«کلارا و خورشید» اثری است از کازوئو ایشیگورو (نویسندهی ژاپنی – انگلیسی، متولد ۱۹۵۴ و برندهی جایزهی نوبل ادبیات) که در سال ۲۰۲۱ منتشر شده است. کلارا و خورشید داستانی دربارهی یک ربات هوشمند است که در تلاش برای درک انسانیت، عشق، و فداکاری، نقش همراه و ناجی دختری بیمار را ایفا میکند.
دربارهی کلارا و خورشید
کتاب کلارا و خورشید نوشته کازوئو ایشیگورو، اثری تأثیرگذار و عمیق است که با مهارت خاص نویسنده، به بررسی روابط انسانی، مفهوم عشق، و پیچیدگیهای اخلاقی در عصر تکنولوژی میپردازد. این رمان که نخستین اثر ایشیگورو پس از دریافت جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۷ است، دنیایی را ترسیم میکند که در آن پیشرفتهای هوش مصنوعی و فناوری، بهطور جدی در زندگی انسانها نفوذ کرده است.
در مرکز این داستان، کلارا، یک ربات مصنوعی با هوش و احساسات پیچیده، قرار دارد که به عنوان «دوست مصنوعی» طراحی شده است. او با دیدگاهی معصومانه و در عین حال دقیق، دنیای اطرافش را مشاهده و تحلیل میکند. این زاویه دید منحصربهفرد به خواننده اجازه میدهد تا از زاویهای متفاوت، به مسائل بنیادین انسانی مانند تنهایی، امید، و ایثار بنگرد.
ایشیگورو در این اثر با هنرمندی خاص خود، آیندهای نزدیک را به تصویر میکشد که در آن فناوری نقش مهمی در زندگی روزمره ایفا میکند. با این حال، او به جای تمرکز بر جنبههای فنی یا علمی، بر تأثیرات عاطفی و اخلاقی این تغییرات بر انسانها تمرکز میکند.
رابطه میان کلارا و جوزی، دختری که کلارا برای او خریداری شده، محور اصلی داستان است. این رابطه به تدریج پیچیدهتر میشود و موضوعاتی مانند اعتماد، فداکاری، و معنای واقعی عشق را به چالش میکشد. کلارا نهتنها یک ماشین است، بلکه آینهای است که ضعفها و زیباییهای انسانیت را بازتاب میدهد.
یکی از ویژگیهای برجسته این کتاب، زبان ساده اما عمیق آن است. ایشیگورو با استفاده از نثری بیتکلف، به کاوش در مفاهیمی میپردازد که در عین پیچیدگی، برای همه قابلدرک هستند. همین ویژگی باعث میشود که این کتاب نهتنها برای علاقهمندان به ادبیات داستانی، بلکه برای خوانندگانی که به مباحث فلسفی و اخلاقی علاقه دارند نیز جذاب باشد.
کلارا و خورشید به شکلی هنرمندانه پرسشهایی بنیادین را مطرح میکند: آیا یک ماشین میتواند عشق بورزد؟ انسانیت چه تعریفی دارد؟ و آیا فناوری میتواند جایگزین روابط انسانی شود؟ این پرسشها که در سراسر داستان مطرح میشوند، خواننده را وادار به تفکر عمیق میکنند.
در این رمان، ایشیگورو بار دیگر توانایی خود در خلق شخصیتهای بهیادماندنی را به نمایش میگذارد. کلارا با وجود غیرانسانبودن، شخصیتی است که به طرز شگفتآوری ملموس و باورپذیر است. این تناقض باعث میشود که خواننده بیش از پیش به معنای انسانبودن بیندیشد.
کلارا و خورشید همچنین نگاهی به مفهوم والدین در دنیای مدرن دارد. تلاش مادر جوزی برای تضمین موفقیت دخترش، حتی به قیمت تصمیمگیریهای اخلاقی دشوار، بخشی از چالشهای اخلاقی داستان است. این بخشها نشان میدهند که چگونه عشق والدین به فرزندان میتواند گاهی به تصمیمات دردناک و پیچیده منجر شود.
ایشیگورو در این کتاب با زیرکی، مرز میان انسان و ماشین را محو میکند. او نشان میدهد که شاید ویژگیهایی مانند همدلی، ایثار، و عشق که ما آنها را منحصر به انسان میدانیم، فراتر از مرزهای بیولوژیکی باشند.
یکی دیگر از تمهای مهم این رمان، رابطه انسان با طبیعت و خورشید است. کلارا بهعنوان یک ماشین که انرژی خود را از خورشید میگیرد، وابستگیای نمادین به طبیعت دارد. این وابستگی با نیاز انسانها به ارتباط معنوی و احساسی با محیط اطرافشان پیوند میخورد.
کلارا و خورشید نهتنها یک داستان علمیتخیلی، بلکه تفکری فلسفی و عاطفی درباره آینده انسانیت است. این کتاب از خواننده میخواهد تا به تأثیر فناوری بر روابط انسانی بیندیشد و در عین حال، زیبایی و پیچیدگی این روابط را تحسین کند.
در نهایت، این اثر کازوئو ایشیگورو بار دیگر نشان میدهد که چرا او یکی از برجستهترین نویسندگان معاصر است. کلارا و خورشید با نگاهی عمیق و چندلایه، مرزهای ادبیات و تفکر انسانی را گسترش میدهد و خواننده را به سفری فراموشنشدنی دعوت میکند.
رمان کلارا و خورشید در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۴ با بیش از ۳۷۲ هزار رای و ۴۱۹۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از شیوا مقانلو، شیرین شکرالهی، احسان کاظمی، سهیل سمی، امیرمهدی حقیقت، سمانه تیموریان، پریسا دانش اشراقی و مریم بابایی به بازار عرضه شده است.
داستان کلارا و خورشید
رمان کلارا و خورشید داستانی درباره آیندهای نزدیک است که در آن رباتهای هوشمند به نام «دوستان مصنوعی» برای کمک به کودکان و نوجوانان طراحی شدهاند. کلارا، یکی از این رباتها، در ابتدا در یک فروشگاه منتظر خریده شدن است. او با کنجکاوی محیط اطرافش را مشاهده میکند و به نور خورشید، که منبع انرژی و زندگی اوست، اهمیت زیادی میدهد.
کلارا سرانجام توسط مادری به نام جوزی خریداری میشود. جوزی دختری نوجوان و بیمار است که به دلایل ناشناختهای دچار ضعف جسمانی شده است. مادر جوزی امیدوار است که کلارا بتواند همراهی مناسبی برای او باشد و به نوعی به بهبود وضعیت او کمک کند. رابطه میان کلارا و جوزی به مرور زمان عمیقتر میشود، و کلارا شروع به شناخت پیچیدگیهای زندگی انسانی میکند.
مادر جوزی برنامهای پنهانی برای کلارا دارد. او قصد دارد در صورت مرگ جوزی، کلارا را جایگزین او کند تا خلأ ناشی از این فقدان را پر کند. کلارا که شاهد این نقشه است، تلاش میکند تا جوزی را نجات دهد و از خورشید کمک میطلبد، زیرا باور دارد که خورشید نیرویی شفابخش دارد و میتواند به جوزی زندگی ببخشد.
در طول داستان، کلارا با افراد مختلفی از زندگی جوزی آشنا میشود، از جمله ریک، دوست نزدیک و عاشق جوزی. رابطه آنها پر از احساسات پیچیده است و نشاندهنده کشمکشهای انسانی مانند عشق، حسادت و امید است. کلارا با مشاهده این روابط، به درک عمیقتری از عواطف انسانی میرسد.
با وجود تلاشهای کلارا و باور او به خورشید، وضعیت جوزی بهبود پیدا میکند، اما رابطه میان او و ریک تحت فشار جامعهای است که بر موفقیت تحصیلی و اجتماعی بیش از هر چیز دیگری تأکید دارد. این موضوع باعث میشود که ارزشهای انسانی در برابر فشارهای اجتماعی و فناوری مورد پرسش قرار گیرد.
داستان همچنین بر رابطه میان کلارا و مادر جوزی تمرکز دارد. مادر جوزی، با وجود نیتهای ظاهراً محبتآمیز، تصمیمات اخلاقی پیچیدهای میگیرد که مفهوم والدینگی و مسئولیتهای انسانی را زیر سؤال میبرد. این جنبه از داستان نشاندهنده تعارض میان عشق و کنترل است.
در نهایت، جوزی بهبودی نسبی پیدا میکند و کلارا نقش خود را در زندگی او به پایان میرساند. او به تدریج کنار گذاشته میشود و در مکانی دورافتاده، بیاستفاده باقی میماند. پایان داستان با تأملی بر گذرا بودن روابط و جایگاه ابزارهای مصنوعی در زندگی انسانها همراه است.
کلارا و خورشید با روایت داستانی ساده اما عمیق، پرسشهای فلسفی مهمی درباره هویت، عشق، و اخلاقیات مطرح میکند. این کتاب نه تنها سفری احساسی است، بلکه فرصتی برای تفکر درباره آیندهای است که در آن مرزهای میان انسان و ماشین به چالش کشیده میشوند.
بخشهایی از کلارا و خورشید
همانطور که به ریک گفته بودم زمانبندی در سفرم به انبار آقای مکبین حیاتی بود و وقتی برای بار دوم در آن روز از روی سنگریزهها گذشتم تا به دروازۀ قاب عکسی برسم، از اینکه اشتباه محاسبه کرده باشم ترسی وجودم را فرا گرفت.خورشید پایین آمده بود و نمیتوانستم فرض را بر این بگذارم که مسیریابی زمین دوم و سوم هم به آسانی اولی باشد.
آغاز سفرم با اطمینان از این بود که مسیر میانبرِ تا خانۀ ریک مثل صبح است. این بار میتوانستم از هر دو دستم برای کنار زدن چمنها استفاده کنم و با این کارم حشرات به پرواز درآمدند. حشرات بیشتری مقابلم در پرواز بودند و با اضطراب جایشان را با هم عوض میکردند ولی دوست نداشتند گروه دوستانهشان را ترک کنند.
ترسم از اینکه به موقع به انبار آقای مکبین نرسم باعث شد سر راهم فقط نیمنگاهی به خانۀ ریک بیندازم و بعد به مسیر میانبری رسیدم که پیش از این هرگز ندیده بودم. به یک دروازۀ قابعکسی دیگر رسیدم و بعد چمنها آنقدر بلند شدند که دیگر نمیتوانستم انبار آقای مکبین را ببینم.
زمین به چند کادر تقسیم شد، بعضیها بزرگتر از بقیه بودند و آگاه از اینکه فضای هر کادر با دیگری متفاوت است به راهم ادامه دادم. یک لحظه چمن نرم و منعطف بود و راه رفتن روی زمین آسان؛ بعد از مرز یک کادر میگذشتم و همهجا تاریک میشد، هرچقدر فشار میدادم، چمن تکان نمیخورد و اطرافم صداهای عجیب میشنیدم.
………………..
می توانستم افرادی را که در خیابان از مقابلمان عبور می کنند ببینم، مدل های مختلف کفششان را، لیوان های کاغذی، کیف های رودوشی و سگ های کوچک؛ اگر می خواستم می توانستم با چشم هایم هر یک از آن ها را دنبال کنم که از خط عابر پیاده عبور می کردند و تا بعد از تابلوی حمل با جرثقیل و جایی که دو مرد تعمیرکار کنار یک زهکش ایستاده بودند و با دستشان اشاره می کردند، به آن ها دید داشتم.
…………………
در طول روز خورشید ما را گرم نگه می داشت و «رزا» به نظر خیلی خوشحال بود. ولی متوجه شدم که خیلی به چیزهای دیگر نگاه نمی کرد و چشمانش را به علامت حمل با جرثقیل مقابلمان دوخته بود. فقط وقتی چیزی به او نشان می دادم، سرش را برمی گرداند و بعد جذابیتش برایش کمرنگ می شد و دوباره به تابلو زل می زد.
………………….
بعضی از افرادی که آنجا توقف می کردند، هیچ علاقه ای به ما نشان نمی دادند. فقط می خواستند کفش ورزشی شان را دربیاورند و کاری با آن بکنند یا این که وسیله های مستطیلی شان را فشار دهند. اما بعضی از آن ها خیلی به شیشه نزدیک می شدند و به داخل زل می زدند، اکثرشان بچه بودند و در سن و سالی که ما برایشان مناسب بودیم.
به نظر می رسید که از دیدنمان خوشحال هستند. کودک با هیجان نزدیک می شد، تنها یا با بزرگترهایش، بعد به ما اشاره می کرد، می خندید، شکلک درمی آورد، به شیشه می زد، دست تکان می داد.
اگر به کتاب کلارا و خورشید علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار کازوئو ایشیگورو در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسندهی چیرهدست نیز آشنا میسازند.
8 آذر 1403
کلارا و خورشید
«کلارا و خورشید» اثری است از کازوئو ایشیگورو (نویسندهی ژاپنی – انگلیسی، متولد ۱۹۵۴ و برندهی جایزهی نوبل ادبیات) که در سال ۲۰۲۱ منتشر شده است. کلارا و خورشید داستانی دربارهی یک ربات هوشمند است که در تلاش برای درک انسانیت، عشق، و فداکاری، نقش همراه و ناجی دختری بیمار را ایفا میکند.
دربارهی کلارا و خورشید
کتاب کلارا و خورشید نوشته کازوئو ایشیگورو، اثری تأثیرگذار و عمیق است که با مهارت خاص نویسنده، به بررسی روابط انسانی، مفهوم عشق، و پیچیدگیهای اخلاقی در عصر تکنولوژی میپردازد. این رمان که نخستین اثر ایشیگورو پس از دریافت جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۷ است، دنیایی را ترسیم میکند که در آن پیشرفتهای هوش مصنوعی و فناوری، بهطور جدی در زندگی انسانها نفوذ کرده است.
در مرکز این داستان، کلارا، یک ربات مصنوعی با هوش و احساسات پیچیده، قرار دارد که به عنوان «دوست مصنوعی» طراحی شده است. او با دیدگاهی معصومانه و در عین حال دقیق، دنیای اطرافش را مشاهده و تحلیل میکند. این زاویه دید منحصربهفرد به خواننده اجازه میدهد تا از زاویهای متفاوت، به مسائل بنیادین انسانی مانند تنهایی، امید، و ایثار بنگرد.
ایشیگورو در این اثر با هنرمندی خاص خود، آیندهای نزدیک را به تصویر میکشد که در آن فناوری نقش مهمی در زندگی روزمره ایفا میکند. با این حال، او به جای تمرکز بر جنبههای فنی یا علمی، بر تأثیرات عاطفی و اخلاقی این تغییرات بر انسانها تمرکز میکند.
رابطه میان کلارا و جوزی، دختری که کلارا برای او خریداری شده، محور اصلی داستان است. این رابطه به تدریج پیچیدهتر میشود و موضوعاتی مانند اعتماد، فداکاری، و معنای واقعی عشق را به چالش میکشد. کلارا نهتنها یک ماشین است، بلکه آینهای است که ضعفها و زیباییهای انسانیت را بازتاب میدهد.
یکی از ویژگیهای برجسته این کتاب، زبان ساده اما عمیق آن است. ایشیگورو با استفاده از نثری بیتکلف، به کاوش در مفاهیمی میپردازد که در عین پیچیدگی، برای همه قابلدرک هستند. همین ویژگی باعث میشود که این کتاب نهتنها برای علاقهمندان به ادبیات داستانی، بلکه برای خوانندگانی که به مباحث فلسفی و اخلاقی علاقه دارند نیز جذاب باشد.
کلارا و خورشید به شکلی هنرمندانه پرسشهایی بنیادین را مطرح میکند: آیا یک ماشین میتواند عشق بورزد؟ انسانیت چه تعریفی دارد؟ و آیا فناوری میتواند جایگزین روابط انسانی شود؟ این پرسشها که در سراسر داستان مطرح میشوند، خواننده را وادار به تفکر عمیق میکنند.
در این رمان، ایشیگورو بار دیگر توانایی خود در خلق شخصیتهای بهیادماندنی را به نمایش میگذارد. کلارا با وجود غیرانسانبودن، شخصیتی است که به طرز شگفتآوری ملموس و باورپذیر است. این تناقض باعث میشود که خواننده بیش از پیش به معنای انسانبودن بیندیشد.
کلارا و خورشید همچنین نگاهی به مفهوم والدین در دنیای مدرن دارد. تلاش مادر جوزی برای تضمین موفقیت دخترش، حتی به قیمت تصمیمگیریهای اخلاقی دشوار، بخشی از چالشهای اخلاقی داستان است. این بخشها نشان میدهند که چگونه عشق والدین به فرزندان میتواند گاهی به تصمیمات دردناک و پیچیده منجر شود.
ایشیگورو در این کتاب با زیرکی، مرز میان انسان و ماشین را محو میکند. او نشان میدهد که شاید ویژگیهایی مانند همدلی، ایثار، و عشق که ما آنها را منحصر به انسان میدانیم، فراتر از مرزهای بیولوژیکی باشند.
یکی دیگر از تمهای مهم این رمان، رابطه انسان با طبیعت و خورشید است. کلارا بهعنوان یک ماشین که انرژی خود را از خورشید میگیرد، وابستگیای نمادین به طبیعت دارد. این وابستگی با نیاز انسانها به ارتباط معنوی و احساسی با محیط اطرافشان پیوند میخورد.
کلارا و خورشید نهتنها یک داستان علمیتخیلی، بلکه تفکری فلسفی و عاطفی درباره آینده انسانیت است. این کتاب از خواننده میخواهد تا به تأثیر فناوری بر روابط انسانی بیندیشد و در عین حال، زیبایی و پیچیدگی این روابط را تحسین کند.
در نهایت، این اثر کازوئو ایشیگورو بار دیگر نشان میدهد که چرا او یکی از برجستهترین نویسندگان معاصر است. کلارا و خورشید با نگاهی عمیق و چندلایه، مرزهای ادبیات و تفکر انسانی را گسترش میدهد و خواننده را به سفری فراموشنشدنی دعوت میکند.
رمان کلارا و خورشید در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۴ با بیش از ۳۷۲ هزار رای و ۴۱۹۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از شیوا مقانلو، شیرین شکرالهی، احسان کاظمی، سهیل سمی، امیرمهدی حقیقت، سمانه تیموریان، پریسا دانش اشراقی و مریم بابایی به بازار عرضه شده است.
داستان کلارا و خورشید
رمان کلارا و خورشید داستانی درباره آیندهای نزدیک است که در آن رباتهای هوشمند به نام «دوستان مصنوعی» برای کمک به کودکان و نوجوانان طراحی شدهاند. کلارا، یکی از این رباتها، در ابتدا در یک فروشگاه منتظر خریده شدن است. او با کنجکاوی محیط اطرافش را مشاهده میکند و به نور خورشید، که منبع انرژی و زندگی اوست، اهمیت زیادی میدهد.
کلارا سرانجام توسط مادری به نام جوزی خریداری میشود. جوزی دختری نوجوان و بیمار است که به دلایل ناشناختهای دچار ضعف جسمانی شده است. مادر جوزی امیدوار است که کلارا بتواند همراهی مناسبی برای او باشد و به نوعی به بهبود وضعیت او کمک کند. رابطه میان کلارا و جوزی به مرور زمان عمیقتر میشود، و کلارا شروع به شناخت پیچیدگیهای زندگی انسانی میکند.
مادر جوزی برنامهای پنهانی برای کلارا دارد. او قصد دارد در صورت مرگ جوزی، کلارا را جایگزین او کند تا خلأ ناشی از این فقدان را پر کند. کلارا که شاهد این نقشه است، تلاش میکند تا جوزی را نجات دهد و از خورشید کمک میطلبد، زیرا باور دارد که خورشید نیرویی شفابخش دارد و میتواند به جوزی زندگی ببخشد.
در طول داستان، کلارا با افراد مختلفی از زندگی جوزی آشنا میشود، از جمله ریک، دوست نزدیک و عاشق جوزی. رابطه آنها پر از احساسات پیچیده است و نشاندهنده کشمکشهای انسانی مانند عشق، حسادت و امید است. کلارا با مشاهده این روابط، به درک عمیقتری از عواطف انسانی میرسد.
با وجود تلاشهای کلارا و باور او به خورشید، وضعیت جوزی بهبود پیدا میکند، اما رابطه میان او و ریک تحت فشار جامعهای است که بر موفقیت تحصیلی و اجتماعی بیش از هر چیز دیگری تأکید دارد. این موضوع باعث میشود که ارزشهای انسانی در برابر فشارهای اجتماعی و فناوری مورد پرسش قرار گیرد.
داستان همچنین بر رابطه میان کلارا و مادر جوزی تمرکز دارد. مادر جوزی، با وجود نیتهای ظاهراً محبتآمیز، تصمیمات اخلاقی پیچیدهای میگیرد که مفهوم والدینگی و مسئولیتهای انسانی را زیر سؤال میبرد. این جنبه از داستان نشاندهنده تعارض میان عشق و کنترل است.
در نهایت، جوزی بهبودی نسبی پیدا میکند و کلارا نقش خود را در زندگی او به پایان میرساند. او به تدریج کنار گذاشته میشود و در مکانی دورافتاده، بیاستفاده باقی میماند. پایان داستان با تأملی بر گذرا بودن روابط و جایگاه ابزارهای مصنوعی در زندگی انسانها همراه است.
کلارا و خورشید با روایت داستانی ساده اما عمیق، پرسشهای فلسفی مهمی درباره هویت، عشق، و اخلاقیات مطرح میکند. این کتاب نه تنها سفری احساسی است، بلکه فرصتی برای تفکر درباره آیندهای است که در آن مرزهای میان انسان و ماشین به چالش کشیده میشوند.
بخشهایی از کلارا و خورشید
همانطور که به ریک گفته بودم زمانبندی در سفرم به انبار آقای مکبین حیاتی بود و وقتی برای بار دوم در آن روز از روی سنگریزهها گذشتم تا به دروازۀ قاب عکسی برسم، از اینکه اشتباه محاسبه کرده باشم ترسی وجودم را فرا گرفت.خورشید پایین آمده بود و نمیتوانستم فرض را بر این بگذارم که مسیریابی زمین دوم و سوم هم به آسانی اولی باشد.
آغاز سفرم با اطمینان از این بود که مسیر میانبرِ تا خانۀ ریک مثل صبح است. این بار میتوانستم از هر دو دستم برای کنار زدن چمنها استفاده کنم و با این کارم حشرات به پرواز درآمدند. حشرات بیشتری مقابلم در پرواز بودند و با اضطراب جایشان را با هم عوض میکردند ولی دوست نداشتند گروه دوستانهشان را ترک کنند.
ترسم از اینکه به موقع به انبار آقای مکبین نرسم باعث شد سر راهم فقط نیمنگاهی به خانۀ ریک بیندازم و بعد به مسیر میانبری رسیدم که پیش از این هرگز ندیده بودم. به یک دروازۀ قابعکسی دیگر رسیدم و بعد چمنها آنقدر بلند شدند که دیگر نمیتوانستم انبار آقای مکبین را ببینم.
زمین به چند کادر تقسیم شد، بعضیها بزرگتر از بقیه بودند و آگاه از اینکه فضای هر کادر با دیگری متفاوت است به راهم ادامه دادم. یک لحظه چمن نرم و منعطف بود و راه رفتن روی زمین آسان؛ بعد از مرز یک کادر میگذشتم و همهجا تاریک میشد، هرچقدر فشار میدادم، چمن تکان نمیخورد و اطرافم صداهای عجیب میشنیدم.
………………..
می توانستم افرادی را که در خیابان از مقابلمان عبور می کنند ببینم، مدل های مختلف کفششان را، لیوان های کاغذی، کیف های رودوشی و سگ های کوچک؛ اگر می خواستم می توانستم با چشم هایم هر یک از آن ها را دنبال کنم که از خط عابر پیاده عبور می کردند و تا بعد از تابلوی حمل با جرثقیل و جایی که دو مرد تعمیرکار کنار یک زهکش ایستاده بودند و با دستشان اشاره می کردند، به آن ها دید داشتم.
…………………
در طول روز خورشید ما را گرم نگه می داشت و «رزا» به نظر خیلی خوشحال بود. ولی متوجه شدم که خیلی به چیزهای دیگر نگاه نمی کرد و چشمانش را به علامت حمل با جرثقیل مقابلمان دوخته بود. فقط وقتی چیزی به او نشان می دادم، سرش را برمی گرداند و بعد جذابیتش برایش کمرنگ می شد و دوباره به تابلو زل می زد.
………………….
بعضی از افرادی که آنجا توقف می کردند، هیچ علاقه ای به ما نشان نمی دادند. فقط می خواستند کفش ورزشی شان را دربیاورند و کاری با آن بکنند یا این که وسیله های مستطیلی شان را فشار دهند. اما بعضی از آن ها خیلی به شیشه نزدیک می شدند و به داخل زل می زدند، اکثرشان بچه بودند و در سن و سالی که ما برایشان مناسب بودیم.
به نظر می رسید که از دیدنمان خوشحال هستند. کودک با هیجان نزدیک می شد، تنها یا با بزرگترهایش، بعد به ما اشاره می کرد، می خندید، شکلک درمی آورد، به شیشه می زد، دست تکان می داد.
اگر به کتاب کلارا و خورشید علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار کازوئو ایشیگورو در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسندهی چیرهدست نیز آشنا میسازند.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، تخیلی، داستان خارجی، رمان، علمی
۰ برچسبها: ادبیات جهان، کازوئو ایشیگورو، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب