«همنوایی شبانهی ارکستر چوبها» اثری است از رضا قاسمی (نویسندهی اهل اصفهان، متولد ۱۳۲۸) که برای اولین بار در سال ۱۹۹۶ در آمریکا و سپس در سال ۱۳۸۰ در ایران منتشر شد. این کتاب به روایت زندگی یک روشنفکر ایرانی که به فرانسه پناهنده شده و در اتاق زیرشیروانی یک ساختمان زندگی میکند، میپردازد.
دربارهی همنوایی شبانهی ارکستر چوبها
داستان همنوایی شبانهی ارکستر چوبها از دیدگاه اول شخص بیان میشود و حکایت یک روشنفکر ایرانی است که به فرانسه پناهنده شده و در اتاق زیر شیروانی ساختمانی در پاریس زندگی میکند که ساکنانش را چند فرانسوی و ایرانی تبعیدی تشکیل دادهاند. در حقیقت، نویسنده در این کتاب واقعیت و خیال را در این داستان به هم آمیخته و ساختاری مالیخولیایی ایجاد کردهاست.
این رمان اولین بار توسط نشر کتاب در سال ۱۹۹۶ در آمریکا منتشر شد و بعدها در ایران اجازهی انتشار یافت و برنده بهترین رمان اول سال ۱۳۸۰ جایزه هوشنگ گلشیری و بهترین رمان سال ۱۳۸۰ منتقدین مطبوعات شد. همچنین این کتاب، جایزهی رمان برگزیدهی دهه نویسندگان و منتقدان مطبوعات در سال ۱۳۸۸و تندیس ویژهی رمان تحسینشدهی جایزه مهرگان ادب (پکا) ۱۳۸۱ را نیز از آن خود کرده است.
این کتاب در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۹ با بیش از ۷۱۰۰ رای و ۵۶۰ نقد و نظر است.
داستان همنوایی شبانهی ارکستر چوبها
داستان کتاب همنوایی شبانهی ارکستر چوبها در رابطه با مردی به نام ید الله است که در زیرشیروانی ساختمانی در فرانسه زندگی میکند. ساکنان این ساختمان اغلب ایرانی هستند. ماجرا از زمانی آغاز میشود که مردی با نام پروفت (به معنای پیامبر) برای زندگی به آن ساختمان اسباب کشی می کند و ادعا می کند به او وحی میشود.
با حمله پروفت به دوست راوی با نام سید الکساندر او نیز کم کم احساس خطر میکند. راوی در گذشته رمانی به نام هم نوایی شبانه ارکستر چوب ها را نوشته و به نظر می رسد که واقعیت بر اساس همین رمان در حال پیش رفتن است. راوی سعی میکند با تحریف رمان واقعیت را تغییر دهد اما موفق نمیشود و در نهایت او نیز توسط پروفت کشته میشود.
بعد از مرگ، در پیشگاه دو فرشته که تمثالی از شخصیت های فاوست مورنائو و سرخپوست فیلم پرواز بر فراز آشیانه فاخته است و در واقع گویی همان نکیر و منکر خودمان هستند احضار می شود. او در نهایت به خاطر اعمال موخره اش که ناشی از تحریف کتاب است و منجر به خودکشی یکی از اهالی ساختمان و دق مرگی صاحب خانه فرانسوی شده محکوم می شود تا روحش در جسم سگ صاحبخانه فرانسوی ساختمان حلول کند و به زندگی ادامه دهد.
بخشی از همنوایی شبانهی ارکستر چوبها
وقتی برای کسی زمان متوقف شده باشد، در هیچ کجای ذهنش دیگر جایی، هرچند کوچک، نه برای من نه برای هیچکسِ دیگر وجود ندارد. هرچه هست رشتههایی است از خاکسترِ پریشانی که میانِ عصبهای کاسهی سرشاخه دوانده و زمان را در چنبرهی خود مدفون کرده است.
– اینطور بارم آورده بودند که بترسم. از همهچیز. از بزرگتر که مبادا بهش بربخورد؛ از کوچکتر که مبادا دلش بشکند؛ از دوست که مبادا برنجد و تنهایم بگذارد؛ از دشمن که مبادا برآشوبد و به سراغم بیاید.
– مردِ بیابانی تنها ثروتش سایهی اوست. مینشیند، با او مینشیند. میایستد، با او میایستد. صبح که میشود، عظمتِ او را امتداد میدهد تا مغربِ جهان. عصر که میشود غروبِ او را امتداد میدهد تا مشرقِ جهان. چه کسی این همه وفادار است؟
– هر آدمی کم و بیش رازهای کوچکی دارد که با خود به گور خواهد برد. رازهایی هم هست که میکوشیم تا آنجا که ممکن است از چشمِ دیگران پنهان بماند. مثل آدمِ ششانگشتی که دائم انگشت شستش را پنهان میکند.
– حالا، وقتی به لیستِ دور و درازِ کشورهایی فکر میکردم که سالهاست، و در برخی موارد قرنهاست برای استقلال میجنگند، میفهمیدم چرا از دست دادن استقلال اینقدر آسان است و به دست آوردنش آنهمه دشوار. و من که کشورم را ترک کرده بودم، برای آنکه به همه چیزِ من کار داشتند، حالا احساس میکردم نفرین شدهای هستم که وقتی هم توی قبر بگذارندم به جایی خواهم رفت که به همهچیزِ من کار خواهند داشت!
– هیچ صیادی، بهوقتِ شکار، حضورِ خود را اعلام نمیکند. آنقدر به مرگهای متوالی، در فواصلِ منظمِ دم و بازدم، تن میدهد تا قربانی در ذره ذرهی هوای اطرافش بوی نیستیِ او را استشمام کند. خوب که رگهایش از لذت آسودگی کرخت شد وقتِ فرود آوردن ضربه است. و من که شکاری بودم که از بدِ حادثه به قوانین تخطیناپذیرِ صید آگاه است، حالا، سکوت و نیستیِ شکارچی فقط میتوانست مضطربم کند. میمُردم بیآنکه، دستِکم، دمِ پیش از مرگ، رگهایم از لذتِ آسودگی کرخت شود. چه زورِ سهمگینی! و چه شبی از آن سهمگینتر!
برای آشنایی با سایر آثار مشابه، بخش معرفی داستانهای دارای مضامین اجتماعی را در وبسایت هر روز یک کتاب مشاهده کنید.
10 شهریور 1401
همنوایی شبانهی ارکستر چوبها
«همنوایی شبانهی ارکستر چوبها» اثری است از رضا قاسمی (نویسندهی اهل اصفهان، متولد ۱۳۲۸) که برای اولین بار در سال ۱۹۹۶ در آمریکا و سپس در سال ۱۳۸۰ در ایران منتشر شد. این کتاب به روایت زندگی یک روشنفکر ایرانی که به فرانسه پناهنده شده و در اتاق زیرشیروانی یک ساختمان زندگی میکند، میپردازد.
دربارهی همنوایی شبانهی ارکستر چوبها
داستان همنوایی شبانهی ارکستر چوبها از دیدگاه اول شخص بیان میشود و حکایت یک روشنفکر ایرانی است که به فرانسه پناهنده شده و در اتاق زیر شیروانی ساختمانی در پاریس زندگی میکند که ساکنانش را چند فرانسوی و ایرانی تبعیدی تشکیل دادهاند. در حقیقت، نویسنده در این کتاب واقعیت و خیال را در این داستان به هم آمیخته و ساختاری مالیخولیایی ایجاد کردهاست.
این رمان اولین بار توسط نشر کتاب در سال ۱۹۹۶ در آمریکا منتشر شد و بعدها در ایران اجازهی انتشار یافت و برنده بهترین رمان اول سال ۱۳۸۰ جایزه هوشنگ گلشیری و بهترین رمان سال ۱۳۸۰ منتقدین مطبوعات شد. همچنین این کتاب، جایزهی رمان برگزیدهی دهه نویسندگان و منتقدان مطبوعات در سال ۱۳۸۸و تندیس ویژهی رمان تحسینشدهی جایزه مهرگان ادب (پکا) ۱۳۸۱ را نیز از آن خود کرده است.
این کتاب در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۹ با بیش از ۷۱۰۰ رای و ۵۶۰ نقد و نظر است.
داستان همنوایی شبانهی ارکستر چوبها
داستان کتاب همنوایی شبانهی ارکستر چوبها در رابطه با مردی به نام ید الله است که در زیرشیروانی ساختمانی در فرانسه زندگی میکند. ساکنان این ساختمان اغلب ایرانی هستند. ماجرا از زمانی آغاز میشود که مردی با نام پروفت (به معنای پیامبر) برای زندگی به آن ساختمان اسباب کشی می کند و ادعا می کند به او وحی میشود.
با حمله پروفت به دوست راوی با نام سید الکساندر او نیز کم کم احساس خطر میکند. راوی در گذشته رمانی به نام هم نوایی شبانه ارکستر چوب ها را نوشته و به نظر می رسد که واقعیت بر اساس همین رمان در حال پیش رفتن است. راوی سعی میکند با تحریف رمان واقعیت را تغییر دهد اما موفق نمیشود و در نهایت او نیز توسط پروفت کشته میشود.
بعد از مرگ، در پیشگاه دو فرشته که تمثالی از شخصیت های فاوست مورنائو و سرخپوست فیلم پرواز بر فراز آشیانه فاخته است و در واقع گویی همان نکیر و منکر خودمان هستند احضار می شود. او در نهایت به خاطر اعمال موخره اش که ناشی از تحریف کتاب است و منجر به خودکشی یکی از اهالی ساختمان و دق مرگی صاحب خانه فرانسوی شده محکوم می شود تا روحش در جسم سگ صاحبخانه فرانسوی ساختمان حلول کند و به زندگی ادامه دهد.
بخشی از همنوایی شبانهی ارکستر چوبها
وقتی برای کسی زمان متوقف شده باشد، در هیچ کجای ذهنش دیگر جایی، هرچند کوچک، نه برای من نه برای هیچکسِ دیگر وجود ندارد. هرچه هست رشتههایی است از خاکسترِ پریشانی که میانِ عصبهای کاسهی سرشاخه دوانده و زمان را در چنبرهی خود مدفون کرده است.
– اینطور بارم آورده بودند که بترسم. از همهچیز. از بزرگتر که مبادا بهش بربخورد؛ از کوچکتر که مبادا دلش بشکند؛ از دوست که مبادا برنجد و تنهایم بگذارد؛ از دشمن که مبادا برآشوبد و به سراغم بیاید.
– مردِ بیابانی تنها ثروتش سایهی اوست. مینشیند، با او مینشیند. میایستد، با او میایستد. صبح که میشود، عظمتِ او را امتداد میدهد تا مغربِ جهان. عصر که میشود غروبِ او را امتداد میدهد تا مشرقِ جهان. چه کسی این همه وفادار است؟
– هر آدمی کم و بیش رازهای کوچکی دارد که با خود به گور خواهد برد. رازهایی هم هست که میکوشیم تا آنجا که ممکن است از چشمِ دیگران پنهان بماند. مثل آدمِ ششانگشتی که دائم انگشت شستش را پنهان میکند.
– حالا، وقتی به لیستِ دور و درازِ کشورهایی فکر میکردم که سالهاست، و در برخی موارد قرنهاست برای استقلال میجنگند، میفهمیدم چرا از دست دادن استقلال اینقدر آسان است و به دست آوردنش آنهمه دشوار. و من که کشورم را ترک کرده بودم، برای آنکه به همه چیزِ من کار داشتند، حالا احساس میکردم نفرین شدهای هستم که وقتی هم توی قبر بگذارندم به جایی خواهم رفت که به همهچیزِ من کار خواهند داشت!
– هیچ صیادی، بهوقتِ شکار، حضورِ خود را اعلام نمیکند. آنقدر به مرگهای متوالی، در فواصلِ منظمِ دم و بازدم، تن میدهد تا قربانی در ذره ذرهی هوای اطرافش بوی نیستیِ او را استشمام کند. خوب که رگهایش از لذت آسودگی کرخت شد وقتِ فرود آوردن ضربه است. و من که شکاری بودم که از بدِ حادثه به قوانین تخطیناپذیرِ صید آگاه است، حالا، سکوت و نیستیِ شکارچی فقط میتوانست مضطربم کند. میمُردم بیآنکه، دستِکم، دمِ پیش از مرگ، رگهایم از لذتِ آسودگی کرخت شود. چه زورِ سهمگینی! و چه شبی از آن سهمگینتر!
برای آشنایی با سایر آثار مشابه، بخش معرفی داستانهای دارای مضامین اجتماعی را در وبسایت هر روز یک کتاب مشاهده کنید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات ایران، داستان ایرانی، داستان معاصر، رمان
۰ برچسبها: ادبیات ایران، رضا قاسمی، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب