جای خالی سلوچ

رمان «جای خالی سلوچ» اثر محمود دولت‌آبادی (نویسنده‌ی ایرانی اهل سبزوار، متولد ۱۳۱۹) در ۴۴۱ صفحه برای اولین بار در سال ۱۳۵۸ منتشر شد. این رمان که همانند سایر کتاب‌های نویسنده از سبک رئالیسم پیروی می‌کند به روایت تلاش ها و سختی های بی پایان زنی فقیر می پردازد که پس از ناپدید شدن ناگهانی و بدون توضیح همسرش سلوچ، به همراه فرزندانش در روستایی دورافتاده در ایران زندگی می‌کنند.

محمود دولت‌آبادی این کتاب را در فاصله‌ی زمانی انتشار جلد دوم و سوم کتاب کلیدر و پس از آزادی از زندان ساواک و طی ۷۰ روز نوشته است. به گفته‌ی ایشان، «جای خالی سلوچ» مبنایی عمیقاً تاریخی دارد؛ مبنایی که با رمان کلیدر شروع شده و پس از آن در سایر کتاب‌های ایشان نیز ادامه پیدا کرده است.

بد نیست بدانید که این کتاب ضمن تجدید چاپ مکرر در ایران به دلیل استقبال عموم، به زبان‌های دیگری مانند انگلیسی، ایتالیایی، فرانسوی، آلمانی، کردی و هلندی نیز ترجمه چاپ شده است.

رمان «جای خالی سلوچ» در سایت معتبر goodreads دارای امتیاز ۴.۱۶ از ۵۲۰۰ رای و بیش از ۵۵۰ نقد و نظر است. این امتیاز برای رمان «جای خالی سلوچ» نشان از کیفیت و ارزش آن دارد. به همین دلیل خواندن این کتاب را به همه‌ی دوستدارن کتاب و ادبیات فارسی توصیه می‌کنم.

داستان کتاب جای خالی سلوچ

مردی به نام «سلوچ» در سال‌های میانی قرن چهاردهم به همراه همسرش «مِرگان» و فرزندانش «عباس»، «اَبراو» و «هاجر» در روستایی به نام «زمینج» زندگی می‌کند. زندگی سلوچ به سختی و از طریق گچ‌کاری، تنورسازی و مقنی‌گری می‌گذرد. در ادامه، سلوچ مجبور به قرض کردن مبلغی پول از فردی می‌شود و سرانجام فشار مشکلات را تحمل نکرده و در یک روز زمستانی خانواده را رها کرده و ناپدید می‌شود.

با ناپدید شدن سلوچ، مرگان با مشکلات بسیاری مواجه می‌شود. وی از یک سو باید به فکر گذراندان زندگی و سیر کردن شکم فرزندان باشد و از سوی دیگر با هجمه‌ها و نیات ناپاک مردم روستا مواجه شود. وی در این راه از فرزندانش کمک می‌خواهد؛ اما فرزند بزرگتر (عباس) که بعد از رفتن پدر احساس رهایی می‌کند از مار حرف‌شنوی نداشته و به خوش‌گذرانی می‌پردازد.

پس کوچکتر (ابراو) سعی می‌کند به مادر کمک کند و در این حین برای دختر نوجوان خانواده نیز خواستگاری از همسایگان پیدا می‌شود. مرگان با خواستگاری مخالفت می‌کند. در این بین مسئله‌ی انقلاب سفید به میان آمده و عده‌ای از اهالی روستا چشم طمع به زمین مرگان می‌دوزند و از این طریق دردسرهای تازه‌ای برای وی به وجود می‌آید.

برای این که بدانید چه بر سر مرگان و فرزندان خواهد آمد و آیا سرانجام ایشان سلوچ را پیدا می‌کنند یا خیر، حتماً باید رمان جذاب «جای خالی سلوچ» را مطالعه کنید.

بخش‌هایی از کتاب جای خالی سلوچ

مِرگان که سر از بالین برداشت، سلوچ نبود. بچه‌ها هنوز در خواب بودند: عباس، اَبراو، هاجر. مرگان زلف‌های مقراضی کنار صورتش را زیر چارقد بند کرد، از جا برخاست و پا از گودی دهنۀ در به حیاط کوچک خانه گذاشت و یک‌راست به سر تنور رفت. سلوچ سر تنور هم نبود.

همه چیز عجیب بود. برای مرگان همه چیز عجیب می‌نمود؛ و از همه عجیب‌تر جای خالی سلوچ بود. اما هیچ روزی جای خالی سلوچ مرگان را به این حال وانداشته بود. دیگر این حیرت نبود. وحشت بود. هراسی تازه. ناگهانی و غریب. بی آنکه خرد دریابد. چشم‌هایش وادریده و دهانش وامانده بود. جای خالی سلوچ این بار خالی‌تر از همیشه می‌نمود. مثل رمزی بود بر مرگان. چیزی پیدا و ناپیدا.

گمان. همان چه زن روستایی «وه» می‌نامدش. وهم! شاید سلوچ رفته بود. این داشت بر مرگان روشن می‌شد. مرگان تازه داشت احساس می‌کرد که پرهیز سلوچ از هرچیز، کناره‌گیری‌اش از مرگان و خانه، بهانه نبود، زمینه بود. سلوچ خود را جدا کرده بود، دور انداخته بود. ناخنی به ضربه قطع شده که بیفتد.

چه شب‌های درازی را سلوچ باید با خودش کلنجار رفته باشد؛ چه روزهای سنگینی را باید بیزار و دل‌مرده در خرابه و در خیرات و در خارستان گذرانده باشد؛ چه فکرها، وهم‌ها، خیال‌ها! بچه‌ها را -لابد- یکی یکی به درد از دل خود برکنده و دور انداخته بوده، و مرگان را -لابد- در خاطر خود گم‌وگور کرده بوده است.

دیگر چه می‌ماند که سر راه برجای گذاشته باشد؛ غصه‌هایش؟ نه! به یقین که سهم خود را همراه برده است. به یقین برده است. این را دیگر نمی‌شود از خود کند و دور انداخت. و این را دیگر نمی‌توان به کسی واگذار کرد. نه؛ با بار سنگین‌تری بر دل، باید رفته باشد. رفته است. رفته. بگذار برود. بگذار برود!

 

چنانچه به سایر کتاب‌های این نویسنده علاقه دارید، می‌توانید با برخی دیگر از آن‌ها در این بخش معرفی کتاب‌های محمود دولت‌آبادی  آشنا شوید.