«در کمال خونسردی» اثری است از ترومن کاپوتی (نویسندهی انگلیسی، از ۱۹۲۴ تا ۱۹۸۴) که در سال ۱۹۶۶ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای واقعی قتل اعضای خانواده یک کلانتر و پروندهی آن میپردازد.
دربارهی در کمال خونسردی
«در کمال خونسردی» نوشتهی ترومن کاپوتی که در سال ۱۹۶۶ منتشر شد، اثری پیشرو در ژانر ادبیات جنایی واقعی است. این فیلم قتل وحشیانه سال ۱۹۵۹ خانواده کلاتر در هولکامب، کانزاس و دستگیری، محاکمه و اعدام قاتلان، ریچارد «دیک» هیکاک و پری اسمیت را با دقت بازسازی میکند. کتاب کاپوتی نه تنها روایتی مفصل از یک جنایت شنیع است، بلکه کاوشی در تأثیر آن بر جامعه کوچک و بررسی ماهیت جنایت و عدالت است.
رویکرد کاپوتی به در کمال خونسردی انقلابی است. او در حالی که به شدت به گزارش واقعی پایبند بود، سبک رمان نویسی را اتخاذ کرد و چیزی را خلق کرد که او آن را «رمان غیرداستانی» نامید. این ترکیبی از تکنیکهای ادبی و یکپارچگی روزنامهنگاری به کاپوتی اجازه داد تا عمیقاً در پروفایلهای روانشناختی قاتلان و واکنشهای احساسی جامعه قربانیان کاوش کند و تجربهای ظریف و غوطهور را برای خوانندگان فراهم کند.
کتاب با تصویری از زندگی معمولی خانواده کلاتر – هربرت، بانی، و فرزندان نوجوان آنها، نانسی و کنیون، آغاز می شود. زمانی که دیک و پری، محکومان سابق که بر اساس اطلاعات نادرست یک سرقت را برنامه ریزی می کنند، به خانه درهم و برهم حمله می کنند، این محیط بت دوستی از هم می پاشد. این روایت بیمعنا و وحشیانه این قتلها را به تفصیل شرح میدهد و به شدت با زندگی آرام قربانیان تضاد دارد.
سپس روایت به تحقیقاتی که توسط آلوین دیویی از اداره تحقیقات کانزاس هدایت می شود تغییر می کند. کاپوتی روشها و چالشهای پیش روی مجریان قانون را با دقت مستند میکند و پشتکار و فداکاری مورد نیاز برای حل چنین موردی را برجسته میکند. این بخش از کتاب بر پیچیدگی این تحقیق تاکید می کند که هم توسط شواهد پزشکی قانونی و هم بر اساس پروفایل روانشناختی هدایت می شود.
دستگیری دیک و پری، چندین ماه پس از قتل، یک لحظه مهم در کتاب است. دستگیری آنها، با راهنمایی یکی از هم سلولیهای سابقشان، فلوید ولز، آغاز شد. کاپوتی گزارش های مفصلی از بازجویی آنها ارائه می دهد، شخصیت ها و انگیزه های متضاد دو مرد را به نمایش می گذارد و زمینه را برای یک کاوش روانشناختی عمیق تر فراهم می کند.
یکی از دستاوردهای مهم کاپوتی در کتاب در کمال خونسردی به تصویر کشیدن عمیق او از هیکاک و اسمیت است. کاپوتی از طریق مصاحبه ها و ارزیابی های روانشناختی تصویر پیچیده ای از پیشینه و زندگی درونی آنها ترسیم می کند. دوران کودکی پریشان و احساسات هنری پری با رفتار دستکاری و عملگرایانه دیک در کنار هم قرار گرفته است و به خوانندگان درک عمیقی از آنچه ممکن است افراد را به ارتکاب چنین جنایاتی وادار کند، ارائه می دهد.
کاپوتی همچنین تأثیر گسترده تر جنایت بر جامعه هولکامب را بررسی می کند. قتلهای کلاتر حس امنیت را در این شهر کوچک از بین برد و زخمی ماندگار بر ساکنان آن بر جای گذاشت. از طریق مصاحبه ها و مشاهدات، کاپوتی ترس، اندوه و سوء ظن فراگیر را که پس از قتل ها ریشه دوانید، به تصویر می کشد و نشان می دهد که چگونه چنین رویدادهایی می توانند ساختار یک جامعه را تغییر دهند.
محاکمه هیکاک و اسمیت به دقت شرح داده شده است و بینش هایی را در مورد استراتژی های قانونی به کار گرفته شده توسط دادستان و دفاع ارائه می دهد. توصیف دقیق کاپوتی از پویایی دادگاه، همراه با تصویری که از جنون رسانه ای پیرامون این پرونده داشت، بر پیچیدگی های دستیابی به عدالت در یک محاکمه قتل پرمخاطب تاکید می کند. صحنه های محاکمه همچنین به موضوعات گسترده تر مسئولیت اخلاقی و قانونی منعکس می شود.
کاپوتی از ابهامات اخلاقی پیرامون این پرونده ابایی ندارد. او با تأمل در پیامدهای اخلاقی اعدام افرادی که محصول شرایط آنها هستند، دلایل موافق و مخالف مجازات اعدام را ارائه می کند. این رویکرد ظریف، خوانندگان را وادار میکند تا در مورد ماهیت عدالت و واکنش اجتماعی به جرم و جنایت فکر کنند، و کتاب در کمال خونسردی را به کتابی خواندنی و قابل تامل تبدیل میکند.
این کتاب با اعدام هیکاک و اسمیت به پایان می رسد و پایانی واضح و هشیارکننده برای روایت ارائه می کند. کاپوتی لحظات پایانی آنها را با وضوحی ترسناک توصیف می کند و بر سنگینی جنایات آنها تأکید می کند و در عین حال حس تراژدی را برای زندگی های از دست رفته و تلف شده بر می انگیزد. این پایان مضامین کلی کتاب در مورد جرم، مجازات و وضعیت انسانی را تقویت می کند.
پس از انتشار، در کمال خونسردی مورد تحسین منتقدان و موفقیت تجاری قرار گرفت و شهرت کاپوتی به عنوان نویسنده ای چیره دست را تثبیت کرد. آمیخته نوآورانه روزنامه نگاری و ادبیات این کتاب بر نسلی از نویسندگان تأثیر گذاشت و جنایت واقعی را به عنوان یک ژانر ادبی مشروع معرفی کرد. تأثیر آن فراتر از ادبیات است و به بحث در مورد عدالت کیفری و اخلاق رسانه ای کمک می کند.
امروزه، در کمال خونسردی به عنوان یک اثر مهم در ادبیات جنایی واقعی باقی مانده است. کاوش آن در روان انسان، سیستم عدالت کیفری و تأثیرات خشونت بر افراد و جوامع همچنان در بین خوانندگان طنین انداز است. ارتباط ماندگار کتاب گواهی بر مهارت کاپوتی و مضامین جهانی است که او به آن می پردازد، و تضمین می کند که در کمال خونسردی برای مخاطبان معاصر کتابی حیاتی و قانع کننده باقی می ماند.
کتاب در کمال خونسردی در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۰۹ با بیش از ۶۶۸ هزار رای و ۲۴۴۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از لیلا نصیریها، پریوش شهامت، زهرا خراسانی، باهره راسخ و نصرالله مرادیانی به بازار عرضه شده است.
داستان در کمال خونسردی
در کمال خونسردی با معرفی خانواده کلاتر از هولکمب، کانزاس شروع می شود. هربرت کلاتر، یک کشاورز مرفه، با همسرش، بانی، و فرزندان نوجوانشان، نانسی و کنیون زندگی می کند. در ۱۵ نوامبر ۱۹۵۹، زمانی که دو محکوم سابق، ریچارد «دیک» هیکاک و پری اسمیت، به خانه آنها نفوذ کردند، زندگی آرام آنها در هم شکست. دیک و پری با این باور که گاوصندوقی پر از پول است، پس از یافتن چنین گاوصندوقی، هر چهار عضو خانواده را به طرز وحشیانه ای به قتل می رسانند.
اداره تحقیقات کانزاس به رهبری مامور الوین دیویی این پرونده را بر عهده می گیرد. تحقیقات در ابتدا به دلیل فقدان انگیزه یا سرنخ های آشکار به بن بست می رسد. با این حال، زمانی که فلوید ولز، یکی از هم سلولیهای سابق هیکاک، اطلاعاتی ارائه میکند، پیشرفتی رخ میدهد. او فاش میکند که هیکاک بر اساس اطلاعات نادرست مبنی بر اینکه کلاترها مقدار زیادی پول در خانه خود نگه داشتهاند، برنامهریزی سرقت و قتل را داشته است.
هیکاک و اسمیت، پس از ارتکاب قتل، در سراسر کشور سفر می کنند و برای چندین هفته از دستگیری فرار می کنند. ولگردی و ولگردی آنها با دستگیری آنها در لاس وگاس به پایان می رسد. آنها بازداشت شده و به کانزاس بازگردانده می شوند و در آنجا مورد بازجویی قرار می گیرند. هر دو در نهایت به قتل اعتراف می کنند و جزئیات نقش خود و توالی وقایعی که منجر به جنایت شده است را بیان می کنند.
محاکمه هیکاک و اسمیت بخش مهمی از روایت است. علیرغم تلاشهای وکلای مدافع آنها برای استدلال برای ملایمت بر اساس سوابق و مشکلات روانی متهمان، هر دو مرد مجرم شناخته میشوند. این دادگاه توجه گسترده ای را به خود جلب می کند و پرسش هایی را در مورد ماهیت عدالت و مجازات اعدام ایجاد می کند.
کتاب با اعدام هیکاک و اسمیت به پایان می رسد. پس از چندین سال محکومیت اعدام و تجدید نظرهای متعدد، آنها در سال ۱۹۶۵ به دار آویخته می شوند. کاپوتی شرح مفصلی از روزها و لحظات پایانی آنها ارائه می دهد و روایت را با یک یادداشت غم انگیز به پایان می رساند. این نتیجه گیری بر عواقب غم انگیز جنایت، هم برای قربانیان و هم برای عاملان آن تاکید می کند.
بخشهایی از در کمال خونسردی
وقتی پری از دیک پرسید: «میدونی به چی فکر میکنم؟»، دیک میدانست میخواهد پای بحثی را وسط بکشد که کفریاش میکرد؛ و برای همین هم بود که خود پری خیلی زود بحث را بست. با دیک موافق بود: چرا باید باز دربارهاش حرف زد؟ ولی نمیتوانست همیشه جلوی خودش را بگیرد.
احساس عجز و بیچارگی میکرد، گهگاه که «چیزهایی یادش میافتاد». انفجار نور آبی در اتاقی تاریک، چشمهای شیشهای خرس بزرگ عروسکی و همینطور وقتی صداها، چند کلمهی محدود، رهایش نمیکردند: «وای نه! خواهش میکنم! نه! نه! نه! نه! این کار رو نکن! لطفاً این کار رو نکن! خواهش میکنم!»
صداهایی هم میرفتند و برمیگشتند: قل خوردن سکهی دو دلاری کف اتاق، صدای چکمهها روی پلههای سفت و محکم چوبی و صدای نفس کشیدن، بریدهبریده نفس کشیدن، بازدمهای هیستریک مردی که خرخرهاش دریده شده بود.
وقتی پری گفت «فکر میکنم ما یه مرگمون هست»، داشت به چیزی اعترافی میکرد که خودش دربارهاش میگفت «اصلا دوست نداشتم به زبونش بیارم». همهچیز بهکنار، اینکه کسی فکر کند که شاید «یه مرگش هست» چیز «دردناکی» است، مخصوصاً وقتی مشکلی که داری تقصیر خودت نباشد بلکه «احتمالا چیزی باشه که باهاش به دنیا اومدی».
کافی بود نگاهی بیندازی به خانوادهاش! چه اتفاقهایی که در خانوادهاش نیفتاده بود! مادرش که الکلی بود، با استفراغ خودش خفه شده و مرده بود. از بین بچههایش، دو پسر و دو دختر، فقط دختر کوچکتر، باربارا، توانسته بود زندگی عادی داشته باشد؛ ازدواج کرده و تشکیل خانواده داده بود.
آنیکی دخترش، فِرن، خودش را از پنجرهی هتلی در سنفرانسیسکو پرت کرد پایین. (پری از آن موقع تا حالا «سعی کرده بود به خودش بقبولونه که اتفاقی پرت شده پایین»، چون فرن را خیلی دوست داشت. «آدم خیلی تودلبرویی» بود، رقاصی «هنرمند» و «فوقالعاده» بود و آواز هم میخواند.
«اگه یهکمی از نظر قیافه و این چیزها خوششانستر بود میتونست خودش رو به یه جایی برسونه، میتونست کسی بشه.» تصور او که میرفت روی لبهی پنجره و پانزده طبقه سقوط میکرد تأسفآور بود.) جیمی پسر بزرگتر هم بود. جیمی بالاخره روزی باعث شده بود کار زنش به خودکشی بکشد و روز بعد هم خودش را کشته بود.
……………………
روستای هولکوم بر بلندای گندمزارهای مرتفع غرب کانزاس قرار دارد، ناحیهای تکافتاده که سایر اهالی کانزاس به آن میگویند «اون دوردورها». این محیط روستایی، تقریباً در حدود صدودهکیلومتریِ مرز شرقی کلرادو، با آبیِ تندِ آسمانش و هوای صاف و خشکش، حالوهوایی دارد بیشتر شبیه آنچه در نواحی غربی کشور مشاهده میشود تا در نواحی میانی.
لهجهی محلی رگهای تودماغی دارد، شبیه لهجهی اهالی مرغزارها، مثل صدای تودماغی کارگران مزرعه؛ و مردها، بیشترشان، شلوار تنگ گاوچرانها را میپوشند و کلاه گاوچرانی به سر میگذارند و چکمههای پاشنهبلند نوکتیز به پا میکنند.
زمین هموار است و مناظر بهطرز حیرتانگیزی پرشمار؛ اسبها، رمههای گاو، دستهای انبار غلهی سفیدرنگ که با شکوه و هیبتِ معابد یونانی قد برافراشتهاند و برای مسافرها، خیلی قبلتر از آنکه نزدیکشان شوند، قابلرؤیتاند.
خود هولکوم هم از فواصل بسیار دور دیده میشود. نه اینکه چیز خیلی چشمگیری داشته باشدـــآنچه هست تجمع بیقاعدهی ساختمانهایی است که ریل خط اصلی راهآهن سانتافه درست از وسط دو قسمتش میکند، آبادیای بینظم و درهمبرهم که از جنوب به باریکهی قهوهایرنگ رودخانهی آرکانزاس منتهی میشود و از شمال به بزرگراهی به نام جادهی ۵۰ و از شرق و غرب به مرغزارها و گندمزارها.
بعد از باران یا وقتی برفِ نشسته روی زمین آب میشود، گردوخاک غلیظ خیابانهای بینام و بیسایه و آسفالتنشده به چنان گلوشلی تبدیل میشود که بیا و ببین. در یک سر آبادی ساختمان قدیمی گچکاریشدهی بیروحی قرار دارد و تابلوی برقیِ دنس از طاق آن آویخته شده، اما دیگر از رقص خبری نیست و سالهاست که چراغ تابلو اصلا روشن نشده است.
همانجا ساختمان دیگری هم هست که تابلویی بیربط رویش به چشم میخورد و اینیکی تابلو طلایی است و روی پنجرهای قرار دارد و رنگش ورآمده: «بانک هولکوم». بانک در سال ۱۹۳۳ تعطیل شده و اتاقهایی که سابقاً دفاتر بانک بوده به آپارتمانهای مسکونی تغییر پیدا کرده است.
این ساختمان یکی از دو «ساختمان چندطبقهی مسکونی» شهر است؛ دومی عمارت زهواردررفتهای است که همه میشناسندش، چراکه تعداد زیادی از معلمان مدرسهی محلی آنجا زندگی میکنند، بهعبارتی در ساختمان معلمان. اما بیشتر خانههای هولکوم خانههای چوبی یکطبقهای هستند که جلویشان ایوان دارند.
نزدیک ایستگاه راهآهن، متصدی پُستخانه، زنی لاغر که کت جیر و شلوار لی و چکمههای گاوچرانی میپوشد، تصدی پستخانهای ازهمپاشیده را به عهده دارد. خود ایستگاه نیز، با رنگ زرد رنگورورفتهای که پوستهپوسته شده، همانقدر دلگیر است؛ قطارهای درجهیک، قطارهای فوقالعاده و قطارهای اِلکاپیتان هر روز از اینجا عبور میکنند، ولی این قطارهای سریعالسیر، که معروف حضور همه هستند، هیچوقت اینجا توقف نمیکنند.
هیچ قطار مسافربریای اینجا توقف نمیکندـــاینجا گاهوبیگاه فقط قطارهای باربری توقف میکنند. توی بزرگراه دو پمپبنزین هست، که یکیشان دومنظوره است و خواربارفروشی محقری هم هست و آنیکی کافهای داردـــکافهی هارتمن، که خانم هارتمن، مالک پمپبنزین، آنجا به مشتریها ساندویچ، قهوه، نوشابهی غیرالکلی و آبجوی ۳.۲ درصد میفروشد. (در هولکوم هم، مثل سایر جاهای کانزاس، تولید و فروش مشروبات الکلی ممنوع است).
و درواقع کل هولکوم همین است و بس. مگر اینکه مدرسهی هولکوم را هم در نظر بگیرید، که البته نباید فراموشش کرد؛ بنایی زیبا که واقعیتی را آشکار میکند که کل شهر، از طرف دیگر، پنهانش میکند: اینکه والدینی که بچههایشان را به این مدرسهی مدرنِ «متمرکز» با کادر آموزشی خوبش میفرستند.
بهطور کلی آدمهای ثروتمندی هستندـــمدرسهای با مقاطع تحصیلی مختلف، از مهد کودک تا سال آخر دبیرستان، و مجهز به مجموعه اتوبوسهایی که بچهها را جابهجا میکنند، درکل چیزی حدود سیصد و شصت دانشآموز، که از نقاطی حتی با فاصلهی حدود بیست و شش کیلومتر به مدرسه میآیند.
مزرعهداران، اغلبشان، اهل کار در فضای بازند و از تبارهای بسیار متنوعاند؛ آلمانی، ایرلندی، نروژی، مکزیکی، ژاپنی. گاو و گوسفند پرورش میدهند و گندم، ذرت، بذر علف و چغندرقند میکارند.
کشاورزی همهجا کاری غیرقابلپیشبینی است، ولی در غرب کانزاس کسانی که کشاورزی میکنند خودشان را «قماربازان مادرزاد» مینامند، چون باید با میزان بسیار اندک بارندگی (متوسط بارندگی چهارصد و پنجاه میلیمتر است) و مشکلات مشقتبار آبیاری دستوپنجه نرم کنند. بااینهمه، هفت سالِ اخیر سالهایی پربرکت و پرباران بوده.
سایر مزرعهداران فینیکانتی، که هولکوم نیز در آن قرار دارد، اوضاعشان خوب است؛ درآمد آنها نهفقط از راه کشاورزی بلکه درعینحال حاصل بهرهبرداری از منابع فراوان گاز طبیعی است و مدرسهی جدید، ورودیِ دلپذیر خانهی کشاورزها و انبارهای غلهی پُر و اشباعشده حکایت از همین موضوع دارد.
اگر به کتاب در کمال خونسردی علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین آثار ترومن کاپوتی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.
21 تیر 1403
در کمال خونسردی
«در کمال خونسردی» اثری است از ترومن کاپوتی (نویسندهی انگلیسی، از ۱۹۲۴ تا ۱۹۸۴) که در سال ۱۹۶۶ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای واقعی قتل اعضای خانواده یک کلانتر و پروندهی آن میپردازد.
دربارهی در کمال خونسردی
«در کمال خونسردی» نوشتهی ترومن کاپوتی که در سال ۱۹۶۶ منتشر شد، اثری پیشرو در ژانر ادبیات جنایی واقعی است. این فیلم قتل وحشیانه سال ۱۹۵۹ خانواده کلاتر در هولکامب، کانزاس و دستگیری، محاکمه و اعدام قاتلان، ریچارد «دیک» هیکاک و پری اسمیت را با دقت بازسازی میکند. کتاب کاپوتی نه تنها روایتی مفصل از یک جنایت شنیع است، بلکه کاوشی در تأثیر آن بر جامعه کوچک و بررسی ماهیت جنایت و عدالت است.
رویکرد کاپوتی به در کمال خونسردی انقلابی است. او در حالی که به شدت به گزارش واقعی پایبند بود، سبک رمان نویسی را اتخاذ کرد و چیزی را خلق کرد که او آن را «رمان غیرداستانی» نامید. این ترکیبی از تکنیکهای ادبی و یکپارچگی روزنامهنگاری به کاپوتی اجازه داد تا عمیقاً در پروفایلهای روانشناختی قاتلان و واکنشهای احساسی جامعه قربانیان کاوش کند و تجربهای ظریف و غوطهور را برای خوانندگان فراهم کند.
کتاب با تصویری از زندگی معمولی خانواده کلاتر – هربرت، بانی، و فرزندان نوجوان آنها، نانسی و کنیون، آغاز می شود. زمانی که دیک و پری، محکومان سابق که بر اساس اطلاعات نادرست یک سرقت را برنامه ریزی می کنند، به خانه درهم و برهم حمله می کنند، این محیط بت دوستی از هم می پاشد. این روایت بیمعنا و وحشیانه این قتلها را به تفصیل شرح میدهد و به شدت با زندگی آرام قربانیان تضاد دارد.
سپس روایت به تحقیقاتی که توسط آلوین دیویی از اداره تحقیقات کانزاس هدایت می شود تغییر می کند. کاپوتی روشها و چالشهای پیش روی مجریان قانون را با دقت مستند میکند و پشتکار و فداکاری مورد نیاز برای حل چنین موردی را برجسته میکند. این بخش از کتاب بر پیچیدگی این تحقیق تاکید می کند که هم توسط شواهد پزشکی قانونی و هم بر اساس پروفایل روانشناختی هدایت می شود.
دستگیری دیک و پری، چندین ماه پس از قتل، یک لحظه مهم در کتاب است. دستگیری آنها، با راهنمایی یکی از هم سلولیهای سابقشان، فلوید ولز، آغاز شد. کاپوتی گزارش های مفصلی از بازجویی آنها ارائه می دهد، شخصیت ها و انگیزه های متضاد دو مرد را به نمایش می گذارد و زمینه را برای یک کاوش روانشناختی عمیق تر فراهم می کند.
یکی از دستاوردهای مهم کاپوتی در کتاب در کمال خونسردی به تصویر کشیدن عمیق او از هیکاک و اسمیت است. کاپوتی از طریق مصاحبه ها و ارزیابی های روانشناختی تصویر پیچیده ای از پیشینه و زندگی درونی آنها ترسیم می کند. دوران کودکی پریشان و احساسات هنری پری با رفتار دستکاری و عملگرایانه دیک در کنار هم قرار گرفته است و به خوانندگان درک عمیقی از آنچه ممکن است افراد را به ارتکاب چنین جنایاتی وادار کند، ارائه می دهد.
کاپوتی همچنین تأثیر گسترده تر جنایت بر جامعه هولکامب را بررسی می کند. قتلهای کلاتر حس امنیت را در این شهر کوچک از بین برد و زخمی ماندگار بر ساکنان آن بر جای گذاشت. از طریق مصاحبه ها و مشاهدات، کاپوتی ترس، اندوه و سوء ظن فراگیر را که پس از قتل ها ریشه دوانید، به تصویر می کشد و نشان می دهد که چگونه چنین رویدادهایی می توانند ساختار یک جامعه را تغییر دهند.
محاکمه هیکاک و اسمیت به دقت شرح داده شده است و بینش هایی را در مورد استراتژی های قانونی به کار گرفته شده توسط دادستان و دفاع ارائه می دهد. توصیف دقیق کاپوتی از پویایی دادگاه، همراه با تصویری که از جنون رسانه ای پیرامون این پرونده داشت، بر پیچیدگی های دستیابی به عدالت در یک محاکمه قتل پرمخاطب تاکید می کند. صحنه های محاکمه همچنین به موضوعات گسترده تر مسئولیت اخلاقی و قانونی منعکس می شود.
کاپوتی از ابهامات اخلاقی پیرامون این پرونده ابایی ندارد. او با تأمل در پیامدهای اخلاقی اعدام افرادی که محصول شرایط آنها هستند، دلایل موافق و مخالف مجازات اعدام را ارائه می کند. این رویکرد ظریف، خوانندگان را وادار میکند تا در مورد ماهیت عدالت و واکنش اجتماعی به جرم و جنایت فکر کنند، و کتاب در کمال خونسردی را به کتابی خواندنی و قابل تامل تبدیل میکند.
این کتاب با اعدام هیکاک و اسمیت به پایان می رسد و پایانی واضح و هشیارکننده برای روایت ارائه می کند. کاپوتی لحظات پایانی آنها را با وضوحی ترسناک توصیف می کند و بر سنگینی جنایات آنها تأکید می کند و در عین حال حس تراژدی را برای زندگی های از دست رفته و تلف شده بر می انگیزد. این پایان مضامین کلی کتاب در مورد جرم، مجازات و وضعیت انسانی را تقویت می کند.
پس از انتشار، در کمال خونسردی مورد تحسین منتقدان و موفقیت تجاری قرار گرفت و شهرت کاپوتی به عنوان نویسنده ای چیره دست را تثبیت کرد. آمیخته نوآورانه روزنامه نگاری و ادبیات این کتاب بر نسلی از نویسندگان تأثیر گذاشت و جنایت واقعی را به عنوان یک ژانر ادبی مشروع معرفی کرد. تأثیر آن فراتر از ادبیات است و به بحث در مورد عدالت کیفری و اخلاق رسانه ای کمک می کند.
امروزه، در کمال خونسردی به عنوان یک اثر مهم در ادبیات جنایی واقعی باقی مانده است. کاوش آن در روان انسان، سیستم عدالت کیفری و تأثیرات خشونت بر افراد و جوامع همچنان در بین خوانندگان طنین انداز است. ارتباط ماندگار کتاب گواهی بر مهارت کاپوتی و مضامین جهانی است که او به آن می پردازد، و تضمین می کند که در کمال خونسردی برای مخاطبان معاصر کتابی حیاتی و قانع کننده باقی می ماند.
کتاب در کمال خونسردی در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۰۹ با بیش از ۶۶۸ هزار رای و ۲۴۴۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از لیلا نصیریها، پریوش شهامت، زهرا خراسانی، باهره راسخ و نصرالله مرادیانی به بازار عرضه شده است.
داستان در کمال خونسردی
در کمال خونسردی با معرفی خانواده کلاتر از هولکمب، کانزاس شروع می شود. هربرت کلاتر، یک کشاورز مرفه، با همسرش، بانی، و فرزندان نوجوانشان، نانسی و کنیون زندگی می کند. در ۱۵ نوامبر ۱۹۵۹، زمانی که دو محکوم سابق، ریچارد «دیک» هیکاک و پری اسمیت، به خانه آنها نفوذ کردند، زندگی آرام آنها در هم شکست. دیک و پری با این باور که گاوصندوقی پر از پول است، پس از یافتن چنین گاوصندوقی، هر چهار عضو خانواده را به طرز وحشیانه ای به قتل می رسانند.
اداره تحقیقات کانزاس به رهبری مامور الوین دیویی این پرونده را بر عهده می گیرد. تحقیقات در ابتدا به دلیل فقدان انگیزه یا سرنخ های آشکار به بن بست می رسد. با این حال، زمانی که فلوید ولز، یکی از هم سلولیهای سابق هیکاک، اطلاعاتی ارائه میکند، پیشرفتی رخ میدهد. او فاش میکند که هیکاک بر اساس اطلاعات نادرست مبنی بر اینکه کلاترها مقدار زیادی پول در خانه خود نگه داشتهاند، برنامهریزی سرقت و قتل را داشته است.
هیکاک و اسمیت، پس از ارتکاب قتل، در سراسر کشور سفر می کنند و برای چندین هفته از دستگیری فرار می کنند. ولگردی و ولگردی آنها با دستگیری آنها در لاس وگاس به پایان می رسد. آنها بازداشت شده و به کانزاس بازگردانده می شوند و در آنجا مورد بازجویی قرار می گیرند. هر دو در نهایت به قتل اعتراف می کنند و جزئیات نقش خود و توالی وقایعی که منجر به جنایت شده است را بیان می کنند.
محاکمه هیکاک و اسمیت بخش مهمی از روایت است. علیرغم تلاشهای وکلای مدافع آنها برای استدلال برای ملایمت بر اساس سوابق و مشکلات روانی متهمان، هر دو مرد مجرم شناخته میشوند. این دادگاه توجه گسترده ای را به خود جلب می کند و پرسش هایی را در مورد ماهیت عدالت و مجازات اعدام ایجاد می کند.
کتاب با اعدام هیکاک و اسمیت به پایان می رسد. پس از چندین سال محکومیت اعدام و تجدید نظرهای متعدد، آنها در سال ۱۹۶۵ به دار آویخته می شوند. کاپوتی شرح مفصلی از روزها و لحظات پایانی آنها ارائه می دهد و روایت را با یک یادداشت غم انگیز به پایان می رساند. این نتیجه گیری بر عواقب غم انگیز جنایت، هم برای قربانیان و هم برای عاملان آن تاکید می کند.
بخشهایی از در کمال خونسردی
وقتی پری از دیک پرسید: «میدونی به چی فکر میکنم؟»، دیک میدانست میخواهد پای بحثی را وسط بکشد که کفریاش میکرد؛ و برای همین هم بود که خود پری خیلی زود بحث را بست. با دیک موافق بود: چرا باید باز دربارهاش حرف زد؟ ولی نمیتوانست همیشه جلوی خودش را بگیرد.
احساس عجز و بیچارگی میکرد، گهگاه که «چیزهایی یادش میافتاد». انفجار نور آبی در اتاقی تاریک، چشمهای شیشهای خرس بزرگ عروسکی و همینطور وقتی صداها، چند کلمهی محدود، رهایش نمیکردند: «وای نه! خواهش میکنم! نه! نه! نه! نه! این کار رو نکن! لطفاً این کار رو نکن! خواهش میکنم!»
صداهایی هم میرفتند و برمیگشتند: قل خوردن سکهی دو دلاری کف اتاق، صدای چکمهها روی پلههای سفت و محکم چوبی و صدای نفس کشیدن، بریدهبریده نفس کشیدن، بازدمهای هیستریک مردی که خرخرهاش دریده شده بود.
وقتی پری گفت «فکر میکنم ما یه مرگمون هست»، داشت به چیزی اعترافی میکرد که خودش دربارهاش میگفت «اصلا دوست نداشتم به زبونش بیارم». همهچیز بهکنار، اینکه کسی فکر کند که شاید «یه مرگش هست» چیز «دردناکی» است، مخصوصاً وقتی مشکلی که داری تقصیر خودت نباشد بلکه «احتمالا چیزی باشه که باهاش به دنیا اومدی».
کافی بود نگاهی بیندازی به خانوادهاش! چه اتفاقهایی که در خانوادهاش نیفتاده بود! مادرش که الکلی بود، با استفراغ خودش خفه شده و مرده بود. از بین بچههایش، دو پسر و دو دختر، فقط دختر کوچکتر، باربارا، توانسته بود زندگی عادی داشته باشد؛ ازدواج کرده و تشکیل خانواده داده بود.
آنیکی دخترش، فِرن، خودش را از پنجرهی هتلی در سنفرانسیسکو پرت کرد پایین. (پری از آن موقع تا حالا «سعی کرده بود به خودش بقبولونه که اتفاقی پرت شده پایین»، چون فرن را خیلی دوست داشت. «آدم خیلی تودلبرویی» بود، رقاصی «هنرمند» و «فوقالعاده» بود و آواز هم میخواند.
«اگه یهکمی از نظر قیافه و این چیزها خوششانستر بود میتونست خودش رو به یه جایی برسونه، میتونست کسی بشه.» تصور او که میرفت روی لبهی پنجره و پانزده طبقه سقوط میکرد تأسفآور بود.) جیمی پسر بزرگتر هم بود. جیمی بالاخره روزی باعث شده بود کار زنش به خودکشی بکشد و روز بعد هم خودش را کشته بود.
……………………
روستای هولکوم بر بلندای گندمزارهای مرتفع غرب کانزاس قرار دارد، ناحیهای تکافتاده که سایر اهالی کانزاس به آن میگویند «اون دوردورها». این محیط روستایی، تقریباً در حدود صدودهکیلومتریِ مرز شرقی کلرادو، با آبیِ تندِ آسمانش و هوای صاف و خشکش، حالوهوایی دارد بیشتر شبیه آنچه در نواحی غربی کشور مشاهده میشود تا در نواحی میانی.
لهجهی محلی رگهای تودماغی دارد، شبیه لهجهی اهالی مرغزارها، مثل صدای تودماغی کارگران مزرعه؛ و مردها، بیشترشان، شلوار تنگ گاوچرانها را میپوشند و کلاه گاوچرانی به سر میگذارند و چکمههای پاشنهبلند نوکتیز به پا میکنند.
زمین هموار است و مناظر بهطرز حیرتانگیزی پرشمار؛ اسبها، رمههای گاو، دستهای انبار غلهی سفیدرنگ که با شکوه و هیبتِ معابد یونانی قد برافراشتهاند و برای مسافرها، خیلی قبلتر از آنکه نزدیکشان شوند، قابلرؤیتاند.
خود هولکوم هم از فواصل بسیار دور دیده میشود. نه اینکه چیز خیلی چشمگیری داشته باشدـــآنچه هست تجمع بیقاعدهی ساختمانهایی است که ریل خط اصلی راهآهن سانتافه درست از وسط دو قسمتش میکند، آبادیای بینظم و درهمبرهم که از جنوب به باریکهی قهوهایرنگ رودخانهی آرکانزاس منتهی میشود و از شمال به بزرگراهی به نام جادهی ۵۰ و از شرق و غرب به مرغزارها و گندمزارها.
بعد از باران یا وقتی برفِ نشسته روی زمین آب میشود، گردوخاک غلیظ خیابانهای بینام و بیسایه و آسفالتنشده به چنان گلوشلی تبدیل میشود که بیا و ببین. در یک سر آبادی ساختمان قدیمی گچکاریشدهی بیروحی قرار دارد و تابلوی برقیِ دنس از طاق آن آویخته شده، اما دیگر از رقص خبری نیست و سالهاست که چراغ تابلو اصلا روشن نشده است.
همانجا ساختمان دیگری هم هست که تابلویی بیربط رویش به چشم میخورد و اینیکی تابلو طلایی است و روی پنجرهای قرار دارد و رنگش ورآمده: «بانک هولکوم». بانک در سال ۱۹۳۳ تعطیل شده و اتاقهایی که سابقاً دفاتر بانک بوده به آپارتمانهای مسکونی تغییر پیدا کرده است.
این ساختمان یکی از دو «ساختمان چندطبقهی مسکونی» شهر است؛ دومی عمارت زهواردررفتهای است که همه میشناسندش، چراکه تعداد زیادی از معلمان مدرسهی محلی آنجا زندگی میکنند، بهعبارتی در ساختمان معلمان. اما بیشتر خانههای هولکوم خانههای چوبی یکطبقهای هستند که جلویشان ایوان دارند.
نزدیک ایستگاه راهآهن، متصدی پُستخانه، زنی لاغر که کت جیر و شلوار لی و چکمههای گاوچرانی میپوشد، تصدی پستخانهای ازهمپاشیده را به عهده دارد. خود ایستگاه نیز، با رنگ زرد رنگورورفتهای که پوستهپوسته شده، همانقدر دلگیر است؛ قطارهای درجهیک، قطارهای فوقالعاده و قطارهای اِلکاپیتان هر روز از اینجا عبور میکنند، ولی این قطارهای سریعالسیر، که معروف حضور همه هستند، هیچوقت اینجا توقف نمیکنند.
هیچ قطار مسافربریای اینجا توقف نمیکندـــاینجا گاهوبیگاه فقط قطارهای باربری توقف میکنند. توی بزرگراه دو پمپبنزین هست، که یکیشان دومنظوره است و خواربارفروشی محقری هم هست و آنیکی کافهای داردـــکافهی هارتمن، که خانم هارتمن، مالک پمپبنزین، آنجا به مشتریها ساندویچ، قهوه، نوشابهی غیرالکلی و آبجوی ۳.۲ درصد میفروشد. (در هولکوم هم، مثل سایر جاهای کانزاس، تولید و فروش مشروبات الکلی ممنوع است).
و درواقع کل هولکوم همین است و بس. مگر اینکه مدرسهی هولکوم را هم در نظر بگیرید، که البته نباید فراموشش کرد؛ بنایی زیبا که واقعیتی را آشکار میکند که کل شهر، از طرف دیگر، پنهانش میکند: اینکه والدینی که بچههایشان را به این مدرسهی مدرنِ «متمرکز» با کادر آموزشی خوبش میفرستند.
بهطور کلی آدمهای ثروتمندی هستندـــمدرسهای با مقاطع تحصیلی مختلف، از مهد کودک تا سال آخر دبیرستان، و مجهز به مجموعه اتوبوسهایی که بچهها را جابهجا میکنند، درکل چیزی حدود سیصد و شصت دانشآموز، که از نقاطی حتی با فاصلهی حدود بیست و شش کیلومتر به مدرسه میآیند.
مزرعهداران، اغلبشان، اهل کار در فضای بازند و از تبارهای بسیار متنوعاند؛ آلمانی، ایرلندی، نروژی، مکزیکی، ژاپنی. گاو و گوسفند پرورش میدهند و گندم، ذرت، بذر علف و چغندرقند میکارند.
کشاورزی همهجا کاری غیرقابلپیشبینی است، ولی در غرب کانزاس کسانی که کشاورزی میکنند خودشان را «قماربازان مادرزاد» مینامند، چون باید با میزان بسیار اندک بارندگی (متوسط بارندگی چهارصد و پنجاه میلیمتر است) و مشکلات مشقتبار آبیاری دستوپنجه نرم کنند. بااینهمه، هفت سالِ اخیر سالهایی پربرکت و پرباران بوده.
سایر مزرعهداران فینیکانتی، که هولکوم نیز در آن قرار دارد، اوضاعشان خوب است؛ درآمد آنها نهفقط از راه کشاورزی بلکه درعینحال حاصل بهرهبرداری از منابع فراوان گاز طبیعی است و مدرسهی جدید، ورودیِ دلپذیر خانهی کشاورزها و انبارهای غلهی پُر و اشباعشده حکایت از همین موضوع دارد.
اگر به کتاب در کمال خونسردی علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین آثار ترومن کاپوتی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، جنایی و پلیسی، داستان خارجی، رمان
۰ برچسبها: ادبیات جهان، ترومن کاپوتی، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب