«آبنبات هلدار» اثری است از مهرداد صدقی (نویسندهی اهل بجنورد، متولد ۱۳۵۶) که در سال ۱۳۹۵ منتشر شده است. این کتاب داستان طنزآمیزی از زندگی یک خانواده بجنوردی در دوران جنگ ایران و عراق است که از دیدگاه یک پسر نوجوان شیطان روایت میشود.
دربارهی آبنبات هلدار
کتاب آبنبات هلدار اثری طنزآمیز از مهرداد صدقی، روایتگر داستانهای روزمره یک خانواده بجنوردی در دهه شصت است که با ماجراهایی شاد و نوستالژیک همراه میشود. این اثر، نگاهی متفاوت به زندگی مردمانی دارد که در پشت جبهههای جنگ ایران و عراق، با وجود دشواریها، لحظات شاد و پرماجرا را تجربه میکردند.
راوی داستان، پسری نوجوان به نام محسن، تهتغاری یک خانواده پنجنفره است که با بازیگوشیها و شیطنتهای بیپایان خود، فضای کتاب را سرشار از خنده و هیجان کرده است. زندگی محسن و خانوادهاش در یکی از محلههای قدیمی بجنورد جریان دارد؛ محلهای که در آن، فرهنگ، سنتها و لحظات ساده اما پرمعنا نقش پررنگی دارند.
یکی از ویژگیهای برجسته این کتاب، نمایش فضای پشت جبهههاست؛ جایی که نویسنده نشان میدهد چگونه مردم با وجود دشواریهای جنگ، روحیه خود را حفظ کرده و شادیهای کوچک را میساختند. از اولین تجربههای رفتن به سینما و دیدن تلویزیون رنگی گرفته تا چشیدن خوراکیهای تازه، همه این ماجراها روایتگر حال و هوای خاص آن دوران هستند.
طنز داستان، نهتنها از موقعیتهای کمیک ناشی میشود، بلکه ریشه در شخصیتپردازی جذاب محسن و ارتباط او با اعضای خانوادهاش دارد. محسن در تمام موقعیتها، حتی در امور سادهای مثل رفتن به مدرسه یا پخش کارت عروسی، موفق میشود داستانهایی شاد و هیجانانگیز بیافریند.
صدقی در این اثر تلاش کرده تا یادآور شود که جنگ تنها گلوله و درد نبود؛ در پس آن، زندگی مردمی جاری بود که با مقاومت و صبوری، معنای جدیدی به زندگی بخشیدند. روایتهای شاد و پررنگ محسن، گواهی بر این موضوع است که چگونه روحیه جمعی مردم میتوانست سختترین روزها را قابلتحمل کند.
یکی از جنبههای دلپذیر کتاب، توجه نویسنده به جزئیات زندگی روزمره مردم است. او با توصیف دقیق اتفاقاتی چون خرید اولین میوههای وارداتی یا مراسم نوروز در آن سالها، تصویری واقعی و ملموس از زندگی در دوران جنگ ارائه میدهد.
این کتاب، علاوه بر خلق لحظات شاد، تصویری از فرهنگ دهه شصت ایران به دست میدهد که برای بسیاری از خوانندگان نوستالژیک و برای نسل جدید، آشنایی با شیوه زیست مردمان آن دوره است.
صدقی با طنز دلنشین خود توانسته مخاطبان گستردهای را به خود جذب کند؛ از آنهایی که خاطراتی از دهه شصت دارند تا کسانی که تنها در جستجوی داستانی مفرح هستند. فضای گرم و دوستانه داستان، خواننده را به سفری در گذشتهای نزدیک و پر از شادی دعوت میکند.
محسن و خانوادهاش نماینده تمام خانوادههای ایرانی آن دوره هستند. از مواجهه با لحظات دشوار جنگ گرفته تا تلاش برای ساختن شادیهای کوچک، زندگی این خانواده، بازتابی از زندگی هزاران خانواده ایرانی است.
مهرداد صدقی با نگارش این کتاب توانسته اثری خلق کند که در عین ساده بودن، عمیق و ماندگار باشد. زبان طنز او نهتنها خنده به لبها میآورد، بلکه به خواننده کمک میکند لایههای عمیقتر زندگی در دوران جنگ را درک کند.
آبنبات هلدار اثری است که با روایتهایی به هم پیوسته و در عین حال مستقل، تصویری یکپارچه از دورانی خاص در تاریخ معاصر ایران ارائه میدهد. این اثر، برای خوانندگانی که به طنز علاقه دارند یا میخواهند دیدی متفاوت به زندگی در زمان جنگ داشته باشند، تجربهای فراموشنشدنی خواهد بود.
این کتاب، اثری است که نشان میدهد چگونه میتوان از دل سختیها لحظات ناب و شیرینی آفرید؛ لحظاتی که به رغم سادگی، در خاطرهها ماندگار میشوند و ارزش خواندن و مرور دوباره دارند.
کتاب آبنبات هلدار در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۴ با بیش از ۱۶۰۰ رای و ۴۲۳ نقد و نظر است.
فهرست داستانهای آبنبات هلدار
- راز
- خواستگاری
- کارت اضافی
- پلاک دوازده به علاوۀ یک
- بفرمایید حلیم!
- عقابها و لاشخورها
- از سرِ نو قزل خانوم!
- آب دادنِ دسته گل!
- روز رفتن
- نامه
- عمل و عکسالعمل!
- چِلّه چِخده بهار گَلده
- بوی عیدی …
- غروب سیزده
- خیانت در خیانت و اعترافات یک دروغچی
- قدم نورسیده
- روز خوب، روز بد
- بشقارداش
- چند درسِ خالنزدیک
- اولین موزی که نخوردم
- معتاد
- کیش و مات
- خانم اوشین، آقای دلار
- چشمداشت
- اولین موزی که خوردم
- از نگاه یاران
خلاصهی داستان آبنبات هلدار
کتاب آبنبات هلدار داستان طنزی از زندگی یک خانواده بجنوردی در دوران جنگ ایران و عراق است. راوی داستان، محسن، پسر نوجوانی است که کوچکترین عضو خانواده پنجنفری است و با شیطنتهای خود فضای داستان را پر از خنده و لحظات جذاب کرده است. او در خانهای ساده همراه با والدین، خواهر و برادرش و مادربزرگ زندگی میکند.
ماجراهای اصلی کتاب حول زندگی روزمره این خانواده و تأثیر جنگ بر آنها میچرخد. برادر بزرگ محسن به جبهه میرود و اسیر میشود، اما داستان بیشتر به اتفاقات پشت جبهه و زندگی مردم عادی میپردازد. این خانواده، مانند بسیاری دیگر، تلاش میکنند در بحبوحه جنگ، شادیهای کوچک را در زندگی خود پیدا کنند.
محسن در هر ماجرایی با خرابکاریهایش داستانی خندهدار میآفریند. از ماجراهایی مثل رفتن به مدرسه گرفته تا پخش کارت عروسی یا آش نذری، همه این اتفاقات با طنز و شوخی روایت میشوند. او با دیدگاه ساده و کودکانهاش، موقعیتهای روزمره را به ماجراجوییهایی جذاب تبدیل میکند.
یکی از موضوعات اصلی کتاب، نشان دادن شیوه زندگی مردم در دهه شصت است. اولین تجربه رفتن به سینما، دیدن تلویزیون رنگی یا خوردن خوراکیهای جدید، از جمله ماجراهایی است که محسن با هیجان تعریف میکند. این لحظات ساده اما پرمعنا، شادمانیهایی کوچک در دل روزگار دشوار جنگ بودند.
کتاب همچنین با تمرکز بر روابط گرم خانواده و تلاش آنها برای حفظ روحیه، تصویری از همبستگی در روزهای سخت ارائه میدهد. مادربزرگ، با مهربانیهایش، نقش مهمی در داستان دارد و محسن با توصیفات طنزآمیزش، لحظات مفرحی را خلق میکند.
نویسنده با زبان طنز، جنبههای مختلف زندگی پشت جبهه را به تصویر میکشد. او نشان میدهد که حتی در روزهای جنگ، مردم با خلاقیت و شادیهای ساده، زندگی خود را پر از لحظات شاد و ماندگار میکردند. محسن در نقش راوی، این ماجراها را با انرژی و نشاط خاصی روایت میکند.
علاوه بر طنز، کتاب به موضوعات جدیتر مانند تأثیر جنگ بر خانوادهها نیز میپردازد، اما این موضوعات با زبانی ساده و رویکردی شیرین بیان میشوند. نویسنده تلاش کرده است که زندگی مردم عادی و مقاومت آنها در برابر دشواریها را بهگونهای ملموس و واقعی نشان دهد.
در مجموع، آبنبات هلدار داستانی است که با تلفیق طنز و لحظات نوستالژیک، تصویری روشن از زندگی در دهه شصت ارائه میدهد. این اثر، در عین سادگی، به زیبایی نشان میدهد که چگونه شادیهای کوچک میتوانند دلگرمیهایی بزرگ در روزهای سخت باشند.
بخشهایی از آبنبات هلدار
جلوی مسجد غوغایی بود. چند تا اتوبوس ردیف پشت سر هم نگه داشته بودند و منتظر سوار کردن رزمنده ها بودند. مامان در حالی که گریه می کرد. مدام به سر و صورت محمد دست می کشید و او را می بوسید. آقا جان هم سعی می کرد خودش را کنترل کند و با گفتن اینکه خوشبختانه جبهه ها آرام تر شده خانواده بقیه رزمنده ها را هم آرام تر می کرد.
همراه بوی اسپندی که مراد داشت دود می داد و تکان خوردن مداوم پرچم هاء صدای آهنگران از بلندگوی مسجد پخش می شد و حال و هوای دیگری به آن لحظات بخشیده بود:
با نوای کاروان
بار بندید همرهان
این قافله عزم
کرب و بلا دارد
بین رزمنده هاء پیرمرد لاغری را دیدم حدودا هفتاد هشتاد ساله. پیشانی بندش را چنان محکم به پیشانی اش بسته بود که ابروهایش تقریباً به هم چسبیده بود. با اینکه یکی دیگر از رزمنده ها به او کمک کرد تا کوله بارش را از زمین بلند کند. قیافه اش آن قدر مصمم بود که احساس کردم اگر با همین شرایط توی جبهه با عراقی ها روبه رو شود چنان آن ها را با لگد و سیلی می زند که به صدام بگویند:«آلخر».
یکی از زن ها نامه ای برای پسرش نوشته بود و بین رزمنده ها دنبال کسی می گشت تا نامه را به او برساند. محمد نامه را گرفت و توی جیبش گذاشت. من اگر جای محمد بودم همین که اتوبوس راه می افتاد. نامه را درمی آوردم بخوانم تا ببینم تویش چه چیزی نوشته. شاید برای همین چیزهاست که کسی به من اعتماد نمی کند.
نی بندی مشابه پیشانی بندی که خودش به پیشانی بسته بود به من داد و گفت:«من که مرم اونجا از شماها مواظبت کنم. تو هم باید قول بدی اینجا مواظب بقیه باشی.»
به محمد قول دادم و همدیگر را بوسیدیم.
…………………..
بیبی قشقرقی به راه انداخت که بیا و ببین. با این حرفها که «شما منِ آدم حساب نِمکنین.» و «من آرزوی دیدن عروسی نوهمِ باید به گور ببرم.» و «منِ بگو که یک بسته روشورِ امروز تو حموم تموم کردم.» و … خلاصه، از آنجا که ماندنِ من هم بهتنهایی صلاح نبود، همه به سمت خانۀ عروس راه افتادیم. البته همه که نه.
عمو جواد و زنعمو هاجر نیامدند؛ چون توی مشهد زندگی میکردند و عمویم نتوانسته بود مرخصی بگیرد. عمه بتول هم برای دلیل نیامدنش گلایه کرده بود چرا فرد دیگری را که او میپسندد برای محمد نمیگیریم؛ اما مسئله این بود که او اصلاً هیچکس را نمیپسندید و فقط دنبال بهانه بود تا بهانه بگیرد!
مامان میگفت عمه بتول، وقتی جوان و مهربان بوده، یک نفر را میخواسته و او هم عمه بتول را؛ ولی یکدفعه، با اینکه عمه بتول هنوز هم او را میخواسته، او دیگر عمهام را نخواسته و از آنموقع اخلاق عمه بتول سگ شده!
طفلکی، با اینکه چهل سالش شده بود، هنوز عروسی نکرده بود و میگفت: «مردا آدم نیستن.» یک بار از او پرسیدم: «یعنی منم عمه؟» و عمه جواب داد: «تا بچهای خوبی؛ ولی بزرگ که بشی تو یَم یک خری مِشی مثل بقیه!»
……………….
چشمم به تلویزیون رنگی افتاد. با گریه پرسیدم جریان این تلویزیون چیه؟ آقاجان هم با گریه شوق توضیح داد: کادوی تولدته محسن جان! آقاجان واقعا هم من و هم جیبش را شرمنده کرده بود. همانطور که به عنوان کادوی موفقیت ملیحه در کنکور یک ماشین لباسشویی برای خانه گرفته بود، بخاطر نمره های من هم تلوزیون رنگی خریده بود.
فکر می کنم بر فرض محال اگر من و ملیحه قبل از ازدواج او و مامان به دنیا آمده بودیم، به بهانه موفقیت تحصیلی ما می توانستند کل جهیزیه و اسباب و وسایل زندگی شان را تکمیل کنند. دوباره برگشتم و کاغذ کادو خریدم. برای اینکه سریع تر به خانه برسم، زنگ آقای اشرفی را زدم و فرار کردم.
دروغ گفتن به دروغگو ها خیلی هنر می خواهد. آدم اگر کتابی را خوانده باشد که دیگر به دردش نمی خورد. اگر هم تا به حال نخوانده که پس معلوم است اصلا به دردش نمیخوره؛ وگرنه تا به حال میخوانده.
………………..
گفت مثلا از الان یکی را برای من در نظر گرفته که وقتی بزرگ شدم همان را برای بگیرند. لابد منظورشان رویا، دخترخاله اقدسش، بود که هم سبیل هایش از مال من بیشتر بود و هم شماره کفشش، هم قد و هیکلش… از حرف مامان قرمز شده بودم؛ ولی کسی خبر نداشت خودم یکی را در نظر دارم.
می خواستم بزرگ که شدم با خانم معلممان عروسی کنم. البته قبل از من حمید می خواست با او عروسی کند؛ اما وقتی او با خط کش تنبیهش کرد، تصمیم گرفت برود با مجری برنامه کودک عروسی کند.
اگر به کتاب آبنبات هلدار علاقه دارید، بخش معرفی برترین کتابهای طنز ایرانی در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر موارد مشابه نیز آشنا شوید.
12 آذر 1403
آبنبات هلدار
«آبنبات هلدار» اثری است از مهرداد صدقی (نویسندهی اهل بجنورد، متولد ۱۳۵۶) که در سال ۱۳۹۵ منتشر شده است. این کتاب داستان طنزآمیزی از زندگی یک خانواده بجنوردی در دوران جنگ ایران و عراق است که از دیدگاه یک پسر نوجوان شیطان روایت میشود.
دربارهی آبنبات هلدار
کتاب آبنبات هلدار اثری طنزآمیز از مهرداد صدقی، روایتگر داستانهای روزمره یک خانواده بجنوردی در دهه شصت است که با ماجراهایی شاد و نوستالژیک همراه میشود. این اثر، نگاهی متفاوت به زندگی مردمانی دارد که در پشت جبهههای جنگ ایران و عراق، با وجود دشواریها، لحظات شاد و پرماجرا را تجربه میکردند.
راوی داستان، پسری نوجوان به نام محسن، تهتغاری یک خانواده پنجنفره است که با بازیگوشیها و شیطنتهای بیپایان خود، فضای کتاب را سرشار از خنده و هیجان کرده است. زندگی محسن و خانوادهاش در یکی از محلههای قدیمی بجنورد جریان دارد؛ محلهای که در آن، فرهنگ، سنتها و لحظات ساده اما پرمعنا نقش پررنگی دارند.
یکی از ویژگیهای برجسته این کتاب، نمایش فضای پشت جبهههاست؛ جایی که نویسنده نشان میدهد چگونه مردم با وجود دشواریهای جنگ، روحیه خود را حفظ کرده و شادیهای کوچک را میساختند. از اولین تجربههای رفتن به سینما و دیدن تلویزیون رنگی گرفته تا چشیدن خوراکیهای تازه، همه این ماجراها روایتگر حال و هوای خاص آن دوران هستند.
طنز داستان، نهتنها از موقعیتهای کمیک ناشی میشود، بلکه ریشه در شخصیتپردازی جذاب محسن و ارتباط او با اعضای خانوادهاش دارد. محسن در تمام موقعیتها، حتی در امور سادهای مثل رفتن به مدرسه یا پخش کارت عروسی، موفق میشود داستانهایی شاد و هیجانانگیز بیافریند.
صدقی در این اثر تلاش کرده تا یادآور شود که جنگ تنها گلوله و درد نبود؛ در پس آن، زندگی مردمی جاری بود که با مقاومت و صبوری، معنای جدیدی به زندگی بخشیدند. روایتهای شاد و پررنگ محسن، گواهی بر این موضوع است که چگونه روحیه جمعی مردم میتوانست سختترین روزها را قابلتحمل کند.
یکی از جنبههای دلپذیر کتاب، توجه نویسنده به جزئیات زندگی روزمره مردم است. او با توصیف دقیق اتفاقاتی چون خرید اولین میوههای وارداتی یا مراسم نوروز در آن سالها، تصویری واقعی و ملموس از زندگی در دوران جنگ ارائه میدهد.
این کتاب، علاوه بر خلق لحظات شاد، تصویری از فرهنگ دهه شصت ایران به دست میدهد که برای بسیاری از خوانندگان نوستالژیک و برای نسل جدید، آشنایی با شیوه زیست مردمان آن دوره است.
صدقی با طنز دلنشین خود توانسته مخاطبان گستردهای را به خود جذب کند؛ از آنهایی که خاطراتی از دهه شصت دارند تا کسانی که تنها در جستجوی داستانی مفرح هستند. فضای گرم و دوستانه داستان، خواننده را به سفری در گذشتهای نزدیک و پر از شادی دعوت میکند.
محسن و خانوادهاش نماینده تمام خانوادههای ایرانی آن دوره هستند. از مواجهه با لحظات دشوار جنگ گرفته تا تلاش برای ساختن شادیهای کوچک، زندگی این خانواده، بازتابی از زندگی هزاران خانواده ایرانی است.
مهرداد صدقی با نگارش این کتاب توانسته اثری خلق کند که در عین ساده بودن، عمیق و ماندگار باشد. زبان طنز او نهتنها خنده به لبها میآورد، بلکه به خواننده کمک میکند لایههای عمیقتر زندگی در دوران جنگ را درک کند.
آبنبات هلدار اثری است که با روایتهایی به هم پیوسته و در عین حال مستقل، تصویری یکپارچه از دورانی خاص در تاریخ معاصر ایران ارائه میدهد. این اثر، برای خوانندگانی که به طنز علاقه دارند یا میخواهند دیدی متفاوت به زندگی در زمان جنگ داشته باشند، تجربهای فراموشنشدنی خواهد بود.
این کتاب، اثری است که نشان میدهد چگونه میتوان از دل سختیها لحظات ناب و شیرینی آفرید؛ لحظاتی که به رغم سادگی، در خاطرهها ماندگار میشوند و ارزش خواندن و مرور دوباره دارند.
کتاب آبنبات هلدار در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۴ با بیش از ۱۶۰۰ رای و ۴۲۳ نقد و نظر است.
فهرست داستانهای آبنبات هلدار
خلاصهی داستان آبنبات هلدار
کتاب آبنبات هلدار داستان طنزی از زندگی یک خانواده بجنوردی در دوران جنگ ایران و عراق است. راوی داستان، محسن، پسر نوجوانی است که کوچکترین عضو خانواده پنجنفری است و با شیطنتهای خود فضای داستان را پر از خنده و لحظات جذاب کرده است. او در خانهای ساده همراه با والدین، خواهر و برادرش و مادربزرگ زندگی میکند.
ماجراهای اصلی کتاب حول زندگی روزمره این خانواده و تأثیر جنگ بر آنها میچرخد. برادر بزرگ محسن به جبهه میرود و اسیر میشود، اما داستان بیشتر به اتفاقات پشت جبهه و زندگی مردم عادی میپردازد. این خانواده، مانند بسیاری دیگر، تلاش میکنند در بحبوحه جنگ، شادیهای کوچک را در زندگی خود پیدا کنند.
محسن در هر ماجرایی با خرابکاریهایش داستانی خندهدار میآفریند. از ماجراهایی مثل رفتن به مدرسه گرفته تا پخش کارت عروسی یا آش نذری، همه این اتفاقات با طنز و شوخی روایت میشوند. او با دیدگاه ساده و کودکانهاش، موقعیتهای روزمره را به ماجراجوییهایی جذاب تبدیل میکند.
یکی از موضوعات اصلی کتاب، نشان دادن شیوه زندگی مردم در دهه شصت است. اولین تجربه رفتن به سینما، دیدن تلویزیون رنگی یا خوردن خوراکیهای جدید، از جمله ماجراهایی است که محسن با هیجان تعریف میکند. این لحظات ساده اما پرمعنا، شادمانیهایی کوچک در دل روزگار دشوار جنگ بودند.
کتاب همچنین با تمرکز بر روابط گرم خانواده و تلاش آنها برای حفظ روحیه، تصویری از همبستگی در روزهای سخت ارائه میدهد. مادربزرگ، با مهربانیهایش، نقش مهمی در داستان دارد و محسن با توصیفات طنزآمیزش، لحظات مفرحی را خلق میکند.
نویسنده با زبان طنز، جنبههای مختلف زندگی پشت جبهه را به تصویر میکشد. او نشان میدهد که حتی در روزهای جنگ، مردم با خلاقیت و شادیهای ساده، زندگی خود را پر از لحظات شاد و ماندگار میکردند. محسن در نقش راوی، این ماجراها را با انرژی و نشاط خاصی روایت میکند.
علاوه بر طنز، کتاب به موضوعات جدیتر مانند تأثیر جنگ بر خانوادهها نیز میپردازد، اما این موضوعات با زبانی ساده و رویکردی شیرین بیان میشوند. نویسنده تلاش کرده است که زندگی مردم عادی و مقاومت آنها در برابر دشواریها را بهگونهای ملموس و واقعی نشان دهد.
در مجموع، آبنبات هلدار داستانی است که با تلفیق طنز و لحظات نوستالژیک، تصویری روشن از زندگی در دهه شصت ارائه میدهد. این اثر، در عین سادگی، به زیبایی نشان میدهد که چگونه شادیهای کوچک میتوانند دلگرمیهایی بزرگ در روزهای سخت باشند.
بخشهایی از آبنبات هلدار
جلوی مسجد غوغایی بود. چند تا اتوبوس ردیف پشت سر هم نگه داشته بودند و منتظر سوار کردن رزمنده ها بودند. مامان در حالی که گریه می کرد. مدام به سر و صورت محمد دست می کشید و او را می بوسید. آقا جان هم سعی می کرد خودش را کنترل کند و با گفتن اینکه خوشبختانه جبهه ها آرام تر شده خانواده بقیه رزمنده ها را هم آرام تر می کرد.
همراه بوی اسپندی که مراد داشت دود می داد و تکان خوردن مداوم پرچم هاء صدای آهنگران از بلندگوی مسجد پخش می شد و حال و هوای دیگری به آن لحظات بخشیده بود:
با نوای کاروان
بار بندید همرهان
این قافله عزم
کرب و بلا دارد
بین رزمنده هاء پیرمرد لاغری را دیدم حدودا هفتاد هشتاد ساله. پیشانی بندش را چنان محکم به پیشانی اش بسته بود که ابروهایش تقریباً به هم چسبیده بود. با اینکه یکی دیگر از رزمنده ها به او کمک کرد تا کوله بارش را از زمین بلند کند. قیافه اش آن قدر مصمم بود که احساس کردم اگر با همین شرایط توی جبهه با عراقی ها روبه رو شود چنان آن ها را با لگد و سیلی می زند که به صدام بگویند:«آلخر».
یکی از زن ها نامه ای برای پسرش نوشته بود و بین رزمنده ها دنبال کسی می گشت تا نامه را به او برساند. محمد نامه را گرفت و توی جیبش گذاشت. من اگر جای محمد بودم همین که اتوبوس راه می افتاد. نامه را درمی آوردم بخوانم تا ببینم تویش چه چیزی نوشته. شاید برای همین چیزهاست که کسی به من اعتماد نمی کند.
نی بندی مشابه پیشانی بندی که خودش به پیشانی بسته بود به من داد و گفت:«من که مرم اونجا از شماها مواظبت کنم. تو هم باید قول بدی اینجا مواظب بقیه باشی.»
به محمد قول دادم و همدیگر را بوسیدیم.
…………………..
بیبی قشقرقی به راه انداخت که بیا و ببین. با این حرفها که «شما منِ آدم حساب نِمکنین.» و «من آرزوی دیدن عروسی نوهمِ باید به گور ببرم.» و «منِ بگو که یک بسته روشورِ امروز تو حموم تموم کردم.» و … خلاصه، از آنجا که ماندنِ من هم بهتنهایی صلاح نبود، همه به سمت خانۀ عروس راه افتادیم. البته همه که نه.
عمو جواد و زنعمو هاجر نیامدند؛ چون توی مشهد زندگی میکردند و عمویم نتوانسته بود مرخصی بگیرد. عمه بتول هم برای دلیل نیامدنش گلایه کرده بود چرا فرد دیگری را که او میپسندد برای محمد نمیگیریم؛ اما مسئله این بود که او اصلاً هیچکس را نمیپسندید و فقط دنبال بهانه بود تا بهانه بگیرد!
مامان میگفت عمه بتول، وقتی جوان و مهربان بوده، یک نفر را میخواسته و او هم عمه بتول را؛ ولی یکدفعه، با اینکه عمه بتول هنوز هم او را میخواسته، او دیگر عمهام را نخواسته و از آنموقع اخلاق عمه بتول سگ شده!
طفلکی، با اینکه چهل سالش شده بود، هنوز عروسی نکرده بود و میگفت: «مردا آدم نیستن.» یک بار از او پرسیدم: «یعنی منم عمه؟» و عمه جواب داد: «تا بچهای خوبی؛ ولی بزرگ که بشی تو یَم یک خری مِشی مثل بقیه!»
……………….
چشمم به تلویزیون رنگی افتاد. با گریه پرسیدم جریان این تلویزیون چیه؟ آقاجان هم با گریه شوق توضیح داد: کادوی تولدته محسن جان! آقاجان واقعا هم من و هم جیبش را شرمنده کرده بود. همانطور که به عنوان کادوی موفقیت ملیحه در کنکور یک ماشین لباسشویی برای خانه گرفته بود، بخاطر نمره های من هم تلوزیون رنگی خریده بود.
فکر می کنم بر فرض محال اگر من و ملیحه قبل از ازدواج او و مامان به دنیا آمده بودیم، به بهانه موفقیت تحصیلی ما می توانستند کل جهیزیه و اسباب و وسایل زندگی شان را تکمیل کنند. دوباره برگشتم و کاغذ کادو خریدم. برای اینکه سریع تر به خانه برسم، زنگ آقای اشرفی را زدم و فرار کردم.
دروغ گفتن به دروغگو ها خیلی هنر می خواهد. آدم اگر کتابی را خوانده باشد که دیگر به دردش نمی خورد. اگر هم تا به حال نخوانده که پس معلوم است اصلا به دردش نمیخوره؛ وگرنه تا به حال میخوانده.
………………..
گفت مثلا از الان یکی را برای من در نظر گرفته که وقتی بزرگ شدم همان را برای بگیرند. لابد منظورشان رویا، دخترخاله اقدسش، بود که هم سبیل هایش از مال من بیشتر بود و هم شماره کفشش، هم قد و هیکلش… از حرف مامان قرمز شده بودم؛ ولی کسی خبر نداشت خودم یکی را در نظر دارم.
می خواستم بزرگ که شدم با خانم معلممان عروسی کنم. البته قبل از من حمید می خواست با او عروسی کند؛ اما وقتی او با خط کش تنبیهش کرد، تصمیم گرفت برود با مجری برنامه کودک عروسی کند.
اگر به کتاب آبنبات هلدار علاقه دارید، بخش معرفی برترین کتابهای طنز ایرانی در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر موارد مشابه نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات ایران، ادبیات پایداری، داستان ایرانی، داستان معاصر، رمان، طنز
۰ برچسبها: ادبیات ایران، معرفی کتاب، مهرداد صدقی، هر روز یک کتاب