«باغ مخفی» اثری است از فرانسس هاجسون برنت (نویسندهی انگلیسی – آمریکایی، از ۱۸۴۹ تا ۱۹۲۴) که در سال ۱۹۱۱ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای سه کودک میپردازد که یک باغ مخفی را کشف میکنند.
دربارهی باغ مخفی
باغ مخفی یا باغ اسرارآمیز کتابی است نوشتهd نویسنده زن زادهd منچستر انگلستان، فرانسس هاجسون برنت. این کتاب اولین بار در سال ۱۹۱۱ به چاپ رسید؛ ولی نسخهی معروف آن با تجدید چاپ در سال ۱۹۹۳ به چاپ رسید. داستان نزد کودکان بسیار محبوب شد؛ زیرا موضوع اصلی داستان باغی اسرارآمیز است که سه کودک آن را کشف کردهاند و بزرگترها از آن بیخبرند.
«باغ مخفی» اثر فرانسیس هاجسون برنت یک کلاسیک جاودانه است که نسلها خوانندگان را با داستان مسحورکننده، دوستی و قدرت دگرگونکننده طبیعت مجذوب خود کرده است. این رمان که در اوایل قرن بیستم اتفاق میافتد، خوانندگان را به حومههای سرسبز یورکشایر، انگلستان میبرد، جایی که داستان در پسزمینه یک ملک بزرگ و باغ اسرارآمیز و فراموششده آن رخ میدهد.
داستان با معرفی مری لنوکس، دختر جوان ترش و خود شیفته ای که بر اثر شیوع وبا در هند یتیم شده، آغاز می شود. پس از مرگ پدر و مادرش، مری فرستاده می شود تا با عمویش، آرچیبالد کریون، در عمارت خلوت خود، میسلتویت مانور زندگی کند. عاری از عشق و توجه، ورود مری به مانور آغاز سفر او به سوی خودشناسی و شفا است.
همانطور که مری در املاک وسیع و ترسناک کاوش می کند، به طور تصادفی به کلید پنهان باغی نادیده گرفته می شود که از زمان مرگ عمه اش چندین سال قبل قفل شده است. مری با کمک یک رابین با روحیه و یک خدمتکار خوش قلب به نام مارتا، شروع به بازگرداندن باغ به شکوه سابق خود می کند و زیبایی و جادوی پنهان در دیوارهای آن را کشف می کند.
در طول راه، مری با دو روح تنها دیگر که در مانور میسلتویت زندگی میکنند، برخورد میکند: کالین، پسر عموی بیمارش که از بدو تولد در بستر خود محبوس بوده است، و دیکن، برادر مارتا، که ارتباط عمیقش با طبیعت، عشق روبهرشد مری به دنیای طبیعی را منعکس میکند. . این سه کودک با هم سفری شفابخش و خود یابی را آغاز می کنند و باغ را به زندگی برمی گردانند و پیوندهای عمیق دوستی را ایجاد می کنند.
همانطور که باغ تحت مراقبت آنها شکوفا و شکوفا می شود، قلب و روحیه مراقبان جوان آن نیز شکوفا می شود. مری، کالین و دیکن از طریق تجربیات مشترک و ارتباطات جدیدشان با دنیای طبیعی، درس های ارزشمندی در مورد عشق، بخشش و قدرت دگرگون کننده امید می آموزند.
با این حال، اسرار میسلتویت مانور عمیقتر است، و همانطور که مری عمیقتر در اسرار املاک کاوش میکند، حقایق پنهانی درباره گذشته خانوادهاش و هویت خودش را کشف میکند. در طول راه، او باید با ترس ها و ناامنی های خود مقابله کند و یاد بگیرد که قلب خود را به روی امکان عشق و ارتباط باز کند.
«باغ مخفی» در هسته خود داستانی است درباره انعطاف پذیری روح انسان و قدرت شفابخش طبیعت. رمان برنت از طریق تصاویر زنده و نمادهای غنی خود، خوانندگان را دعوت می کند تا خود را در دنیای شگفتی و افسون غوطه ور کنند، جایی که حتی نادیده گرفته شده ترین گوشه های زمین نوید تجدید و رستگاری را دارند.
پر از شخصیت های فراموش نشدنی، توضیحات سرسبز، و مضامین جاودانه، باغ مخفی همچنان در میان خوانندگان در هر سنی طنین انداز می شود و قدرت پایدار دوستی، اهمیت پرورش ارتباط ما با دنیای طبیعی و پتانسیل تحول آفرین را به ما یادآوری می کند. که در درون هر یک از ما نهفته است.
کتاب باغ مخفی در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۱۶ با بیش از ۱.۱۷ میلیون رای و ۲۸ هزار نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از شهرزاد لولاچی، نوشین ریشهری، مهرداد مهدویان، مریم مفتاحی، محمدحسن حسینی، آرزو احمی، آیدین عمیق، آیسا پارسایی، محمد قصاع و شهلا ارژنگ به بازار عرضه شده است.
داستان باغ مخفی
در آغاز قرن بیستم، مری لنوکس یک دختر ۱۰ ساله مورد غفلت و بی مهری است که در هند بریتانیا از پدر و مادری ثروتمند بریتانیایی متولد شد که هرگز او را نخواستند و تلاش کردند او را نادیده بگیرند. او در درجه اول توسط خدمتکاران بومی مراقبت می شود، که او را خراب می کند و به او اجازه می دهد تا سلطنت کامل داشته باشد. پس از همه گیری وبا که پدر و مادر مری را می کشد، چند خدمتکار زنده مانده بدون مری از خانه فرار می کنند.
او توسط سربازان بریتانیایی کشف می شود که او را تحت مراقبت موقت یک روحانی انگلیسی قرار می دهند، که فرزندانش او را با صدا زدن «معشوقه مری، کاملاً برعکس» به او طعنه می زنند. او به زودی به انگلستان فرستاده می شود تا با عمویش آرچیبالد کریون که خواهر پدرش لیلیاس با او ازدواج کرد زندگی کند.
او در یورکشایر مورز در یک خانه روستایی بزرگ انگلیسی به نام میسیثوایت منر زندگی می کند. هنگامی که خانم مدلوک خانه دار او را به میسلتویت همراهی می کند، متوجه می شود که لیلیاس کریون مرده است و آقای کریون یک قوز پشت است.
مری در ابتدا به همان اندازه عصبانی و بر خلاف قبل از اعزام به آنجا است. او از خانه جدیدش، مردمی که در آن زندگی می کنند و مهمتر از همه، لنگه تاریکی که روی آن نشسته، بیزار است.
با گذشت زمان، او با نشاط تر و کمتر بداخلاق می شود و با خدمتکارش، مارتا سووربی، دوست می شود، که به مری درباره لیلیاس کریون می گوید، که ساعت ها در باغی اختصاصی با دیوارهای رز به پرورش گل رز می گذراند. لیلیاس کریون ده سال قبل پس از تصادف در باغ درگذشت و آرچیبالد ویران شده باغ را قفل کرد و کلید را دفن کرد.
مری خودش علاقه مند می شود تا باغ مخفی را پیدا کند و در نتیجه رفتارهای بد او شروع به نرم شدن می کند. به زودی، او می آید تا از همراهی مارتا، باغبان بن ودرستاف، و یک سینه سرخ دوستانه لذت ببرد. سلامتی و نگرش او با هوای مطبوع یورکشایر بهبود مییابد، و با کاوش در باغهای املاک قویتر میشود. مری در مورد باغ مخفی و در مورد گریه های مرموز که در شب در خانه طنین انداز می شود تعجب می کند.
همانطور که مری در باغ ها کاوش می کند، رابین توجه او را به منطقه ای از خاک آشفته جلب می کند. در اینجا مری کلید باغ قفل شده را پیدا می کند و در نهایت درب باغ را کشف می کند.
او از مارتا ابزار باغ می خواهد که مارتا به همراه دیکن، برادر ۱۲ ساله اش، که بیشتر وقت خود را در دریاچه ها می گذراند، می فرستد. مری و دیکن به یکدیگر علاقه دارند، زیرا دیکن رفتاری مهربان با حیوانات دارد و طبیعت خوبی دارد. مری که مشتاق جذب دانش باغبانی اوست، درباره باغ مخفی به او می گوید.
یک شب، مری یک بار دیگر صدای گریه ها را می شنود و تصمیم می گیرد تا آنها را در خانه دنبال کند. او از پیدا کردن پسری هم سن و سال خود به نام کالین که در یک اتاق خواب مخفی زندگی می کند وحشت زده می شود. او به زودی متوجه می شود که آنها پسر عمو هستند – کالین پسر آرچیبالد کریون است – و او از تب و یک وضعیت نامشخص ستون فقرات رنج می برد که او را از راه رفتن منع می کند و باعث می شود که او در رختخواب محبوس شود.
او، مانند مری، بسیار خراب شده است، با خدمتکارانی که از تمام هوس های او پیروی می کنند تا از عصبانیت های ترسناک خلق و خوی هیستریکی که کالین گهگاه به آن پرواز می کند، جلوگیری کند. مری در آن هفته هر روز به ملاقات او میرود و با داستانهایی از مور، دیکن و حیواناتش و باغ مخفی او را از مشکلات و ناامیدیاش دور میکند.
مری در نهایت به کالین اطمینان می دهد که به باغ مخفی دسترسی دارد و او از او می خواهد که آن را ببیند. کالین را روی صندلی چرخدارش میگذارند و بیرون به باغ مخفی میآورند. این اولین باری است که او چندین سال است که در فضای باز است. با کمک و تشویق مری و دیکن، و جذب اثرات مفید باغ در حال رشد، او شروع به باز شدن به روی دنیای اطراف خود می کند و امیدی دوباره به آینده خود پیدا می کند.
در حالی که در باغ هستند، بچه ها به بالا نگاه می کنند تا بن ودرستاف را ببینند که از روی دیوار روی یک نردبان نگاه می کند. او که از پیدا کردن بچه ها در باغ مخفی وحشت کرده بود، اعتراف می کند که معتقد است کالین یک معلول است.
کالین که از اینکه او را «فلج» خطاب می کنند عصبانی است، با لرزش از روی صندلی خود بلند می شود و می بیند که می تواند روی پاهایش بایستد، اگرچه آنها به دلیل عدم استفاده طولانی مدت ضعیف شده اند. مری و دیکن تقریباً هر روز را در باغ با کالین می گذرانند و همچنان او را تشویق می کنند تا قوی تر شود و سعی کند راه برود. بچهها و بن با هم توطئه میکنند تا سلامتی کالین را از دیگر کارکنان مخفی نگه دارند تا پدرش را که در حال سفر به خارج از کشور است غافلگیر کنند.
در حالی که وضعیت سلامتی پسرش بهبود می یابد، آرچیبالد به طور همزمان افزایش روحیه را تجربه می کند که در خوابی که همسر مرحومش از داخل باغ او را صدا می کند به اوج می رسد. وقتی نامهای از خانم سووربی دریافت میکند که به او توصیه میکند به میسلتویت بازگردد، از فرصت استفاده میکند تا در نهایت به خانه بازگردد.
او به یاد همسرش از دیوار بیرونی باغ قدم می زند و صداهایی را از درون می شنود. او قفل در را باز می بیند و از دیدن باغ در شکوفه کامل و سلامتی پسرش که تازه در مسابقه ای مقابل مری پیروز شده بود، شوکه می شود. بچه ها کل داستان را برای او تعریف می کنند و در مورد بازسازی باغ و کالین توضیح می دهند. آرچیبالد و کالین با هم به عمارت برمیگردند و خادمان مبهوت و ناباور آنها را میبینند.
بخشهایی از باغ مخفی
مری هیچچیز از باغبانی نمیدانست؛ اما علفهای روی خاک خیلی ضخیم بودند. او با خودش فکر کرد که گلهای کوچک نمیتوانند از زیر این علفها بیرون بیایند؛ برای همین به اطرافش نگاه کرد و گشت تا توانست تکهای چوب نسبتاً تیز پیدا کند. بعد با کمک چوب شروع به کندن زمین و بیرون کشیدن علفهای هرز کرد. مری آنقدر کار کرد تا بالاخره آن تکه از باغچه برای رشد جوانههای بهاری کاملاً تمیز شد.
بعد با خستگی و شادی به اطرافش نگاه کرد و گفت: امروز بعدازظهر دوباره برمیگردم.
آنوقت خیلی آرام از روی چمنهای خشک رد شد و پنهانی از در باغ بیرون رفت.
موقع ناهار، صورت مری حسابی گل انداخته بود و چشمهایش برق میزد. او آنقدر با اشتها غذا خورد که مارتا واقعاً خوشحال شد.
مری پرسید: دیکون چیزی از گلها و گیاهها و اینکه چطور رشد میکنن، میدونه؟
مارتا خیلی مطمئن جواب داد: دیکون ما میتواند کاری کنه که حتی از بین آجرهای دیوار هم گل دربیاد.
مری گفت: کاش الآن فصل بهار بود و میتونستم همهی چیزهایی رو که توی انگلستان رشد میکنه، ببینم. ایکاش برای خودم یه بیلچهی باغبونی داشتم.
مارتا با خنده پرسید: بیلچه برای چهکاری لازم دارین؟
مری گفت: اگه بیلچه داشتم، میتوانستم از بن مقداری بذر بگیرم و برای خودم یه باغچهی کوچیک درست کنم.
صورت مارتا از شادی برق زد و گفت: مادرم هم دقیقاً همین حرف رو زد. اون گفت که شما حتماً از اینکه چیزهایی برای خودتون بکارید، خوشتون میاد و تماشای بزرگ شدن گلها و گیاهان واستون خیلی خوبه.
مری گفت: مادر تو خیلی چیزها میدونه.
بعد فکر کرد و ادامه داد: قیمت بیلچهی باغبونی چقدره؟
مارتا گفت: یه مغازه توی دهکده هست که بیلچه و شنکش و چنگک باغبانی رو به قیمت دو شیلینگ میفروشه.
اگر به کتاب باغ مخفی علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین کتابهای ویژهی نوجوانان در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار مشابه نیز آشنا شوید.
16 اردیبهشت 1403
باغ مخفی
«باغ مخفی» اثری است از فرانسس هاجسون برنت (نویسندهی انگلیسی – آمریکایی، از ۱۸۴۹ تا ۱۹۲۴) که در سال ۱۹۱۱ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای سه کودک میپردازد که یک باغ مخفی را کشف میکنند.
دربارهی باغ مخفی
باغ مخفی یا باغ اسرارآمیز کتابی است نوشتهd نویسنده زن زادهd منچستر انگلستان، فرانسس هاجسون برنت. این کتاب اولین بار در سال ۱۹۱۱ به چاپ رسید؛ ولی نسخهی معروف آن با تجدید چاپ در سال ۱۹۹۳ به چاپ رسید. داستان نزد کودکان بسیار محبوب شد؛ زیرا موضوع اصلی داستان باغی اسرارآمیز است که سه کودک آن را کشف کردهاند و بزرگترها از آن بیخبرند.
«باغ مخفی» اثر فرانسیس هاجسون برنت یک کلاسیک جاودانه است که نسلها خوانندگان را با داستان مسحورکننده، دوستی و قدرت دگرگونکننده طبیعت مجذوب خود کرده است. این رمان که در اوایل قرن بیستم اتفاق میافتد، خوانندگان را به حومههای سرسبز یورکشایر، انگلستان میبرد، جایی که داستان در پسزمینه یک ملک بزرگ و باغ اسرارآمیز و فراموششده آن رخ میدهد.
داستان با معرفی مری لنوکس، دختر جوان ترش و خود شیفته ای که بر اثر شیوع وبا در هند یتیم شده، آغاز می شود. پس از مرگ پدر و مادرش، مری فرستاده می شود تا با عمویش، آرچیبالد کریون، در عمارت خلوت خود، میسلتویت مانور زندگی کند. عاری از عشق و توجه، ورود مری به مانور آغاز سفر او به سوی خودشناسی و شفا است.
همانطور که مری در املاک وسیع و ترسناک کاوش می کند، به طور تصادفی به کلید پنهان باغی نادیده گرفته می شود که از زمان مرگ عمه اش چندین سال قبل قفل شده است. مری با کمک یک رابین با روحیه و یک خدمتکار خوش قلب به نام مارتا، شروع به بازگرداندن باغ به شکوه سابق خود می کند و زیبایی و جادوی پنهان در دیوارهای آن را کشف می کند.
در طول راه، مری با دو روح تنها دیگر که در مانور میسلتویت زندگی میکنند، برخورد میکند: کالین، پسر عموی بیمارش که از بدو تولد در بستر خود محبوس بوده است، و دیکن، برادر مارتا، که ارتباط عمیقش با طبیعت، عشق روبهرشد مری به دنیای طبیعی را منعکس میکند. . این سه کودک با هم سفری شفابخش و خود یابی را آغاز می کنند و باغ را به زندگی برمی گردانند و پیوندهای عمیق دوستی را ایجاد می کنند.
همانطور که باغ تحت مراقبت آنها شکوفا و شکوفا می شود، قلب و روحیه مراقبان جوان آن نیز شکوفا می شود. مری، کالین و دیکن از طریق تجربیات مشترک و ارتباطات جدیدشان با دنیای طبیعی، درس های ارزشمندی در مورد عشق، بخشش و قدرت دگرگون کننده امید می آموزند.
با این حال، اسرار میسلتویت مانور عمیقتر است، و همانطور که مری عمیقتر در اسرار املاک کاوش میکند، حقایق پنهانی درباره گذشته خانوادهاش و هویت خودش را کشف میکند. در طول راه، او باید با ترس ها و ناامنی های خود مقابله کند و یاد بگیرد که قلب خود را به روی امکان عشق و ارتباط باز کند.
«باغ مخفی» در هسته خود داستانی است درباره انعطاف پذیری روح انسان و قدرت شفابخش طبیعت. رمان برنت از طریق تصاویر زنده و نمادهای غنی خود، خوانندگان را دعوت می کند تا خود را در دنیای شگفتی و افسون غوطه ور کنند، جایی که حتی نادیده گرفته شده ترین گوشه های زمین نوید تجدید و رستگاری را دارند.
پر از شخصیت های فراموش نشدنی، توضیحات سرسبز، و مضامین جاودانه، باغ مخفی همچنان در میان خوانندگان در هر سنی طنین انداز می شود و قدرت پایدار دوستی، اهمیت پرورش ارتباط ما با دنیای طبیعی و پتانسیل تحول آفرین را به ما یادآوری می کند. که در درون هر یک از ما نهفته است.
کتاب باغ مخفی در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۱۶ با بیش از ۱.۱۷ میلیون رای و ۲۸ هزار نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از شهرزاد لولاچی، نوشین ریشهری، مهرداد مهدویان، مریم مفتاحی، محمدحسن حسینی، آرزو احمی، آیدین عمیق، آیسا پارسایی، محمد قصاع و شهلا ارژنگ به بازار عرضه شده است.
داستان باغ مخفی
در آغاز قرن بیستم، مری لنوکس یک دختر ۱۰ ساله مورد غفلت و بی مهری است که در هند بریتانیا از پدر و مادری ثروتمند بریتانیایی متولد شد که هرگز او را نخواستند و تلاش کردند او را نادیده بگیرند. او در درجه اول توسط خدمتکاران بومی مراقبت می شود، که او را خراب می کند و به او اجازه می دهد تا سلطنت کامل داشته باشد. پس از همه گیری وبا که پدر و مادر مری را می کشد، چند خدمتکار زنده مانده بدون مری از خانه فرار می کنند.
او توسط سربازان بریتانیایی کشف می شود که او را تحت مراقبت موقت یک روحانی انگلیسی قرار می دهند، که فرزندانش او را با صدا زدن «معشوقه مری، کاملاً برعکس» به او طعنه می زنند. او به زودی به انگلستان فرستاده می شود تا با عمویش آرچیبالد کریون که خواهر پدرش لیلیاس با او ازدواج کرد زندگی کند.
او در یورکشایر مورز در یک خانه روستایی بزرگ انگلیسی به نام میسیثوایت منر زندگی می کند. هنگامی که خانم مدلوک خانه دار او را به میسلتویت همراهی می کند، متوجه می شود که لیلیاس کریون مرده است و آقای کریون یک قوز پشت است.
مری در ابتدا به همان اندازه عصبانی و بر خلاف قبل از اعزام به آنجا است. او از خانه جدیدش، مردمی که در آن زندگی می کنند و مهمتر از همه، لنگه تاریکی که روی آن نشسته، بیزار است.
با گذشت زمان، او با نشاط تر و کمتر بداخلاق می شود و با خدمتکارش، مارتا سووربی، دوست می شود، که به مری درباره لیلیاس کریون می گوید، که ساعت ها در باغی اختصاصی با دیوارهای رز به پرورش گل رز می گذراند. لیلیاس کریون ده سال قبل پس از تصادف در باغ درگذشت و آرچیبالد ویران شده باغ را قفل کرد و کلید را دفن کرد.
مری خودش علاقه مند می شود تا باغ مخفی را پیدا کند و در نتیجه رفتارهای بد او شروع به نرم شدن می کند. به زودی، او می آید تا از همراهی مارتا، باغبان بن ودرستاف، و یک سینه سرخ دوستانه لذت ببرد. سلامتی و نگرش او با هوای مطبوع یورکشایر بهبود مییابد، و با کاوش در باغهای املاک قویتر میشود. مری در مورد باغ مخفی و در مورد گریه های مرموز که در شب در خانه طنین انداز می شود تعجب می کند.
همانطور که مری در باغ ها کاوش می کند، رابین توجه او را به منطقه ای از خاک آشفته جلب می کند. در اینجا مری کلید باغ قفل شده را پیدا می کند و در نهایت درب باغ را کشف می کند.
او از مارتا ابزار باغ می خواهد که مارتا به همراه دیکن، برادر ۱۲ ساله اش، که بیشتر وقت خود را در دریاچه ها می گذراند، می فرستد. مری و دیکن به یکدیگر علاقه دارند، زیرا دیکن رفتاری مهربان با حیوانات دارد و طبیعت خوبی دارد. مری که مشتاق جذب دانش باغبانی اوست، درباره باغ مخفی به او می گوید.
یک شب، مری یک بار دیگر صدای گریه ها را می شنود و تصمیم می گیرد تا آنها را در خانه دنبال کند. او از پیدا کردن پسری هم سن و سال خود به نام کالین که در یک اتاق خواب مخفی زندگی می کند وحشت زده می شود. او به زودی متوجه می شود که آنها پسر عمو هستند – کالین پسر آرچیبالد کریون است – و او از تب و یک وضعیت نامشخص ستون فقرات رنج می برد که او را از راه رفتن منع می کند و باعث می شود که او در رختخواب محبوس شود.
او، مانند مری، بسیار خراب شده است، با خدمتکارانی که از تمام هوس های او پیروی می کنند تا از عصبانیت های ترسناک خلق و خوی هیستریکی که کالین گهگاه به آن پرواز می کند، جلوگیری کند. مری در آن هفته هر روز به ملاقات او میرود و با داستانهایی از مور، دیکن و حیواناتش و باغ مخفی او را از مشکلات و ناامیدیاش دور میکند.
مری در نهایت به کالین اطمینان می دهد که به باغ مخفی دسترسی دارد و او از او می خواهد که آن را ببیند. کالین را روی صندلی چرخدارش میگذارند و بیرون به باغ مخفی میآورند. این اولین باری است که او چندین سال است که در فضای باز است. با کمک و تشویق مری و دیکن، و جذب اثرات مفید باغ در حال رشد، او شروع به باز شدن به روی دنیای اطراف خود می کند و امیدی دوباره به آینده خود پیدا می کند.
در حالی که در باغ هستند، بچه ها به بالا نگاه می کنند تا بن ودرستاف را ببینند که از روی دیوار روی یک نردبان نگاه می کند. او که از پیدا کردن بچه ها در باغ مخفی وحشت کرده بود، اعتراف می کند که معتقد است کالین یک معلول است.
کالین که از اینکه او را «فلج» خطاب می کنند عصبانی است، با لرزش از روی صندلی خود بلند می شود و می بیند که می تواند روی پاهایش بایستد، اگرچه آنها به دلیل عدم استفاده طولانی مدت ضعیف شده اند. مری و دیکن تقریباً هر روز را در باغ با کالین می گذرانند و همچنان او را تشویق می کنند تا قوی تر شود و سعی کند راه برود. بچهها و بن با هم توطئه میکنند تا سلامتی کالین را از دیگر کارکنان مخفی نگه دارند تا پدرش را که در حال سفر به خارج از کشور است غافلگیر کنند.
در حالی که وضعیت سلامتی پسرش بهبود می یابد، آرچیبالد به طور همزمان افزایش روحیه را تجربه می کند که در خوابی که همسر مرحومش از داخل باغ او را صدا می کند به اوج می رسد. وقتی نامهای از خانم سووربی دریافت میکند که به او توصیه میکند به میسلتویت بازگردد، از فرصت استفاده میکند تا در نهایت به خانه بازگردد.
او به یاد همسرش از دیوار بیرونی باغ قدم می زند و صداهایی را از درون می شنود. او قفل در را باز می بیند و از دیدن باغ در شکوفه کامل و سلامتی پسرش که تازه در مسابقه ای مقابل مری پیروز شده بود، شوکه می شود. بچه ها کل داستان را برای او تعریف می کنند و در مورد بازسازی باغ و کالین توضیح می دهند. آرچیبالد و کالین با هم به عمارت برمیگردند و خادمان مبهوت و ناباور آنها را میبینند.
بخشهایی از باغ مخفی
مری هیچچیز از باغبانی نمیدانست؛ اما علفهای روی خاک خیلی ضخیم بودند. او با خودش فکر کرد که گلهای کوچک نمیتوانند از زیر این علفها بیرون بیایند؛ برای همین به اطرافش نگاه کرد و گشت تا توانست تکهای چوب نسبتاً تیز پیدا کند. بعد با کمک چوب شروع به کندن زمین و بیرون کشیدن علفهای هرز کرد. مری آنقدر کار کرد تا بالاخره آن تکه از باغچه برای رشد جوانههای بهاری کاملاً تمیز شد.
بعد با خستگی و شادی به اطرافش نگاه کرد و گفت: امروز بعدازظهر دوباره برمیگردم.
آنوقت خیلی آرام از روی چمنهای خشک رد شد و پنهانی از در باغ بیرون رفت.
موقع ناهار، صورت مری حسابی گل انداخته بود و چشمهایش برق میزد. او آنقدر با اشتها غذا خورد که مارتا واقعاً خوشحال شد.
مری پرسید: دیکون چیزی از گلها و گیاهها و اینکه چطور رشد میکنن، میدونه؟
مارتا خیلی مطمئن جواب داد: دیکون ما میتواند کاری کنه که حتی از بین آجرهای دیوار هم گل دربیاد.
مری گفت: کاش الآن فصل بهار بود و میتونستم همهی چیزهایی رو که توی انگلستان رشد میکنه، ببینم. ایکاش برای خودم یه بیلچهی باغبونی داشتم.
مارتا با خنده پرسید: بیلچه برای چهکاری لازم دارین؟
مری گفت: اگه بیلچه داشتم، میتوانستم از بن مقداری بذر بگیرم و برای خودم یه باغچهی کوچیک درست کنم.
صورت مارتا از شادی برق زد و گفت: مادرم هم دقیقاً همین حرف رو زد. اون گفت که شما حتماً از اینکه چیزهایی برای خودتون بکارید، خوشتون میاد و تماشای بزرگ شدن گلها و گیاهان واستون خیلی خوبه.
مری گفت: مادر تو خیلی چیزها میدونه.
بعد فکر کرد و ادامه داد: قیمت بیلچهی باغبونی چقدره؟
مارتا گفت: یه مغازه توی دهکده هست که بیلچه و شنکش و چنگک باغبانی رو به قیمت دو شیلینگ میفروشه.
اگر به کتاب باغ مخفی علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین کتابهای ویژهی نوجوانان در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار مشابه نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، داستان خارجی، رمان، ماجراجویی، نوجوانان
۰ برچسبها: ادبیات جهان، فرانسس هاجسون برنت، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب