میکند و در آنجا ازدواج مجدد میکند. در این زمان، جود مطالعات کلاسیک خود را رها کرده است.
پس از اینکه آرابلا او را ترک می کند، جود به کریستمینستر نقل مکان می کند و در حالی که به تنهایی تحصیل می کند به عنوان یک مزون از خود حمایت می کند، به این امید که بتواند بعداً وارد دانشگاه شود. در آنجا او با دخترعموی خود، سو بریدهد آشنا شده و عاشق او می شود. اما، اندکی پس از این، جود سو را به معلم سابق مدرسه اش، آقای فیلوتسون، معرفی می کند، که در نهایت او را متقاعد می کنند با او ازدواج کند، علی رغم این واقعیت که او حدود بیست سال از او بزرگتر است.
او به زودی از این کار پشیمان میشود، زیرا علاوه بر اینکه عاشق جود است، از تصور رابطه با شوهرش نیز وحشت زده می شود. سو به زودی از فیلوتسون اجازه میخواهد تا او را برای جود بگذارد، و او به او اجازه میدهد، وقتی متوجه شد که او چقدر تمایلی به انجام وظایف زناشویی خود نسبت به او ندارد. به دلیل این رسوایی، این واقعیت که فیلوتسون با کمال میل به همسرش اجازه می دهد تا به سراغ مرد دیگری برود، فیلوتسون مجبور است شغل خود را به عنوان مدیر مدرسه رها کند.
بخشهایی از جود گمنام
جود البته می دانست که چیزی که دختر را به ارسال این پیام برانگیخت هیچ ربطی به کسب و کار پدرش ندارد. زنبیل را زمین گذاشت، تکه گوشت را برداشت، به کمک چوبدستش راهی برای خود گشود، از پرچین بالا رفت و به موازات هم از دو سوی کناره جوی به طرف پل چوبی پیش رفتند.
دختر هم چنان که به پل نزدیک می شد، بی آنکه جود متوجه باشد، با عمل ظریف و مهارت خاصی دو گونه اش را از درون مک زد و با این حرکت غریب، انگار به نیروی جادو، چالکی بر هریک از گونه های گرد و صافش پدید آورد.
…………………
جود در پرتو روشنایی بامدادی، درحالی که یار را در کنار خویش احساس می کرد راهی را که چند ساعت پیش در تاریکی پیموده بود در پیش گرفت و به پای تپه رسید. در اینجا از آهنگ گام ها کاست، و سپس ایستاد. اینک در نقطه ای بود که نخستین نگاه را از او ربود. آفتاب تازه برآمده بود و احتمال نداشت که کسی پیش تر از آنجا گذشته باشد.
زمین را نگاه کرد، و آه کشید. از نزدیک که نگاه کرد جای پاهاشان را آنگاه که ایستاده و شانه به شانه هم بودند، دید. اکنون آرابلا اینجا نبود و قلم خیال بر این بافته طبیعت چنان تصویری از حضور گذشته او پرداخت که خلئی در درونش دهن گشود که با هیچ چیز پرشدنی نبود. بید هرس شده ای در همان نزدیکی بود، و این بید اکنون با هر بید دیگری در جهان فرق داشت.
اکنون منتهای آرزوش این بود که بتواند این شش روزی را که در میان آمده بودند از سر راه بردارد و نابود کند تا از نو با او دیدار کند، حتی اگر بنا بود که هفته ای بیش زنده نماند.
……………….
چطور میتوانم؟ اسمت را نمیدانم.
آرابلا دان. من اینجا زندگی میکنم. پدرم خوک میفروشد.
آنها کمی دیگر صحبت کردند و باز کمی دیگر. جود قبلاً هیچوقت یک زن را بهعنوان یک زن نگاه نکرده بود. حالا او از چشمهای آرابلا به دهانش، به سینههایش و به بازوان گرد برهنهاش نگاه میکرد.
او گفت: باید یکشنبهها به دیدن من بیایی.
فکر نمیکنم بتوانم.
بله، دخترتقریباً با عشوه نگاهی به او کرد و با تبریک همراهانش برگشت.
جود همانطور که به راه خود ادامه میداد، هوای تازه را تنفس کرد. ناگهان برنامههایش برای مطالعه، کار و یادگیری همه کنار گذاشته شدند. به خودش گفت: فقط کمی تفریح است.
یکشنبه بعدازظهر بود و جود در اتاقش در خانهی عمهاش بود. نمیتوانست، تصمیم گرفت برای ملاقات دختر نرود. میتوانست کتاب عهد جدید یونانی را بخواند. پشت میز نشست و تقریباً همان موقع دوباره از جا پرید. قطعاً میتوانست یک بعدازظهر را بی خیال شود… در عرض سه دقیقه، از خانه با بهترین لباسهایش خارج شده بود و در راه خانه آرابلا دان، غرب هاوسبراون بود.
اگر به کتاب جود گمنام علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین آثار توماس هاردی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.
6 دی 1402
جود گمنام
«جود گمنام» اثری است از توماس هاردی (نویسندهی انگلیسی، از ۱۸۴۰ تا ۱۹۲۸) که در سال ۱۸۹۵ منتشر شده است. این کتاب به روایت تلاشهای فردی برای فرار از فقر و کسب ثروت و شهرت میپردازد.
دربارهی جود گمنام
جود گمنام رمانی نوشته توماس هاردی است که در دسامبر ۱۸۹۴ به عنوان یک داستانی دنبالهدار در مجله آغاز شد و برای اولین بار در قالب کتاب در سال ۱۸۹۵ منتشر شد (اگرچه در صفحه عنوان آن نوشته شده است ۱۸۹۶). این آخرین رمان کامل هاردی است.
به نظر بسیاری از سخنسنجان و کارشناسان فن، اگر بهتر از رمان «تس دوربرویل» او نباشد کم از آن نیست. معلم مدرسه روستای مری گرین به کرایست مینیستر میرود تا درسش را ادامه بدهد، کرایستمینستر شهری است دانشگاهی و بهشتی و خیالانگیز، که از دور خیال بهترین شاگرد مدرسه، جود فاولی را به سوی خویش میخواند.
قهرمان داستان جود گمنام، جود فاولی، مرد جوانی از طبقه کارگر است. او یک سنگ تراشی است که آرزوی دانشمند شدن را دارد. شخصیت اصلی دیگر پسر عموی او، سو بریدهد است، که او نیز مورد علاقه اصلی اوست. این رمان به طور خاص به مسائل کلاسی، تحصیلی، مذهبی، اخلاقی و ازدواج می پردازد.
این کتاب با واکنشهای تند و انتقادی فراوانی در جامعهی ویکتوریایی انگلستان رو به رو شد چون در آن زمان، کمتر رماننویسی شهامت آن را داشت که چنین دیدگاههای متفاوت و نامتعارفی را در باب دین، ازدواج و تحصیلات عالی در نوشتههای خود بیان کند. این کتاب داستان مردی است که رویای بلندپروازانهی تحصیل و ورود به کلیسا را در سر میپروراند، اما با گرفتار شدن در روابط عاشقانهای که از عرف جامعه فاصله دارد به تباهی کشیده میشود. سودابه کی نیا کار ترجمهی این کتاب را به عهده داشته و انتشارات گویش نو آن را منتشر کرده است.
کتاب جود گمنام در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۳ با بیش از ۷۱ هزار رای و ۴۱۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از ابراهیم یونسی و سودابه کینیا به بازار عرضه شده است.
داستان جود گمنام
رمان جود گمنام داستان جود فاولی را روایت می کند که در دهکدهای در جنوب انگلستان (بخشی از شهرستان تخیلی هاردی) زندگی می کند. او مشتاق است در «کریستمینستر»، شهری که الگوی آکسفورد است، زندگی کند. در جوانی، جود در اوقات فراغت خود به خود یونانی کلاسیک و لاتین می آموزد، در حالی که ابتدا در نانوایی عمه بزرگش کار می کرد، به امید ورود به دانشگاه.
اما قبل از اینکه بتواند این کار را انجام دهد، جود ساده لوح توسط آرابلا دان، یک دختر محلی نسبتاً خشن و از نظر اخلاقی سست و سطحی که با تظاهر به بارداری او را به دام ازدواج می اندازد، اغوا میشود. این ازدواج شکست خورده است و آرابلا جود را ترک میکند و بعداً به استرالیا مهاجرت میکند و در آنجا ازدواج مجدد میکند. در این زمان، جود مطالعات کلاسیک خود را رها کرده است.
پس از اینکه آرابلا او را ترک می کند، جود به کریستمینستر نقل مکان می کند و در حالی که به تنهایی تحصیل می کند به عنوان یک مزون از خود حمایت می کند، به این امید که بتواند بعداً وارد دانشگاه شود. در آنجا او با دخترعموی خود، سو بریدهد آشنا شده و عاشق او می شود. اما، اندکی پس از این، جود سو را به معلم سابق مدرسه اش، آقای فیلوتسون، معرفی می کند، که در نهایت او را متقاعد می کنند با او ازدواج کند، علی رغم این واقعیت که او حدود بیست سال از او بزرگتر است.
او به زودی از این کار پشیمان میشود، زیرا علاوه بر اینکه عاشق جود است، از تصور رابطه با شوهرش نیز وحشت زده می شود. سو به زودی از فیلوتسون اجازه میخواهد تا او را برای جود بگذارد، و او به او اجازه میدهد، وقتی متوجه شد که او چقدر تمایلی به انجام وظایف زناشویی خود نسبت به او ندارد. به دلیل این رسوایی، این واقعیت که فیلوتسون با کمال میل به همسرش اجازه می دهد تا به سراغ مرد دیگری برود، فیلوتسون مجبور است شغل خود را به عنوان مدیر مدرسه رها کند.
بخشهایی از جود گمنام
جود البته می دانست که چیزی که دختر را به ارسال این پیام برانگیخت هیچ ربطی به کسب و کار پدرش ندارد. زنبیل را زمین گذاشت، تکه گوشت را برداشت، به کمک چوبدستش راهی برای خود گشود، از پرچین بالا رفت و به موازات هم از دو سوی کناره جوی به طرف پل چوبی پیش رفتند.
دختر هم چنان که به پل نزدیک می شد، بی آنکه جود متوجه باشد، با عمل ظریف و مهارت خاصی دو گونه اش را از درون مک زد و با این حرکت غریب، انگار به نیروی جادو، چالکی بر هریک از گونه های گرد و صافش پدید آورد.
…………………
جود در پرتو روشنایی بامدادی، درحالی که یار را در کنار خویش احساس می کرد راهی را که چند ساعت پیش در تاریکی پیموده بود در پیش گرفت و به پای تپه رسید. در اینجا از آهنگ گام ها کاست، و سپس ایستاد. اینک در نقطه ای بود که نخستین نگاه را از او ربود. آفتاب تازه برآمده بود و احتمال نداشت که کسی پیش تر از آنجا گذشته باشد.
زمین را نگاه کرد، و آه کشید. از نزدیک که نگاه کرد جای پاهاشان را آنگاه که ایستاده و شانه به شانه هم بودند، دید. اکنون آرابلا اینجا نبود و قلم خیال بر این بافته طبیعت چنان تصویری از حضور گذشته او پرداخت که خلئی در درونش دهن گشود که با هیچ چیز پرشدنی نبود. بید هرس شده ای در همان نزدیکی بود، و این بید اکنون با هر بید دیگری در جهان فرق داشت.
اکنون منتهای آرزوش این بود که بتواند این شش روزی را که در میان آمده بودند از سر راه بردارد و نابود کند تا از نو با او دیدار کند، حتی اگر بنا بود که هفته ای بیش زنده نماند.
……………….
چطور میتوانم؟ اسمت را نمیدانم.
آرابلا دان. من اینجا زندگی میکنم. پدرم خوک میفروشد.
آنها کمی دیگر صحبت کردند و باز کمی دیگر. جود قبلاً هیچوقت یک زن را بهعنوان یک زن نگاه نکرده بود. حالا او از چشمهای آرابلا به دهانش، به سینههایش و به بازوان گرد برهنهاش نگاه میکرد.
او گفت: باید یکشنبهها به دیدن من بیایی.
فکر نمیکنم بتوانم.
بله، دخترتقریباً با عشوه نگاهی به او کرد و با تبریک همراهانش برگشت.
جود همانطور که به راه خود ادامه میداد، هوای تازه را تنفس کرد. ناگهان برنامههایش برای مطالعه، کار و یادگیری همه کنار گذاشته شدند. به خودش گفت: فقط کمی تفریح است.
یکشنبه بعدازظهر بود و جود در اتاقش در خانهی عمهاش بود. نمیتوانست، تصمیم گرفت برای ملاقات دختر نرود. میتوانست کتاب عهد جدید یونانی را بخواند. پشت میز نشست و تقریباً همان موقع دوباره از جا پرید. قطعاً میتوانست یک بعدازظهر را بی خیال شود… در عرض سه دقیقه، از خانه با بهترین لباسهایش خارج شده بود و در راه خانه آرابلا دان، غرب هاوسبراون بود.
اگر به کتاب جود گمنام علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین آثار توماس هاردی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات جهان، داستان خارجی، رمان
۰ برچسبها: ادبیات جهان، توماس هاردی، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب