دیو درون

«دیو درون» اثری است از امیل زولا (نویسنده‌ی فرانسوی، از ۱۸۴۰ تا ۱۹۰۲) که در سال ۱۸۹۰ منتشر شده است. این کتاب به روایت زندگی لوکوموتیورانی می‌پردازد که عاشق لوکوموتیو خودش است و البته در سر افکاری شیطانی دارد.

درباره‌ی دیو درون

دیو درون  با ترجمه‌ی کلمه به کلمه «جانور انسانی» رمانی است اثر امیل زولا نویسنده‌ی فرانسوی که سال ۱۸۸۹ منتشر شد. این کتاب هفدهمین کتاب از مجموعه‌ی بیست جلدی نویسنده با نام روگن ماکار می‌باشد، موضوع داستان مربوط به زمان ساخت راه‌آهن بین پاریس و لو آور در قرن نوزدهم می‌باشد، اقتباس‌های سینمائی بسیاری از این اثر تهیه شده. کتاب، به معنای واقعی کلمه بنا به تشخیص متخصصان یک تریلر روانشناسانه است.

کتاب دیو درون هفدهمین رمان از مجموعه‌ى بیست جلدى «خانواده‌ى روگون‌ – ماکار» است که امیل زولا در ۱۸۸۹ نوشتن آن را آغاز کرد و سپس چندى بعد در ۱۸۹۰ از چاپ درآمد. اما دیو درون نیز مانند خوشبختى بانوان، ژرمینال و پول تفاوتى اساسى با دیگر رمان‌هاى این مجموعه‌ى سترگ دارد و آن این است که نگارش آن بیشتر تحت تأثیر دگرگونى‌ها و رویدادهاى صنعتى بزرگ ربع واپسین سده‌ى نوزدهم شکل گرفته است تا بر پایه‌ى طرح نخستین زولا براى نوشتن مجموعه‌اى از داستان‌ها در توصیف دوران موسوم به امپراتورى دوم فرانسه (۱۸۵۲ تا ۱۸۷۰) که غرق در خودکامگى، دزدى، تباهى، روسپیگرى و قوادى بود.

کتاب دیو درون در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۴.۰۵ با بیش از ۱۰ هزار رای و ۵۳۰ نقد و نظر است. هم‌چنین باید اشاره کرد که  این کتاب در ایران با همین عنوان توسط کاوه میرعباسی و  تحت عناوین دیگری مانند انسان وحشی (فریدون حاجتی) و سایه‌های شب (علی اکبر معصوم بیگی) ترجمه شده است.

داستان دیو درون

داستان کتاب دیو درون از ایستگاه راه‌آهن پاریس شروع می‌شود، در میان محوطه‌ى راه‌آهن چون جویبارى از فلز و خون و هیجان ادامه مى‌یابد و روى خطوط راه‌آهن به پایان مى‌رسد. توصیف‌هاى زولا از محیط راه‌آهن و زندگى روى خط‌ آهن چنان زنده و تپنده است که گویى تعمیرگاه‌ها، لکوموتیوها، چرخش سینىِ دوّار و حرکات مداوم دستگاه‌هاى لکوموتیو نفس مى‌کشند.

زولا در دیو  درون از شلوغى ایستگاه، بخار لکوموتیوها، سرعت سرسام‌آور و مرگبار قطارها، فانوس‌هاى سبز و سرخِ سوزنبان‌ها، سگ‌ها و شکارچى‌ها، پیرزن‌ها و پیرمردها، روغن و آتش و زغال و خاکستر به جا مانده از سوخت لکوموتیوها، قطارهایى شتابنده که بى‌اعتنا به سرنوشت‌هاى انسانى به سوى «آینده» روان‌اند، سخن مى‌گوید.

با این همه، در پس این غوغاى آهن و مفتول و دود و بخار تنهایى بیداد مى‌کند: بى‌کسى و غربت کارگر به ظاهر آرام و مهربانى که جز با خوىِ آدم‌کشى و جنایت نمى‌تواند با هیچ زنى رو به‌رو شود (ژاک)؛ لئامت پیرمرد مفلوک و به ظاهر بى‌آزارى که فکر و ذکرى جز چیزخور کردن همسر افلیج خود ندارد (میزار)؛ دختر جوانى که از روى حسد حاضر است به بهاى نابود کردن محبوب خود از رقیب انتقام بگیرد.

(فلور)؛ زن کینه‌ورى که از مردى دیگر مى‌خواهد شوهرش را به قتل برساند (سِوِرین)؛ کارگر حیثیت‌ باخته‌اى که از روى خشم دست به قتل مى‌زند و روح خود را مى‌بازد؛ و سرانجام کارگر خوش‌قلب و نیک‌نفسى که از سر حسد خود و رفیقش را به کام مرگ مى‌فرستد.

بخشی از دیو درون

سورین به فضا خیره شد و انگار که با خودش زمزمه مى‌کند گفت:

بله مسلما خرش مى‌رود!

سکوتى پیش آمد و زن با چشمان مات‌برده و خیره به دوردست همان‌جا نشست و دیگر دست به غذا نبرد. شاید روزهاى کودکى خود را در کوشک دواَن‌ویل در چهار فرسنگى روآن به یاد مى‌آورد. سورین هرگز مادر خود را ندیده بود. هنگامى که پدرش، اُبرى باغبان مُرد او فقط دوازده سال داشت و از آن پس رئیس که خودش در آن زمان بیوه بود از او و همین‌طور دختر خودش برت با سرپرستى خواهرش خانم بون‌اُن۱۴ نگهدارى کرد؛ خانم بون‌اُن پیش از آن با کارخانه‌دارى ازدواج کرده بود اما او نیز بیوه شده بود و اکنون صاحب این کوشک بود.

برت دو سال بزرگ‌تر از سورین بود و شش سال پس از او ازدواج کرد؛ شوهرش آقاى لاشه‌نه۱۵ از قضات دادگاه روآن و مردى خونسرد، کوتاه‌ قامت و رنگ‌ پریده بود. تا یک سال پیش رئیس هنوز در رأس این دادگاه بود که در حوزه‌ى خود او قرار داشت و سپس در پایان یک دوره‌ى کارى درخشان بازنشسته شد.

رئیس که متولد ۱۸۰۴ بود در انقلاب ۱۸۳۰ به معاونت دادستان در دیْنى، سپس در فونتن‌بلو، بعد در پاریس و آن‌گاه به دادستانى در تروا، معاونت دادستان کل در رِن و سرانجام به رئیس کلى در روآن رسیده بود. اکنون با داشتن چند میلیون ثروت از سال ۱۸۵۵ به عضویت شوراى استان درآمده و درست در روز بازنشستگى خود صاحب نشان لژیون دونور شده بود. و آن‌قدر که سورین مى‌توانست به یاد آورد او را همیشه همان‌گونه دیده بود: تنومند و توپُر با موهاى کوتاه که زود به سفیدى گراییده بود سفیدى زرین موهایى که روزگارى طلایى بوده است.

چهره‌ى گردش را ریشى کوتاه دربر مى‌گرفت، سبیل نداشت، و به سبب چشم‌هاى آبى بى‌احساس و بینى بزرگش مردى سخت‌گیر مى‌نمود. رک و راست سخن مى‌گفت و در همه‌جا ترس و لرز مى‌پراکند.

 

اگر به کتاب «دیو دررون» علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی آثار امیل زولا در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر کتاب‌های این نویسنده‌ی توانا نیز آشنا شوید. به علاوه، بخش معرفی کتاب‌های دارای مضامین روان‌شناسی شما را با سایر نمونه‌های مشابه آشنا می‌سازد.