آذرستان

«آذرستان» اثری است از محمدعلی علومی (نویسنده‌ی اهل بم، متولد ۱۳۴۰) که در سال ۱۳۷۵ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای دختری می‌پردازد که به دست سواران ارباب ربوده شده است.

درباره‌ی آذرستان

رمان اجتماعی – تاریخی «آذرستان» که به عنوان رمان تشویقی سال ۷۷ وزارت ارشاد معرفی شده است، از مهم ترین آثار محمدعلی علومی به شمار می رود. «آذرستان» در سه بخش با بیانی شیوا و قلمی ساده به گونه ای نگارش یافته که مخاطب را به ادامه خواندن ترغیب می کند.

محمدعلی علومی که در این رمان حتی اصطلاحات بومی بم و کرمان را در انتهای کتاب معنا کرده تا خواننده شیرین‌تر و روان‌تر تاریخ سیاه گذشته‌ ایران و ایرانی را ورق بزند؛ داستان قدیمی جداکردن لیلی‌ و مجنون‌هایی را راوی شده که فقر کمرشان را خم کرده اما «عزت» و «غیرت» آنها را چون روزهای بی‌خزان، استوار نگاه داشته و عدالت‌خواهی شرط حیاتشان بوده است.

داستان آذرستان افزون بر مطرح کردن اوضاع نابسامان کرمان در اولین دوره رضاخان، به فرهنگ و رسوم آن منطقه می پردازد. با توجه به طبقه بندیهای گوناگون در داستانهای بلند، داستان «آذرستان» را دقیقا نمی توان در گروه خاصی جای داد.

در این زمینه نویسنده با استفاده از تمثیل و خلق صحنه های نمادین و اسطوره ای و همچنین به کارگیری عناصر ماوراءالطبیعی چون حضور عینی روح و حضور در دنیای خاکی اثر خود را از داستانها و رمان‌های نو که بیشتر سعی در شناخت و مطرح کردن روح و روان شخصیتها و پردازش به حقیقت محض دارند دور ساخته است.

در حقیقت داستان مذکور آمیزه ای از تاریخ، اسطوره و عناصر ماوراءالطبیعی است. با این وجود با مطرح شدن شخصیتهایی چون رضاخان، کلنل پسیان و اشاره به حوادث قیام میرزا کوچک خان و تیراندازی به سوی ناصر الدین شاه، داستان به سوی تاریخ بیشتر گرایش می‌یابد. در چنین داستانهایی برگزیدن شخصیتهای غیرتاریخی بلامانع است.

به همین دلیل افرادی چون سرپرسی جونز (به احتمال قوی این اسم از تلفیق نام سرپرسی سایکس، رئیس پلیس جنوب و سرهارفورد جونز نماینده دولت بریتانیا در ایران در دوران فتحعلی شاه ساخته شده است)، صمصام، ضرغام و دیگران، فی الواقع افراد مشابه خود هستند.

زاویه دید داستان دانای کل از نوع سوم شخص است. نویسنده در این شیوه به راحتی در همه جا حضور دارد و می تواند طرح داستان خود را به راحت ترین شکل ممکن پی ریزی کند.

داستان آذرستان

داستان آذرستان از آنجا آغاز می شود که فرنگیس توسط سواران صمصام خان (فرماندار کرمان) مورد تهاجم قرار می گیرد و با تلاش بسیار از چنگ آنها می گریزد و به مادر پناه می برد. افراد صمصام با کشتن مادر فرنگیس موفق به ربودن او می شوند.

مشهدی شهباز، پدر فرنگیس، به سوی ابراهیم، «پهلوان و تفنگدار محلّه»، می رود و از او استمداد می طلبد. ابراهیم در می یابد که صمصام، دختر را برای سرپرسی جونز، رئیس پلیس جنوب، درنظر گرفته؛ از این رو تفنگ به دست به سوی خانه صمصام می تازد. در درگیری ای که بین آنها رخ می دهد هر دو جانشان را از دست می دهند و سرپرسی جونز جان سالم از مهلکه به در می برد.

خبر مرگ ابراهیم به بی بی تابنده مادرش و روز بعد به آسیه نامزد ابراهیم می رسد. جسد ابراهیم پس از سه روز به این شرط که خانواده اش شیون و زاری به راه نیندازند به حسین جان، دایی ابراهیم داده می شود. در همین میان، طایفه ابراهیم (میشانی ها) برای برپایی مراسم کفن و دفن به شهر می آیند. بی بی شهربانو مادر صمصام بعد از سه روز سکوت، پسر کوچکترش ضرغام را فرا می خواند و انتقام برادر را از او طلب می کند.

 فرنگیس از شدت هیجان وارده دیوانه می شود. بی بی قمر، گیس سفید ایل، خون ابراهیم را برپیشانی علی، برادر کوچکتر ابراهیم، می مالد و او را دعا می کند. در فصل دوم با شخصیتی به نام معتمدالملک آشنا می شویم که سمت مربی گری صمصام و ضرغام را به عهده داشته.

ضرغام در رویارویی با علی و دوستش عباس آقا، در مراسم شکار عقاب، کاری انجام نمی دهد اما معتمدالملک و نایب اسدخان با حسین جان تماس می گیرند و به او هشدار می دهند که علی جلوی ضرغام قرار نگیرد. حسین جان نیز پسری دارد اردشیر نام که در کشور عثمانی تحصیل می کند.

مبنی بر اینکه بازرنگی توانسته خود را در دل حکومت جا دهد و به زودی با رئیس جدید شهربانی، سرهنگ تیمورخان به کرمان می آید. معتمد الملک و دخترش آذر از رسیدن این پیام ناراحت می شوند. رحیم بعد از رسیدن اطلاع می دهد که ضرغام توسط دولت به جای برادر منصوب شده است. در همین ایام با دعوت ضرغام از رحیم خان و تیمورخان گروه آنها تشکیل می شود؛ به گونه ای که در اکثر صحنه ها این سه نفر در کنار سرپرسی جونز هستند.

علی با سواران ضرغام درگیر می شود اما به کمک معتمدالملک و ضرغام از مرگ رهایی می یابد. در مراسم مهمانی ضرغام و دوستانش دلقکی وجود دارد آگونک که همه را مسخره می کند. در پایان بخش اول اهالی باغین به سبب فقر و قحطی، در میدان شهر تحصن می کنند اما تحصن آنها توسط فرماندار و تیمورخان سرکوب می شود. در بخش دوم علی به طور تصادفی به خانه معتمدالملک راه می یابد و عاشق آذر می شود.

اما رحیم، آذر را برای تیمور خان در نظر گرفته است. علی یک بار دیگر درگیر می شود و باز توسط ضرغام آزاد می گردد. سرپرسی جونز در این مرحله وارد صحنه می شود و طی صحبت های او متوجه می شویم که شخصی به نام شیخ نسیم که به کرمان تبعید شده و از یاران کلنل پسیان است قصد ایجاد آشوب و بلوا دارد.

جونز، تیمورخان را وادار می کند دست از آذر بردارد و تصمیم می گیرد که آذر را به علی دهد، شاید که علی به تحریکات شیخ نسیم توجه نکند.آذر بعد از دیدن خواب وحشتناکی درباره صمصام منقلب می گردد و خود را از بام پائین می اندازد ولی به سبب معجزه ای شفا می یابد و با علی قرار ازدواج می گذارد. ضرغام در گفت و گویی کاملاً مصنوعی و غیرواقعی با ندیمه خانه معترف می شود که مخنث است.

ضرغام برای غلبه بر ترس خود آگونک دلقک را می کشد اما بعد از مدتی روح آگونک در شهر ظاهر می شود و همه را می ترساند.

در بخش سوم طرح داستان دچار تزلزل می شود و حوادث به سختی به هم مرتبط می شوند. ابراهیم در مقابل فرنگیس، شهباز، بی بی تابنده و بالاخره علی ظاهر می شود و طلب تقاص می کند. اردشیر برادرزاده بی بی تابنده از کشور عثمانی بر می گردد و توسط سرپرسی جونز به دام می افتد و قول همکاری و جاسوسی علی را می دهد. بالاخره علی و آذر با هم در قبرستان توسط شیخ نسیم به عقد هم در می آیند.

ابراهیم به طور پیاپی بر علی ظاهر می شود و او را مجبور به گرفتن تقاص می کند اما علی به جای گرفتن تقاص با شیخ نسیم همکاری می کند و با طرح و نقشه قبلی سعی در بازکردن در انبار یک یهودی پولدار را می کنند تا گندم احتکار شده را به دست مردم برسانند. شب یورش آنها موفق می شود و بعد از آن به کوه فرار می کنند. بعد از متواری شدن در کوه و صحرا بالاخره به محل استقرار طایفه میشانی می رسند.

اردشیر که با علی همکاری می کند و یکی از مأموران نظمیه را با تیر می زند با جاسوسانی که به دنبال آنها روانند تماس می گیرد و مکان پنهان شدن علی را فاش می کند. علی درمی یابد که صاحب فرزندی شده است. نام وی را ذوالفقار می گذارد. قبل از یورش ژاندارمها به قبیله، نسیم، ذوالفقار را به زیارتگاهی می برد.

طایفه قتل عام می شوند و رحیم بر سر جنازه خواهر می گرید. در پایان داستان نسیم فرزند علی را به کوه و بیابان می برد. در بیابان ارواح حاضر می شوند و روح آذر، فرزند را شیر می دهد و ناپدید می گردد.

بخش‌هایی از آذرستان

«فرنگیس»، سبویی در دست در راه بود که دو سوار تفنگدار راه را به روی او بسته و او را ربودند. با داد و فریاد فرنگیس، مادرش به کوچه آمد و برای نجات وی با آن دو سوار درگیر شد. یکی از سواران با شلیک گلوله‌ای او را از پای درآورد و فرنگیس را به عنوان هدیه‌ای نزد صمصام‌خان برد.

پدر فرنگیس به خانۀ ابراهیم رفت و ماجرا را برای او بازگو کرد. ابراهیم، تفنگ به دست به سرای صمصام‌خان رفت و پس از نجات فرنگیس در درگیری با صمصام او را کشته و خود نیز کشته شد. در مراسم عزاداری صمصام‌خان، مادر وی از پسر دیگرش، ضرغام، خواست که طایفۀ ابراهیم را یک به یک بکشد و جوی خون راه بیاندازد.

سواران صمصام، گروه‌گروه، مست و لایعقل به پشت در خانۀ ابراهیم می‌رفتند، فحش می‌دادند و سنگ پرتاب می‌کردند. تا روزی که «آسیه» نامزد ابراهیم و برخی اقوام وی خبر را شنیده و از صحرا به دیدار خانواده آمدند. شیون آن‌ها و تعصب سواران صمصام ماجراهایی را به وجود آورد که مسیر زندگی بسیاری را تغییر داد.

……………………

فرنگیس، نگاه به گریز فاخته، لبخند زد و گذشت. سبویی پر از ماست به دست گرفته بود و آن را گاه به بازیگوشی پیچ و تابی می‌د‌اد همچون اندام رعنای خودش، سبو هم با هر گام او پیچ و تابی می‌خورد.

طره مویی سیاه از زیر چارقدش به درآمده بر پیشانی پهن و سفیدش می‌چرید و در نسیم می‌جرید. سواران صمصام نشسته بر اسب‌های سیاهشان نرم و بی‌صدا پیش می‌آمدند، خیره به فرنگیس. سوار پیر به همپای جوانش نگاه کرد و لب‌های کلفت و کبودش به نشان نیشخندی باز و کشیده شدند. سرجنباند و از بیخ گلو غرید: هوووم.

همراه جوانتر هم نگاه به فرنگیس، سرجنباند. از اسب جهید و نرم خیز برداشت، نشست و برخاست. دست سنگینش بر دهان فرنگیس نشست. فرنگیس حیرت زده و ترسیده تقلا کرد بگریزد. سبو از دستش افتاد و شکست. سوار او را تنگ در مشت و چنگ گرفت و چون آهی سبک از زمین برداشت و بر زین نشاندش

 

اگر به کتاب آذرستان علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی برترین آثار محمدعلی علومی در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.