عادت می‌کنیم

«عادت می‌کنیم» اثری است از زویا پیرزاد (نویسنده‌ی زاده‌ی آبادان، متولد ۱۳۳۱) که در سال ۱۳۸۳ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای زندگی سه زن از سه نسل می‌پردازد.

درباره‌ی عادت می‌کنیم

کتاب «عادت می‌کنیم»، نوشته زویا پیرزاد، یکی از آثار برجسته و تأمل‌برانگیز ادبیات معاصر ایران است که برای نخستین بار در سال ۱۳۸۳ منتشر شد. این رمان روایتی از زندگی سه زن ایرانی از سه نسل مختلف را به تصویر می‌کشد و توانسته با نگاهی دقیق به دنیای درونی آن‌ها، خواننده را به تفکر درباره جایگاه زنان در جامعه معاصر و چالش‌های پیش روی آن‌ها دعوت کند.

شخصیت‌های اصلی این رمان عبارتند از ماه‌منیر، مادربزرگ؛ آرزو، مادر؛ و آیه، دختر. این سه زن هر کدام با چالش‌ها و دغدغه‌های خود دست و پنجه نرم می‌کنند، اما داستان عمدتاً حول محور شخصیت آرزو می‌چرخد. او زنی است که در میانه زندگی خود قرار دارد و به نوعی در مرکز این سه نسل مختلف قرار گرفته است. ماه‌منیر، مادر آرزو، زنی اشرافی و سنتی است که همچنان درگیر گذشته و ارزش‌های قدیمی خود است، در حالی که آیه، دختر آرزو، نماینده نسل جدید و مدرنی است که دغدغه‌های متفاوتی دارد.

پیرزاد در این رمان، با پرداخت دقیق به جزئیات و شخصیت‌پردازی‌های استادانه، توانسته تصویری زنده و باورپذیر از هر کدام از این شخصیت‌ها ارائه دهد. او از کلیشه‌های معمول درباره زنان فراتر می‌رود و به جای آن، شخصیت‌هایی خلق می‌کند که هر یک دارای پیچیدگی‌های خاص خود هستند. آرزو، به عنوان شخصیت محوری، زنی مستقل و قوی است که پس از جدایی از همسرش، تلاش می‌کند در دنیای مردسالارانه‌ای که او را احاطه کرده است، جایگاه خود را پیدا کند.

از جنبه‌های قابل توجه «عادت می‌کنیم»، نگاهی است که پیرزاد به زندگی زنان در جامعه ایرانی دارد. او با هوشمندی از ارائه تصویری تک‌بعدی از زنان خودداری می‌کند و به جای آن، به پیچیدگی‌های درونی و بیرونی آن‌ها می‌پردازد. در این رمان، مردان حضور پررنگی ندارند و داستان بیشتر بر روی دنیای زنانه متمرکز است. آرزو، پس از جدایی از همسرش، تلاش می‌کند کسب‌وکار پدری‌اش را ادامه دهد و در این مسیر با چالش‌های زیادی مواجه می‌شود.

یکی از جنبه‌های جذاب این رمان، روابط پیچیده میان آرزو، ماه‌منیر و آیه است. این سه نسل از زنان، هر کدام با دیدگاه‌ها و تجربیات متفاوتی به زندگی نگاه می‌کنند و این تفاوت‌ها باعث ایجاد تضادهایی در روابط آن‌ها می‌شود. آرزو، در میانه این تضادها، تلاش می‌کند تا هم به وظایف خود به عنوان دختر و مادر عمل کند و هم بتواند به آرزوهای شخصی‌اش دست یابد.

موضوع عشق نیز در این رمان به شکل خاصی مورد بررسی قرار می‌گیرد. آرزو در مقطعی از زندگی‌اش با مردی آشنا می‌شود که به نظر می‌رسد همه ویژگی‌های یک همراه کامل را دارد. اما این عشق، با مخالفت مادر و دخترش روبرو می‌شود و آرزو را در یک موقعیت پیچیده قرار می‌دهد که باید میان عشق، وظایف خانوادگی و هویت فردی‌اش تصمیم بگیرد.

زویا پیرزاد با قلمی ساده اما عمیق، توانسته است دنیایی را خلق کند که خواننده به راحتی با آن ارتباط برقرار می‌کند. او با نگاهی دقیق به جزئیات زندگی روزمره، از ارتباطات خانوادگی گرفته تا دغدغه‌های فردی، توانسته اثری بیافریند که همچنان برای خوانندگان مختلف جذاب و پرمفهوم است.

«عادت می‌کنیم» به نوعی نمایانگر چالش‌هایی است که زنان در جامعه‌ای مردسالار با آن‌ها روبرو هستند. آرزو، به عنوان یک زن میانسال که در میانه زندگی خود ایستاده، نه تنها با چالش‌های شخصی و خانوادگی دست و پنجه نرم می‌کند، بلکه در تلاش است تا جایگاه خود را در دنیای بیرونی نیز پیدا کند. این تلاش‌ها، نمایانگر قدرت و استقلال زنان در برابر ناملایمات است.

این رمان همچنین نگاهی به تغییرات اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران دارد. تفاوت‌های نسلی میان ماه‌منیر، آرزو و آیه نشان‌دهنده تغییرات ارزش‌ها و نگرش‌ها در جامعه ایرانی است. ماه‌منیر نماینده نسل گذشته است که هنوز به ارزش‌های سنتی پایبند است، در حالی که آیه نماینده نسلی است که با دغدغه‌های مدرن‌تر روبرو است و آرزو در میانه این دو جهان قرار گرفته است.

کتاب «عادت می‌کنیم» تاکنون به زبان‌های مختلفی از جمله فرانسه، ایتالیایی و گرجی ترجمه شده و توانسته مخاطبان بین‌المللی را نیز به خود جذب کند. این نشان‌دهنده قدرت ادبیات پیرزاد در به تصویر کشیدن موضوعات جهانی است که با وجود بومی بودن، توانسته‌اند تأثیری جهانی داشته باشند.

در نهایت، «عادت می‌کنیم» رمانی است که نه تنها به مسائل و چالش‌های زنان می‌پردازد، بلکه به خواننده این فرصت را می‌دهد که با نگاهی دقیق‌تر به زندگی و روابط انسانی بنگرد و از دریچه‌ای جدید به زندگی زنان در جامعه معاصر ایران نگاه کند.

رمان عادت می‌کنیم در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۱۷ با بیش از ۵۰۰۰ رای و ۳۳۶ نقد و نظر است.

داستان عادت می‌کنیم

کتاب «عادت می‌کنیم» نوشته زویا پیرزاد، داستان زندگی سه زن از سه نسل مختلف را در ایران دهه ۸۰ خورشیدی روایت می‌کند: مادربزرگ (ماه‌منیر)، مادر (آرزو) و دختر (آیه). شخصیت محوری این داستان آرزو، زنی میانسال است که پس از طلاق، زندگی مستقلی برای خود و دخترش فراهم کرده است. آرزو کسب‌وکار پدرش را که یک بنگاه معاملات ملکی است، پس از مرگ او اداره می‌کند و با مشکلات مالی و مسئولیت‌های خانوادگی دست و پنجه نرم می‌کند.

روابط پیچیده آرزو با مادرش، ماه‌منیر، و دخترش، آیه، یکی از محورهای اصلی داستان است. ماه‌منیر زنی اشرافی و خودخواه است که به سبک زندگی قدیمی و تجملی خود وابسته است و این امر باعث اختلاف‌های فراوان میان او و آرزو شده است. در عین حال، آیه به عنوان نماینده نسل جوان‌تر، تنها به دغدغه‌های شخصی خود فکر می‌کند و با بی‌توجهی به مشکلات مادرش، باعث تنش‌های دیگری در زندگی آرزو می‌شود.

در طول داستان، آرزو با مردی به نام سهراب آشنا می‌شود که به نظر می‌رسد همه ویژگی‌های یک مرد کامل را دارد. سهراب فردی موفق و پرنفوذ است که توجه ویژه‌ای به آرزو نشان می‌دهد. این رابطه عشقی جدید در زندگی آرزو موجب بروز چالش‌های جدیدی می‌شود، زیرا مادر و دخترش هر دو با این ارتباط مخالفت می‌کنند و باعث می‌شوند آرزو در میان احساسات و تعهدات خانوادگی‌اش دچار سردرگمی شود.

علاوه بر فشارهای عاطفی و خانوادگی، آرزو با مشکلات کاری و مالی نیز مواجه است. او با ارثیه‌ای که از پدرش به جا مانده، تلاش می‌کند تا کسب‌وکارش را حفظ کند و در عین حال مسئولیت‌های مادرانه و دخترانه‌اش را به دوش می‌کشد. این تعادل میان زندگی شخصی و حرفه‌ای، آرزو را به مبارزه‌ای دائمی با مشکلاتش می‌کشاند.

در پایان، «عادت می‌کنیم» نه تنها به مشکلات زنان در جامعه مردسالار اشاره دارد، بلکه به چالش‌هایی می‌پردازد که زنان در تلاش برای یافتن هویت و استقلال خود در مقابل انتظارات خانوادگی و اجتماعی با آن روبرو هستند. آرزو با تمام این فشارها سعی می‌کند راهی برای یافتن تعادل در زندگی‌اش پیدا کند و در عین حال عشق و حمایت را در میان بحران‌های زندگی‌اش بجوید.

بخش‌هایی از عادت می‌کنیم

هفت صبح سهراب زرجو زنگ آپارتمان را زد.

آرزو شال پشمی را پیچید دور گردن و درِ اتاق آیه را باز کرد. «من رفتم. ناهار منزل مادری هستیم. تو با خاله شیرین برو تا من برسم.» تودهٔ زیر ملافه و پتو و کتاب و سی‌دی و جوراب گفت «م‌م‌م‌م.»

چشم به شماره‌های طبقه‌های آسانسور که پایین و پایین‌تر می‌رفت با خودش گفت «بیخود قبول کردم. باید خودم تنهایی می‌رفتم. گیرم با شیرین. بدجنس الکی بهانه آورد که «کلاس دارم.» انگار یک روز کلاس یوگا یا تای‌چی یا چه می‌دانم چی‌چی نمی‌رفت، آسمان زمین می‌آمد.»

از آسانسور بیرون آمد، با نگهبان مجتمع سلام احوالپرسی کرد، رفت طرف پله‌های ورودی و باز با خودش گفت «فکر کرده اگر فکر کرده با اداهای انسان‌دوستی و کمک به هم‌نوع خر شدم و شروع می‌کنم به معاشرت و برو و بیا و»

زرجو در پاترول را باز کرد و در جواب سؤال نپرسیده‌ی آرزو گفت «ماشین کار و سفر و روزهای برفی. منزلشان کجاست؟»

«سرچشمه. باید از طرفِ ـ»

«بلدم.» نگاهی به آینه بغل انداخت و دنده عقب گرفت و از کوچه که پیچیدند توی خیابان گفت «جاگوار را نو خریدم اما این یکی را یکی از مغازه‌دارهای همسایه روی دستم گذاشت. ماشین خودش بود و قسطی فروخت. آن وقت‌ها به قول بازاری‌ها دستم تنگ بود. اسمش مهدی‌ست. صداش می‌کنیم مهدی پاترول.

سالی چهار پنج‌تا ماشین می‌خرد و می‌فروشد. همـه‌اش پاترول.» ادای مهدی پاترول را درآورد. «آقاسهراب، با این ماشین سوسولی نیا مغازه. توی راسته خرجت نمی‌کنند.» پیچید توی بزرگراه که خلوت بود و یکدست سفید.

کامیون‌های شهرداری نمک می‌پاشیدند توی سواره‌رو. «راست می‌گفت. طرف‌های ما باید ماشین بزرگ داشته باشی. به قول مهدی «اگر بخوای خیلی جاذبه بدی بنز سوار شو، وگرنه پاترول.» اولین ماشین من فولکس استیشن بود. اولین ماشین شما چی بود؟»

………………..

 به گوشه ی میزتحریر نگاه کرد توی عکس. چند سال بعد از گرفتن عکس بود که دست دراز کرد طرف میز تحریر؟ از لیوان دسته دار خودکاری برداشت، روی تکه ای کاغذ نوشت «ما رفتیم»، حلقه ی ازدواج را از انگشت درآورد گذاشت روی کاغذ و یک دستش، دست آیه و یک دستش چمدان از خانه بیرون رفت.

تمام مدت پرواز به ایران، توی هواپیما به سبد رخت چرک فکر کرد با جوراب های صددرصد کتان و لب به هم فشرد. به انگشت بی حلقه اش نگاه کرد و فکر کرد «عجب خری بودم.»

……………….

 اول ها فکر می کردم کارهای مهم تری باید بکنم، بعد فکر کردم باید با زنی در مسائل خیلی مهم تفاهم داشته باشم. دیر فهمیدم تفاهمی مهم تر از این نیست که مثلا دیوار را چه رنگی کنیم و اسباب خانه را چجوری بچینیم و تابلو را کجا بکوبیم و شام و ناهار چی درست کنیم و سر این ها با هم بخندیم.

……………….

 مردم درباره ی دو چیز هیچوقت حرف راست نمی زنند: پول و درسخوان بودن بچه هایشان.

…………………

آرزو دامن پالتو را جمع کرد، از روی چاله پرآب پرید و غر زد: «چرا همیشه به حرف تو گوش می‌کنم معلوم نیست! حالا با این هوای گند نمی‌آمدیم تجریش نمی‌شد؟» شیرین جلوتر می‌رفت:‌ «راه بیا و اینقدر غر نزن. دو مثقال برف و شلاب آدم نکشته. یاد گرمای تابستون بیافت و شکر کن. اول لیف می‌خریم، بعد برگشتنی کتیرا و عرق برگ چنار».

– «نصرت گفت از سبزه‌باجی سبزی آش بخریم».

– «برگشتنی می‌خریم».

مرد جوانی با موهای سیاه چسبیده به سر کنار آرزو می‌آمد و زیر لب می‌گفت: «کوپن! کوپن! برنج! قند و شیکر! روغن! می‌خریم، می‌فروشیم». صورتش پر جوش بود. آرزو چندبار سر تکان داد که نه کوپن می‌خرد، نه می‌فروشد. مرد گفت:«نوار خارجی، ایرانی!». آرزو ایستاد و رو به صورت پر جوش داد زد: «گفتم نه!» و با شیرین رفتند توی بازارچه.

 

اگر به کتاب عادت می‌کنیم علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی برترین آثار زویا پیرزاد در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.