«پدر آن دیگری» اثری است از پرینوش صنیعی (نویسندهی زادهی تهران، متولد ۱۳۲۸) که در سال ۱۳۸۳ منتشر شده است. این رمان داستان تأثیر تبعیض خانوادگی و بیتوجهی والدین بر روان کودک است که منجر به سکوت اختیاری او میشود.
دربارهی پدر آن دیگری
رمان پدر آن دیگری نوشتهی پرینوش صنیعی اثری است که به واکاوی مسائل روانشناختی و خانوادگی از نگاه یک کودک میپردازد. این کتاب که در سال ۱۳۸۳ منتشر شد، به سرعت مورد توجه قرار گرفت و تاکنون به بیش از دوازده زبان دنیا ترجمه شده است. داستان تأثیرگذار آن، الهامبخش ساخت فیلمی به همین نام به کارگردانی یدالله صمدی شد که توانست جوایز مهمی در جشنوارههای بینالمللی کسب کند.
این رمان در بستری از وقایع اجتماعی و فرهنگی سالهای پس از انقلاب ایران روایت میشود. در بخشهایی از کتاب، محدودیتها و سختگیریهایی که در آن دوران در روابط اجتماعی، بهویژه میان دختران و پسران وجود داشت، به تصویر کشیده شده است. با این حال، آنچه این اثر را از سایر رمانهای مشابه متمایز میکند، تمرکز آن بر دنیای درونی یک کودک و نحوهی مواجههی او با مشکلات خانوادگی و اجتماعی است.
داستان از زاویه دید شهاب، شخصیت اصلی، روایت میشود. او در روز تولد بیستسالگیاش با دیدن عکسی قدیمی، به مرور خاطرات دوران کودکی خود میپردازد. شهاب کودکی است که مانند همسنوسالهایش زندگی عادی ندارد. او از کودکی در معرض مقایسهی دائمی با برادر بزرگترش، آرش، قرار گرفته است؛ برادری که از دید پدرش، نمونهی یک فرزند موفق و باهوش محسوب میشود. در مقابل، شهاب به دلیل تفاوتهای رفتاریاش مورد تحقیر و بیتوجهی قرار میگیرد.
یکی از ویژگیهای بارز شخصیت شهاب، سکوتی است که او در واکنش به شرایط دشوار زندگیاش انتخاب کرده است. او دچار «لالی انتخابی» میشود، به این معنا که توانایی صحبت کردن دارد، اما تصمیم میگیرد که حرفی نزند. این سکوت، نوعی اعتراض بیصدا به رفتارهای ناعادلانهی پدرش است که همواره او را در سایهی برادرش قرار داده است.
شهاب در این دنیای پرتنش، دو دوست خیالی به نامهای اسی و ببی دارد. این دو شخصیت خیالی، بازتابی از تنهایی عمیق و نیاز او به ارتباط با دیگران هستند. وجود آنها همچنین نشاندهندهی آسیبهای روحی شهاب و تأثیر رفتار اطرافیان بر ذهن و احساسات اوست. نویسنده با بهرهگیری از این عناصر، لایههای عمیقتری از روان کودک را به نمایش میگذارد.
تنها فردی که به راز شهاب پی برده و او را درک میکند، مادربزرگ اوست. او برخلاف سایر اعضای خانواده، متوجه میشود که سکوت شهاب یک ناتوانی نیست، بلکه واکنشی به محیط سرکوبگر اطرافش است. رابطهی میان شهاب و مادربزرگ، یکی از عاطفیترین بخشهای کتاب را شکل میدهد و نشان میدهد که چطور محبت و درک، میتواند تأثیری عمیق بر زندگی یک کودک بگذارد.
نثر ساده و روان داستان، باعث میشود که خواننده بتواند با دنیای درونی شهاب همراه شود و احساسات او را لمس کند. پرینوش صنیعی با استفاده از توصیفات دقیق و جملات تأثیرگذار، فضایی ملموس و زنده را خلق کرده است که خواننده را درگیر داستان میکند. رنگها، بوها و حسهای مختلف در متن به گونهای بهکار رفتهاند که روایت را از صرفاً یک داستان خطی فراتر میبرند و آن را به تجربهای حسی و عاطفی تبدیل میکنند.
در یکی از نقاط اوج داستان، حادثهای رخ میدهد که باعث میشود دیدگاه اطرافیان نسبت به شهاب تغییر کند. این اتفاق نه تنها برای خانوادهی او، بلکه برای خواننده نیز تلنگری است که به تأثیر رفتار والدین بر فرزندان بیندیشد. کتاب در نهایت این پیام را منتقل میکند که بیتوجهی به احساسات کودکان و مقایسهی ناعادلانهی آنها میتواند آسیبهای جبرانناپذیری به شخصیت و آیندهشان وارد کند.
پدر آن دیگری فراتر از یک داستان کودکانه یا خانوادگی است؛ این رمان تصویری از جامعهای است که در آن کودکان اغلب نادیده گرفته میشوند و احساساتشان به درستی درک نمیشود. کتاب با پرداختن به موضوعات روانشناختی و اجتماعی، مخاطبان را به تفکر دربارهی نقش والدین و تأثیر رفتار آنها بر روح و روان فرزندانشان دعوت میکند.
این رمان نهتنها برای علاقهمندان به ادبیات داستانی، بلکه برای والدین، مربیان و کسانی که با کودکان سروکار دارند، اثری ارزشمند و تأثیرگذار محسوب میشود. پدر آن دیگری به مخاطبانش یادآوری میکند که حمایت از کودکان، تنها به تأمین نیازهای مادی آنها محدود نمیشود، بلکه درک عواطف و احساساتشان نیز نقشی اساسی در رشد و شکلگیری شخصیت آنها دارد.
رمان پدر آن دیگری در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۴۰ با بیش از ۷۴۰۰ رای و ۵۸۸ نقد و نظر است.
خلاصهی داستان پدر آن دیگری
پدر آن دیگری داستان زندگی پسری به نام شهاب را روایت میکند که در کودکی به دلیل بیتوجهی و تبعیضهای خانوادگی دچار «لالی انتخابی» میشود. او در یک خانوادهی سنتی رشد میکند که در آن پدرش، ناصر، تنها فرزند ارشدش، آرش، را مورد توجه و حمایت قرار میدهد و شهاب را پسری کندذهن و بیاستعداد میپندارد. این مقایسهی دائمی و رفتارهای ناعادلانهی پدر، شهاب را به سکوتی عمیق فرو میبرد. او در واکنش به این بیمهریها، هیچگاه با کسی صحبت نمیکند و تنها از طریق دو دوست خیالیاش، اسی و ببی، با دنیای اطراف ارتباط برقرار میکند.
شهاب در خانهای بزرگ میشود که هیچکس به احساسات او اهمیت نمیدهد. پدرش او را به خاطر ناتوانی در صحبت کردن تحقیر میکند و مادرش نیز که خود تحت سلطهی همسرش است، توان حمایت از او را ندارد. تنها فردی که متوجه وضعیت شهاب میشود، مادربزرگ اوست که درک عمیقی از احساسات او دارد و باور دارد که شهاب برخلاف تصور دیگران، نه خنگ است و نه ناتوان. با این حال، تلاشهای او برای حمایت از نوهاش در برابر بیرحمیهای پدر چندان مؤثر واقع نمیشود.
داستان تا زمانی که شهاب به سن مدرسه میرسد، با روایت زندگی درونی او ادامه مییابد. وقتی او مجبور میشود به مدرسه برود، فشارهای اجتماعی و خانوادگی شدت میگیرند. سکوت او باعث میشود که دیگران تصور کنند او مشکل ذهنی دارد. این شرایط بهتدریج او را به انزوا و ناامیدی بیشتری سوق میدهد، اما او همچنان تصمیم دارد سکوت خود را حفظ کند، چرا که این تنها راه اعتراضش به بیعدالتیهایی است که تجربه میکند.
در ادامه، یک حادثهی ناگهانی مسیر زندگی شهاب را تغییر میدهد. در لحظهای غیرمنتظره، او برای اولین بار در حضور دیگران صحبت میکند و همین اتفاق موجب تعجب و شگفتی خانواده میشود. این تغییر، باعث میشود اطرافیانش به اشتباهات خود پی ببرند و نگاهشان نسبت به شهاب تغییر کند. بهویژه پدر او که تا پیش از این، هیچ توجهی به احساسات و شخصیت او نداشت، ناچار میشود با واقعیت روبهرو شود.
در پایان، داستان با نگاهی به آیندهی شهاب و زندگیای که پس از این تغییرات در انتظار اوست، بسته میشود. کتاب پدر آن دیگری نهتنها داستانی از یک کودک مظلوم است، بلکه نگاهی عمیق به تأثیر رفتار والدین بر روان فرزندان دارد و نشان میدهد که بیتوجهی و قضاوت نادرست چگونه میتواند زندگی یک کودک را تحت تأثیر قرار دهد.
بخشهایی از پدر آن دیگری
مادر امروز برای ۲۰ سالگی ام جشن تولد مفصلی گرفته و من به دور از هیاهوی دوستان، بیست سال گذشته را مرور می کنم. از روزی که به خنگیم پی بردم، نسبت به این کلمه حساس شدم، وقتی به این اسم صدایم می کردند عصبانی می شدم یا جیغ می کشیدم، چیزی را می شکستم یا کسی را می زدم و یک خرابکاری درست و حسابی راه می انداختم.
ولی از آن لحظه که واقعیت را پذیرفتم حالت هایم عوض شد، با شنیدن این اسم عصبانی نمیشدم ولی انگار چیزی راه گلویم را می بست، در کنجی می نشستم زانوهایم را بغل می کردم و آرزو می کردم از این هم کوچک تر شوم آنقدر کوچک که هیچ کس نتواند مرا ببیند و این برای بچه چهار ساله رنج بزرگی است.
…………………..
دخترعمویم «فرشته» مرا بخاطر خنگ بودنم خیلی دوست داشت. مرا «خنگول کوچولوی من» صدا می کرد و در آغوشم می گرفت. چقدر از بویش خوشم می آمد. او هم از کارهای من خوشحال می شد و می خندید، شکلات و بستنی برایم می خرید. من شکلات و بستنی خیلی دوست داشتم ولی از اینکه او خوشحال می شد، بیشتر خوشم می آمد. حاضر بودم هرکاری بکنم تا او بیشتر و بیشتر خوشحال شود.
آن ها همیشه با خنده به من خنگ میگفتند من هم طبیعتا فکر می کردم خنگ حرف خوبیست. نمی دانستم، مردم بخاطر چیزهای دیگر جز خوشحالی هم می خندند. خوب چه کنم من خنگ بودم دیگر.
…………………
مامان با اینکه بلده حرف بزنه، اینقدر باهوشه که همیشه میفهمه ما چی می خوایم. چطور اینو نمیفهمه؟ یعنی نمیدونه که بچه های خوب، سالم، خوشگل و باهوش مال باباهان؛ بچه های خنگ، زشت، مریض، اونا که نمیتونن حرف بزنن مال مامان ها؟
………………….
از دکترها خوشم نمی آمد. رفتارشان قابل پیش بینی نبود. گاهی شکلات می دادند و گاهی هم بی خود و بی جهت یک سوزن به تن آدم فرو می کردند. انگار مرض داشتند. بعد هم می گفتند درد ندارد. این حرفشان بیشتر از سوزن بی دلیل لج مرا درمی آورد. چقدر دلم می خواست من هم یک سوزن به تن دکتر فرو کنم تا ببیند درد دارد یا نه.
……………….
هنوز نمی توانستم باور کنم که کسی به این راحتی دروغ بگوید. البته مادر هم دروغ می گفت ولی دروغ های او برای حمایت بود، نه برای از بین بردن. حالا داشتم معنی دروغ را می فهمیدم، با این فهمیدن ها و بزرگ شدن ها زبانم به کلی بند آمده بود، حتی با اسی و ببی هم حرف نمی زدم. انگار برای همیشه ذهنم را ترک کرده و گم شده بودند.
اگر به کتاب پدر آن دیگری علاقه دارید، بخش معرفی برترین رمانهای ایرانی در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر موارد مشابه نیز آشنا میسازد.
15 اسفند 1403
پدر آن دیگری
«پدر آن دیگری» اثری است از پرینوش صنیعی (نویسندهی زادهی تهران، متولد ۱۳۲۸) که در سال ۱۳۸۳ منتشر شده است. این رمان داستان تأثیر تبعیض خانوادگی و بیتوجهی والدین بر روان کودک است که منجر به سکوت اختیاری او میشود.
دربارهی پدر آن دیگری
رمان پدر آن دیگری نوشتهی پرینوش صنیعی اثری است که به واکاوی مسائل روانشناختی و خانوادگی از نگاه یک کودک میپردازد. این کتاب که در سال ۱۳۸۳ منتشر شد، به سرعت مورد توجه قرار گرفت و تاکنون به بیش از دوازده زبان دنیا ترجمه شده است. داستان تأثیرگذار آن، الهامبخش ساخت فیلمی به همین نام به کارگردانی یدالله صمدی شد که توانست جوایز مهمی در جشنوارههای بینالمللی کسب کند.
این رمان در بستری از وقایع اجتماعی و فرهنگی سالهای پس از انقلاب ایران روایت میشود. در بخشهایی از کتاب، محدودیتها و سختگیریهایی که در آن دوران در روابط اجتماعی، بهویژه میان دختران و پسران وجود داشت، به تصویر کشیده شده است. با این حال، آنچه این اثر را از سایر رمانهای مشابه متمایز میکند، تمرکز آن بر دنیای درونی یک کودک و نحوهی مواجههی او با مشکلات خانوادگی و اجتماعی است.
داستان از زاویه دید شهاب، شخصیت اصلی، روایت میشود. او در روز تولد بیستسالگیاش با دیدن عکسی قدیمی، به مرور خاطرات دوران کودکی خود میپردازد. شهاب کودکی است که مانند همسنوسالهایش زندگی عادی ندارد. او از کودکی در معرض مقایسهی دائمی با برادر بزرگترش، آرش، قرار گرفته است؛ برادری که از دید پدرش، نمونهی یک فرزند موفق و باهوش محسوب میشود. در مقابل، شهاب به دلیل تفاوتهای رفتاریاش مورد تحقیر و بیتوجهی قرار میگیرد.
یکی از ویژگیهای بارز شخصیت شهاب، سکوتی است که او در واکنش به شرایط دشوار زندگیاش انتخاب کرده است. او دچار «لالی انتخابی» میشود، به این معنا که توانایی صحبت کردن دارد، اما تصمیم میگیرد که حرفی نزند. این سکوت، نوعی اعتراض بیصدا به رفتارهای ناعادلانهی پدرش است که همواره او را در سایهی برادرش قرار داده است.
شهاب در این دنیای پرتنش، دو دوست خیالی به نامهای اسی و ببی دارد. این دو شخصیت خیالی، بازتابی از تنهایی عمیق و نیاز او به ارتباط با دیگران هستند. وجود آنها همچنین نشاندهندهی آسیبهای روحی شهاب و تأثیر رفتار اطرافیان بر ذهن و احساسات اوست. نویسنده با بهرهگیری از این عناصر، لایههای عمیقتری از روان کودک را به نمایش میگذارد.
تنها فردی که به راز شهاب پی برده و او را درک میکند، مادربزرگ اوست. او برخلاف سایر اعضای خانواده، متوجه میشود که سکوت شهاب یک ناتوانی نیست، بلکه واکنشی به محیط سرکوبگر اطرافش است. رابطهی میان شهاب و مادربزرگ، یکی از عاطفیترین بخشهای کتاب را شکل میدهد و نشان میدهد که چطور محبت و درک، میتواند تأثیری عمیق بر زندگی یک کودک بگذارد.
نثر ساده و روان داستان، باعث میشود که خواننده بتواند با دنیای درونی شهاب همراه شود و احساسات او را لمس کند. پرینوش صنیعی با استفاده از توصیفات دقیق و جملات تأثیرگذار، فضایی ملموس و زنده را خلق کرده است که خواننده را درگیر داستان میکند. رنگها، بوها و حسهای مختلف در متن به گونهای بهکار رفتهاند که روایت را از صرفاً یک داستان خطی فراتر میبرند و آن را به تجربهای حسی و عاطفی تبدیل میکنند.
در یکی از نقاط اوج داستان، حادثهای رخ میدهد که باعث میشود دیدگاه اطرافیان نسبت به شهاب تغییر کند. این اتفاق نه تنها برای خانوادهی او، بلکه برای خواننده نیز تلنگری است که به تأثیر رفتار والدین بر فرزندان بیندیشد. کتاب در نهایت این پیام را منتقل میکند که بیتوجهی به احساسات کودکان و مقایسهی ناعادلانهی آنها میتواند آسیبهای جبرانناپذیری به شخصیت و آیندهشان وارد کند.
پدر آن دیگری فراتر از یک داستان کودکانه یا خانوادگی است؛ این رمان تصویری از جامعهای است که در آن کودکان اغلب نادیده گرفته میشوند و احساساتشان به درستی درک نمیشود. کتاب با پرداختن به موضوعات روانشناختی و اجتماعی، مخاطبان را به تفکر دربارهی نقش والدین و تأثیر رفتار آنها بر روح و روان فرزندانشان دعوت میکند.
این رمان نهتنها برای علاقهمندان به ادبیات داستانی، بلکه برای والدین، مربیان و کسانی که با کودکان سروکار دارند، اثری ارزشمند و تأثیرگذار محسوب میشود. پدر آن دیگری به مخاطبانش یادآوری میکند که حمایت از کودکان، تنها به تأمین نیازهای مادی آنها محدود نمیشود، بلکه درک عواطف و احساساتشان نیز نقشی اساسی در رشد و شکلگیری شخصیت آنها دارد.
رمان پدر آن دیگری در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۴۰ با بیش از ۷۴۰۰ رای و ۵۸۸ نقد و نظر است.
خلاصهی داستان پدر آن دیگری
پدر آن دیگری داستان زندگی پسری به نام شهاب را روایت میکند که در کودکی به دلیل بیتوجهی و تبعیضهای خانوادگی دچار «لالی انتخابی» میشود. او در یک خانوادهی سنتی رشد میکند که در آن پدرش، ناصر، تنها فرزند ارشدش، آرش، را مورد توجه و حمایت قرار میدهد و شهاب را پسری کندذهن و بیاستعداد میپندارد. این مقایسهی دائمی و رفتارهای ناعادلانهی پدر، شهاب را به سکوتی عمیق فرو میبرد. او در واکنش به این بیمهریها، هیچگاه با کسی صحبت نمیکند و تنها از طریق دو دوست خیالیاش، اسی و ببی، با دنیای اطراف ارتباط برقرار میکند.
شهاب در خانهای بزرگ میشود که هیچکس به احساسات او اهمیت نمیدهد. پدرش او را به خاطر ناتوانی در صحبت کردن تحقیر میکند و مادرش نیز که خود تحت سلطهی همسرش است، توان حمایت از او را ندارد. تنها فردی که متوجه وضعیت شهاب میشود، مادربزرگ اوست که درک عمیقی از احساسات او دارد و باور دارد که شهاب برخلاف تصور دیگران، نه خنگ است و نه ناتوان. با این حال، تلاشهای او برای حمایت از نوهاش در برابر بیرحمیهای پدر چندان مؤثر واقع نمیشود.
داستان تا زمانی که شهاب به سن مدرسه میرسد، با روایت زندگی درونی او ادامه مییابد. وقتی او مجبور میشود به مدرسه برود، فشارهای اجتماعی و خانوادگی شدت میگیرند. سکوت او باعث میشود که دیگران تصور کنند او مشکل ذهنی دارد. این شرایط بهتدریج او را به انزوا و ناامیدی بیشتری سوق میدهد، اما او همچنان تصمیم دارد سکوت خود را حفظ کند، چرا که این تنها راه اعتراضش به بیعدالتیهایی است که تجربه میکند.
در ادامه، یک حادثهی ناگهانی مسیر زندگی شهاب را تغییر میدهد. در لحظهای غیرمنتظره، او برای اولین بار در حضور دیگران صحبت میکند و همین اتفاق موجب تعجب و شگفتی خانواده میشود. این تغییر، باعث میشود اطرافیانش به اشتباهات خود پی ببرند و نگاهشان نسبت به شهاب تغییر کند. بهویژه پدر او که تا پیش از این، هیچ توجهی به احساسات و شخصیت او نداشت، ناچار میشود با واقعیت روبهرو شود.
در پایان، داستان با نگاهی به آیندهی شهاب و زندگیای که پس از این تغییرات در انتظار اوست، بسته میشود. کتاب پدر آن دیگری نهتنها داستانی از یک کودک مظلوم است، بلکه نگاهی عمیق به تأثیر رفتار والدین بر روان فرزندان دارد و نشان میدهد که بیتوجهی و قضاوت نادرست چگونه میتواند زندگی یک کودک را تحت تأثیر قرار دهد.
بخشهایی از پدر آن دیگری
مادر امروز برای ۲۰ سالگی ام جشن تولد مفصلی گرفته و من به دور از هیاهوی دوستان، بیست سال گذشته را مرور می کنم. از روزی که به خنگیم پی بردم، نسبت به این کلمه حساس شدم، وقتی به این اسم صدایم می کردند عصبانی می شدم یا جیغ می کشیدم، چیزی را می شکستم یا کسی را می زدم و یک خرابکاری درست و حسابی راه می انداختم.
ولی از آن لحظه که واقعیت را پذیرفتم حالت هایم عوض شد، با شنیدن این اسم عصبانی نمیشدم ولی انگار چیزی راه گلویم را می بست، در کنجی می نشستم زانوهایم را بغل می کردم و آرزو می کردم از این هم کوچک تر شوم آنقدر کوچک که هیچ کس نتواند مرا ببیند و این برای بچه چهار ساله رنج بزرگی است.
…………………..
دخترعمویم «فرشته» مرا بخاطر خنگ بودنم خیلی دوست داشت. مرا «خنگول کوچولوی من» صدا می کرد و در آغوشم می گرفت. چقدر از بویش خوشم می آمد. او هم از کارهای من خوشحال می شد و می خندید، شکلات و بستنی برایم می خرید. من شکلات و بستنی خیلی دوست داشتم ولی از اینکه او خوشحال می شد، بیشتر خوشم می آمد. حاضر بودم هرکاری بکنم تا او بیشتر و بیشتر خوشحال شود.
آن ها همیشه با خنده به من خنگ میگفتند من هم طبیعتا فکر می کردم خنگ حرف خوبیست. نمی دانستم، مردم بخاطر چیزهای دیگر جز خوشحالی هم می خندند. خوب چه کنم من خنگ بودم دیگر.
…………………
مامان با اینکه بلده حرف بزنه، اینقدر باهوشه که همیشه میفهمه ما چی می خوایم. چطور اینو نمیفهمه؟ یعنی نمیدونه که بچه های خوب، سالم، خوشگل و باهوش مال باباهان؛ بچه های خنگ، زشت، مریض، اونا که نمیتونن حرف بزنن مال مامان ها؟
………………….
از دکترها خوشم نمی آمد. رفتارشان قابل پیش بینی نبود. گاهی شکلات می دادند و گاهی هم بی خود و بی جهت یک سوزن به تن آدم فرو می کردند. انگار مرض داشتند. بعد هم می گفتند درد ندارد. این حرفشان بیشتر از سوزن بی دلیل لج مرا درمی آورد. چقدر دلم می خواست من هم یک سوزن به تن دکتر فرو کنم تا ببیند درد دارد یا نه.
……………….
هنوز نمی توانستم باور کنم که کسی به این راحتی دروغ بگوید. البته مادر هم دروغ می گفت ولی دروغ های او برای حمایت بود، نه برای از بین بردن. حالا داشتم معنی دروغ را می فهمیدم، با این فهمیدن ها و بزرگ شدن ها زبانم به کلی بند آمده بود، حتی با اسی و ببی هم حرف نمی زدم. انگار برای همیشه ذهنم را ترک کرده و گم شده بودند.
اگر به کتاب پدر آن دیگری علاقه دارید، بخش معرفی برترین رمانهای ایرانی در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر موارد مشابه نیز آشنا میسازد.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات ایران، داستان ایرانی، داستان معاصر، رمان، روانشناسی
۰ برچسبها: ادبیات ایران، پرینوش صنیعی، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب