«آوای کوهستان» اثری است از یاسوناری کاواباتا (نویسندهی ژاپنی و برندهی جایزهی نوبل، از ۱۸۹۹ تا ۱۹۷۲) که در سال ۱۹۵۴ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای خانوادهای ژاپنی میپردازد که جنگ تاثیرات زیادی بر زندگی اعضای آن داشته است.
دربارهی آوای کوهستان
آوای کوهستان رمانی از نویسندهی ژاپنی یاسوناری کاواباتا است که بین سالهای ۱۹۴۹ و ۱۹۵۴ به صورت سریالی و اولین بار به عنوان کتاب مستقل در سال ۱۹۵۴ توسط چیکوما شوبو در توکیو منتشر شد. این کتاب در سال ۱۹۶۸ جایزهی نوبل را برای نویسندهی خود به ارمغان آورد. در حقیقت، آوای کوهستان، رمانیست که با اندوهی عمیق، فسردگی مردمان افسونزدهای را نشان میدهد که جنگ و پیامدهایش، پیوندهایشان با خود و دیگران را از آنها ستانده و به زندانی به بزرگی همهی جهان افکنده است.
آوای کوهستان تفسیری زیبا از مخمصهی دوران پیری است؛ یعنی باریکشدن تدریجی و ناچار زندگیِ یک انسان، همراه با طغیان ناگهانی اشتیاق که پایان آن را تسریع میبخشد.
کتاب آوای کوهستان در ایران توسط داریوش قهرمان پور ترجمه شده و نشر چشمه آن را منتشر کرده است. این کتاب در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۷ با بیش از ۷ هزار رای و ۶۲۵ نقد و نظر است.
داستان آوای کوهستان
رمان آوای کوهستان به داستان شینگو اوگاتا، یک تاجر ۶۲ ساله میپردازد که در کاماکورا زندگی و در توکیو کار میکند و نزدیک به بازنشستگی است. او دچار نقصهای موقتی حافظه میشود، رویاهای عجیب و آزاردهنده را به هنگام بیدار شدن به یاد میآورد، و صداهایی را میشنود، از جمله صدای که او را از خواب بیدار میکند، «مانند باد، دور، اما با عمقی مانند غرش زمین». شینگو صدا را به فال مرگ قریب الوقوع خود میداند. در عین حال بارها با فوت دوستان و همدانشجویان سابقش مواجه میشود.
در ادامهی داستان آوای کوهستان، شینگو روابط خود را با سایر اعضای خانواده مشاهده می کند و زیر سوال می برد. او پس از مرگ نابهنگام خواهر بزرگترش، یاسوکو، که شینگو زیبایی او را میپرستید، ازدواج کرد و یاسوکو و دخترشان فوساکو را نسبتاً غیرجذاب می دانست. شینگو نسبت به عروسش کیکوکو که با آرامش رابطه پسرش شویچی با زن دیگری را تحمل می کند، هم احساسات پدرانه و هم احساسات عاطفی شدید دارد.
هنگامی که فوساکو شوهرش را ترک میکند و با دو فرزند کوچکش به خانه خانواده بازمیگردد، شینگو شروع به درک مشکلات زناشویی پسر و دخترش میکند که ناشی از انجام ندادن نقش خود به عنوان پدر است. علاوه بر این، فوساکو او را سرزنش می کند که او را با مردی که نمیخواست ازدواج کرده و کیکوکو را بر او ترجیح داده است.
ایکو منشی شینگو به او کمک می کند تا کینوکو معشوقه شویچی را که یک بیوه جنگی است پیدا کند و از رفتار بد و توهین آمیز پسرش با او مطلع می شود. شویچی نه تنها تمایلی به درخواست پدرش برای پایان دادن به رابطه و رفتار با همسرش با احترام بیشتر ندارد، بلکه حتی برای سقط جنین کیکوکو از معشوقهاش پول قرض میگیرد.
شینگو ویران شده است، و حدس می زند که آیا فرزند متولد نشده شویچی و کیکوکو ممکن است تناسخ خواهر بزرگتر یاسوکو بوده باشد. شویچی در نهایت کینوکو را زمانی که انتظار دارد فرزندی داشته باشد ترک میکند که ادعا میکند از مرد دیگری است و میخواهد آن را حفظ کند. در روزنامه، شینگو و خانواده اش در مورد اقدام به خودکشی شوهر فوساکو، که فوساکو در شرف طلاق است، خواندند.
بخشی از آوای کوهستان
اوگاتا شینگو، که اندکی اخمهایش در هم رفته بود و دهانش کمی باز بود، در فکر فرورفته بود. شاید از نظر یک غریبه اینطور به نظر نمیرسید. ممکن بود به نظر بیاید چیزی او را غمگین کرده است.
پسرش شوئیچی آنقدر این حالت پدرش را دیده بود که کمتر به آن فکر میکرد و میدانست قضیه از چه قرار است.
در حقیقت، چیزی بیش از این واقعیت ساده که پدرش در فکر است بر او آشکار بود. میدانست پدرش سعی میکند چیزی را به یاد آورد.
شینگو کلاهش را از سر برداشت و در عالم حواسپرتی مدتی آن را در دست راستش نگه داشت، بعد آن را روی زانویش گذاشت و شوئیچی کلاه را از جارختیِ بالای سرشان آویخت.
در چنین مواقعی صحبت کردن برایش مشکل میشد. «بگذار ببینم. اسم آن خدمتکاری که چند روز پیش از اینجا رفت چه بود؟»
«منظورتان کایو است؟»
«کایو، بله، خودش است. او چه روزی از اینجا رفت؟»
«پنجشنبهی پیش. حالا پنج روز است.»
«پنجشنبهی پیش؟ همین پنجشنبه که گذشت از پیش ما رفت و من هیچچیز به یاد ندارم؟»
از نظر شوئیچی این رفتار پدرش قدری مبالغهآمیز بود.
«آن دختر، کایو، به نظرم دو سه روز قبل از رفتنش بود، وقتی رفته بودم قدم بزنم یک تاول روی پایم زده بود و به او گفتم احتمالاً قارچ است. او گفت “پازدگی” است. از این حرفش خوشم آمد. لحنی آرامشبخش و قدیمی داشت. خیلی خوشم آمد، اما حالا که درست فکر میکنم، انگار گفته بود “کفشزدگی”. به نظرم در شیوهی گفتنش یک چیز غلط بود. بگو پازدگی.»
«پازدگی.»
حالا بگو «کفشزدگی.»
«کفشزدگی.»
«درست فکر کرده بودم. کلمه را درست ادا نکرده بود.»
شینگو شهرستانی بود و هیچوقت به ادای صحیح کلمات و لهجهی توکیو اطمینان نداشت. شوئیچی بزرگشدهی توکیو بود.
«وقتی خیال کردم گفته بود “پازدگی”، لحن مطبوعی داشت، بسیار آرامشبخش و متشخص بود. توی راهرو ایستاده بود. حالا که گفتهاش واقعاً برایم مشخص شده، حتی اسمش را هم به یاد ندارم. یادم نیست چه لباسی میپوشید، یا صورتش چه شکلی بود. گمان میکنم شش ماهی پیش ما بود.»
شوئیچی، که با این حالات پدرش آشنا بود، دل به دل پدر نداد و گفت «در همین حدود.»
شینگو خودش هم به اندازهی کافی با این حالات خودش آشنا بود، ولی احساس غریبی شبیه ترس داشت. هر قدر بیشتر تلاش میکرد آن دختر را به یاد آورد، کمتر موفق میشد. گاهی همراه چنین کندوکاوهای بیفایدهای اسیر احساسات هم میشد.
حالا هم همینطور بود. به نظرش رسیده بود که کایو، درحالیکه کمی در راهرو خم شده بود، سعی کرده بود به خاطر پازدگیاش با او همدردی کند.
او شش ماه نزد این خانواده بود و حالا از تمام این مدت، شینگو فقط همین یک کلمه را به خاطر داشت. احساس کرد که عمری از دست رفته است.»
در صورتی که به کتاب آوای کوهستان علاقه دارید، میتوانید با مراجعه به بخش معرفی داستانهای دارای مضامین اجتماعی در وبسایت هر روز یک کتاب، با نمونههای دیگری از این نوع آثار آشنا شوید.
10 آبان 1401
آوای کوهستان
«آوای کوهستان» اثری است از یاسوناری کاواباتا (نویسندهی ژاپنی و برندهی جایزهی نوبل، از ۱۸۹۹ تا ۱۹۷۲) که در سال ۱۹۵۴ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای خانوادهای ژاپنی میپردازد که جنگ تاثیرات زیادی بر زندگی اعضای آن داشته است.
دربارهی آوای کوهستان
آوای کوهستان رمانی از نویسندهی ژاپنی یاسوناری کاواباتا است که بین سالهای ۱۹۴۹ و ۱۹۵۴ به صورت سریالی و اولین بار به عنوان کتاب مستقل در سال ۱۹۵۴ توسط چیکوما شوبو در توکیو منتشر شد. این کتاب در سال ۱۹۶۸ جایزهی نوبل را برای نویسندهی خود به ارمغان آورد. در حقیقت، آوای کوهستان، رمانیست که با اندوهی عمیق، فسردگی مردمان افسونزدهای را نشان میدهد که جنگ و پیامدهایش، پیوندهایشان با خود و دیگران را از آنها ستانده و به زندانی به بزرگی همهی جهان افکنده است.
آوای کوهستان تفسیری زیبا از مخمصهی دوران پیری است؛ یعنی باریکشدن تدریجی و ناچار زندگیِ یک انسان، همراه با طغیان ناگهانی اشتیاق که پایان آن را تسریع میبخشد.
کتاب آوای کوهستان در ایران توسط داریوش قهرمان پور ترجمه شده و نشر چشمه آن را منتشر کرده است. این کتاب در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۷ با بیش از ۷ هزار رای و ۶۲۵ نقد و نظر است.
داستان آوای کوهستان
رمان آوای کوهستان به داستان شینگو اوگاتا، یک تاجر ۶۲ ساله میپردازد که در کاماکورا زندگی و در توکیو کار میکند و نزدیک به بازنشستگی است. او دچار نقصهای موقتی حافظه میشود، رویاهای عجیب و آزاردهنده را به هنگام بیدار شدن به یاد میآورد، و صداهایی را میشنود، از جمله صدای که او را از خواب بیدار میکند، «مانند باد، دور، اما با عمقی مانند غرش زمین». شینگو صدا را به فال مرگ قریب الوقوع خود میداند. در عین حال بارها با فوت دوستان و همدانشجویان سابقش مواجه میشود.
در ادامهی داستان آوای کوهستان، شینگو روابط خود را با سایر اعضای خانواده مشاهده می کند و زیر سوال می برد. او پس از مرگ نابهنگام خواهر بزرگترش، یاسوکو، که شینگو زیبایی او را میپرستید، ازدواج کرد و یاسوکو و دخترشان فوساکو را نسبتاً غیرجذاب می دانست. شینگو نسبت به عروسش کیکوکو که با آرامش رابطه پسرش شویچی با زن دیگری را تحمل می کند، هم احساسات پدرانه و هم احساسات عاطفی شدید دارد.
هنگامی که فوساکو شوهرش را ترک میکند و با دو فرزند کوچکش به خانه خانواده بازمیگردد، شینگو شروع به درک مشکلات زناشویی پسر و دخترش میکند که ناشی از انجام ندادن نقش خود به عنوان پدر است. علاوه بر این، فوساکو او را سرزنش می کند که او را با مردی که نمیخواست ازدواج کرده و کیکوکو را بر او ترجیح داده است.
ایکو منشی شینگو به او کمک می کند تا کینوکو معشوقه شویچی را که یک بیوه جنگی است پیدا کند و از رفتار بد و توهین آمیز پسرش با او مطلع می شود. شویچی نه تنها تمایلی به درخواست پدرش برای پایان دادن به رابطه و رفتار با همسرش با احترام بیشتر ندارد، بلکه حتی برای سقط جنین کیکوکو از معشوقهاش پول قرض میگیرد.
شینگو ویران شده است، و حدس می زند که آیا فرزند متولد نشده شویچی و کیکوکو ممکن است تناسخ خواهر بزرگتر یاسوکو بوده باشد. شویچی در نهایت کینوکو را زمانی که انتظار دارد فرزندی داشته باشد ترک میکند که ادعا میکند از مرد دیگری است و میخواهد آن را حفظ کند. در روزنامه، شینگو و خانواده اش در مورد اقدام به خودکشی شوهر فوساکو، که فوساکو در شرف طلاق است، خواندند.
بخشی از آوای کوهستان
اوگاتا شینگو، که اندکی اخمهایش در هم رفته بود و دهانش کمی باز بود، در فکر فرورفته بود. شاید از نظر یک غریبه اینطور به نظر نمیرسید. ممکن بود به نظر بیاید چیزی او را غمگین کرده است.
پسرش شوئیچی آنقدر این حالت پدرش را دیده بود که کمتر به آن فکر میکرد و میدانست قضیه از چه قرار است.
در حقیقت، چیزی بیش از این واقعیت ساده که پدرش در فکر است بر او آشکار بود. میدانست پدرش سعی میکند چیزی را به یاد آورد.
شینگو کلاهش را از سر برداشت و در عالم حواسپرتی مدتی آن را در دست راستش نگه داشت، بعد آن را روی زانویش گذاشت و شوئیچی کلاه را از جارختیِ بالای سرشان آویخت.
در چنین مواقعی صحبت کردن برایش مشکل میشد. «بگذار ببینم. اسم آن خدمتکاری که چند روز پیش از اینجا رفت چه بود؟»
«منظورتان کایو است؟»
«کایو، بله، خودش است. او چه روزی از اینجا رفت؟»
«پنجشنبهی پیش. حالا پنج روز است.»
«پنجشنبهی پیش؟ همین پنجشنبه که گذشت از پیش ما رفت و من هیچچیز به یاد ندارم؟»
از نظر شوئیچی این رفتار پدرش قدری مبالغهآمیز بود.
«آن دختر، کایو، به نظرم دو سه روز قبل از رفتنش بود، وقتی رفته بودم قدم بزنم یک تاول روی پایم زده بود و به او گفتم احتمالاً قارچ است. او گفت “پازدگی” است. از این حرفش خوشم آمد. لحنی آرامشبخش و قدیمی داشت. خیلی خوشم آمد، اما حالا که درست فکر میکنم، انگار گفته بود “کفشزدگی”. به نظرم در شیوهی گفتنش یک چیز غلط بود. بگو پازدگی.»
«پازدگی.»
حالا بگو «کفشزدگی.»
«کفشزدگی.»
«درست فکر کرده بودم. کلمه را درست ادا نکرده بود.»
شینگو شهرستانی بود و هیچوقت به ادای صحیح کلمات و لهجهی توکیو اطمینان نداشت. شوئیچی بزرگشدهی توکیو بود.
«وقتی خیال کردم گفته بود “پازدگی”، لحن مطبوعی داشت، بسیار آرامشبخش و متشخص بود. توی راهرو ایستاده بود. حالا که گفتهاش واقعاً برایم مشخص شده، حتی اسمش را هم به یاد ندارم. یادم نیست چه لباسی میپوشید، یا صورتش چه شکلی بود. گمان میکنم شش ماهی پیش ما بود.»
شوئیچی، که با این حالات پدرش آشنا بود، دل به دل پدر نداد و گفت «در همین حدود.»
شینگو خودش هم به اندازهی کافی با این حالات خودش آشنا بود، ولی احساس غریبی شبیه ترس داشت. هر قدر بیشتر تلاش میکرد آن دختر را به یاد آورد، کمتر موفق میشد. گاهی همراه چنین کندوکاوهای بیفایدهای اسیر احساسات هم میشد.
حالا هم همینطور بود. به نظرش رسیده بود که کایو، درحالیکه کمی در راهرو خم شده بود، سعی کرده بود به خاطر پازدگیاش با او همدردی کند.
او شش ماه نزد این خانواده بود و حالا از تمام این مدت، شینگو فقط همین یک کلمه را به خاطر داشت. احساس کرد که عمری از دست رفته است.»
در صورتی که به کتاب آوای کوهستان علاقه دارید، میتوانید با مراجعه به بخش معرفی داستانهای دارای مضامین اجتماعی در وبسایت هر روز یک کتاب، با نمونههای دیگری از این نوع آثار آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات جهان، داستان خارجی، رمان
۰ برچسبها: ادبیات جهان، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب، یاسوناری کاواباتا