هیس

«هیس» اثری است از محمدرضا کاتب (نویسنده‌ی زاده‌ی تهران، متولد ۱۳۴۵) که در سال ۱۳۷۸ منتشر شده است. داستان این کتاب درباره‌ی زندگی پیچیده و تراژیک چند شخصیت است که در دنیایی پر از خشونت، مرگ و دردهای روانی گرفتار شده‌اند.

درباره‌ی هیس

رمان «هیس» اثر محمدرضا کاتب یکی از آثار شاخص ادبیات پسامدرن ایران است که با پرداختن به موضوعاتی چون خشونت، مرگ، و هوس‌های انسانی، زندگی پیچیده و تاریک شخصیت‌هایش را روایت می‌کند. این کتاب برنده بهترین رمان سال جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی در سال ۱۳۷۹شده است.

داستان این رمان، سرگذشت انسان‌هایی است که از کودکی تا مرگ در چرخه‌ای بی‌پایان از خشونت و درد گرفتارند. این خشونت، هم در سطح فردی و هم در سطح اجتماعی نمود پیدا می‌کند، و هیچ یک از شخصیت‌ها قادر به فرار از این دایره بسته نیستند.

شخصیت‌های اصلی داستان، از جمله ستوان، جهان‌شاه، و مجید، هر یک به نوعی درگیر نوعی خشونت‌ هستند که هم جسمی و هم روحی است. آن‌ها از خردسالی تا بزرگسالی تجربه‌های تلخ و دردناکی را پشت سر می‌گذارند که نه تنها زندگی‌شان را تباه می‌کند، بلکه امیدی برای رهایی از آن نیز به جا نمی‌گذارد. این چرخه‌ی خشونت که از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود، بر عمق پیچیدگی داستان و روابط شخصیت‌ها می‌افزاید.

رمان از لحاظ ساختار تکنیکی نیز بسیار جذاب است. یکی از نکات برجسته داستان، به هم پیوستگی شخصیت‌هاست، به طوری که گاه به نظر می‌رسد شخصیت‌ها چند لایه‌ای از یک هویت واحد هستند. این مسأله، نوعی هم‌ذات‌پنداری میان شخصیت‌ها ایجاد می‌کند که در نهایت به نشان دادن وحدت آن‌ها در درد و خشونت می‌انجامد. این وحدت، نه تنها در خصوصیات فردی آن‌ها، بلکه در سرنوشت مشترکی که تجربه می‌کنند نیز آشکار است.

محمدرضا کاتب در خلق فضای داستان بسیار موفق عمل کرده است. تصویرسازی دقیق و جزئیات مکان‌ها و شخصیت‌ها، به خواننده امکان می‌دهد که به راحتی در دنیای داستان غرق شود. فضاسازی‌های قوی از جمله توصیف حجره و انبار نعمان، میدان اعدام، و اتوبان محل رویدادهای مهم، به تدریج و با دقت ارائه می‌شوند و به خواننده کمک می‌کنند تا درک عمیق‌تری از جهان داستان داشته باشد.

یکی از ویژگی‌های برجسته این رمان، استفاده از چهار راوی مختلف است که هر یک از دیدگاه خود به روایت داستان می‌پردازند. این چهار راوی عبارتند از ستوان، جهان‌شاه، مجید، و در نهایت روایتی که توسط خواننده نوشته می‌شود. این تکنیک چندصدایی، نه تنها به داستان عمق بیشتری می‌بخشد، بلکه با ایجاد نوعی عدم قطعیت در روایت، خواننده را مجبور به تأمل و تحلیل بیشتر می‌کند.

رمان «هیس» پر از جملات ناقص، پرش‌های زمانی، و نقطه‌چین‌هایی است که به ویژگی‌های پسامدرن داستان اضافه می‌کنند. این عناصر نه تنها باعث می‌شوند که روایت غیرخطی و پیچیده به نظر برسد، بلکه نقش خواننده را در کامل کردن داستان پررنگ‌تر می‌کنند. در حقیقت، خواننده در این رمان، نه تنها ناظر ماجراها، بلکه یکی از سازندگان آن نیز هست.

نکته دیگر درباره این رمان، پایان‌باز آن است. داستان به گونه‌ای نوشته شده که هیچ قطعیتی درباره سرنوشت شخصیت‌ها وجود ندارد و هر چه بیشتر جلو می‌رود، همه چیز درهم‌تر و مبهم‌تر می‌شود. این ابهام و پیچیدگی، هرچند ممکن است برای برخی خوانندگان گیج‌کننده به نظر برسد، اما یکی از ویژگی‌های اساسی ادبیات پسامدرن است که خواننده را به چالش می‌کشد تا به جای پذیرفتن روایت‌های معمول، خود در فرآیند داستان‌سازی مشارکت کند.

در کنار این جنبه‌های تکنیکی، موضوعات مطرح‌شده در رمان نیز بسیار سنگین و تاریک هستند. خشونت جنسی، خشونت روانی، و خشونت جسمی از جمله مسائلی هستند که به طور مداوم در سراسر داستان تکرار می‌شوند و احساس عمیق اضطراب و ترس را در خواننده ایجاد می‌کنند. این خشونت‌ها نه تنها به شخصیت‌ها آسیب می‌رساند، بلکه از نظر روانی نیز تأثیرات مخربی بر آن‌ها می‌گذارد.

به طور کلی، «هیس» رمانی است که به واسطه تجربه‌گرایی زبانی و روایت‌های چندلایه‌اش، جایگاه ویژه‌ای در ادبیات معاصر ایران دارد. محمدرضا کاتب با خلق این اثر توانسته است یکی از خلاقانه‌ترین و پیچیده‌ترین رمان‌های پسامدرن فارسی را ارائه دهد. این کتاب، با وجود تمام سختی‌های خواندنش، برای علاقه‌مندان به ادبیات متفاوت و پیچیده، تجربه‌ای منحصر به فرد خواهد بود.

در نهایت، «هیس» نه تنها به عنوان یک داستان جذاب، بلکه به عنوان یک اثر هنری چالش‌برانگیز شناخته می‌شود که خواننده را به تفکر و تحلیل عمیق‌تری از مسائل انسانی و اجتماعی دعوت می‌کند. خشونت، مرگ، و هوس‌های انسانی، سه محور اصلی این رمان هستند که در پس لایه‌های پیچیده‌اش، به شکل‌های مختلفی بازتاب پیدا می‌کنند.

کتاب هیس در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۵۳ با بیش از ۳۱۰ رای و ۳۶ نقد و نظر است.

داستان هیس

رمان «هیس» داستان زندگی چند شخصیت را در بستری از خشونت، مرگ و پیچیدگی‌های انسانی روایت می‌کند. ستوان، جهان‌شاه و مجید، سه شخصیت اصلی این داستان هستند که هر یک با سرگذشت تلخ و سرنوشت غم‌انگیزی دست و پنجه نرم می‌کنند. از کودکی تا بزرگسالی، آن‌ها به نوعی با خشونت و درد مواجه‌اند، خشونتی که هم در سطح فردی و هم اجتماعی بر زندگی‌شان سایه افکنده است.

ستوان، یکی از شخصیت‌های کلیدی، در میان دنیایی پر از مرگ و خشونت زندگی می‌کند. وظیفه‌اش او را به جایی کشانده که هر روز با اعدام و وحشت روبرو است. این فشارها او را به سمت تجربه‌هایی تاریک و تلخ می‌برد، جایی که مرز بین زندگی و مرگ محو می‌شود. ستوان به تدریج در این دنیای پر خشونت فرو می‌رود و کنترل خود را از دست می‌دهد.

در مقابل، جهان‌شاه و مجید نیز از کودکی به شکلی از خشونت گرفتار می‌شوند. این دو شخصیت، که به نوعی با سرنوشت تلخ‌شان گره خورده‌اند، هرگز نمی‌توانند از این چرخه بیرون بیایند. گذشته تاریک و زخم‌های روانی آن‌ها مانعی برای تغییر یا رهایی از سرنوشت تلخ‌شان می‌شود.

در طول داستان، هم‌ذات‌پنداری عجیبی میان شخصیت‌ها ایجاد می‌شود. هر کدام از شخصیت‌ها در نهایت به گونه‌ای شبیه به دیگری عمل می‌کنند، گویی که زندگی آن‌ها از ابتدا تا انتها در یک دایره از خشونت در هم تنیده شده است. این وحدت در تجربه دردناک و سرنوشت تلخ، یکی از ویژگی‌های برجسته روایت است که به خواننده این حس را می‌دهد که همه آن‌ها در نهایت یک مسیر را طی می‌کنند.

یکی از نکات قابل توجه در رمان «هیس»، استفاده از چهار راوی مختلف است که هر یک از دیدگاه خود به روایت می‌پردازند. این تکنیک، نه تنها داستان را چندلایه و پیچیده می‌کند، بلکه عدم قطعیت و ابهامی در روایت ایجاد می‌کند که خواننده را به چالش می‌کشد. در نهایت، این خواننده است که باید با دقت بیشتری در جستجوی حقیقت و معنای داستان باشد.

داستان «هیس» با پایان‌بازی مواجه است که در آن هیچ قطعیتی وجود ندارد. سرنوشت شخصیت‌ها مبهم باقی می‌ماند و این ابهام باعث می‌شود که خواننده همچنان به تفکر درباره پیام‌های عمیق و تاریک رمان ادامه دهد. نویسنده با استفاده از زبان پیچیده و روایت‌های غیرخطی، رمانی خلاقانه خلق کرده که به مسائل انسانی و اجتماعی با دیدی جدید نگاه می‌کند.

بخش‌هایی از هیس

دیگر حتی اسم‌هایشان هم یادم نمی‌ماند. شاید چون دلم می‌خواست فراموششان کنم شاید هم شکل‌هایشان این قدر شبیه هم بود که انگار همه‌شان یک نفر بودند و من هر بار با تکه‌ای از بدن یا فعل‌های این زن بزرگ زندگی می‌کردم.

برای آن که اسم او را با بقیه قاطی نکنم اسمش را گذاشتم آینه. بیش‌تر به خاطر آن بلایی که سر آینه‌ام آورد. خیلی خوشگل بود. خودش هم این را خوب می‌دانست. گویا بارها کسی قبل از من این را بهش گفته بود. هیکلی عضلانی داشت و افتخار می‌کرد به حرف‌هایی که بهش زده‌اند.

اولش نفهمیدم از این حرف‌ها چه منظوری دارد. وقتی فهمیدم چه می‌خواهد بگوید حالم دیگر ازش به هم خورد. شاید اصلاً برای همین با من دوست شده بود. خواستم مطمئن شوم. گفتم: «یعنی چی؟» گفت: «آقا پسر کلاهت را یک خُرده بکش بالاتر تا بهتر بتوانی جلوت را ببینی.»

عین مردها حرف می‌زد. عین مردها چیزی را می‌خواست. وقتی می‌خواستم راهی‌اش کنم واقعا مثل یک ماده اسب لگد می‌انداخت. اولش فقط شوخی بود

………………..

مجید کنار میله‌های اتوبان با چشم‌های باز دراز به دراز افتاده بود روی زمین و زُل زده بود به کف اتوبان. نگاهش جوری بود که انگار هنوز زنده است و دارد به چیزی فکر می‌کند. نمی‌دانم، شاید به تکه‌های سفید مغزش که میان برف‌ها گم شده بود نگاه می‌کرد.

شاید هم چشم براه کسی بود: شاید هم چشم براه من بود. جوری زُل زده بود به کف اتوبان که پشیمان شدم چرا آمده‌ام. تقصیر خودم بود نباید قبول می‌کردم: اگر می‌دانستم آن همه بلا سرم می‌آورد هیچ وقت پا نمی‌گذاشتم آن‌جا. چه می‌دانستم کیست افتاده آن‌جا: فکر می‌کردم جنازه‌ای است مثل باقی جنازه‌ها و آن دوشنبه، دوشنبه‌ای است مثل باقی دوشنبه‌ها.

حتی وقتی پای میله‌های کج‌شده کنار اتوبان جنازه‌اش را دیدم باز نفهمیدم قضیه چیست. حتی اول میله‌های کج شده را دیدم بعد جنازه را. بیخود نبود کج شدن آن همه میله: توی آن یک تکه جا در عرض ۲ ـ ۳ سال شاید ۱۰ ـ ۱۲ بار تصادف شده بود و من در آن ساعت چنان گیج بودم که از خودم نپرسیدم چطور شده جنازه او درست پایین آن میله‌ها افتاده است: داشت با زبان بی‌زبانی به من علامت می‌داد نروم جلو و من حواسم نبود.

نمی‌دانم شاید همه چیز باید دست به دست هم می‌داد و می‌کشاندم آن‌جا تا زُل بزنم توی آن چشم‌ها و بقیه چیزها همه بهانه بود.

 

اگر به کتاب هیس علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی برترین رمان‌های ایرانی در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونه‌های مشابه نیز آشنا شوید.