«ماه نخشب» اثری است از سعید نفیسی (نویسنده و پژوهشگر ادبیات فارسی زادهی کرمان، از۱۲۷۴ تا ۱۳۴۵) که در سال ۱۳۲۸ منتشر شده است. این کتاب شامل ۱۴ داستان کوتاه تاریخی از این نویسنده است.
دربارهی ماه نخشب
کتاب ماه نخشب اثر سعید نفیسی نخستین مجموعه داستان تاریخی به زبان فارسی است. این کتاب دربرگیرندهی چهارده داستان کوتاه میباشد و هدف از نگارش آن روایت داستان زندگی پهلوانان و قهرمانان بزرگ ایرانی است که در راه پاسداشت سرزمین ایران، جانفشانی کردهاند.
سعید نفیسی در مقدمهی این کتاب آورده است:
این مجلد شامل ده داستان (نوول) تاریخی است که در این شانزده سال گذشته برای اینکه پرستش پهلوانان بزرگ ایران را در این سرزمین رنجدیدهی فرسوده سنت بگذارم، نوشتهام.
نخست در جشن هزارهی فردوسی آخرین داستان این مجموعه «پس از هزار سال» را نوشتم. این روش را دوستداران ادب فارسی و پرستندگان ایران بسیار پسندیدند. در همان زمان ترجمهی فرانسه و ارمنی آن هم انتشار یافت. نُه داستان دیگر را در سالهای نزدیکتر نوشتهام و بهجز داستان «سپیددینان» همهی آنها در مطبوعات اخیر چاپ شده و اینک در این مجموعه گرد آمده و به دست خوانندگان است.
ماه نَخشَب نام ساخته دست المُقَنَع است که آن را به عنوان معجزهی خویش به مردم نشان میداد. این ماه به شکل جسمی درخشان و گرد بوده که همه شب از چاهی در نخشب بیرون میآمده است و مردم را شگفت زده مینموده. گفته شده که او با شگردی از طریق قرار دادن آینههایی عصرها نور خورشید را بطوری بازتاب میداده که از دور به صورت قرص دومی از ماه دیده میشده. المقنع از این ساخته برای کشاندن مردم به سوی خویش برای نبرد با المهدی خلیفه عباسی بهره میبرد.
ماهی که مقنع قرن دوم هجری قمری . تا مدت چهار ماه هر شب از چاهی که پایین کوه سیام بود برمی آورد و چهار فرسخ در چهار فرسخ روشنایی میداد. این ماه را ماه کش و ماه کاشغر و ماه مقنع نیز گفته اند.
کتاب ماه نخشب در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۰۷ است.
فهرست داستانهای ماه نخشب
- جوانمرد خراسان
- ماه نخشب
- پسر آذرک
- سپیددینان
- امیرزادهی نافرجام
- رویگر سیستانی
- آتش سده
- نامهی خدایان
- آخرین امیر
- پس از هزار سال
- این مرد هزارساله
- خداوندگار مطلق
- غربالبند غیور
- شهید خیوه
بخشهایی از ماه نخشب
به ایرانم
به ایران گرامیام
به ایران جاودانیام
در آن نیم شب بهار سال ۱۱۳ هجری که در روستای «کازه» نزدیک مرو، در خانهی حکیم بلخی که از سرهنگان امیر خراسان بود، کودکی نرینه به جهان آمد. ۸۲ سال بود که چهار فرسنگ آن سویتر، در روستای «زرق» در کنار رود «زرق» که از شعب رود مرغاب بود یزدگرد سوم آخرین شاهنشاه ساسانی کشته شده بود.
در این ۸۲ سال با آنکه یاد او هنوز از دلها نرفته بود و گروهی از پاکنژادان آن سرزمین هنوز به زیارت خاک او میرفتند، زمانه چه رنگها انگیخته و چه شعبدهها و نیرنگها به کار برده بود. نهتنها خویشاوندان حکیم، بلکه صدها و هزاران از مردم این سرزمین، با آه و دریغ و درد روی از جهان در کشیده و به ناکامی جهان را به فرزندان رنجدیدهی خود گذاشته بودند.
نهتنها مردم مرو در این غم بیپایان با یکدیگر همداستان بودند، بلکه آن سویتر در سرزمین بلخ هم که حکیم در جوانی از نابکاری کارگزاران خاندان اموی از آنجا گریخته بود، همین اندوه بر در و دیوارها نقش بسته بود.
هر کاروانی که از یک گوشهی ایرانشهر به گوشهی دیگر میرفت و طرایفی را که جهان متمدن خواستار و دلدادهی آن بود، با خود میآورد و آنها را به زر و سیم و گوهر بدل میکرد، در میان آن همه زیباییها و شگفتیهای صنعت و هنر ایرانی نالهها و شکوههای دلشکاف پیران و جوانان و مردان و زنان ایرانشهر را هم با خود میآورد.
صد سال بود که خاک ایرانشهر به پای بیگانگان آلوده شده بود. شاهنشاه ساسانی در برابر این مردم خودکام راه گریز پیش گرفته به این سرزمینی که حکیم بلخی آن را پناهگاه خویش قرار داده است آمده بود؛ اما تازیان هنگامهجوی همچنان در پی وی میآمدند و رو به شمال پیش میرفتند. تنها از یک سوی در آذربایجان و از سوی دیگر در دیلمستان و طبرستان و از یک سوی هم در خراسان، ایرانیان پاکنژاد دست از جان شستند و دلیرانه سدی از تن خویش در برابر این مردمکُشان کشیدند.
از سال ۲۳ هجری که تازیان به خراسان نزدیک شدند و به دروازههای این سرزمین زرخیز رسیدند تا سال ۸۸ که دیگر مانعی در برابر خود ندیدند، ۶۵ سال تمام مردم خراسان و ماوراءالنهر منتهای دلاوری و جانفشانی را کردند. چه بسا جوانان دلیر که در میدانهای جنگ از پا درآمدند. چه بسا همسران جوان که بیشوی ماندند و چه بسا کودکان که بیپدر شدند. اما دیگر کار از کار گذشته و دیر شده بود. نواحی دیگر ایران یوغ فرمانبرداری تازیان را به گردن نهاده و به این سرشکستگی تن در داده بودند.
روزبهروز تازیان در سرزمین پدران حکیم بلخی نیرومندتر میشدند. فرزانگان دیار کمکم پی به این برده بودند که دیگر جانفشانی در میدانهای جنگ چارهٔ کار و داروی درد نیست. چه سود که دلاوران دیار بیهوده جان خویش را فدا کنند؟
اگر به کتاب ماه نخشب علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین داستانهای کوتاه ایرانی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونههای مشابه نیز آشنا شوید.
29 آذر 1402
ماه نخشب
«ماه نخشب» اثری است از سعید نفیسی (نویسنده و پژوهشگر ادبیات فارسی زادهی کرمان، از۱۲۷۴ تا ۱۳۴۵) که در سال ۱۳۲۸ منتشر شده است. این کتاب شامل ۱۴ داستان کوتاه تاریخی از این نویسنده است.
دربارهی ماه نخشب
کتاب ماه نخشب اثر سعید نفیسی نخستین مجموعه داستان تاریخی به زبان فارسی است. این کتاب دربرگیرندهی چهارده داستان کوتاه میباشد و هدف از نگارش آن روایت داستان زندگی پهلوانان و قهرمانان بزرگ ایرانی است که در راه پاسداشت سرزمین ایران، جانفشانی کردهاند.
سعید نفیسی در مقدمهی این کتاب آورده است:
این مجلد شامل ده داستان (نوول) تاریخی است که در این شانزده سال گذشته برای اینکه پرستش پهلوانان بزرگ ایران را در این سرزمین رنجدیدهی فرسوده سنت بگذارم، نوشتهام.
نخست در جشن هزارهی فردوسی آخرین داستان این مجموعه «پس از هزار سال» را نوشتم. این روش را دوستداران ادب فارسی و پرستندگان ایران بسیار پسندیدند. در همان زمان ترجمهی فرانسه و ارمنی آن هم انتشار یافت. نُه داستان دیگر را در سالهای نزدیکتر نوشتهام و بهجز داستان «سپیددینان» همهی آنها در مطبوعات اخیر چاپ شده و اینک در این مجموعه گرد آمده و به دست خوانندگان است.
ماه نَخشَب نام ساخته دست المُقَنَع است که آن را به عنوان معجزهی خویش به مردم نشان میداد. این ماه به شکل جسمی درخشان و گرد بوده که همه شب از چاهی در نخشب بیرون میآمده است و مردم را شگفت زده مینموده. گفته شده که او با شگردی از طریق قرار دادن آینههایی عصرها نور خورشید را بطوری بازتاب میداده که از دور به صورت قرص دومی از ماه دیده میشده. المقنع از این ساخته برای کشاندن مردم به سوی خویش برای نبرد با المهدی خلیفه عباسی بهره میبرد.
ماهی که مقنع قرن دوم هجری قمری . تا مدت چهار ماه هر شب از چاهی که پایین کوه سیام بود برمی آورد و چهار فرسخ در چهار فرسخ روشنایی میداد. این ماه را ماه کش و ماه کاشغر و ماه مقنع نیز گفته اند.
کتاب ماه نخشب در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۰۷ است.
فهرست داستانهای ماه نخشب
بخشهایی از ماه نخشب
به ایرانم
به ایران گرامیام
به ایران جاودانیام
در آن نیم شب بهار سال ۱۱۳ هجری که در روستای «کازه» نزدیک مرو، در خانهی حکیم بلخی که از سرهنگان امیر خراسان بود، کودکی نرینه به جهان آمد. ۸۲ سال بود که چهار فرسنگ آن سویتر، در روستای «زرق» در کنار رود «زرق» که از شعب رود مرغاب بود یزدگرد سوم آخرین شاهنشاه ساسانی کشته شده بود.
در این ۸۲ سال با آنکه یاد او هنوز از دلها نرفته بود و گروهی از پاکنژادان آن سرزمین هنوز به زیارت خاک او میرفتند، زمانه چه رنگها انگیخته و چه شعبدهها و نیرنگها به کار برده بود. نهتنها خویشاوندان حکیم، بلکه صدها و هزاران از مردم این سرزمین، با آه و دریغ و درد روی از جهان در کشیده و به ناکامی جهان را به فرزندان رنجدیدهی خود گذاشته بودند.
نهتنها مردم مرو در این غم بیپایان با یکدیگر همداستان بودند، بلکه آن سویتر در سرزمین بلخ هم که حکیم در جوانی از نابکاری کارگزاران خاندان اموی از آنجا گریخته بود، همین اندوه بر در و دیوارها نقش بسته بود.
هر کاروانی که از یک گوشهی ایرانشهر به گوشهی دیگر میرفت و طرایفی را که جهان متمدن خواستار و دلدادهی آن بود، با خود میآورد و آنها را به زر و سیم و گوهر بدل میکرد، در میان آن همه زیباییها و شگفتیهای صنعت و هنر ایرانی نالهها و شکوههای دلشکاف پیران و جوانان و مردان و زنان ایرانشهر را هم با خود میآورد.
صد سال بود که خاک ایرانشهر به پای بیگانگان آلوده شده بود. شاهنشاه ساسانی در برابر این مردم خودکام راه گریز پیش گرفته به این سرزمینی که حکیم بلخی آن را پناهگاه خویش قرار داده است آمده بود؛ اما تازیان هنگامهجوی همچنان در پی وی میآمدند و رو به شمال پیش میرفتند. تنها از یک سوی در آذربایجان و از سوی دیگر در دیلمستان و طبرستان و از یک سوی هم در خراسان، ایرانیان پاکنژاد دست از جان شستند و دلیرانه سدی از تن خویش در برابر این مردمکُشان کشیدند.
از سال ۲۳ هجری که تازیان به خراسان نزدیک شدند و به دروازههای این سرزمین زرخیز رسیدند تا سال ۸۸ که دیگر مانعی در برابر خود ندیدند، ۶۵ سال تمام مردم خراسان و ماوراءالنهر منتهای دلاوری و جانفشانی را کردند. چه بسا جوانان دلیر که در میدانهای جنگ از پا درآمدند. چه بسا همسران جوان که بیشوی ماندند و چه بسا کودکان که بیپدر شدند. اما دیگر کار از کار گذشته و دیر شده بود. نواحی دیگر ایران یوغ فرمانبرداری تازیان را به گردن نهاده و به این سرشکستگی تن در داده بودند.
روزبهروز تازیان در سرزمین پدران حکیم بلخی نیرومندتر میشدند. فرزانگان دیار کمکم پی به این برده بودند که دیگر جانفشانی در میدانهای جنگ چارهٔ کار و داروی درد نیست. چه سود که دلاوران دیار بیهوده جان خویش را فدا کنند؟
اگر به کتاب ماه نخشب علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین داستانهای کوتاه ایرانی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونههای مشابه نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات ایران، داستان تاریخی، داستان کوتاه، داستان کوتاه ایرانی
۰ برچسبها: ادبیات ایران، سعید نفیسی، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب