«تا در محله گم نشوی» اثری است از پاتریک مودیانو (نویسندهی فرانسوی برندهی جایزهی نوبل، متولد ۱۹۴۵) که در سال ۲۰۱۴ منتشر شده است. این کتاب داستان نویسندهای است که با بازگشت به گذشته و مرور خاطراتش، تلاش میکند رازها و گمگشتگیهای هویتی و روابطش را کشف کند.
دربارهی تا در محله گم نشوی
پاتریک مودیانو، نویسنده برجسته فرانسوی و برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۴، با آثارش درک عمیقی از زمان، هویت، و حافظه ارائه میدهد. یکی از شناختهشدهترین آثار او، تا در محله گم نشوی، نمونهای بارز از سبک نوشتاری منحصر به فرد اوست که با بهرهگیری از زبان ساده و در عین حال عمیق، مخاطب را به سفری در پیچیدگیهای ذهن و گذشته میبرد. این رمان همچون دیگر آثار مودیانو، دغدغههای او درباره هویت فردی و جمعی را در فضایی مهآلود و پر از راز به تصویر میکشد.
مودیانو در این کتاب داستانی روایت میکند که در نگاه اول ساده به نظر میرسد، اما لایههای عمیق آن به تدریج آشکار میشود. او استادانه زمان و مکان را در هم میآمیزد تا مخاطب را در مرز میان واقعیت و خیال قرار دهد. در این رمان، گذشته همچون سایهای بر حال شخصیتها سنگینی میکند و رازهای نهفته در آن، سرنوشت آنها را شکل میدهد.
یکی از ویژگیهای برجسته این رمان، حس بیزمانی و بیمکانی آن است. مودیانو، با استفاده از توصیفات کوتاه و دقیق، فضایی میسازد که در آن مرز میان گذشته و حال محو میشود. خیابانها، کافهها، و ساختمانهای پاریس، همچون شخصیتهایی زنده، در داستان حضور دارند و داستان را جلو میبرند.
تا در محله گم نشوی داستانی درباره گم شدن و یافتن است، چه در خیابانهای پیچدرپیچ پاریس و چه در اعماق ذهن و خاطرات. شخصیت اصلی داستان، نویسندهای است که تماس تلفنی غیرمنتظرهای او را به جستوجوی گذشتهای فراموششده میکشاند. این تماس جرقهای است برای بازنگری در زخمهای قدیمی و سؤالاتی که تاکنون بیپاسخ ماندهاند.
مودیانو با دقتی شاعرانه و نثری روان، مخاطب را به تجربهای کاملاً شخصی از خاطره و فراموشی دعوت میکند. او نشان میدهد که چگونه گذشته میتواند همچنان در زندگی حال ما زنده باشد و حتی تصمیمات و اعمال ما را تحت تأثیر قرار دهد. شخصیتهای او، با تمام رازها و تناقضاتشان، انعکاسی از ما هستند؛ انسانهایی که در جستوجوی معنا و هویتاند.
این رمان، همچون بسیاری از آثار مودیانو، به شدت تحت تأثیر جنگ جهانی دوم و پیامدهای آن قرار دارد. او به نحوی ماهرانه، سایههای تاریخی را با زندگی روزمره شخصیتها پیوند میزند و تأثیرات این وقایع بر فرد و جامعه را به تصویر میکشد. پاریسِ مودیانو شهری است که خاطرات دردناک و رازهای پنهان در کوچهها و ساختمانهای آن جا خوش کردهاند.
تا در محله گم نشوی نثری شفاف و مینیمال دارد که مخاطب را به عمق داستان میکشاند. هر جمله به دقت انتخاب شده است و هیچ واژهای اضافی به نظر نمیرسد. این سادگی ظاهری، قدرتی شگفتانگیز به روایت میبخشد و خواننده را به تأمل درباره آنچه گفته شده و آنچه ناگفته مانده است وامیدارد.
مودیانو در این کتاب نه تنها داستانی جذاب روایت میکند، بلکه پرسشهایی فلسفی درباره هویت، زمان، و حافظه مطرح میکند. او مخاطب را به سفری ذهنی دعوت میکند که در آن مرز میان واقعیت و خیال کمرنگ میشود و حقیقت نه در پاسخها، بلکه در خود جستوجو نهفته است.
فضای داستان، همچون دیگر آثار مودیانو، غرق در حس نوستالژی و اندوه است. این حس، خواننده را به تجربهای احساسی و فکری دعوت میکند که پس از پایان کتاب نیز همچنان با او باقی میماند.
تا در محله گم نشوی کتابی است که به آرامی، اما با قدرت، تأثیر خود را بر مخاطب میگذارد. مودیانو، با هنر داستانگویی خود، نشان میدهد که چگونه داستانهای ساده میتوانند به لایههای عمیقتری از وجود انسان نفوذ کنند و او را به بازاندیشی درباره زندگی و گذشته خود وادارند.
این کتاب نه تنها برای علاقهمندان به ادبیات فرانسه، بلکه برای هر کسی که به موضوعات هویتی و تاریخی علاقهمند است، تجربهای ارزشمند است. مودیانو با این اثر بار دیگر ثابت میکند که چرا یکی از مهمترین نویسندگان معاصر است و جایزه نوبل ادبیات را به درستی از آن خود کرده است.
در نهایت، تا در محله گم نشوی داستانی است که خواننده را در خود گم میکند، اما در عین حال او را به کشف و تأملی تازه درباره خود و جهان پیرامونش هدایت میکند. این کتاب به معنای واقعی کلمه سفری است که باید آن را تجربه کرد.
رمان تا در محله گم نشوی در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۲۵ با بیش از ۶۳۰۰ رای و ۹۳۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از انوشه برزنونی، نازنین عرب، سعیده شکوری، زهرا خدادادی، حسین سلیمانی و لیلا سبحانی به بازار عرضه شده است.
داستان تا در محله گم نشوی
تا در محله گم نشوی داستان نویسندهای به نام ژان داراگ است که در پاریس زندگی میکند. زندگی آرام او با تماس تلفنی غیرمنتظرهای به هم میریزد؛ زنی به نام ژیل بورلو با او تماس میگیرد و میگوید که دفترچهای قدیمی از داراگ را پیدا کرده است. این تماس، داراگ را به جستوجوی گذشتهای که تلاش کرده بود فراموش کند، میکشاند.
ژیل بورلو از داراگ میخواهد به خانهاش بیاید تا دفترچه را تحویل بگیرد. این دیدار، خاطرات گذشته را در ذهن داراگ زنده میکند. او به یاد میآورد که دفترچه مربوط به زمانی است که او در دوران جوانی در پاریس زندگی میکرد و رابطه نزدیکی با خانوادهای به نام آنسلین داشت.
خانواده آنسلین، پدر و دختری به نامهای ژرار و آنی، در زندگی داراگ نقش مهمی داشتند. داراگ در آن زمان نویسندهای جوان و بیپول بود و اغلب به خانه آنها میرفت. ژرار آنسلین مردی مرموز و مشکوک بود که کارهای غیرقانونی انجام میداد و داراگ را نیز به نوعی درگیر آن کرده بود.
در طی داستان، داراگ به مرور خاطراتش درباره آنی آنسلین میپردازد، دختری که به او علاقهمند بود اما رابطهشان به دلایلی نامشخص به پایان رسید. او همچنین به یاد میآورد که چگونه زندگیاش تحت تأثیر تصمیمات و رفتارهای خانواده آنسلین قرار گرفت.
داراگ در تلاش برای بازیابی تکههای گمشده گذشتهاش، به محلههای قدیمی پاریس سر میزند و سعی میکند مکانها و افرادی را که زمانی میشناخت، پیدا کند. اما این جستوجو بیشتر به او نشان میدهد که گذشتهاش چقدر مبهم و پراکنده بوده است.
در طول داستان، ژیل بورلو نیز شخصیتی مرموز باقی میماند. او به نوعی با خانواده آنسلین ارتباط داشته است، اما جزئیات این ارتباط به طور کامل فاش نمیشود. داراگ به تدریج متوجه میشود که این زن شاید نقش بیشتری در زندگی گذشتهاش داشته باشد تا آنچه در ابتدا تصور میکرد.
در پایان، داراگ با این حقیقت روبهرو میشود که گذشتهاش را نمیتواند به طور کامل بازیابی کند. او درمییابد که خاطرات، همچون سایههایی هستند که نمیتوان آنها را بهطور دقیق تعریف کرد. داستان با حس تعلیق و ابهام به پایان میرسد، بدون اینکه تمام رازها آشکار شوند.
تا در محله گم نشوی سفری است در ذهن و خاطرات داراگ، که نشان میدهد چگونه گذشته و حال میتوانند در هم تنیده شوند و زندگی فرد را شکل دهند، حتی اگر پاسخهای روشنی برای پرسشهای او وجود نداشته باشد.
بخشهایی از تا در محله گم نشوی
تقریبآ هیچ، مثل نیش حشرهای که اولش اصلا دردناک نیست؛ برای آنکه اقلا خودتان را خاطرجمع کنید، زیرلب چنین میگویید. حدود ساعت چهار بعدازظهر، تلفن خانهی ژان دَرَگان زنگ خورد؛ تلفن اتاقی که اسمش را گذاشته بود «دفتر کار». روی کاناپهای در انتهای اتاق، دور از نور مستقیم خورشید، لمیده بود و چرت میزد. زنگ تلفن، که دیگر مدتها بود به شنیدنش عادت نداشت، قطع نمیشد. عجب آدم سمجی! شاید یادش رفته گوشی را بگذارد. بالاخره بلند شد و رفت سمت دیگر اتاق، نزدیک پنجره. آفتاب شدیدی میتابید.
«میخواهم با آقای ژان دَرَگان صحبت کنم.»
صدایی آرام و تهدیدآمیز؛ این اولین حسی بود که به او دست داد.
«آقای دَرَگان، صدایم را میشنوید؟»
دَرَگان خواست گوشی را بگذارد، اما خب که چه؟ تلفن دوباره یکریز زنگ میخورد. مگر اینکه دوشاخه را از پریز میکشید.
«خودم هستم.»
«میخواستم راجع به دفترچهتلفنتان صحبت کنم، آقا.»
ماه پیش در قطاری به مقصد کتدازور گمش کرده بود؛ جز این احتمال دیگری نمیداد. حدس میزد وقتی بلیتش را درمیآورده تا به مأمور قطار نشان دهد، دفترچه از جیب کتش افتاده.
«دفترچهتلفنی با نام شما پیدا کردهام.»
روی جلد خاکستریاش نوشته شده بود: در صورت پیداکردن دفترچه، لطفآ آن را به این نشانی بفرستید… دَرَگان یک روز، بدون منظور خاصی، نام و نشانی و شمارهتلفنش را آنجا نوشته بود.
«هر روز یا ساعتی که شما بفرمایید میآورمش دم منزلتان.»
بله، قطعآ صدایی آرام و تهدیدآمیز بود. حتی به نظر دَرَگان رسید که بیشباهت به صدای باجگیرها هم نیست.
«بیرون از خانه قرار بگذاریم بهتر است.»
سعی کرده بود بر ضعفش غلبه کند. میخواست بیاعتنا به نظر برسد، اما لحن کلامش یکباره بیرمق شده بود.
«هرطور که میل شماست، آقا.»
سکوتی برقرار شد.
«حیف شد. من نزدیک منزلتان هستم. دلم میخواست دفترچه را هرچه زودتر به دستتان برسانم.»
دَرَگان با خودش فکر کرد نکند مرد جلو خانه ایستاده و منتظر است که او بیرون بزند. باید هرچه زودتر از شرش خلاص میشد.
بالاخره گفت: «چطور است فردا بعدازظهر همدیگر را ببینیم.»
«هرطور میل شماست. پس قرارمان نزدیک محل کار من، حوالی ایستگاه سن لازار.»
نزدیک بود گوشی را بگذارد، اما خونسردیاش را حفظ کرد.
مرد پرسید: «خیابان آرکاد را بلدید؟ میتوانیم توی یک کافه قرار بگذاریم. شمارهی ۴۲ خیابان آرکاد.»
دَرَگان آدرس را یادداشت کرد، نفس عمیقی کشید و گفت: «بسیار خب، آقا. شمارهٔ ۴۲ خیابان آرکاد، فردا ساعت ۵ بعدازظهر.»
………………
داراگان پرسید:«بچه چی؟ از بچه خبر دارید؟» «هیچ خبری ندارم. خیلی وقتها از خودم میپرسم چه بلایی سرش اومده… چه رفتن عجیبی…» «حتماً تو یه مدرسه ثبت نامش کرده بودن…» «بله مدرسهی لافوره. خیابان بورون. یادم میآد یه بار گلو درد داشت و من گواهی پزشکی برای غیبت هاش نوشتم»
«تو مدرسهی لافوره شاید بشه ردی ازش پیدا کرد؟» … نمیتواند چشم از عکس بردارد. از خودش میپرسد چرا آن را بین برگههای «پرونده» فراموش کرده بود؟ آیا چیز آزاردهندهای بود، یا بنا بر ادبیات قضایی، مدرک جرمی بود که او، یعنی داراگان، میخواست از ذهنش دور کند؟
دچار یکجور سرگیجه میشود، سوزشی خفیف در بالای پیشانی. بهناچار باید اعتراف کند که این کودک خود اوست، کودکی که دهها سالِ متوالی کوشیده بودند اینچنین دور نگهش دارند و در نهایت از او یک غریبه بسازند… «متاسفانه خیر. دو سال پیش مدرسه رو خراب کردند. میدونید. یه مدرسهی نقلی بود…»
…………………
سعی کرده بود روی صفحهی سفید فهرستی بنویسد؛ لحظهی آخر کاغذ را پاره کرده بود. هیچ نامی نبود که در زندگیاش به حساب بیاید. هرگز مجبور نبود آدرسها و شماره تلفنها را بنویسد. همه را از بر بود. در دفترچه هم چیزی جز رابطههای کاری نبود. و چند آدرس فرعی که بیش از یک بازی نامها ارزشی نداشت.
و تعداد زیادی از شمارهها که باید حذف میشدند، چون به روز نبودند. تنها چیزی که پس از گم شدن دفترچه جالب بود، اسم و آدرس خودش در آن بود. مطمئناً میتوانست اعتنا نکند و بگذارد طرف در خیابان لارکاد، شماره ۴۲، بیخود منتظر بماند. اما بعد همیشه چیزی برای شک و تردید باقی میماند و اغلب در دل برخی از بعدازظهرهای در انزوایش، خواب میدید تلفن زنگ میزند و صدایی ملایم قرار ملاقاتی با او میگذارد.
اگر به کتاب تا در محله گم نشوی علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین آثار پاتریک مودیانو در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.
3 دی 1403
تا در محله گم نشوی
«تا در محله گم نشوی» اثری است از پاتریک مودیانو (نویسندهی فرانسوی برندهی جایزهی نوبل، متولد ۱۹۴۵) که در سال ۲۰۱۴ منتشر شده است. این کتاب داستان نویسندهای است که با بازگشت به گذشته و مرور خاطراتش، تلاش میکند رازها و گمگشتگیهای هویتی و روابطش را کشف کند.
دربارهی تا در محله گم نشوی
پاتریک مودیانو، نویسنده برجسته فرانسوی و برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۴، با آثارش درک عمیقی از زمان، هویت، و حافظه ارائه میدهد. یکی از شناختهشدهترین آثار او، تا در محله گم نشوی، نمونهای بارز از سبک نوشتاری منحصر به فرد اوست که با بهرهگیری از زبان ساده و در عین حال عمیق، مخاطب را به سفری در پیچیدگیهای ذهن و گذشته میبرد. این رمان همچون دیگر آثار مودیانو، دغدغههای او درباره هویت فردی و جمعی را در فضایی مهآلود و پر از راز به تصویر میکشد.
مودیانو در این کتاب داستانی روایت میکند که در نگاه اول ساده به نظر میرسد، اما لایههای عمیق آن به تدریج آشکار میشود. او استادانه زمان و مکان را در هم میآمیزد تا مخاطب را در مرز میان واقعیت و خیال قرار دهد. در این رمان، گذشته همچون سایهای بر حال شخصیتها سنگینی میکند و رازهای نهفته در آن، سرنوشت آنها را شکل میدهد.
یکی از ویژگیهای برجسته این رمان، حس بیزمانی و بیمکانی آن است. مودیانو، با استفاده از توصیفات کوتاه و دقیق، فضایی میسازد که در آن مرز میان گذشته و حال محو میشود. خیابانها، کافهها، و ساختمانهای پاریس، همچون شخصیتهایی زنده، در داستان حضور دارند و داستان را جلو میبرند.
تا در محله گم نشوی داستانی درباره گم شدن و یافتن است، چه در خیابانهای پیچدرپیچ پاریس و چه در اعماق ذهن و خاطرات. شخصیت اصلی داستان، نویسندهای است که تماس تلفنی غیرمنتظرهای او را به جستوجوی گذشتهای فراموششده میکشاند. این تماس جرقهای است برای بازنگری در زخمهای قدیمی و سؤالاتی که تاکنون بیپاسخ ماندهاند.
مودیانو با دقتی شاعرانه و نثری روان، مخاطب را به تجربهای کاملاً شخصی از خاطره و فراموشی دعوت میکند. او نشان میدهد که چگونه گذشته میتواند همچنان در زندگی حال ما زنده باشد و حتی تصمیمات و اعمال ما را تحت تأثیر قرار دهد. شخصیتهای او، با تمام رازها و تناقضاتشان، انعکاسی از ما هستند؛ انسانهایی که در جستوجوی معنا و هویتاند.
این رمان، همچون بسیاری از آثار مودیانو، به شدت تحت تأثیر جنگ جهانی دوم و پیامدهای آن قرار دارد. او به نحوی ماهرانه، سایههای تاریخی را با زندگی روزمره شخصیتها پیوند میزند و تأثیرات این وقایع بر فرد و جامعه را به تصویر میکشد. پاریسِ مودیانو شهری است که خاطرات دردناک و رازهای پنهان در کوچهها و ساختمانهای آن جا خوش کردهاند.
تا در محله گم نشوی نثری شفاف و مینیمال دارد که مخاطب را به عمق داستان میکشاند. هر جمله به دقت انتخاب شده است و هیچ واژهای اضافی به نظر نمیرسد. این سادگی ظاهری، قدرتی شگفتانگیز به روایت میبخشد و خواننده را به تأمل درباره آنچه گفته شده و آنچه ناگفته مانده است وامیدارد.
مودیانو در این کتاب نه تنها داستانی جذاب روایت میکند، بلکه پرسشهایی فلسفی درباره هویت، زمان، و حافظه مطرح میکند. او مخاطب را به سفری ذهنی دعوت میکند که در آن مرز میان واقعیت و خیال کمرنگ میشود و حقیقت نه در پاسخها، بلکه در خود جستوجو نهفته است.
فضای داستان، همچون دیگر آثار مودیانو، غرق در حس نوستالژی و اندوه است. این حس، خواننده را به تجربهای احساسی و فکری دعوت میکند که پس از پایان کتاب نیز همچنان با او باقی میماند.
تا در محله گم نشوی کتابی است که به آرامی، اما با قدرت، تأثیر خود را بر مخاطب میگذارد. مودیانو، با هنر داستانگویی خود، نشان میدهد که چگونه داستانهای ساده میتوانند به لایههای عمیقتری از وجود انسان نفوذ کنند و او را به بازاندیشی درباره زندگی و گذشته خود وادارند.
این کتاب نه تنها برای علاقهمندان به ادبیات فرانسه، بلکه برای هر کسی که به موضوعات هویتی و تاریخی علاقهمند است، تجربهای ارزشمند است. مودیانو با این اثر بار دیگر ثابت میکند که چرا یکی از مهمترین نویسندگان معاصر است و جایزه نوبل ادبیات را به درستی از آن خود کرده است.
در نهایت، تا در محله گم نشوی داستانی است که خواننده را در خود گم میکند، اما در عین حال او را به کشف و تأملی تازه درباره خود و جهان پیرامونش هدایت میکند. این کتاب به معنای واقعی کلمه سفری است که باید آن را تجربه کرد.
رمان تا در محله گم نشوی در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۲۵ با بیش از ۶۳۰۰ رای و ۹۳۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از انوشه برزنونی، نازنین عرب، سعیده شکوری، زهرا خدادادی، حسین سلیمانی و لیلا سبحانی به بازار عرضه شده است.
داستان تا در محله گم نشوی
تا در محله گم نشوی داستان نویسندهای به نام ژان داراگ است که در پاریس زندگی میکند. زندگی آرام او با تماس تلفنی غیرمنتظرهای به هم میریزد؛ زنی به نام ژیل بورلو با او تماس میگیرد و میگوید که دفترچهای قدیمی از داراگ را پیدا کرده است. این تماس، داراگ را به جستوجوی گذشتهای که تلاش کرده بود فراموش کند، میکشاند.
ژیل بورلو از داراگ میخواهد به خانهاش بیاید تا دفترچه را تحویل بگیرد. این دیدار، خاطرات گذشته را در ذهن داراگ زنده میکند. او به یاد میآورد که دفترچه مربوط به زمانی است که او در دوران جوانی در پاریس زندگی میکرد و رابطه نزدیکی با خانوادهای به نام آنسلین داشت.
خانواده آنسلین، پدر و دختری به نامهای ژرار و آنی، در زندگی داراگ نقش مهمی داشتند. داراگ در آن زمان نویسندهای جوان و بیپول بود و اغلب به خانه آنها میرفت. ژرار آنسلین مردی مرموز و مشکوک بود که کارهای غیرقانونی انجام میداد و داراگ را نیز به نوعی درگیر آن کرده بود.
در طی داستان، داراگ به مرور خاطراتش درباره آنی آنسلین میپردازد، دختری که به او علاقهمند بود اما رابطهشان به دلایلی نامشخص به پایان رسید. او همچنین به یاد میآورد که چگونه زندگیاش تحت تأثیر تصمیمات و رفتارهای خانواده آنسلین قرار گرفت.
داراگ در تلاش برای بازیابی تکههای گمشده گذشتهاش، به محلههای قدیمی پاریس سر میزند و سعی میکند مکانها و افرادی را که زمانی میشناخت، پیدا کند. اما این جستوجو بیشتر به او نشان میدهد که گذشتهاش چقدر مبهم و پراکنده بوده است.
در طول داستان، ژیل بورلو نیز شخصیتی مرموز باقی میماند. او به نوعی با خانواده آنسلین ارتباط داشته است، اما جزئیات این ارتباط به طور کامل فاش نمیشود. داراگ به تدریج متوجه میشود که این زن شاید نقش بیشتری در زندگی گذشتهاش داشته باشد تا آنچه در ابتدا تصور میکرد.
در پایان، داراگ با این حقیقت روبهرو میشود که گذشتهاش را نمیتواند به طور کامل بازیابی کند. او درمییابد که خاطرات، همچون سایههایی هستند که نمیتوان آنها را بهطور دقیق تعریف کرد. داستان با حس تعلیق و ابهام به پایان میرسد، بدون اینکه تمام رازها آشکار شوند.
تا در محله گم نشوی سفری است در ذهن و خاطرات داراگ، که نشان میدهد چگونه گذشته و حال میتوانند در هم تنیده شوند و زندگی فرد را شکل دهند، حتی اگر پاسخهای روشنی برای پرسشهای او وجود نداشته باشد.
بخشهایی از تا در محله گم نشوی
تقریبآ هیچ، مثل نیش حشرهای که اولش اصلا دردناک نیست؛ برای آنکه اقلا خودتان را خاطرجمع کنید، زیرلب چنین میگویید. حدود ساعت چهار بعدازظهر، تلفن خانهی ژان دَرَگان زنگ خورد؛ تلفن اتاقی که اسمش را گذاشته بود «دفتر کار». روی کاناپهای در انتهای اتاق، دور از نور مستقیم خورشید، لمیده بود و چرت میزد. زنگ تلفن، که دیگر مدتها بود به شنیدنش عادت نداشت، قطع نمیشد. عجب آدم سمجی! شاید یادش رفته گوشی را بگذارد. بالاخره بلند شد و رفت سمت دیگر اتاق، نزدیک پنجره. آفتاب شدیدی میتابید.
«میخواهم با آقای ژان دَرَگان صحبت کنم.»
صدایی آرام و تهدیدآمیز؛ این اولین حسی بود که به او دست داد.
«آقای دَرَگان، صدایم را میشنوید؟»
دَرَگان خواست گوشی را بگذارد، اما خب که چه؟ تلفن دوباره یکریز زنگ میخورد. مگر اینکه دوشاخه را از پریز میکشید.
«خودم هستم.»
«میخواستم راجع به دفترچهتلفنتان صحبت کنم، آقا.»
ماه پیش در قطاری به مقصد کتدازور گمش کرده بود؛ جز این احتمال دیگری نمیداد. حدس میزد وقتی بلیتش را درمیآورده تا به مأمور قطار نشان دهد، دفترچه از جیب کتش افتاده.
«دفترچهتلفنی با نام شما پیدا کردهام.»
روی جلد خاکستریاش نوشته شده بود: در صورت پیداکردن دفترچه، لطفآ آن را به این نشانی بفرستید… دَرَگان یک روز، بدون منظور خاصی، نام و نشانی و شمارهتلفنش را آنجا نوشته بود.
«هر روز یا ساعتی که شما بفرمایید میآورمش دم منزلتان.»
بله، قطعآ صدایی آرام و تهدیدآمیز بود. حتی به نظر دَرَگان رسید که بیشباهت به صدای باجگیرها هم نیست.
«بیرون از خانه قرار بگذاریم بهتر است.»
سعی کرده بود بر ضعفش غلبه کند. میخواست بیاعتنا به نظر برسد، اما لحن کلامش یکباره بیرمق شده بود.
«هرطور که میل شماست، آقا.»
سکوتی برقرار شد.
«حیف شد. من نزدیک منزلتان هستم. دلم میخواست دفترچه را هرچه زودتر به دستتان برسانم.»
دَرَگان با خودش فکر کرد نکند مرد جلو خانه ایستاده و منتظر است که او بیرون بزند. باید هرچه زودتر از شرش خلاص میشد.
بالاخره گفت: «چطور است فردا بعدازظهر همدیگر را ببینیم.»
«هرطور میل شماست. پس قرارمان نزدیک محل کار من، حوالی ایستگاه سن لازار.»
نزدیک بود گوشی را بگذارد، اما خونسردیاش را حفظ کرد.
مرد پرسید: «خیابان آرکاد را بلدید؟ میتوانیم توی یک کافه قرار بگذاریم. شمارهی ۴۲ خیابان آرکاد.»
دَرَگان آدرس را یادداشت کرد، نفس عمیقی کشید و گفت: «بسیار خب، آقا. شمارهٔ ۴۲ خیابان آرکاد، فردا ساعت ۵ بعدازظهر.»
………………
داراگان پرسید:«بچه چی؟ از بچه خبر دارید؟» «هیچ خبری ندارم. خیلی وقتها از خودم میپرسم چه بلایی سرش اومده… چه رفتن عجیبی…» «حتماً تو یه مدرسه ثبت نامش کرده بودن…» «بله مدرسهی لافوره. خیابان بورون. یادم میآد یه بار گلو درد داشت و من گواهی پزشکی برای غیبت هاش نوشتم»
«تو مدرسهی لافوره شاید بشه ردی ازش پیدا کرد؟» … نمیتواند چشم از عکس بردارد. از خودش میپرسد چرا آن را بین برگههای «پرونده» فراموش کرده بود؟ آیا چیز آزاردهندهای بود، یا بنا بر ادبیات قضایی، مدرک جرمی بود که او، یعنی داراگان، میخواست از ذهنش دور کند؟
دچار یکجور سرگیجه میشود، سوزشی خفیف در بالای پیشانی. بهناچار باید اعتراف کند که این کودک خود اوست، کودکی که دهها سالِ متوالی کوشیده بودند اینچنین دور نگهش دارند و در نهایت از او یک غریبه بسازند… «متاسفانه خیر. دو سال پیش مدرسه رو خراب کردند. میدونید. یه مدرسهی نقلی بود…»
…………………
سعی کرده بود روی صفحهی سفید فهرستی بنویسد؛ لحظهی آخر کاغذ را پاره کرده بود. هیچ نامی نبود که در زندگیاش به حساب بیاید. هرگز مجبور نبود آدرسها و شماره تلفنها را بنویسد. همه را از بر بود. در دفترچه هم چیزی جز رابطههای کاری نبود. و چند آدرس فرعی که بیش از یک بازی نامها ارزشی نداشت.
و تعداد زیادی از شمارهها که باید حذف میشدند، چون به روز نبودند. تنها چیزی که پس از گم شدن دفترچه جالب بود، اسم و آدرس خودش در آن بود. مطمئناً میتوانست اعتنا نکند و بگذارد طرف در خیابان لارکاد، شماره ۴۲، بیخود منتظر بماند. اما بعد همیشه چیزی برای شک و تردید باقی میماند و اغلب در دل برخی از بعدازظهرهای در انزوایش، خواب میدید تلفن زنگ میزند و صدایی ملایم قرار ملاقاتی با او میگذارد.
اگر به کتاب تا در محله گم نشوی علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین آثار پاتریک مودیانو در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، داستان خارجی، داستان معاصر، رمان، روانشناسی، معمایی/رازآلود
۰ برچسبها: ادبیات جهان، پاتریک مودیانو، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب