نیمه‌ی غایب

«نیمه‌ی غایب» اثری است از حسین سناپور (نویسنده‌ی زاده‌ی کرج، متولد ۱۳۳۹) که در سال ۱۳۷۸ منتشر شده است. این رمان داستان جست‌وجوی هویتی و عاطفی یک جوان در بستر تحولات اجتماعی و سیاسی ایران دهه‌ی شصت و هفتاد است.

درباره‌ی نیمه‌ی غایب

رمان نیمه‌ی غایب اثر حسین سناپور، روایتی پرتنش و تأمل‌برانگیز از زیست نسلی است که در بزنگاه‌های تاریخی و اجتماعی ایرانِ پس از جنگ، هویت خود را جست‌وجو می‌کند. این اثر که نخستین بار در اواخر دهه هفتاد منتشر شد، با واکنش گسترده مخاطبان و منتقدان روبه‌رو شد و موفق به دریافت جوایز مهمی چون مهرگان ادب و یلدا شد؛ اما آنچه بیش از همه در این کتاب می‌درخشد، نگاه ژرف و چندلایه‌اش به چالش‌های نسلی است که میان سنت و مدرنیته، در تلاطم و سردرگمی گرفتار آمده است.

داستان در بستر زمانی اواخر دهه شصت خورشیدی شکل می‌گیرد؛ دوره‌ای پرتلاطم که نشانه‌های پایان جنگ، آغاز تغییرات اجتماعی، و شکل‌گیری هویت فردی در جوانان آن روزگار، همگی به‌نوعی در متن داستان بازتاب یافته‌اند. روایت از طریق دیدگاه‌های متعددی شکل می‌گیرد که گاه از منظر دانای کل محدود و گاه با صدای اول‌شخص ارائه می‌شود و این تنوع روایت، سبب شده است تا دنیای داستانی کتاب، تصویری فراگیر و پازل‌گونه از موقعیت شخصیت‌ها ارائه دهد.

در مرکز روایت، رابطه عاطفی پیچیده میان فرهاد و سیندخت قرار دارد؛ رابطه‌ای که نه‌تنها از بستر عاشقانه فراتر می‌رود، بلکه بستر بررسی گسست‌های خانوادگی، شکست‌های فردی، و ناتوانی در رویارویی با ساختارهای سخت و انعطاف‌ناپذیر اجتماعی را نیز فراهم می‌کند. فرهاد، نماینده نسلی است که هم به سنت تعلق دارد و هم سودای نوگرایی در سر دارد، اما در عمل، میان این دو نیروی متضاد، دچار تعلیق و انفعال است.

شخصیت سیندخت نیز با گذشته‌ای پرزخم و آینده‌ای مبهم، یکی از پیچیده‌ترین کاراکترهای رمان است. او که در کودکی از مادر جدا شده و در فضایی مردسالارانه رشد یافته، اکنون در پی هویتی مستقل است. دغدغه‌اش نه‌تنها عشق، که یافتن مادر و بازخوانی جایگاه خود در خانواده و جامعه است. او حاضر نیست به‌راحتی در چهارچوب خواسته‌های فرهاد یا انتظارات سنتی بگنجد.

نقش سایر شخصیت‌ها همچون فرح، بیژن، ثریا، صدرالدینی و الهی نیز در تکمیل فضای پرکشمکش داستان بسیار مؤثر است. سرنوشت متلاطم فرح، که از عشقی ناتمام به خودسوزی می‌رسد، و رابطه آمیخته با خشونت و ناکامی میان ثریا و صدرالدینی، همه و همه در کنار یکدیگر، تصویری از جامعه‌ای درگیر بحران هویت، سرکوب احساسات و تعارض نسل‌ها ترسیم می‌کنند.

یکی از نقاط قوت اثر، بازنمایی دقیق فضای دانشگاهی آن دوران است؛ جایی که سیاست، عشق، دوستی و مقاومت به هم تنیده شده‌اند. سناپور به‌خوبی توانسته است فضای ناامن و پراضطراب آن سال‌ها را، چه در سطح روابط اجتماعی و چه در لایه‌های روانی شخصیت‌ها، به تصویر بکشد. اعتراض‌های دانشجویی، فشارهای انضباطی، و ترس از آینده‌ای مبهم، شاکله روحی شخصیت‌ها را شکل داده‌اند.

نویسنده در این اثر، فراتر از بازنمایی یک داستان عاشقانه یا خانوادگی، به بازخوانی اجتماعی عمیقی دست زده است. تضاد میان ارزش‌های سنتی با خواسته‌های نوین نسل جوان، در بطن تمام روابط داستانی حضور دارد. این تضاد تنها در سطح رفتاری و ظاهری نیست، بلکه درونی‌ترین احساسات و تصمیم‌های شخصیت‌ها را نیز تحت‌تأثیر قرار داده است.

زمان در این رمان، ساختاری خطی ندارد. روایت‌ها از گذشته به حال و بالعکس حرکت می‌کنند، و این رفت‌وبرگشت‌های زمانی، نه‌تنها به عمق داستان افزوده، بلکه نشان می‌دهد که چگونه گذشته و حال در ذهن شخصیت‌ها درهم‌تنیده‌اند و چگونه تصمیم‌های امروز، سایه‌ای از خاطرات و زخم‌های کهنه‌اند.

سناپور با نگاهی انسانی، چندوجهی و صادقانه، توانسته است زن و مرد داستان خود را با همه ضعف‌ها، ترس‌ها، آرزوها و شکست‌های‌شان به خواننده معرفی کند. او با عبور از تصویرهای کلیشه‌ای، به لایه‌های پنهان شخصیت‌ها نفوذ می‌کند و جهان درونی آن‌ها را با ظرافتی ادبی ترسیم می‌کند که کمتر در نخستین رمان‌ها دیده می‌شود.

اگرچه برخی منتقدان ساختار رمان را ساده یا مضمون آن را نزدیک به روایت‌های روزنامه‌ای دانسته‌اند، اما عمق روان‌شناسانه و توجه به بستر اجتماعی اثر، جایگاه آن را در ادبیات معاصر ایران تثبیت کرده است. نیمه‌ی غایب نه تنها تصویری از بحران هویتی یک نسل است، بلکه آینه‌ای است برای خواننده امروز تا خود را در سایه گذشته‌ای نه‌چندان دور بازیابد.

حسین سناپور در این اثر، تنها به بازگویی یک داستان بسنده نکرده است. او با روایتی چندلایه، مخاطب را دعوت می‌کند تا در آینه شکست‌ها، جدایی‌ها، آرمان‌ها و ناامیدی‌ها بنگرد و به این بیندیشد که چگونه جامعه‌ای با تاریخچه‌ای ملتهب، می‌تواند در نسل‌های نو، زخم‌های ناپیدای خود را تکرار کند.

نیمه‌ی غایب رمانی است درباره غیاب‌های پررنگ؛ غیاب مادر، غیاب عشق، غیاب آینده روشن، و حتی غیاب خود. در این اثر، آدم‌ها گویی نیمی از وجود خود را گم کرده‌اند و در تلاش‌اند با حرکت، با عشق، با اعتراض یا با رفتن، آن نیمه را باز یابند؛ تلاشی که گاه به پیروزی و گاه به شکست ختم می‌شود، اما همواره همراه با حقیقتی انسانی و ملموس است.

رمان نیمه‌ی غایب در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۲۸ با بیش از ۱۱۳۰ رای و ۷۴ نقد و نظر است.

خلاصه‌ی داستان نیمه‌ی غایب

در دل سال‌های پایانی دهه شصت، داستانی شکل می‌گیرد که زندگی نسلی از جوانان را به تصویر می‌کشد؛ نسلی که دوران گذار از جنگ به صلح را تجربه می‌کند و در تلاش است تا جایگاه خود را در جامعه‌ای در حال دگرگونی بیابد. «نیمه‌ی غایب» روایتی از این نسل است که میان باورهای قدیمی و ارزش‌های نوین گرفتار آمده و سعی دارد در کشاکش این تعارضات، مسیر زندگی‌اش را پیدا کند. دو شخصیت اصلی داستان، فرهاد و سیندخت، دانشجویان معماری در دانشگاه تهران‌اند و رابطه عاشقانه میان آن‌ها هسته‌ی مرکزی روایت را شکل می‌دهد.

فرهاد پسری‌ست با پیش‌زمینه‌ای سنتی که عاشق سیندخت، دختری مستقل و زخم‌خورده از گذشته‌ای پرآشوب، می‌شود. اما سیندخت خود اسیر خاطرات مادر گمشده‌اش است که دو دهه پیش خانواده را ترک کرده و به آمریکا مهاجرت کرده است. این جدایی درونی، رابطه‌ی او با فرهاد را دچار تزلزل می‌کند و مانع شکل‌گیری پیوندی پایدار میان آن‌ها می‌شود. در همین حین، سایه سنگین پدر معتاد و متزلزل سیندخت نیز بر سر زندگی او گسترده شده است.

داستان تنها به روابط فرهاد و سیندخت محدود نمی‌ماند، بلکه شخصیت‌هایی چون فرح و بیژن نیز وارد عرصه روایت می‌شوند. فرح، همخانه سیندخت، دختری سرزنده اما در تضاد با خانواده‌ای سنت‌گراست که آینده‌اش را بدون نظر او تعیین می‌کنند. او به بیژن دل بسته، اما بی‌مهری و انکار عشقی که به آن دل سپرده، او را به آستانه فروپاشی روحی می‌کشاند و به اقدامی تراژیک سوق می‌دهد که تنها با دخالت سیندخت ناکام می‌ماند.

از سوی دیگر، گذشته‌ی خانواده سیندخت با حضور شخصیت‌هایی مثل صدرالدینی، پدر او، و الهی، دوست قدیمی صدر، لایه‌های پنهان‌تری از روایت را روشن می‌کند. صدرالدینی مردی‌ست زخم‌خورده، گرفتار در هوس و ناتوان از حفظ بنیان خانواده. الهی اما تلاش می‌کند پیوندهای ازهم‌گسیخته را دوباره برقرار کند و در نهایت، موفق می‌شود ثریا، مادر سیندخت، را پس از سال‌ها به ایران بازگرداند.

اتفاقات داستان در بستر سیاسی و اجتماعی مشخصی رقم می‌خورد. دانشگاه، محل تحصیل شخصیت‌ها، تنها فضایی برای درس خواندن نیست، بلکه جایی‌ست برای بروز اعتراضات، طرح خواسته‌های جدید و کشمکش‌های نسلی که آرمان‌گرایی‌اش با واقعیت‌های خشن جامعه برخورد کرده است. فرهاد نیز درگیر یکی از این اعتراض‌ها می‌شود و در پی عدم سازش با سیستم، از تحصیل تعلیق می‌گردد.

زمان در این رمان به‌صورت خطی حرکت نمی‌کند. روایت‌های متعدد، با راوی‌های مختلف و زاویه‌دیدهای گوناگون، تصویری پازلی از رویدادها خلق می‌کنند. داستان از طریق این ساختار غیرخطی، لایه‌لایه گسترش می‌یابد و گذشته و حال در هم تنیده می‌شوند. فصل‌های مختلف با عنوان‌هایی آیینی چون «مراسم وصل» یا «مراسم قربان»، نوعی تقابل میان پیوند و جدایی را بازتاب می‌دهند.

در نهایت، فرهاد پس از دو سال دوری، به دانشگاه بازمی‌گردد تا شاید رابطه‌ای را که ناتمام مانده بود، از سر گیرد. اما درمی‌یابد که سیندخت ایران را ترک کرده، ازدواج کرده و در آمریکا ساکن شده است. فرهاد که میان باورهای گذشته و واقعیت اکنون سرگردان است، تنها با خاطره‌ای نیمه‌تمام از عشق، نسل و آرمان‌هایش، باقی می‌ماند. داستان با نگاهی تلخ به ناکامی‌ها، اما نیز با نوعی تأمل درباره عبور، تحول و زیستن، پایان می‌پذیرد.

بخش‌هایی از نیمه‌ی غایب

نمی توانست بایستد یا روبرگرداند. کوچه باغ ها تند از کنارش می گذشتند و کسی خیلی جلوتر از او، با موهای بلند تاب خور، پیراهن گلدار بلند، می رفت و مدام پشت هر پیچ پنهان می شد. هراس داشت اما کنجکاوی یا چیزی دیگر پیش می بردش. یا او نمی رفت و کوچه های باریک پیچ در پیچ می آمدند و می گذشتند.

غورغور با طنینش انگار برخاسته از اعماق دهلیز یا غاری، همان طور او را به خود می خواند. رو برنمی گرداند. نمی توانست. ناگهان دیدش؛ پشت یک پیچ ایستاده بود. صورت سفید و مات، انگار صورتک زده بود، دست ها دراز کرده بود سویش. خودش بود؛ غریبه و ترسناک.

……………………

 دیگر نمی تواند سکوت و خلوتی باغ پرتقال را تحمل کند که درخت های سبز تیره مدام از او می خواهند که حرف بزند و حرف بزند واز خالی هم خالی تر شود، وخودشان هیچ چیز نگویند و فقط طلب کارانه تماشا کنند.

نمی تواند آن قدر جلو بوقلمون های غرغرو دانه بپاشد و پرتقال توی کاغذ بپیچد تا یک روز بنشیند روی صندلی و کف دستش حنا بگذارند و او سرش را پائین نگه دارد تا روی دست او هم (عباس) حنا بگذارند و زن ها بالای سر آن ها، که روی دو تا صندلی سرد فلزی ارج نشسته اند، کل بکشند. با بیژن فرقی نمی کند چه طور انجام بشود، حتا اگر فقط خودشان دو نفر بروند محضر. کار از کار گذشته است.

……………………

صدای در توی سرش کوبیده می شود. پله ها تند وتند چرخ می خورند و از زیر پایش بالا می روند و طنین بازتاب تق و تق شان در میان هم می دود و گره می خورد و زنجیری می شود با دانه هایی بزرگ و کوچک که تا بالاترین جای سقف کاسه ی سر، بی قطع ادامه دارد. توی تاریکی و خلوت کوچه می ایستد تا پای لرزانش هم بایستد.

 

اگر به کتاب نیمه‌ی غایب علاقه دارید، بخش معرفی برترین رمان‌های ایرانی در وب‌سایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر موارد مشابه نیز آشنا می‌سازد.