«روزگار دوزخی آقای ایاز» اثری است از رضا براهنی (نویسندهی اهل تبریز، از ۱۳۱۴ تا ۱۴۰۱) که در سال ۱۳۴۹ نوشته شده است. این کتاب داستانی نمادین و پیچیده است که به نقد استبداد، سرکوب سیاسی و بیگانگی انسان در برابر قدرتهای سرکوبگر میپردازد.
دربارهی روزگار دوزخی آقای ایاز
کتاب «روزگار دوزخی آقای ایاز» یکی از مهمترین آثار رضا براهنی است که از نظر محتوایی و سبک نگارش تأثیر قابلتوجهی در ادبیات معاصر ایران داشته است. این رمان در دوران پس از کودتای ۲۸ مرداد و فضای سرکوب سیاسی نوشته شد و نشاندهندهی تحول فکری و ادبی براهنی در برخورد با مسئلهی قدرت، استبداد و آزادی است.
از همان ابتدا، براهنی توانست با جسارت و بیپروایی در بیان واقعیتهای تلخ اجتماعی، جایگاهی متفاوت در میان نویسندگان نسل خود پیدا کند و به عنوان یکی از منتقدان اصلی وضعیت سیاسی و فرهنگی کشور شناخته شود.
در «روزگار دوزخی آقای ایاز»، نویسنده به شکلی پیچیده و نمادین از مشکلات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی زمانهاش صحبت میکند. براهنی با استفاده از زبانی نمادین و استعاری، داستان مردی را روایت میکند که در دنیایی سرد و بیروح گرفتار آمده است.
این مرد که نمادی از انسانهای سرخورده و مستأصل در برابر استبداد و ستم است، تلاش میکند تا از چنگال ظلم رهایی یابد، اما خود را در دوزخی مییابد که گویا هیچ راه خروجی از آن وجود ندارد. نام «ایاز» در این اثر میتواند به عنوان نمادی از اطاعت و تبعیت بیقید و شرط از قدرت تلقی شود، که براهنی با رویکردی نقادانه آن را به چالش میکشد.
یکی از ویژگیهای برجستهی این کتاب، ساختار روایی پیچیده آن است. براهنی در این اثر با شکستن قالبهای سنتی داستاننویسی و بهرهگیری از تکنیکهای جدید، روایتی غیرخطی و چندلایه را به مخاطب ارائه میدهد. این ساختار نه تنها به عمقبخشی به شخصیتها و اتفاقات کمک میکند، بلکه نشاندهندهی سردرگمی و پیچیدگی زندگی انسان در جهان مدرن نیز هست. براهنی با استفاده از این تکنیکها، تجربهای متفاوت از داستانگویی خلق کرده است که خواننده را به تفکر و تأمل عمیق دربارهی مفاهیم مطرحشده در اثر وامیدارد.
براهنی در «روزگار دوزخی آقای ایاز» از زبان به عنوان ابزاری برای انتقال مفاهیم فلسفی و اجتماعی استفاده میکند. او با بازی با کلمات و ایجاد جملاتی شاعرانه و گاه پیچیده، توانسته است فضای احساسی و معنوی خاصی در کتاب ایجاد کند که تأثیر زیادی بر خواننده میگذارد. زبان براهنی در این اثر گاه به حدی پیچیده و استعاری میشود که فهم دقیق آن نیازمند شناخت عمیقتری از مفاهیم و نشانههای فرهنگی و تاریخی است که او به کار میبرد. این جنبه از زبان در کنار ساختار غیرمتعارف کتاب، نشان از تجربهگرایی ادبی براهنی و تمایل او به شکستن مرزهای سنتی ادبیات دارد.
در کنار این، موضوع قدرت و استبداد یکی از مفاهیم محوری در «روزگار دوزخی آقای ایاز» است. براهنی به شکلی هنرمندانه و با بهرهگیری از نمادها و اشارات تاریخی، ماهیت استبداد را به تصویر میکشد و نشان میدهد که چگونه انسانها در چنگال نظامهای سرکوبگر گرفتار میشوند. شخصیت ایاز در این رمان، نمادی از فردی است که به دلیل ترس و سرسپردگی، همواره در برابر قدرت سکوت کرده و از بیان حقایق خودداری میکند. این تصویر، نقدی تند بر وضعیت اجتماعی و سیاسی ایران در زمان نگارش کتاب است.
یکی دیگر از موضوعات مطرحشده در این رمان، تنهایی و بیگانگی انسان مدرن است. براهنی با خلق شخصیتهایی که در تلاش برای یافتن معنا و هویت در دنیایی بیرحم هستند، به یکی از بزرگترین چالشهای انسان معاصر اشاره میکند. این بیگانگی نه تنها در سطح فردی، بلکه در سطح اجتماعی نیز به چشم میخورد و نشاندهندهی فاصلهی عمیق میان انسانها و نظامهای قدرت است. ایاز به عنوان نمادی از انسانهایی که از خود و دیگران بیگانه شدهاند، در تلاش است تا در این دوزخ معنایی برای زندگیاش بیابد، اما در نهایت به سرگشتگی بیشتری دچار میشود.
براهنی در این اثر به شدت تحت تأثیر جریانهای فلسفی و ادبی زمان خود، به ویژه مکتبهای اگزیستانسیالیسم و سوررئالیسم بوده است. این تأثیرات در فضای کلی رمان و شیوهی روایتگری آن به وضوح دیده میشود. او با استفاده از این رویکردهای فلسفی، به مسائل انسانی چون آزادی، اختیار، مسئولیت و معنای زندگی پرداخته و آنها را در بستر یک داستان اجتماعی و سیاسی به تصویر کشیده است. این تلفیق فلسفه و ادبیات، به کتاب عمق و غنای بیشتری بخشیده و آن را به یکی از آثار مهم و ماندگار ادبیات معاصر ایران تبدیل کرده است.
رضا براهنی در «روزگار دوزخی آقای ایاز» تلاش کرده است تا تجربههای زیستی و فکری خود را با زبانی نمادین و ساختاری پیچیده به خواننده منتقل کند. او در این اثر به شدت از نقد و مخالفت با وضعیت اجتماعی و سیاسی زمانهی خود پرداخته و با جسارتی بینظیر به بررسی چالشهای انسانی در برابر قدرت و استبداد پرداخته است. این نگاه نقادانه به وضعیت اجتماعی و سیاسی، نه تنها محدود به زمان و مکان خاصی نیست، بلکه مخاطب امروز نیز میتواند از آن بهرهبرداری کند.
یکی از نکات قابلتوجه در این رمان، رابطهی میان قدرت و زبان است. براهنی نشان میدهد که چگونه قدرت با استفاده از زبان، انسانها را به سکوت و تسلیم وادار میکند و چگونه میتوان با بازیابی زبان و قدرت بیان، در برابر این استبداد ایستادگی کرد. شخصیت ایاز نمادی از فردی است که در برابر قدرت، زبان خود را از دست داده و به همین دلیل قادر به مقاومت نیست. این مسئله بازتابی از وضعیت اجتماعی ایران در زمان نگارش کتاب است که براهنی به شکلی هنرمندانه و استعاری آن را به تصویر کشیده است.
همچنین باید به تأثیرگذاری این رمان بر جریانهای ادبی و فکری بعد از خود نیز اشاره کرد. براهنی با نوشتن «روزگار دوزخی آقای ایاز» مسیر جدیدی را در ادبیات فارسی گشود که بسیاری از نویسندگان پس از او از آن بهرهمند شدند. این کتاب به عنوان یکی از نمونههای برجستهی ادبیات سیاسی و اجتماعی ایران، به نقد و بررسی قدرت، استبداد و وضعیت انسان در برابر این چالشها میپردازد و همچنان الهامبخش نویسندگان و اندیشمندان است.
در نهایت، میتوان گفت که «روزگار دوزخی آقای ایاز» یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین آثار ادبی رضا براهنی است که با بهرهگیری از زبانی پیچیده و نمادین، به بررسی چالشهای انسان معاصر در برابر قدرت و استبداد پرداخته است. این رمان با تلفیق ادبیات و فلسفه، تجربهای تازه از داستاننویسی را ارائه میدهد و همچنان به عنوان یکی از آثار ماندگار در ادبیات معاصر ایران شناخته میشود.
کتاب روزگار دوزخی آقای ایاز در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۲۸ با بیش از ۵۴۰ رای و ۱۲۰ نقد و نظر است.
داستان روزگار دوزخی آقای ایاز
کتاب «روزگار دوزخی آقای ایاز» نوشته رضا براهنی داستانی پیچیده و نمادین است که در فضایی تاریک و دوزخی روایت میشود. شخصیت اصلی داستان، آقای ایاز، مردی سرخورده و درمانده است که در تلاش است از چنگال زندگیای که او را به بند کشیده، رها شود. او در دنیایی آشفته و بیثبات زندگی میکند که در آن هیچچیز قطعی و پایدار نیست. از همان ابتدا، ایاز با محیطی سرد و بیرحم روبهرو است که زندگیاش را به جهنمی تبدیل کرده است.
ایاز در این دوزخ، به دنبال یافتن معنایی برای زندگیاش است، اما با هر تلاش، بیشتر در تلهی سرگشتگی و ناامیدی فرو میرود. او که نمادی از انسانی است که در برابر قدرتهای استبدادی و سرکوبگر تسلیم شده، همواره به دنبال راه فراری است، اما نمیتواند از چنگال این زندگی بیروح رهایی یابد. فضای داستان به شدت تاریک و افسردهکننده است و نشاندهندهی تلاش بیهوده انسانهایی است که در برابر سیستمهای سرکوبگر ساکت شدهاند.
در طول داستان، ایاز با شخصیتهای دیگری مواجه میشود که هرکدام به نوعی نمایانگر بخشهای مختلف جامعه و تعاملات آن با قدرت هستند. برخی از این شخصیتها به دنبال مقاومت در برابر ظلم هستند، در حالی که دیگران خود را کاملاً تسلیم کردهاند. این شخصیتها در دوزخی که براهنی ترسیم کرده، زندگی میکنند و هر یک در تلاشند تا در این فضای ناامیدکننده جایگاه خود را پیدا کنند. ایاز اما در این میان، همچنان به دنبال یافتن راهی برای خروج است.
براهنی در این اثر از نمادها و استعارههای مختلفی استفاده میکند تا داستان ایاز را به عنوان تصویری از جامعهای که در چنگال استبداد گرفتار است، به تصویر بکشد. دوزخی که ایاز در آن زندگی میکند، نمادی از دنیای استبدادی و سرکوبگری است که در آن افراد تنها به بقا فکر میکنند. ایاز که به نوعی نمادی از انسان معاصر است، به دنبال یافتن معنای زندگیاش در این فضای تاریک و بیرحم است، اما تلاشهایش همواره به شکست میانجامد.
در بخشهایی از داستان، ایاز با چالشهای درونی نیز روبهرو میشود. او نه تنها با سرکوب و استبداد بیرونی مواجه است، بلکه در درون خود نیز با احساساتی مانند ترس، ناامیدی و پوچی دست و پنجه نرم میکند. این چالشهای درونی، نشاندهندهی جدال انسان با خودش در برابر شرایط دشوار زندگی است. براهنی از طریق این چالشها، به بررسی عمیقتر مفاهیمی مانند آزادی، اختیار و معنای زندگی میپردازد.
داستان با وجود تمام تلاشهای ایاز برای رهایی، به پایان میرسد بدون آنکه او بتواند راهی برای خروج از دوزخ خود پیدا کند. این پایان باز و نامعلوم، نشاندهندهی ناامیدی مطلق و عدم امکان رهایی از وضعیتی است که در آن انسانها به دام افتادهاند. براهنی از این طریق به نوعی فلسفهی بدبینی خود را نسبت به وضعیت جامعه و انسان در برابر قدرتهای سرکوبگر بیان میکند.
در نهایت، «روزگار دوزخی آقای ایاز» داستانی است که با نمادگرایی و استعارههای پیچیدهاش، به بررسی چالشهای انسان در برابر قدرت و استبداد میپردازد. شخصیت ایاز به عنوان نمادی از انسان سرگشته و درمانده در جهانی پر از ظلم و بیعدالتی، به دنبال یافتن راهی برای رهایی است، اما در نهایت به این نتیجه میرسد که شاید هیچ راه گریزی وجود ندارد. این داستان به نوعی نمایانگر وضعیت اجتماعی و سیاسی ایران در زمان نوشتن کتاب است و همچنان پیامهای عمیق و قابل تأملی برای مخاطبان امروزی دارد.
بخشهایی از روزگار دوزخی آقای ایاز
واقعیت محمود دنیای خیالی من است، تخیل من به دست محمود ساخته میشود. منتها محمود به فلسفه این خواب و بیداری، این رویا و واقعیت وقوف دارد و خوب میداند که خواب من به دست او ساخته میشود که دیگر از من نمیپرسد، دیشب چه شد؟
بلکه می گوید خواب دیشبت؟ خواب دیشبت را تعریف کن، سعی کن خواب دیشبت را یادت بیاید؛ و طوری این حرف را میزند که انگار من درسی را که از او آموخته ام باید پس بدهم، انگار هر چیزی که من یادم بیاید، همان خواب دیشبم خواهد بود.
……………….
گفت: «ارّه را بیار بالا! »
و من درحالیکه پاهاى خشک و لاغر و خاک آلوده وخونآلودهی آن یکى را میدیدم و تماشا میکردم و میترسیدم و آب دهنام خشک شده بود و نفسام در نمیآمد، ارّهی بزرگ و سفید و براق و وحشى را که دندانههای تیز و درشت و خشن و بیرحم داشت در یک دست گرفتم و با دست دیگر محکم پلههاى نردبان را یک یک چسبیدم و تماشا کنان و بهت زده از پشت آن یکى که نفساش سنگین بود و زیر لباش چیزی میگفت که نشنیدم.
بالا رفتم و در بالا رفتن چشمام نه به زمین بود و نه به آسمان، بلکه نخست به پاها و بعد به ساق پاها و بعد به رانهای سیاه وسوخته، و یا حتی بهتر است بگویم، رانهاى کهنهی عتیقهی او، آن یکى بود که هنوز میترسم اسماش را بر زبان بیاورم، گرچه اسماش را سخت دوست دارم.
و البتّه لنگی مندرس بود آنجا، سرخ و خاکسترى و آلوده به خون بر دور کمرش که کمرى باریک بود و موهاى دور کمرش آنچنان آلوده به خون بود که گوئى ناخنهائى باریک و خنجرسان و منحوس خواسته بودند مو را بکنند و در عوض پوست زیر مو را کنده بودند، ولى مو همچنان در میان تفالههاى راکد مانده بود و چون خون زیادى در آنجا نبود، عصارهی تن را که چیزی چون خونابه بود به سختى بیرون کشیده بودند و موها را آلوده کرده بودند و موها را کثیف و چرک وخونآلوده کرده بودند.
گفت: «ارّه را بیار بالا!» گفتم: «آوردم!» گفت: «تندتر!» گفتم: «تندتر آوردم» و تند کردم، ولى مگر میتوانستم؟ چشمهایم را بستم که نبینم، ولى مگر میتوانستم؟ مگر ممکن بود کور شوم و نبینم؟
در برابر چشمام میخى آلوده به خون بود که تیزىی براق خونآلودهاش، از وسط، از پشت مرد ـ همو که ناماش را سخت دوست داشتم ـ گذشته، ازچوببست نیز گذشته، اینک از برابر چشم من سر در آورده بود. چشم باز کردم و میخ را نگاه کردم. همان که پیش از باز کردن چشم دیده بودم.
فریاد زد: «ارّه را بیاور بالا!»
و من گفتم: «آوردم» و قدمی دیگر برداشتم، پلهای را زیر پا گذاشتم، دست راست را بلند کردم و دستهی آن سر اره را بطرف محمّد دراز کردم و او از آنسوی مرد، از همانجائی که صورت او ـ همان کسی که از اسماش میترسم از بس دوستاش دارم ـ دیده میشد، آن سر ارّه را که دستهای بلند و سفید و عمودی داشت، گرفت و گفت: «بالاتر بیا، بالاتر، تا مشغول کار شویم!»
و من پلهای بالاتر رفتم و درست در کنار سر او، کنار نیمرخ عرقآلوده و سوزان و عطشان او که حتا نورانی، نه! سرخ و بزرگ و حتی خدائی مینمود، ایستادم، طوری که گوئی موهای پر پشتاش از نیمرخ بهسوی من میرستند.
و موقعی که محمود که آنسر ارّه را گرفته بود، فریاد زد: «اندازه بگیر!» و من سر اره را به دست چپام دادم و دست راستم را بلند کردم و کمی به جلو خم شدم و انگشت کوچکم را بر مچ تبدار او ـ همانکه دوستاش داشتم از بس ازش وحشت داشتم ـ نهادم و انگشت پهن و نسبتن زمخت همان دست راست را بر بازوی برهنهی او از آرنج به پائین نهادم و تن ملتهب او را لمس کردم، در اعماق عروقم آن تب مرطوب و توفانی را شنیدم و آنگاه صدای زوزهسان و موزون جماعتی از جماعتهای سرزمین خویش را شنیدم که همچون صدای همسرایان قومی مصیبتبار و زوزههای سگان همسرا فریاد زدند:
«اول دست راستاش را! اول دست راستاش را! اول دست راستاش را!» و چون این گفته همچون دعائی قومی چندین بار تکرار شد، محمود فریاد زد: «شروع کن!» و با حرکت هماهنگ موزونی، او ارّه را کشید و من آزاد کردم و بعد او ارّه را آزاد کرد و من محکم کشیدم، با دو وجب فاصله از مچ، کمی بالاتر از آرنج، بریده شد که محمود فریاد زد: «روغن بیارید! روغن!»
و روغن داغ را از پائین نردبان در سطلی سوزان و پر بخار و جوشان به من دادند و من به محمود دادم و محمود سر بازوی مثله شده را با زبردستی تمام در روغن خم کرد و همانجا نگاه داشت تا خوناش بند بیاید. آنگاه فریاد بلند و نیزهسا او ـ همو را که دوستاش داشتم، از بس ازش وحشت داشتم ـ شنیدم که فریاد زد، چیزی چون «اناالحق!»؛ و مردم، سگان مصیبتزدهی همسرا، زوزهکشان جواب دادند: «حالا دست چپاش را! حالا دست چپاش را!» و ما مشغول کار شدیم.
اگر به کتاب روزگار دوزخی آقای ایاز علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین آثار رضا براهنی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسندهی چیرهدست نیز آشنا شوید.
25 مهر 1403
روزگار دوزخی آقای ایاز
«روزگار دوزخی آقای ایاز» اثری است از رضا براهنی (نویسندهی اهل تبریز، از ۱۳۱۴ تا ۱۴۰۱) که در سال ۱۳۴۹ نوشته شده است. این کتاب داستانی نمادین و پیچیده است که به نقد استبداد، سرکوب سیاسی و بیگانگی انسان در برابر قدرتهای سرکوبگر میپردازد.
دربارهی روزگار دوزخی آقای ایاز
کتاب «روزگار دوزخی آقای ایاز» یکی از مهمترین آثار رضا براهنی است که از نظر محتوایی و سبک نگارش تأثیر قابلتوجهی در ادبیات معاصر ایران داشته است. این رمان در دوران پس از کودتای ۲۸ مرداد و فضای سرکوب سیاسی نوشته شد و نشاندهندهی تحول فکری و ادبی براهنی در برخورد با مسئلهی قدرت، استبداد و آزادی است.
از همان ابتدا، براهنی توانست با جسارت و بیپروایی در بیان واقعیتهای تلخ اجتماعی، جایگاهی متفاوت در میان نویسندگان نسل خود پیدا کند و به عنوان یکی از منتقدان اصلی وضعیت سیاسی و فرهنگی کشور شناخته شود.
در «روزگار دوزخی آقای ایاز»، نویسنده به شکلی پیچیده و نمادین از مشکلات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی زمانهاش صحبت میکند. براهنی با استفاده از زبانی نمادین و استعاری، داستان مردی را روایت میکند که در دنیایی سرد و بیروح گرفتار آمده است.
این مرد که نمادی از انسانهای سرخورده و مستأصل در برابر استبداد و ستم است، تلاش میکند تا از چنگال ظلم رهایی یابد، اما خود را در دوزخی مییابد که گویا هیچ راه خروجی از آن وجود ندارد. نام «ایاز» در این اثر میتواند به عنوان نمادی از اطاعت و تبعیت بیقید و شرط از قدرت تلقی شود، که براهنی با رویکردی نقادانه آن را به چالش میکشد.
یکی از ویژگیهای برجستهی این کتاب، ساختار روایی پیچیده آن است. براهنی در این اثر با شکستن قالبهای سنتی داستاننویسی و بهرهگیری از تکنیکهای جدید، روایتی غیرخطی و چندلایه را به مخاطب ارائه میدهد. این ساختار نه تنها به عمقبخشی به شخصیتها و اتفاقات کمک میکند، بلکه نشاندهندهی سردرگمی و پیچیدگی زندگی انسان در جهان مدرن نیز هست. براهنی با استفاده از این تکنیکها، تجربهای متفاوت از داستانگویی خلق کرده است که خواننده را به تفکر و تأمل عمیق دربارهی مفاهیم مطرحشده در اثر وامیدارد.
براهنی در «روزگار دوزخی آقای ایاز» از زبان به عنوان ابزاری برای انتقال مفاهیم فلسفی و اجتماعی استفاده میکند. او با بازی با کلمات و ایجاد جملاتی شاعرانه و گاه پیچیده، توانسته است فضای احساسی و معنوی خاصی در کتاب ایجاد کند که تأثیر زیادی بر خواننده میگذارد. زبان براهنی در این اثر گاه به حدی پیچیده و استعاری میشود که فهم دقیق آن نیازمند شناخت عمیقتری از مفاهیم و نشانههای فرهنگی و تاریخی است که او به کار میبرد. این جنبه از زبان در کنار ساختار غیرمتعارف کتاب، نشان از تجربهگرایی ادبی براهنی و تمایل او به شکستن مرزهای سنتی ادبیات دارد.
در کنار این، موضوع قدرت و استبداد یکی از مفاهیم محوری در «روزگار دوزخی آقای ایاز» است. براهنی به شکلی هنرمندانه و با بهرهگیری از نمادها و اشارات تاریخی، ماهیت استبداد را به تصویر میکشد و نشان میدهد که چگونه انسانها در چنگال نظامهای سرکوبگر گرفتار میشوند. شخصیت ایاز در این رمان، نمادی از فردی است که به دلیل ترس و سرسپردگی، همواره در برابر قدرت سکوت کرده و از بیان حقایق خودداری میکند. این تصویر، نقدی تند بر وضعیت اجتماعی و سیاسی ایران در زمان نگارش کتاب است.
یکی دیگر از موضوعات مطرحشده در این رمان، تنهایی و بیگانگی انسان مدرن است. براهنی با خلق شخصیتهایی که در تلاش برای یافتن معنا و هویت در دنیایی بیرحم هستند، به یکی از بزرگترین چالشهای انسان معاصر اشاره میکند. این بیگانگی نه تنها در سطح فردی، بلکه در سطح اجتماعی نیز به چشم میخورد و نشاندهندهی فاصلهی عمیق میان انسانها و نظامهای قدرت است. ایاز به عنوان نمادی از انسانهایی که از خود و دیگران بیگانه شدهاند، در تلاش است تا در این دوزخ معنایی برای زندگیاش بیابد، اما در نهایت به سرگشتگی بیشتری دچار میشود.
براهنی در این اثر به شدت تحت تأثیر جریانهای فلسفی و ادبی زمان خود، به ویژه مکتبهای اگزیستانسیالیسم و سوررئالیسم بوده است. این تأثیرات در فضای کلی رمان و شیوهی روایتگری آن به وضوح دیده میشود. او با استفاده از این رویکردهای فلسفی، به مسائل انسانی چون آزادی، اختیار، مسئولیت و معنای زندگی پرداخته و آنها را در بستر یک داستان اجتماعی و سیاسی به تصویر کشیده است. این تلفیق فلسفه و ادبیات، به کتاب عمق و غنای بیشتری بخشیده و آن را به یکی از آثار مهم و ماندگار ادبیات معاصر ایران تبدیل کرده است.
رضا براهنی در «روزگار دوزخی آقای ایاز» تلاش کرده است تا تجربههای زیستی و فکری خود را با زبانی نمادین و ساختاری پیچیده به خواننده منتقل کند. او در این اثر به شدت از نقد و مخالفت با وضعیت اجتماعی و سیاسی زمانهی خود پرداخته و با جسارتی بینظیر به بررسی چالشهای انسانی در برابر قدرت و استبداد پرداخته است. این نگاه نقادانه به وضعیت اجتماعی و سیاسی، نه تنها محدود به زمان و مکان خاصی نیست، بلکه مخاطب امروز نیز میتواند از آن بهرهبرداری کند.
یکی از نکات قابلتوجه در این رمان، رابطهی میان قدرت و زبان است. براهنی نشان میدهد که چگونه قدرت با استفاده از زبان، انسانها را به سکوت و تسلیم وادار میکند و چگونه میتوان با بازیابی زبان و قدرت بیان، در برابر این استبداد ایستادگی کرد. شخصیت ایاز نمادی از فردی است که در برابر قدرت، زبان خود را از دست داده و به همین دلیل قادر به مقاومت نیست. این مسئله بازتابی از وضعیت اجتماعی ایران در زمان نگارش کتاب است که براهنی به شکلی هنرمندانه و استعاری آن را به تصویر کشیده است.
همچنین باید به تأثیرگذاری این رمان بر جریانهای ادبی و فکری بعد از خود نیز اشاره کرد. براهنی با نوشتن «روزگار دوزخی آقای ایاز» مسیر جدیدی را در ادبیات فارسی گشود که بسیاری از نویسندگان پس از او از آن بهرهمند شدند. این کتاب به عنوان یکی از نمونههای برجستهی ادبیات سیاسی و اجتماعی ایران، به نقد و بررسی قدرت، استبداد و وضعیت انسان در برابر این چالشها میپردازد و همچنان الهامبخش نویسندگان و اندیشمندان است.
در نهایت، میتوان گفت که «روزگار دوزخی آقای ایاز» یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین آثار ادبی رضا براهنی است که با بهرهگیری از زبانی پیچیده و نمادین، به بررسی چالشهای انسان معاصر در برابر قدرت و استبداد پرداخته است. این رمان با تلفیق ادبیات و فلسفه، تجربهای تازه از داستاننویسی را ارائه میدهد و همچنان به عنوان یکی از آثار ماندگار در ادبیات معاصر ایران شناخته میشود.
کتاب روزگار دوزخی آقای ایاز در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۲۸ با بیش از ۵۴۰ رای و ۱۲۰ نقد و نظر است.
داستان روزگار دوزخی آقای ایاز
کتاب «روزگار دوزخی آقای ایاز» نوشته رضا براهنی داستانی پیچیده و نمادین است که در فضایی تاریک و دوزخی روایت میشود. شخصیت اصلی داستان، آقای ایاز، مردی سرخورده و درمانده است که در تلاش است از چنگال زندگیای که او را به بند کشیده، رها شود. او در دنیایی آشفته و بیثبات زندگی میکند که در آن هیچچیز قطعی و پایدار نیست. از همان ابتدا، ایاز با محیطی سرد و بیرحم روبهرو است که زندگیاش را به جهنمی تبدیل کرده است.
ایاز در این دوزخ، به دنبال یافتن معنایی برای زندگیاش است، اما با هر تلاش، بیشتر در تلهی سرگشتگی و ناامیدی فرو میرود. او که نمادی از انسانی است که در برابر قدرتهای استبدادی و سرکوبگر تسلیم شده، همواره به دنبال راه فراری است، اما نمیتواند از چنگال این زندگی بیروح رهایی یابد. فضای داستان به شدت تاریک و افسردهکننده است و نشاندهندهی تلاش بیهوده انسانهایی است که در برابر سیستمهای سرکوبگر ساکت شدهاند.
در طول داستان، ایاز با شخصیتهای دیگری مواجه میشود که هرکدام به نوعی نمایانگر بخشهای مختلف جامعه و تعاملات آن با قدرت هستند. برخی از این شخصیتها به دنبال مقاومت در برابر ظلم هستند، در حالی که دیگران خود را کاملاً تسلیم کردهاند. این شخصیتها در دوزخی که براهنی ترسیم کرده، زندگی میکنند و هر یک در تلاشند تا در این فضای ناامیدکننده جایگاه خود را پیدا کنند. ایاز اما در این میان، همچنان به دنبال یافتن راهی برای خروج است.
براهنی در این اثر از نمادها و استعارههای مختلفی استفاده میکند تا داستان ایاز را به عنوان تصویری از جامعهای که در چنگال استبداد گرفتار است، به تصویر بکشد. دوزخی که ایاز در آن زندگی میکند، نمادی از دنیای استبدادی و سرکوبگری است که در آن افراد تنها به بقا فکر میکنند. ایاز که به نوعی نمادی از انسان معاصر است، به دنبال یافتن معنای زندگیاش در این فضای تاریک و بیرحم است، اما تلاشهایش همواره به شکست میانجامد.
در بخشهایی از داستان، ایاز با چالشهای درونی نیز روبهرو میشود. او نه تنها با سرکوب و استبداد بیرونی مواجه است، بلکه در درون خود نیز با احساساتی مانند ترس، ناامیدی و پوچی دست و پنجه نرم میکند. این چالشهای درونی، نشاندهندهی جدال انسان با خودش در برابر شرایط دشوار زندگی است. براهنی از طریق این چالشها، به بررسی عمیقتر مفاهیمی مانند آزادی، اختیار و معنای زندگی میپردازد.
داستان با وجود تمام تلاشهای ایاز برای رهایی، به پایان میرسد بدون آنکه او بتواند راهی برای خروج از دوزخ خود پیدا کند. این پایان باز و نامعلوم، نشاندهندهی ناامیدی مطلق و عدم امکان رهایی از وضعیتی است که در آن انسانها به دام افتادهاند. براهنی از این طریق به نوعی فلسفهی بدبینی خود را نسبت به وضعیت جامعه و انسان در برابر قدرتهای سرکوبگر بیان میکند.
در نهایت، «روزگار دوزخی آقای ایاز» داستانی است که با نمادگرایی و استعارههای پیچیدهاش، به بررسی چالشهای انسان در برابر قدرت و استبداد میپردازد. شخصیت ایاز به عنوان نمادی از انسان سرگشته و درمانده در جهانی پر از ظلم و بیعدالتی، به دنبال یافتن راهی برای رهایی است، اما در نهایت به این نتیجه میرسد که شاید هیچ راه گریزی وجود ندارد. این داستان به نوعی نمایانگر وضعیت اجتماعی و سیاسی ایران در زمان نوشتن کتاب است و همچنان پیامهای عمیق و قابل تأملی برای مخاطبان امروزی دارد.
بخشهایی از روزگار دوزخی آقای ایاز
واقعیت محمود دنیای خیالی من است، تخیل من به دست محمود ساخته میشود. منتها محمود به فلسفه این خواب و بیداری، این رویا و واقعیت وقوف دارد و خوب میداند که خواب من به دست او ساخته میشود که دیگر از من نمیپرسد، دیشب چه شد؟
بلکه می گوید خواب دیشبت؟ خواب دیشبت را تعریف کن، سعی کن خواب دیشبت را یادت بیاید؛ و طوری این حرف را میزند که انگار من درسی را که از او آموخته ام باید پس بدهم، انگار هر چیزی که من یادم بیاید، همان خواب دیشبم خواهد بود.
……………….
گفت: «ارّه را بیار بالا! »
و من درحالیکه پاهاى خشک و لاغر و خاک آلوده وخونآلودهی آن یکى را میدیدم و تماشا میکردم و میترسیدم و آب دهنام خشک شده بود و نفسام در نمیآمد، ارّهی بزرگ و سفید و براق و وحشى را که دندانههای تیز و درشت و خشن و بیرحم داشت در یک دست گرفتم و با دست دیگر محکم پلههاى نردبان را یک یک چسبیدم و تماشا کنان و بهت زده از پشت آن یکى که نفساش سنگین بود و زیر لباش چیزی میگفت که نشنیدم.
بالا رفتم و در بالا رفتن چشمام نه به زمین بود و نه به آسمان، بلکه نخست به پاها و بعد به ساق پاها و بعد به رانهای سیاه وسوخته، و یا حتی بهتر است بگویم، رانهاى کهنهی عتیقهی او، آن یکى بود که هنوز میترسم اسماش را بر زبان بیاورم، گرچه اسماش را سخت دوست دارم.
و البتّه لنگی مندرس بود آنجا، سرخ و خاکسترى و آلوده به خون بر دور کمرش که کمرى باریک بود و موهاى دور کمرش آنچنان آلوده به خون بود که گوئى ناخنهائى باریک و خنجرسان و منحوس خواسته بودند مو را بکنند و در عوض پوست زیر مو را کنده بودند، ولى مو همچنان در میان تفالههاى راکد مانده بود و چون خون زیادى در آنجا نبود، عصارهی تن را که چیزی چون خونابه بود به سختى بیرون کشیده بودند و موها را آلوده کرده بودند و موها را کثیف و چرک وخونآلوده کرده بودند.
گفت: «ارّه را بیار بالا!» گفتم: «آوردم!» گفت: «تندتر!» گفتم: «تندتر آوردم» و تند کردم، ولى مگر میتوانستم؟ چشمهایم را بستم که نبینم، ولى مگر میتوانستم؟ مگر ممکن بود کور شوم و نبینم؟
در برابر چشمام میخى آلوده به خون بود که تیزىی براق خونآلودهاش، از وسط، از پشت مرد ـ همو که ناماش را سخت دوست داشتم ـ گذشته، ازچوببست نیز گذشته، اینک از برابر چشم من سر در آورده بود. چشم باز کردم و میخ را نگاه کردم. همان که پیش از باز کردن چشم دیده بودم.
فریاد زد: «ارّه را بیاور بالا!»
و من گفتم: «آوردم» و قدمی دیگر برداشتم، پلهای را زیر پا گذاشتم، دست راست را بلند کردم و دستهی آن سر اره را بطرف محمّد دراز کردم و او از آنسوی مرد، از همانجائی که صورت او ـ همان کسی که از اسماش میترسم از بس دوستاش دارم ـ دیده میشد، آن سر ارّه را که دستهای بلند و سفید و عمودی داشت، گرفت و گفت: «بالاتر بیا، بالاتر، تا مشغول کار شویم!»
و من پلهای بالاتر رفتم و درست در کنار سر او، کنار نیمرخ عرقآلوده و سوزان و عطشان او که حتا نورانی، نه! سرخ و بزرگ و حتی خدائی مینمود، ایستادم، طوری که گوئی موهای پر پشتاش از نیمرخ بهسوی من میرستند.
و موقعی که محمود که آنسر ارّه را گرفته بود، فریاد زد: «اندازه بگیر!» و من سر اره را به دست چپام دادم و دست راستم را بلند کردم و کمی به جلو خم شدم و انگشت کوچکم را بر مچ تبدار او ـ همانکه دوستاش داشتم از بس ازش وحشت داشتم ـ نهادم و انگشت پهن و نسبتن زمخت همان دست راست را بر بازوی برهنهی او از آرنج به پائین نهادم و تن ملتهب او را لمس کردم، در اعماق عروقم آن تب مرطوب و توفانی را شنیدم و آنگاه صدای زوزهسان و موزون جماعتی از جماعتهای سرزمین خویش را شنیدم که همچون صدای همسرایان قومی مصیبتبار و زوزههای سگان همسرا فریاد زدند:
«اول دست راستاش را! اول دست راستاش را! اول دست راستاش را!» و چون این گفته همچون دعائی قومی چندین بار تکرار شد، محمود فریاد زد: «شروع کن!» و با حرکت هماهنگ موزونی، او ارّه را کشید و من آزاد کردم و بعد او ارّه را آزاد کرد و من محکم کشیدم، با دو وجب فاصله از مچ، کمی بالاتر از آرنج، بریده شد که محمود فریاد زد: «روغن بیارید! روغن!»
و روغن داغ را از پائین نردبان در سطلی سوزان و پر بخار و جوشان به من دادند و من به محمود دادم و محمود سر بازوی مثله شده را با زبردستی تمام در روغن خم کرد و همانجا نگاه داشت تا خوناش بند بیاید. آنگاه فریاد بلند و نیزهسا او ـ همو را که دوستاش داشتم، از بس ازش وحشت داشتم ـ شنیدم که فریاد زد، چیزی چون «اناالحق!»؛ و مردم، سگان مصیبتزدهی همسرا، زوزهکشان جواب دادند: «حالا دست چپاش را! حالا دست چپاش را!» و ما مشغول کار شدیم.
اگر به کتاب روزگار دوزخی آقای ایاز علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین آثار رضا براهنی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسندهی چیرهدست نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات ایران، داستان ایرانی، رمان، سیاسی، فلسفی
۰ برچسبها: ادبیات ایران، رضا براهنی، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب