«اتاق» اثری است از اما داناهیو (نویسندهی ایرلندی – کانادایی، متولد ۱۹۶۹) که در سال ۲۰۱۰ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای محبوس شدن مادر و پسری در یک اتاق میپردازد.
دربارهی اتاق
اتاق نام یک رمان به زبان انگلیسی است که در سال ۲۰۱۰ توسط یک نویسنده ایرلندی-کانادایی به نام اما داناهیو نوشته شده است. داستان از منظر یک پسر پنج ساله، جک، است که چندین سال در یک اتاق کوچک همراه با مادر خود اسیر شده است. داناهیو این داستان را با تاثیرپذیری از ماجرای پسر پنج ساله به نام فیلیکس در پرونده فریتزل نوشت. پرونده فریتزل دربارهی مرد اتریشی است که دخترش را به مدت ۲۴ سال در یک اتاق حبس کرد و از او صاحب هفت فرزند شد. فیلیکس نام کوچکترین فرزند اوست که در زمان فاش شدن راز سیاه فریتس تنها پنج سال داشت.
کتاب اتاق برندهی جایزه ی کامن ولث سال ۲۰۱۱ و نامزد دریافت جوایز اورنج ، من بوکر ، گاورنر جنرال و راجرز رایترز شده است. همچنین اما داناهیو حق فروش کتابش را در سال ۲۰۱۴ فروخت و خودش هم شروع به نوشتن فیلمنامه اقتباسی کرد. لنی آبراهمسون برای کارگردانی انتخاب شد. اتاق تبدیل به یکی از فیلمهای مهم تاریخ سینما شد و توانست برنده جوایز ارزشمندی همچون اسکار و گلدن گلوب شود.
برای جک پنج ساله، رمان اتاق، تمام دنیا است؛ جایی است که در آن به دنیا آمده و بزرگ شده است؛ خانه ای است که به همراه مادرش در آن زندگی می کند و با هم، خواندن و نوشتن و خوردن و خوابیدن و بازی کردن را می آموزند. شب ها، مادرش او را در کمد لباس ها می گذارد؛ جک باید وقتی که سر و کله ی مردی به نام نیک پیدا می شود، در آن کمد به خواب رفته باشد.
رمان اتاق، خانه ی جک است، اما برای مادرش، به زندانی می ماند که مردی به نام نیک، او را هفت سال است که در آن اسیر کرده است. مادر، با عزمی راسخ، ابتکار و عشق آتشین مادرانه اش، موفق به خلق یک زندگی برای جک شده است؛ اما می داند که این کافی نیست… نه برای خودش و نه برای پسر کوچکش. او نقشه ای جسورانه برای فرار طراحی می کند؛ نقشه ای که نیازمند شجاعت جک و بخت و اقبال بسیار زیادی است.
اما چیزی که او درنمی یابد، این است که چقدر برای اجرای این نقشه، ناآماده است. رمان اتاق، که تماما توسط ذهن و زبان پرانرژی و عمل گرای جک پنج ساله روایت می شود، داستانی است در پاسداشت تحمل شرایط سخت و رابطه ی محدودیت ناپذیر یک مادر و فرزند. رمان اتاق، رمانی درخشان است که شخصیت هایش برای تغییر زندگی خود، سفری را از دنیایی به دنیای دیگر آغاز می کنند.
کتاب اتاق در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۰۷ با بیش از ۷۸۴ هزار رای و ۴۹ هزار نقد و نظر است. همچنین باید اشاره کرد که این کتاب در ایران با ترجمهی مترجمانی مانند علی قانع، حکیمه مردانی، محمد جوادی، محسن خادمی و علی منصوری به بازار عرضه شده است.
داستان اتاق
جک هفت ساله با مادر ۲۷ سالهاش در یگ اتاق زندگی میکند، یک ساختمان امن تک اتاقه که شامل آشپزخانه کوچک، حمام، کمد، تخت و تلویزیون است. جک معتقد است که فقط اتاق و چیزهایی که در آن وجود دارد (از جمله خودش و مادرش) واقعی هستند، زیرا که این تنها چیزی است که تا به حال میدانسته است.
مادر که نمیخواهد جک را با زندگیای که نمیتواند به او بدهد ناامید کند، به جک اجازه میدهد باور کند که بقیه جهان فقط در تلویزیون وجود دارد. مادر تمام تلاش خود را میکند تا جک را از طریق ورزشهای جسمی و ذهنی، رعایت یک رژیم غذایی سالم، محدود کردن زمان تماشای تلویزیون و رعایت بهداشت دقیق بدن و دهان، سالم و شاد نگه دارد. تنها شخص دیگری که جک تا به حال دیده است «نیک پیر» است که شبها در حالی که جک در کمد لباس میخوابد به اتاق میرود.
نیک پیر برایشان غذا و مایحتاج می آورد. جک نمیداند که نیک پیر مادر را در ۱۹ سالگی ربوده و در هفت سال گذشته او را در زندان نگه داشته است.
یک هفته پس از پنجمین سالگرد تولد جک، مادر متوجه میشود که نیک پیر در شش ماه گذشته بیکار بوده است و در خطر از دست دادن خانهاش به دلیل سلب مالکیت است. مادر با احساس اطمینان از اینکه نیک پیر هر دو را قبل از آزاد کردن خواهد کشت، با متقاعد کردن نیک پیر که جک بیمار است، نقشه ای برای بیرون بردن جک از اتاق طرح میگیرد.
جک نمیتواند خارج از اتاق یا تعامل با افراد دیگر را تصور کند، اما مادر در نهایت او را متقاعد میکند که به او کمک کند. وقتی نیک پیر از بردن جک به بیمارستان امتناع میکند، مادر وانمود می کند که جک مرده است. نیک پیر جک را که در یک فرش پیچیده شده بود از اتاق بیرون میآورد. جک از دست نیک پیر فرار میکند و موفق میشود به یک غریبه برسد و با پلیس تماس میگیرد. جک علیرغم ناتوانی اش در برقراری ارتباط موثر، مسیر رسیدن به اتاق را برای افسری توضیح می دهد تا مادر را آزاد کند.
این دو به یک بیمارستان روانی منتقل می شوند و در آنجا ارزیابیهای پزشکی و یک خانه موقت دریافت می کنند. نیک پیر پیدا میشود و با اتهامات متعددی در مورد آدم ربایی، تجاوز جنسی و به خطر انداختن کودک روبرو است که احتمالاً به ۲۵ سال حبس منجر خواهد شد. در حالی که مادر در بیمارستان است، با خانوادهاش ملاقات میکند و شروع به یادگیری نحوه تعامل با دنیای بزرگتر میکند، در حالی که جک، غرق در تجربیات و افراد جدید، فقط میخواهد به امن اتاق بازگردد.
در همین حال، این پرونده توجه بسیاری از مردم و رسانه های جمعی را به خود جلب کرده است و شروع زندگی عادی را برای جک و ما سخت تر می کند. پس از پایان بد یک مصاحبه تلویزیونی، مادر دچار اختلال روانی شده و اقدام به خودکشی می کند. در حالی که مادر در بیمارستان بستری است، جک با مادربزرگ و شریک جدیدش زندگی می کند. بدون امنیت مادرش در نزدیکی، جک از محیط اطرافش، از جمله خانواده جدیدش که با وجود مهربانی و محبت، اغلب نمیدانند تجربه محدود جک، بهویژه مفهوم مرزهای شخصی او، چه تأثیری بر زندگی او دارد، گیجتر و ناامیدتر میشود.
پس از بهبودی مادر، او و جک به یک اقامتگاه مستقل نقل مکان میکنند، جایی که آنها شروع به برنامهریزی برای آینده می کنند. استقلال فزاینده ما با تمایل جک برای نگه داشتن او برای خودش، درست مانند گذشته، در تضاد است. در همان زمان، خود جک در حال رشد و تغییر است و دنیایش گسترش مییابد.
بخشی از اتاق
دست در دست همدیگر از خیلی مسیرها عبور می کنیم و اجازه نمیدهیم ماشینها لهمان کنند. دوست ندارم کسی دستم را بگیرد، بعد مادربزرگ پیشنهاد خوبی دارد، اینکه در عوض، زنجیر کیفدستیاش را بگیرم.
خیلی جیزهای زیاد در دنیا وجود دارد اما باید برایش پول بدهی، مثل مردی که در یک دکه ایستاده و چیزهایی را در جعبههای بزرگ و کوچک میفروشد. کارتهای قرعهکشی که شماره دارند، احمقها آن را میخرند به امید اینکه میلیونها دلار برنده شوند.
از اتاق پست تمبر میخریم و عکسم را که در سفینهی فضایی گرفتهام برای مامان میفرستیم. به یک آسمانخراش میرویم که دفتر کار پل است. میگوید واقعاً سرش شلوغ است و برایم آبنبات میخرد، آنهم از ماشین خودکار فروش شکلات و خوراکی.
با آسانسور میرویم پائین، فقط با فشار دادن یک دکمه که من این کار را انجام میدهم. به یک ادارهی دولتی میرویم تا مادربزرگ کارت امنیت اجتماعی تازه خود را بگیرد، چون قبلی را گم کرده است، آنجا سالها و سالها منتظر میمانیم. بعد مادربزرگ مرا به یک کافی شاپ میبرد که آنجا لوبیا سبز ندارد، یک شیرینی به بزرگی صورتم انتخاب میکنم. یک بچه دارد ممه میخورد، تا حالا ندیده بودم، بهش اشاره میکنم و میگویم: «من سمت چپی رو دوست دارم، تو چطور؟» اما بچه به حرفهایم گوش نمیدهد.
مادربزرگ مرا عقب میکشد.
از این بابت متأسفم.
زن روسریاش را میکشد روی صورت بچه و دیگر نمیتوانم ببینمش.
مادربزرگ زیر لب میگوید: «خیلی چیزها خصوصی هستند.»
بعد با دیانا و براونین به پارک میرویم تا به اردکها غذا بدهیم. براونین تمام تکههای نان توی پلاستیک را خالی میکند و حالا نانهای مرا میخواهد، مادربزرگ میگوید بهش بدهم چون او کوچکتر از من است.
دیانا میگوید دربارهی دایناسورها متأسف است، حتماً یک روز به موزهی تاریخ حیات وحش میرویم.
وارد فروشگاهی میشویم که فقط کفش دارد، اسفنجهای رنگی که سوراخ سوراخ است، مادربزرگ میگوید یک جفت را امتحان کنم، زردش را برمیدارم. بند ندارد و خیلی راحت است. مادربزرگ پنج دلار بابتش میدهد، بهش میگویم خیلی دوستشان دارم.
اگر به کتاب اتاق علاقه دارید، میتوانید با مراجعه به بخشهای معرفی برترین داستانهای معاصر و معرفی بهترین کتابهای دارای مضامین روانشناسی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونههای مشابه نیز آشنا شوید.
13 خرداد 1402
اتاق
«اتاق» اثری است از اما داناهیو (نویسندهی ایرلندی – کانادایی، متولد ۱۹۶۹) که در سال ۲۰۱۰ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای محبوس شدن مادر و پسری در یک اتاق میپردازد.
دربارهی اتاق
اتاق نام یک رمان به زبان انگلیسی است که در سال ۲۰۱۰ توسط یک نویسنده ایرلندی-کانادایی به نام اما داناهیو نوشته شده است. داستان از منظر یک پسر پنج ساله، جک، است که چندین سال در یک اتاق کوچک همراه با مادر خود اسیر شده است. داناهیو این داستان را با تاثیرپذیری از ماجرای پسر پنج ساله به نام فیلیکس در پرونده فریتزل نوشت. پرونده فریتزل دربارهی مرد اتریشی است که دخترش را به مدت ۲۴ سال در یک اتاق حبس کرد و از او صاحب هفت فرزند شد. فیلیکس نام کوچکترین فرزند اوست که در زمان فاش شدن راز سیاه فریتس تنها پنج سال داشت.
کتاب اتاق برندهی جایزه ی کامن ولث سال ۲۰۱۱ و نامزد دریافت جوایز اورنج ، من بوکر ، گاورنر جنرال و راجرز رایترز شده است. همچنین اما داناهیو حق فروش کتابش را در سال ۲۰۱۴ فروخت و خودش هم شروع به نوشتن فیلمنامه اقتباسی کرد. لنی آبراهمسون برای کارگردانی انتخاب شد. اتاق تبدیل به یکی از فیلمهای مهم تاریخ سینما شد و توانست برنده جوایز ارزشمندی همچون اسکار و گلدن گلوب شود.
برای جک پنج ساله، رمان اتاق، تمام دنیا است؛ جایی است که در آن به دنیا آمده و بزرگ شده است؛ خانه ای است که به همراه مادرش در آن زندگی می کند و با هم، خواندن و نوشتن و خوردن و خوابیدن و بازی کردن را می آموزند. شب ها، مادرش او را در کمد لباس ها می گذارد؛ جک باید وقتی که سر و کله ی مردی به نام نیک پیدا می شود، در آن کمد به خواب رفته باشد.
رمان اتاق، خانه ی جک است، اما برای مادرش، به زندانی می ماند که مردی به نام نیک، او را هفت سال است که در آن اسیر کرده است. مادر، با عزمی راسخ، ابتکار و عشق آتشین مادرانه اش، موفق به خلق یک زندگی برای جک شده است؛ اما می داند که این کافی نیست… نه برای خودش و نه برای پسر کوچکش. او نقشه ای جسورانه برای فرار طراحی می کند؛ نقشه ای که نیازمند شجاعت جک و بخت و اقبال بسیار زیادی است.
اما چیزی که او درنمی یابد، این است که چقدر برای اجرای این نقشه، ناآماده است. رمان اتاق، که تماما توسط ذهن و زبان پرانرژی و عمل گرای جک پنج ساله روایت می شود، داستانی است در پاسداشت تحمل شرایط سخت و رابطه ی محدودیت ناپذیر یک مادر و فرزند. رمان اتاق، رمانی درخشان است که شخصیت هایش برای تغییر زندگی خود، سفری را از دنیایی به دنیای دیگر آغاز می کنند.
کتاب اتاق در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۰۷ با بیش از ۷۸۴ هزار رای و ۴۹ هزار نقد و نظر است. همچنین باید اشاره کرد که این کتاب در ایران با ترجمهی مترجمانی مانند علی قانع، حکیمه مردانی، محمد جوادی، محسن خادمی و علی منصوری به بازار عرضه شده است.
داستان اتاق
جک هفت ساله با مادر ۲۷ سالهاش در یگ اتاق زندگی میکند، یک ساختمان امن تک اتاقه که شامل آشپزخانه کوچک، حمام، کمد، تخت و تلویزیون است. جک معتقد است که فقط اتاق و چیزهایی که در آن وجود دارد (از جمله خودش و مادرش) واقعی هستند، زیرا که این تنها چیزی است که تا به حال میدانسته است.
مادر که نمیخواهد جک را با زندگیای که نمیتواند به او بدهد ناامید کند، به جک اجازه میدهد باور کند که بقیه جهان فقط در تلویزیون وجود دارد. مادر تمام تلاش خود را میکند تا جک را از طریق ورزشهای جسمی و ذهنی، رعایت یک رژیم غذایی سالم، محدود کردن زمان تماشای تلویزیون و رعایت بهداشت دقیق بدن و دهان، سالم و شاد نگه دارد. تنها شخص دیگری که جک تا به حال دیده است «نیک پیر» است که شبها در حالی که جک در کمد لباس میخوابد به اتاق میرود.
نیک پیر برایشان غذا و مایحتاج می آورد. جک نمیداند که نیک پیر مادر را در ۱۹ سالگی ربوده و در هفت سال گذشته او را در زندان نگه داشته است.
یک هفته پس از پنجمین سالگرد تولد جک، مادر متوجه میشود که نیک پیر در شش ماه گذشته بیکار بوده است و در خطر از دست دادن خانهاش به دلیل سلب مالکیت است. مادر با احساس اطمینان از اینکه نیک پیر هر دو را قبل از آزاد کردن خواهد کشت، با متقاعد کردن نیک پیر که جک بیمار است، نقشه ای برای بیرون بردن جک از اتاق طرح میگیرد.
جک نمیتواند خارج از اتاق یا تعامل با افراد دیگر را تصور کند، اما مادر در نهایت او را متقاعد میکند که به او کمک کند. وقتی نیک پیر از بردن جک به بیمارستان امتناع میکند، مادر وانمود می کند که جک مرده است. نیک پیر جک را که در یک فرش پیچیده شده بود از اتاق بیرون میآورد. جک از دست نیک پیر فرار میکند و موفق میشود به یک غریبه برسد و با پلیس تماس میگیرد. جک علیرغم ناتوانی اش در برقراری ارتباط موثر، مسیر رسیدن به اتاق را برای افسری توضیح می دهد تا مادر را آزاد کند.
این دو به یک بیمارستان روانی منتقل می شوند و در آنجا ارزیابیهای پزشکی و یک خانه موقت دریافت می کنند. نیک پیر پیدا میشود و با اتهامات متعددی در مورد آدم ربایی، تجاوز جنسی و به خطر انداختن کودک روبرو است که احتمالاً به ۲۵ سال حبس منجر خواهد شد. در حالی که مادر در بیمارستان است، با خانوادهاش ملاقات میکند و شروع به یادگیری نحوه تعامل با دنیای بزرگتر میکند، در حالی که جک، غرق در تجربیات و افراد جدید، فقط میخواهد به امن اتاق بازگردد.
در همین حال، این پرونده توجه بسیاری از مردم و رسانه های جمعی را به خود جلب کرده است و شروع زندگی عادی را برای جک و ما سخت تر می کند. پس از پایان بد یک مصاحبه تلویزیونی، مادر دچار اختلال روانی شده و اقدام به خودکشی می کند. در حالی که مادر در بیمارستان بستری است، جک با مادربزرگ و شریک جدیدش زندگی می کند. بدون امنیت مادرش در نزدیکی، جک از محیط اطرافش، از جمله خانواده جدیدش که با وجود مهربانی و محبت، اغلب نمیدانند تجربه محدود جک، بهویژه مفهوم مرزهای شخصی او، چه تأثیری بر زندگی او دارد، گیجتر و ناامیدتر میشود.
پس از بهبودی مادر، او و جک به یک اقامتگاه مستقل نقل مکان میکنند، جایی که آنها شروع به برنامهریزی برای آینده می کنند. استقلال فزاینده ما با تمایل جک برای نگه داشتن او برای خودش، درست مانند گذشته، در تضاد است. در همان زمان، خود جک در حال رشد و تغییر است و دنیایش گسترش مییابد.
بخشی از اتاق
دست در دست همدیگر از خیلی مسیرها عبور می کنیم و اجازه نمیدهیم ماشینها لهمان کنند. دوست ندارم کسی دستم را بگیرد، بعد مادربزرگ پیشنهاد خوبی دارد، اینکه در عوض، زنجیر کیفدستیاش را بگیرم.
خیلی جیزهای زیاد در دنیا وجود دارد اما باید برایش پول بدهی، مثل مردی که در یک دکه ایستاده و چیزهایی را در جعبههای بزرگ و کوچک میفروشد. کارتهای قرعهکشی که شماره دارند، احمقها آن را میخرند به امید اینکه میلیونها دلار برنده شوند.
از اتاق پست تمبر میخریم و عکسم را که در سفینهی فضایی گرفتهام برای مامان میفرستیم. به یک آسمانخراش میرویم که دفتر کار پل است. میگوید واقعاً سرش شلوغ است و برایم آبنبات میخرد، آنهم از ماشین خودکار فروش شکلات و خوراکی.
با آسانسور میرویم پائین، فقط با فشار دادن یک دکمه که من این کار را انجام میدهم. به یک ادارهی دولتی میرویم تا مادربزرگ کارت امنیت اجتماعی تازه خود را بگیرد، چون قبلی را گم کرده است، آنجا سالها و سالها منتظر میمانیم. بعد مادربزرگ مرا به یک کافی شاپ میبرد که آنجا لوبیا سبز ندارد، یک شیرینی به بزرگی صورتم انتخاب میکنم. یک بچه دارد ممه میخورد، تا حالا ندیده بودم، بهش اشاره میکنم و میگویم: «من سمت چپی رو دوست دارم، تو چطور؟» اما بچه به حرفهایم گوش نمیدهد.
مادربزرگ مرا عقب میکشد.
از این بابت متأسفم.
زن روسریاش را میکشد روی صورت بچه و دیگر نمیتوانم ببینمش.
مادربزرگ زیر لب میگوید: «خیلی چیزها خصوصی هستند.»
بعد با دیانا و براونین به پارک میرویم تا به اردکها غذا بدهیم. براونین تمام تکههای نان توی پلاستیک را خالی میکند و حالا نانهای مرا میخواهد، مادربزرگ میگوید بهش بدهم چون او کوچکتر از من است.
دیانا میگوید دربارهی دایناسورها متأسف است، حتماً یک روز به موزهی تاریخ حیات وحش میرویم.
وارد فروشگاهی میشویم که فقط کفش دارد، اسفنجهای رنگی که سوراخ سوراخ است، مادربزرگ میگوید یک جفت را امتحان کنم، زردش را برمیدارم. بند ندارد و خیلی راحت است. مادربزرگ پنج دلار بابتش میدهد، بهش میگویم خیلی دوستشان دارم.
اگر به کتاب اتاق علاقه دارید، میتوانید با مراجعه به بخشهای معرفی برترین داستانهای معاصر و معرفی بهترین کتابهای دارای مضامین روانشناسی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونههای مشابه نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، ترسناک/دلهرهآور، داستان خارجی، داستان معاصر، رمان، روانشناسی
۰ برچسبها: ادبیات جهان، اما داناهیو، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب