آفتاب در حجاب

«آفتاب در حجاب» اثری است از سیدمهدی شجاعی (نویسنده‌ی اهل تهران، متولد ۱۳۳۹) که در سال ۱۳۷۷ منتشر شده است. این کتاب روایت زندگی حضرت زینب (س) از تولد تا وفات، با تمرکز بر نقش او در واقعه‌ی کربلا و پیام‌رسانی نهضت عاشورا از زاویه‌ای درونی و احساسی است.

درباره‌ی آفتاب در حجاب

کتاب آفتاب در حجاب اثری است که تلاش دارد تصویری ژرف، زنده و انسانی از بانویی ارائه دهد که در طول تاریخ تشیع همواره مورد احترام بوده، اما کمتر از زندگی و شخصیتش سخن گفته شده است. این کتاب با روایتی داستان‌گونه و در عین حال وفادار به منابع تاریخی، زندگی حضرت زینب (س) را از آغاز تا واپسین لحظات حیات او به تصویر می‌کشد و پرده از ابعاد کمتر دیده‌شده‌ی این شخصیت والا برمی‌دارد.

نویسنده‌ی کتاب، سیدمهدی شجاعی، با تکیه بر پژوهشی دقیق و ارجاع به منابع معتبر تاریخی، کوشیده است نه‌تنها وقایع زندگی این بانوی بزرگ را بازگو کند، بلکه دریچه‌ای به احساسات، اندیشه‌ها و رنج‌های درونی او نیز بگشاید. آنچه این اثر را از بسیاری از آثار مشابه متمایز می‌سازد، استفاده‌ی هم‌زمان از دو شیوه‌ی روایت یعنی دانای کل و دوم شخص است که فضای صمیمی‌تر و احساسی‌تری را برای مخاطب فراهم می‌آورد.

زبان کتاب ترکیبی است از بیان شاعرانه و تحلیل تاریخی. این ترکیب باعث می‌شود تا مخاطب، هم درگیر رویدادهای بیرونی و هم سیر تحولات درونی شخصیت اصلی شود. این نگاه چندلایه به زندگی حضرت زینب، راهی تازه برای فهم بهتر موقعیت او در تاریخ اسلام و واقعه‌ی عاشورا می‌گشاید.

داستان با خوابی آغاز می‌شود که در آن حضرت زینب، خبر از فقدان‌های بزرگ آینده دریافت می‌کند: جدایی از پیامبر، مادر، پدر و برادران. این کابوس کودکی، به شکل نمادینی در سراسر روایت حضور دارد و در پایان نیز دوباره بازمی‌گردد؛ به گونه‌ای که می‌توان آن را حلقه‌ی اتصال آغاز و پایان کتاب دانست.

در بخش‌هایی از کتاب با ماجرای تولد و نام‌گذاری حضرت زینب روبه‌رو می‌شویم؛ جایی که پیامبر (ص) به خواست خداوند، نامی زیبا و پربار برای این دختر انتخاب می‌کند. نویسنده با نگاهی ظریف به جزئیات، این صحنه‌ها را با لطافت و در عین حال عظمت معنوی روایت می‌کند و مخاطب را با مفاهیمی چون سرنوشت، رنج و رسالت آشنا می‌سازد.

حوادث مربوط به واقعه‌ی کربلا و نقش برجسته‌ی حضرت زینب در آن، نقطه‌ی عطف این روایت است. نویسنده کوشیده تا از نگاه این بانوی رنج‌دیده، به بازسازی صحنه‌هایی بپردازد که اغلب از زاویه‌ی مردانه و بیرونی روایت شده‌اند. این زاویه‌ی زنانه و درونی، نگاهی تازه و احساس‌برانگیز به عاشورا ارائه می‌دهد.

یکی از ویژگی‌های برجسته‌ی این اثر، پرداختن به شخصیت حضرت زینب به عنوان یک زن با وجوه انسانی و روحی عمیق است. برخلاف برخی متون که تنها بر نقش‌های بیرونی تاکید دارند، این کتاب به کنکاش در لایه‌های پنهان وجودی ایشان می‌پردازد؛ از تردید و اندوه گرفته تا یقین و استقامت.

هر یک از هجده بخش کتاب – که با عنوان «پرتو» مشخص شده‌اند – قطعه‌ای از پازل زندگی این بانوی مقاوم را نمایان می‌سازند. این ساختار چندبخشی، به خواننده کمک می‌کند تا با روند تحولات شخصی و تاریخی شخصیت اصلی همراه شود و به درکی تدریجی از عظمت جایگاه او دست یابد.

شجاعی در این کتاب تنها به بازگویی رویدادها بسنده نمی‌کند، بلکه تلاش می‌کند معنا و پیام نهفته در دل آن‌ها را نیز آشکار سازد. از این رو، اثر او بیشتر از یک روایت تاریخی صرف، نوعی سلوک معرفتی برای مخاطب است؛ سفری از شناخت سطحی به فهم عمیق.

در لابه‌لای روایت‌ها، نویسنده با بهره‌گیری از لحن خطاب‌گونه، مخاطب را مستقیماً درگیر می‌کند و از او می‌خواهد که تنها نظاره‌گر نباشد، بلکه خود را در جایگاه شخصیت اصلی بگذارد و رنج‌ها، ایستادگی‌ها و دغدغه‌های او را با تمام وجود احساس کند.

همان‌گونه که نویسنده در جای‌جای مصاحبه‌ها اشاره کرده است، انتخاب این زاویه‌ی دید، تلاشی برای نزدیک‌تر ساختن تجربه‌ی عاشورا به مخاطب امروزی است؛ مخاطبی که شاید بسیاری از مفاهیم را بداند اما به عمق حسی و انسانی آن کمتر راه یافته باشد.

آفتاب در حجاب کتابی است که هم ارزش تاریخی دارد و هم قدرت ادبی. در آن، رنج‌های حضرت زینب به‌سان نوری است که از پشت پرده‌ی حجاب بر دل مخاطب می‌تابد. این اثر نه‌تنها روایت زندگی یک زن بزرگ است، بلکه تلاشی برای بازخوانی یکی از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین وقایع تاریخ اسلام از زاویه‌ای تازه و انسانی‌تر محسوب می‌شود.

کتاب آفتاب در حجاب در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۴.۳۰ با بیش از ۷۹۸ رای و ۹۸ نقد و نظر است.

خلاصه‌‌ی محتوای آفتاب در حجاب

کتاب آفتاب در حجاب در قالب هجده بخش یا «پرتو» به روایت زندگی حضرت زینب (س) می‌پردازد؛ از دوران کودکی و محیط خانواده‌ی نبوی آغاز می‌کند و تا واپسین لحظات عمر این بانوی بزرگ ادامه می‌دهد. داستان با کابوسی آغاز می‌شود که حضرت زینب در کودکی می‌بیند؛ خوابی که نشانه‌هایی از مصیبت‌های آینده را در خود دارد و نغمه‌ای از اندوه‌های نهفته در تقدیر اوست. این کابوس به مثابه پیش‌درآمدی است بر مسیری پرفراز و نشیب که در انتظار اوست.

در فصل‌های آغازین، به تولد حضرت زینب و ماجرای نام‌گذاری او پرداخته می‌شود. نویسنده با استفاده از منابع دینی و تاریخی، شرح می‌دهد که چگونه پیامبر اسلام، پس از مشورت با جبرئیل، نام «زینب» را برای او برمی‌گزیند. این نام به معنای «درخت خوش‌منظر» است و حامل مفهومی روح‌افزا از طراوت و معنویت است. در همان لحظه، جبرئیل از سرنوشت اندوه‌بار این کودک سخن می‌گوید؛ سرنوشتی که سراسر با غم و مصیبت گره خورده است.

در ادامه‌ی روایت، کتاب به سال‌های رشد و بلوغ حضرت زینب می‌پردازد. در این بخش‌ها، چگونگی تربیت او در دامان اهل بیت، عمق بینش و معرفت دینی‌اش و ارتباط ویژه‌اش با امام حسین (ع) و سایر اعضای خانواده به تصویر کشیده می‌شود. مخاطب درمی‌یابد که حضرت زینب تنها دختر یک خانواده بزرگوار نیست، بلکه شخصیتی است که از همان آغاز، رسالتی سنگین بر دوش دارد.

نقطه‌ی اوج کتاب، رسیدن به واقعه‌ی عاشورا و نقش حضرت زینب در آن است. نویسنده این بخش را با دقت و حس‌برانگیزی خاصی روایت می‌کند. برخلاف بسیاری از متون که نبرد کربلا را از نگاه امام حسین یا قهرمانان مرد روایت می‌کنند، این‌جا ماجرا از منظر حضرت زینب دیده می‌شود؛ زنی که باید در دل فاجعه، کوه‌وار بایستد، صلابت را به دوش کشد و پیام واقعه را به گوش جهانیان برساند.

پس از عاشورا، داستان وارد مرحله‌ی اسارت و خطبه‌خوانی‌های حضرت زینب در کوفه و شام می‌شود. این بخش‌ها از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین فصل‌های کتاب‌اند، چرا که چهره‌ی زینب را نه‌فقط به عنوان خواهر شهیدان، بلکه به عنوان سخنگوی نهضت عاشورا و افشاگر ستم و ظلم به نمایش می‌گذارند. لحن خطبه‌ها و مواجهه او با یزید و دیگر دشمنان، نشان از تسلط و عظمت روحی او دارد.

کتاب در بخش‌های پایانی، از سال‌های سخت پس از واقعه عاشورا و بازگشت کاروان به مدینه سخن می‌گوید. در اینجا نویسنده تلاش می‌کند اندوه انباشته در جان حضرت زینب را به تصویر بکشد؛ غمی که نه‌فقط از دست دادن عزیزان، بلکه از مسئولیت حفظ پیام آن‌ها نشأت می‌گیرد. حضرت زینب، در سکوت سنگین روزهای پس از عاشورا، به نمادی از پایداری در رنج تبدیل می‌شود.

آخرین فصل کتاب، بازگشتی است به همان خوابی که در آغاز روایت شده بود. این تکرار، ساختاری دایره‌وار به روایت می‌بخشد و خواننده را به تامل در معنای آن خواب و تحقق آن در زندگی حضرت زینب وا‌می‌دارد. خواب نه تنها آغازگر روایت بود، بلکه به‌مثابه سرنوشت محتوم او، همچون نخی نامرئی سراسر زندگی‌اش را دربر می‌گیرد.

در مجموع، کتاب آفتاب در حجاب تلاشی است برای ارائه‌ی تصویری کامل، انسانی و تأثیرگذار از حضرت زینب؛ زنی که نه‌فقط در تاریخ اسلام، که در ادبیات مقاومت و پایداری، جایگاهی ماندگار دارد. این اثر با تکیه بر روایت چندلایه و زاویه دید متفاوت، مخاطب را با جنبه‌هایی از عاشورا و تاریخ تشیع مواجه می‌کند که کمتر به آن‌ها توجه شده است.

بخش‌هایی از آفتاب در حجاب

سال ششم هجرت بود که تو پا به عرصه وجود گذاشتی، ای نفر ششم پنج تن!

بیش از هر کس، حسین از آمدنت خوشحال شد. دوید به سوی پدر و با خوشحالی فریاد کشید: «پدر جان! پدر جان! خدا یک خواهر به من داده است!»

زهرای مرضیه گفت: «علی‌جان! اسم دخترمان را چه بگذاریم؟»

حضرت مرتضی پاسخ داد: «نام‌گذاری فرزندانمان شایسته پدر شماست. من سبقت نمی‌گیرم از پیامبر در نام‌گذاری این دختر.»

پیامبر در سفر بود. وقتی که بازگشت، یک راست به خانه زهرا وارد شد، حتی پیش از ستردن گرد و غبار سفر، از دست و پا و صورت و سر.

پدر و مادرت گفتند که برای نام‌گذاری عزیزمان چشم‌انتظار بازگشت شما بوده‌ایم.

پیامبر تو را چون جان شیرین در آغوش فشرد، بر گوشه لب‌های خندانت بوسه زد و گفت: «نام‌گذاری این عزیز، کار خود خداست. من چشم‌انتظار اسم آسمانی او می‌مانم.»

بلافاصله جبرئیل آمد و درحالی‌که اشک در چشم‌هایش حلقه زده بود، اسم زینب را برای تو از آسمان آورد. ای زینت پدر! ای درخت زیبای معطّر!

پیامبر از جبرئیل سؤال کرد که دلیل این غصّه و گریه چیست؟‌!

جبرئیل عرضه داشت: «همه عمر در اندوه این دختر می‌گریم که در همه عمر جز مصیبت و اندوه نخواهد دید.»

پیامبر گریست. زهرا و علی گریستند. دو برادرت حسن و حسین گریه کردند و تو هم بغض کردی و لب برچیدی.

همچنان که اکنون بغض، راه گلویت را بسته است و منتظر بهانه‌ای تا رهایش کنی و قدری آرام بگیری. و این بهانه را حسین چه زود به دست می‌دهد.

یا دَهْرٌ اُفٍ لَکَ مِنْ خَلیلِ

کَمْ لَکَ بِْالاِشْراقِ وَ الأَصیلِ

شب دهم محرم باشد، تو بر بالین سجاد، به تیمار نشسته باشی، آسمان سنگینی کند و زمین چون جنین، بی‌تاب در خویش بپیچد، جون، غلام ابوذر، در کار تیز کردن شمشیر برادر باشد، و برادر در گوشه خیام، زانو در بغل، از فراق بگوید و از دست روزگار بنالد.

چه بهانه‌ای بهتر از این برای این‌که تو گریه‌ات را رها کنی و بغض فرو خفته چند ده ساله را به دامان این خیمه کوچک بریزی.

نمی‌خواهی حسین را از این حال غریب درآوری. حالی که چشم به ابدیت دوخته است و غبار لباسش را برای رفتن می‌تکاند. اما چاره نیست. بهترین پناه اشک‌های تو، همیشه آغوش حسین بوده است و تا هنوز این آغوش گشوده است باید در سایه‌سار آن پناه می‌گرفت.

این قصه، قصه اکنون نیست. به طفولیتی برمی‌گردد که در آغوش هیچ‌کس آرام نمی‌گرفتی جز در بغل حسین. و در مقابل حیرت دیگران از مادر می‌شنیدی که: «بی‌تابی‌اش همه از فراق حسین است. در آغوش حسین، چه جای گریستن؟!»

اما اکنون فقط این آغوش حسین است که جان می‌دهد برای گریستن و تو آن‌قدر گریه می‌کنی که از هوش می‌روی و حسین را نگران هستی خویش می‌کنی.

حسین به صورتت آب می‌پاشد و پیشانی‌ات را بوسه‌گاه لب‌های خویش می‌کند. زنده می‌شوی و نوای آرام‌بخش حسین را با گوش جانت می‌شنوی که:

ـ آرام باش خواهرم! صبوری کن تمام دلم! مرگ، سرنوشت محتوم اهل زمین است. حتی آسمانیان هم می‌میرند. بقا و قرار فقط از آن خداست و جز خدا قرار نیست کسی زنده بماند. اوست که می‌آفریند، می‌میراند و دوباره زنده می‌کند، حیات می‌بخشد و برمی‌انگیزد.

جد من که از من برتر بود، زندگی را بدرود گفت. پدرم که از من بهتر بود، با دنیا وداع کرد. مادرم و برادرم که از من بهتر بودند. رخت خویش از این ورطه بیرون کشیدند. صبور باید بود، شکیبایی باید ورزید، حلم باید داشت…

تو در همان بی‌خویشی به سخن در می‌آیی که:

ـ برادرم! تنها بهانه زیستنم! تو پیامبرم بودی وقتی که جان پیامبر از قفس تن پرکشید.

……………….

 صدای ضجه دوست و دشمن، زمین و آسمان را برمی دارد. زنان و فرزندان که تاکنون فقط سکوت و صبوری و تسلی تو را دیده اند، با نوحه گری جانسوزت بهانه ای می یابد تا سیر گریه کنند و عقده های دلشان را بگشایند.

از اینکه می بینی دشمن قتاله ی سنگدل هم گریه می کند، اصلا تعجب نمی کنی، چرا که به وضوح، ضجه ی زمین را می شنوی، اشک اشیا را مشاهده می کنی، گریه ی آسمان را می بینی، نوحه سنگ و خاک و باد و کویر را احساس می کنی و حتی می بینی که اسب های دشمن آن چنان گریه می کنند که سم هاشان از اشک چشم هاشان تر می شود.

ولوله ای به پا کرده ای در عالم، زینب! هیچ کس نمی توانست تصور کند که این زینب استقامت اگر بخواهد در مصیبت برادرش نوحه گری کند، چنان آتشی به جان عالم و آدم می افکند که اشک عرش را در می آورد و دل سنگین دشمن را می لرزاند.

اما این وضع، نباید ادامه بیابد که اگر بیابد، دمی دیگر آب در لانه ی دشمن می افتد و سامان بخشیدن سپاه را برای عمر سعد مشکل می کند.

……………….

اکنون آن‌قدر بی‌خویش شده‌ای که نه صف فشرده دشمنان را در مقابلت می‌بینی و نه حضور زنان و دختران را در کنارت احساس می‌کنی. در کنار پیکر حسینت زانو می‌زنی و همچنان زبان می‌گیری: پدرم فدای آن که در یک دوشنبه، تمام هستی و سپاهش غارت و گسسته شد. پدرم فدای آن که عمود خیمه‌اش شکسته شد.

پدرم فدای آن که سفر نرفته تا چشم به بازگشتش باشد و مجروح نگشته تا امید به مداوایش برود. پدرم فدای آن که جان من فدای اوست. پدرم فدای آن که غمگین درگذشت. پدرم فدای آن که تشنه جان سپرد. پدرم فدای آن که محاسنش غرق خون است. پدرم فدای آن که جدش محمد مصطفاست، جدش فرستاده‌ی خداست. پدرم فدای آن که فرزند پیامبر هدایت، فرزند خدیجه کبراست، فرزند علی مرتضاست، یادگار فاطمه زهراست.

صدای ضجه دوست و دشمن، زمین و آسمان را برمی‌دارد. زنان و فرزندان که تاکنون فقط سکوت و صبوری و تسلی تو را دیده‌اند، با نوحه‌گری جانسوزت بهانه‌ای می‌یابد تا سیر گریه کنند و عقده‌های دلشان را بگشایند.

از اینکه می‌بینی دشمن قتاله‌ی سنگدل هم گریه می‌کند، اصلا تعجب نمی‌کنی، چرا که به وضوح، ضجه‌ی زمین را می‌شنوی، اشک اشیا را مشاهده‌ می‌کنی، گریه‌ی آسمان را می‌بینی، نوحه سنگ و خاک و باد و کویر را احساس می‌کنی و حتی می‌بینی که اسب‌های دشمن آن چنان گریه می‌کنند که سم‌هاشان از اشک چشم‌هاشان‌ تر می‌شود. ولوله‌ای به پا کرده‌ای در عالم، زینب!

هیچ کس نمی‌توانست تصور کند که این زینب استقامت اگر بخواهد در مصیبت برادرش نوحه‌گری کند، چنان آتشی به جان عالم و آدم می‌افکند که اشک عرش را در می‌آورد و دل سنگین دشمن را می‌لرزاند. اما این وضع، نباید ادامه بیابد که اگر بیابد، دمی دیگر آب در لانه‌ی دشمن می‌افتد و سامان بخشیدن سپاه را برای عمر سعد مشکل می‌کند.

پس عمر سعد به کسی که کنار او ایستاده، فرمان می‌دهد: برو و این زن را از سر جنازه‌ها بران! تو این دستور عمر سعد را نمی‌شنوی. فقط ناگهان ضربه‌ی تازیانه و غلاف شمشیر را بر بازو و پهلوی خود احساس می‌کنی آن چنان که تا اعماق جگرت تیر می‌کشد، بند بند تنت از هم می‌گسلد و فریاد یا زهرایت به آسمان می‌رود.

 

اگر به کتاب آفتاب در حجاب علاقه دارید، بخش معرفی آثار سیدمهدی شجاعی در وب‌سایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسنده نیز آشنا می‌سازد.