کتاب شن

«کتاب شن» اثری است از خورخه لوئیس بورخس (نویسنده‌ی آرژانتینی، از ۱۸۹۹ تا ۱۹۸۶) که در سال ۱۹۷۵ منتشر شده است. این کتاب شامل ۱۳ داستان کوتاه از این نویسنده است به سبک رئالیسم جادویی است.

درباره‌ی کتاب شن

«کتاب شن» نوشته خورخه لوئیس بورخس مجموعه ای مسحورکننده از داستان های کوتاه است که در قلمرو رازهای متافیزیکی و معماهای فکری می کاود. این شاهکار ادبی که در ابتدا در سال ۱۹۷۵ منتشر شد، همچنان خوانندگان را با آمیزه‌ای از عمق فلسفی، داستان‌سرایی پیچیده و کاوش‌های عمیق در مورد شرایط بشری مجذوب خود می‌کند.

بورخس، استاد ژانر داستان کوتاه، خوانندگان را به دنیایی دعوت می کند که در آن مرزهای بین واقعیت و تخیل محو می شود و ماهیت وجود خود زیر سوال می رود. «کتاب شن» به عنوان گواهی بر مهارت بی‌نظیر بورخس در ساختن روایت‌هایی است که تفکر متعارف را به چالش می‌کشد و تفکر را برمی‌انگیزد.

در قلب این مجموعه، داستان اصلی، «کتاب شن» نهفته است که به عنوان استعاره ای از نامتناهی و ناشناخته عمل می کند. در این داستان، قهرمان داستان با کتابی اسرارآمیز مواجه می‌شود که حاوی تعداد بی‌پایانی صفحه است که هر کدام پر از نمادهای نامفهوم است. با کاوش بیشتر در محتوای معمایی کتاب، در دام هزارتوی متافیزیکی گرفتار می شود که به نظر می رسد هیچ راه گریزی از آن نیست.

بورخس در سرتاسر مجموعه مضامینی مانند ماهیت زمان، محدودیت‌های دانش بشری و معضلات وجودی که بشریت را آزار می‌دهد را بررسی می‌کند. داستان‌های او پرجمعیت از دانشمندان، کتابداران و فیلسوفان است که همگی با اسرار جهان و جایگاه آنها در آن دست و پنجه نرم می‌کنند.

سبک نوشتاری بورخس با دقت و صرفه جویی مشخص می شود و هر کلمه با دقت انتخاب شده تا حداکثر تأثیر را برانگیزد. نثر او اغلب مملو از حس کنجکاوی فکری و نشانه‌ای از هراس وجودی است و فضایی را ایجاد می‌کند که هم تفکر برانگیز و هم آزاردهنده است.

«کتاب شن» صرفاً یک اثر داستانی نیست. این یک تعمق در ماهیت خود ادبیات است. بورخس مفاهیم سنتی داستان‌سرایی را به چالش می‌کشد و خوانندگان را دعوت می‌کند تا ساختار واقعیت را زیر سوال ببرند و احتمالات بی‌نهایتی را که فراتر از آن هستند، بیندیشند.

هنگامی که خوانندگان در صفحات «کتاب شن» سفر می کنند، با معماها و پارادوکس هایی روبرو می شوند که توضیح آسان را به چالش می کشند. داستان‌های بورخس مانند پازل‌های پیچیده‌ای هستند که خوانندگان را دعوت می‌کنند تا در سطوح مختلف با آن‌ها درگیر شوند و مدت‌ها پس از ورق‌خوردن صفحه آخر، در معانی عمیق‌تر آن‌ها فکر کنند.

بورخس در «کتاب شن» از خوانندگان دعوت می کند تا سفری برای کاوش فکری و تحقیق فلسفی را آغاز کنند. این مجموعه بی‌انتها با طرح‌های غنی از ایده‌ها و ترکیب استادانه‌ای از تخیل و عقل، همچنان خوانندگان را در سراسر جهان مجذوب و الهام می‌بخشد.

مجموعه‌ی کتاب شن در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۴.۰۸ با بیش از ۲۲۸ رای و ۲۲ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمه‌ای از کاوه میرعباسی و تحت عنوان اولریکا (یکی از داستان‌های مجموعه) منتشر شده است.

فهرست داستان‌های کتاب شن

این کتاب شامل سیزده داستان کوتاه است:

  • دیگری
  • اولریکا
  • کنگره
  • چیزهای بیشتری وجود دارد
  • فرقه سی
  • شب هدایا
  • آینه و نقاب
  • زیر
  • اتوپیای یک مرد خسته
  • رشوه
  • آولینو آردوندو
  • دیسک
  • کتاب شن

بخش‌هایی از کتاب شن

از صحبت‌های آن شب چیز دیگری یادم نیست. فردای آن روز، زودهنگام به سالن غذاخوری آمدم. از پشت شیشه‌ی پنجره دیدم که برف باریده است. زمین یخ‌زده در روشنایی صبحگاه گم می‌شد. جز اولریکا هیچ‌کس آن‌جا نبود. دعوتم کرد سر میزش بنشینم. گفت دوست دارد تنهایی پیاده‌روی کند.

یاد یکی از شوخی‌های شوپنهاور افتادم و جواب دادم: «من هم همین‌طور. می‌توانیم دوتایی تنها به پیاده‌روی برویم.»

قدم بر برف پانخورده گذاشتیم و از مهمانخانه دور شدیم. بنی‌بشری در آن حوالی نبود. پیشنهاد کردم به سمت تورگیت برویم که در سرازیری کنار رودخانه است و چند فرسخی با آن‌جا فاصله دارد. می‌دانم از همان‌موقع عاشق اولریکا بودم؛ دلم نمی‌خواست هیچ‌کس دیگری کنارم باشد.

ناغافل از دور زوزه‌ی گرگی را شنیدم. هرگز صدای زوزه‌ی گرگ به گوشم نخورده است، ولی مطمئنم که گرگ بود. اولریکا خم به ابرو نیاورد.

لحظه‌ای بعد، انگار به صدای بلند فکر کند، گفت: «آن چند شمشیر مفلوکی که دیروز در کلیسای جامع یورک دیدم تکان‌دهنده‌تر از قایق‌های موزه‌ی اسلو به نظرم آمدند.»

راهمان از هم جدا بود. آن روز عصر، اولریکا سفرش را به سوی لندن ادامه می‌داد و من هم راهی ادینبورگ می‌شدم.

به من گفت: «در آکسفورداستریت، قدم به قدم راهی را خواهم رفت که دکوئینسی پیمود تا آنای گمشده‌اش را در میان جمعیت پیدا کند.»

پاسخ دادم: «دکوئینسی از جست‌وجو دست کشید. من سال‌هاست که همچنان در جست‌وجوی اویم.»

به صدایی آهسته گفت: «شاید بالاخره پیدایش کرده باشی.»

دریافتم که امیدبستن به رویدادی غیرمنتظره خیالی باطل نیست و دست رد به سینه‌ام نخواهد خورد. بوسه‌ای نثارش کردم. با ملایمتی قاطع مرا پس راند و سپس گفت: «در مهمانسرای تورگیت از آن تو خواهم شد. تا آن‌موقع، از تو می‌خواهم که دست‌درازی نکنی. این‌طور بهتر است.»

……………….

 فردای ان روز زود هنگام به سالن غذا خوری آمدم از پشت شیشه ی پنجره دیدم برف باریده است ؛ زمین یخ زده در روشنایی صبح گاه گم می شد. جز اولریکا کسی ان جا نبود. دعوتم کرد سر میزش بنشینم گفت که دوست دارد تنهایی پیاده روی کند.

یاد مزاحی از شو پهناور افتادم و جواب دادم من هم همینطور، می توانیم دوتایی باهم به پیاده روی برویم….. می دانم که از همان موقع عاشق اولریکا بودم دلم نمی خواست هیچ کس دیگری کنارم باشد. ناغافل از دور زوزه ی گرگی را شنیدم. هرگز صدای زوزه کشیدن گرگ به گوشم نخورده است ولی مطمئنم که گرگ بود، اولریکا خم به ابرو نیاورد.

……………

برای مرد مجردی که پا به سن گذاشته، وعده‌ی عشق موهبتی است نامنتظر. معجزه مجاز است شرایطش را تحمیل کند. یاد ماجراهای عاشقانه در پوپایان۱۲ افتادم و خاطره‌ی آن دختر تگزاسی در ذهنم جان گرفت که مانند اولریکا موطلایی و رعنا بود و محبتش را از من دریغ کرده بود.

در دام خطا نیفتادم و از او نپرسیدم که آیا در دلش جایی دارم یا نه. فهمیدم که اولین مرد زندگی اش نیستم و آخرینش نیز نخواهم بود. این ماجرا، که چه بسا واپسین پیوند عاشقانه‌ی زندگی ام بود، برای دخترک، این مرید پرشور و سرسخت ایبسن۱۳، تنها رابطه ای گذرا بود در میان بسیاری روابط دیگر. دست دردست به راهمان ادامه دادیم. گفتم: «درست مثل رویاست و من هرگز رویا نمی بینم.»

اولریکا جواب داد: «مثل همان پادشاهی که هیچ وقت خواب ندید، تا آن که ساحره ای او را در خوکدانی بستر داد.» سپس اضافه کرد: «خوب گوش بده، حالاست که پرنده ای بخواند.» و لحظه ای بعد آوازش را شنیدم. گفتم: «مردم این سرزمین خیال می کنند کسی که در آستانه‌ی مرگ باشد می تواند آینده را ببیند.» او گفت: «و من در آستانه‌ی مرگم.»

 

اگر به کتاب شن علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی برترین آثار خورخه لوئیس بورخس در وب‌‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.