«کوری » اثری است از ژوزه ساراماگو (نویسندهی پرتغالی برندهی جایزهی نوبل ادبیات، از ۱۹۲۲ تا ۲۰۱۰) که در سال ۱۹۹۵ منتشر شده است. این کتاب به روایت کور شدن تعدادی از افراد میپردازد در حالی که پزشک چشمهای ایشان را سالم تشخیص میدهد.
دربارهی کوری
ساراماگو که در سال ۱۹۹۸ جایزهی نوبل ادبیات را بهدستآورد در این رمان از کوریِ آدمها سخن گفتهاست. در این رمان، هالهای سفیدرنگ بعد از کور شدن افراد مقابل چشمانشان ظاهر میشود.
ساراماگو در این رمان، از تلمیح استفاده کرده و با اشاره به نوشتههای قدیمی، اثرش را زیباتر و تأثیرگذارتر کردهاست. روزنامهی نیویورک این رمان را این گونه توصیف می کند: گسترهی حماسی این رمان آثار گابریل گارسیا مارکز را در یاد زنده می کند.
این کتاب در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۱۶ با بیش از ۲۴۳ هزار رای و حدود ۲۰ هزار نقد و نظر است.
همچنین لازم به ذکر است که بر اساس کتاب «کوری» فیملی به همین نام در سال ۲۰۰۸ ساخته شده است. به علاوه، کتابی به نام «بینایی» به عنوان دنبالهای بر داستان «کوری» از همین نویسنده در سال ۲۰۰۴ منتشر شده است. این کتابی نیز به زودی در وبسایت هر روز یک کتاب معرفی خواهد شد.
ترجمهی کوری در ایران
براساس پایگاه کتابشناسی کتابخانهی ملی ایران بیش از ده ترجمهی فارسی از این رمان منتشر شدهاست که برخی از آنها چندین بار تجدید چاپ شدهاند. اسامی مترجمین به همراه مشخصات نشر کتاب (چاپ نخست) به شرح زیر است:
- مینو مشیری. تهران: علم، ۱۳۷۸.
- اسدالله امرایی. تهران: مروارید، ۱۳۷۸.
- مهدی غبرایی. تهران: نشر مرکز، ۱۳۷۸.
- عاطفه اسلامیان. تهران: کتاب آیین؛ نگارستان کتاب، ۱۳۸۵.
- زهره روشنفکر. تهران: مجید؛ بهسخن، ۱۳۸۹.
- حبیب گوهریراد، بهاره پاریاب. تهران: جمهوری؛ رادمهر، ۱۳۸۹.
- نسیم احمدی. تهران: نسل آفتاب، ۱۳۸۹.
- عبدالحسین عامریشهرابی. تهران: دبیر، ۱۳۹۰.
- کیومرث پارسای. تهران: روزگار، ۱۳۹۰.
- کوروش پارسا. تهران: حوض نقره، ۱۳۹۰.
- محمدصادق سبط الشیخ. تهران: میرسعیدی فراهانی، ۱۳۹۱.
- فاطمه رشوند. تهران: آوای مکتوب، ۱۳۹۲.
- ترمه شادان. تهران: هنر پارینه، ۱۳۹۳.
- ملیحه وفایی.قم:پیرامید، ۱۳۹۵.
- جهانپور ملکی الموتی. تهران: سپهرادب،۱۳۹۵(متن غیر کامل).
- زهره افتحاری. تهران: آتیسا.۱۳۹۶.
داستان کوری
داستان از ترافیکِ یک چهارراه آغاز میشود. رانندهی اتومبیلی بهناگاه دچار کوری میگردد. به فاصلهی اندکی، افراد دیگری که همگی از بیماران یک چشمپزشکاند، دچار کوری میشوند. پزشک با معاینهی چشم آنها درمییابد که چشم این افراد بهطور کامل سالم است، اما آنها هیچچیز نمیبینند. جالب آن است که برخلاف بیماری کوری، که همهچیز سیاه است، تمامی این افراد دچار دیدی سفید میشوند.
پزشک میفهمد که این، نوعی کوری است که به چشم ارتباطی پیدا نمیکند. از طرف دولت، تمامی افراد نابینا جمعآوری و در یک آسایشگاه اسکان داده میشوند. پزشک نیز خود دچار این بیماری میشود. پلیس برای جلوگیری از شیوع بیماری، پزشک را نیز روانهی آسایشگاه میکند. همسر پزشک نیز به دروغ اذعان به کوری میکند تا بتواند در کنار شوهرش باشد.
آنها به آسایشگاه یادشده برده میشوند. در آن آسایشگاه تمامی افراد نابینا هستند. نیروهای امنیتی برای افراد غذا تهیه میکنند، اما برای عدم سرایت کوری به آنها، تنها غذاها را تا دربِ ورودی آسایشگاه حمل میکنند. نابینایان برای تقسیم غذا با هم درگیر میشوند. کمکم خوی حیوانیِ افراد در این وضعیت فلاکتبار بروز میکند. کثافت، فحشا و… آسایشگاه را فرا میگیرد.
عدهای از کورها، تحویل غذا را بهدست میگیرند و غذا را به افراد دیگری میفروشند. کورها، برای زنده ماندن، از تمامی چیزهای باارزشِ خود میگذرند تا به جایی میرسد که افراد زورگیر از کورها زنهایشان را طلب میکنند. درنهایت، کورها راضی میشوند تا زنان خود را برای بهدست آوردن خوراک به آنها بفروشند.
همسر پزشک، که نابینا نشده، شاهد تمامی این مسائل است. زن دکتر عاشقانه سعی در بهبود وضعیت هر یک از افراد میکند، اما بههیچعنوان اجازه نمیدهد کسی از نابینا نبودن او اطلاعی بهدست آورَد.
همسر پزشک، همراه با دیگر زنان، برای تهیهی غذا به اتاق زورگیران میرود. یکی از زنها در حین تجاوز، جان خود را ازدست میدهد. همسر پزشک شاهدِ این واقعه است. او بار دوم قیچی کوچکش را همراه میبرد و گلوی رئیس زورگیران را میدرد. آسایشگاه بههم میریزد. یکی دیگر از زنان که مورد تعرض قرار گرفته، آسایشگاه را به آتش میکشد و نابینایان به بیرون میریزند، متوجه میشوند که تمامی شهر و کشور نابینا شدهاند.
همهجا خالی است، خانهها، شهر و… مردهها و کثافت شهر را فرا گرفته است. باران شدیدی میبارد. گروههای نابینایان برای غارت غذا در شهر پرسه میزنند. همسر پزشک نیز همراه گروهی شده که شامل: مرد اول در ترافیک و همسرش، دختر کوری که عینک آفتابی زده، پیرمردی که چشم بند مشکی بسته، خودِ پزشک، پسربچهای که یک چشمش لوچ است، و یک سگ در شهر شروع به پرسه زدن میکنند. در جستجوی غذا تمامی شهر را میگردند. زن پزشک برای افراد غذا پیدا میکند تا زنده بمانند.
برای این که بدانید سرنوشت این افراد چه خواهد شد و داستان به کجا خواهد انجامید، حتماً باید کتاب جذاب «کوری» را مطالعه کنید.
بخشی از کتاب کوری
چراغ زرد روشن شد و دو اتومبیل ابتدای صف، قبل از قرمز شدن چراغ سرعتشان را بیشتر کردند. با سبز شدن آدمک چراغ عابر پیاده مردمی که در انتظار بودند خطوط سفید آسفالت سیاه را رد کرده و از خیابان عبور کردند. رانندهها با بیصبری کلاچ زیر پایشان را فشار میدادند و اتومبیلهای بیتاب درست مانند اسبهای مسابقه که در انتظار ضربه شلاق بیتابی میکنند، عقب و جلو میرفتند.
عابران از خیابان گذشته بودند اما چراغ راهنمایی هنوز چند ثانیه از زمان را نگه داشته بود و اجازه عبور به اتومبیلها نمیداد. بعضی از رانندگان با خود فکر میکردند برای پیدا کردن یکی از دلایل راهبندان کافی است این معطلی ظاهرآ کوتاه را در تعداد هزاران چراغ راهنمایی و دفعات تغییر رنگهای آنها ضرب کنیم. سرانجام چراغ سبز شده و اتومبیلها به سرعت برق به راه افتادند.
اما ظاهرآ همهشان به فرزی و تیزی هم نبودند، اتومبیلی که در ابتدای خط وسط ایستاده از جای خود تکان نمیخورد، شاید مشکلی پیش آمده بود. شاید دندهاش گیر کرده، پدال گاز دررفته، جلوبندیاش دچار مشکل شده و یا شاید ترمز اتومبیل قفل کرده، دچار مشکل برق شده و سادهتر از اینها، شاید بنزین تمام کرده بود. این مسائل برای کسی تازگی نداشت.
عابرین پیادهای که پشت خطکشی ایستاده بودند راننده اتومبیل را میدیدند که از پشت شیشه جلو دستهایش را تکان میداد و ماشینهای پشت سرش بدون وقفه بوق میزدند. چیزی نگذشت که چند نفر از رانندهها پیاده شدند تا اتومبیل مشکلساز را به گوشهای هل بدهند تا راهبندان برطرف شود. آنها با عصبانیت به شیشههای اتومبیل مشت میکوبیدند.
راننده سرش را به طرف آنها چرخاند، به چپ و راست سر میچرخاند و با داد و فریاد چیزی میگفت. مشخص بود که دارد کلماتی را تکرار میکند، سه کلمه که وقتی سرانجام در اتومبیل را باز کردند مفهوم یافت.
– «من کور شدهام! »
باور کردنی نبود، در نگاه اول چشمهای مرد سالم به نظر میآمد. درخشان و براق، سفیدی چشمهایش مانند چینی سفید و شفاف بود. چشمهای گشاد شده، پوست چروک خورده و ابروهای درهم گره خورده، نشان از غوغایی داشت که در درون او برپا بود. مرد با حرکتی سریع مشتهایش را گره کرد، گویا سعی داشت آخرین تصاویری را که دیده در ذهن خود نگه دارد؛ نور چراغ راهنمایی را. چند نفر کمک کردند از ماشین پیاده شود و هنگامی که از اتومبیل پیاده شد با ناامیدی تکرار میکرد: «کور شدهام، من کور شدهام!»
برای آشنا شدن با سایر رمانهای خارجی و مشابه، بخشهای معرفی داستانهای خارجی و معرفی داستانهای اجتماعی را در وبسایت هر روز یک کتاب مشاهده کنید.
30 خرداد 1401
کوری
«کوری » اثری است از ژوزه ساراماگو (نویسندهی پرتغالی برندهی جایزهی نوبل ادبیات، از ۱۹۲۲ تا ۲۰۱۰) که در سال ۱۹۹۵ منتشر شده است. این کتاب به روایت کور شدن تعدادی از افراد میپردازد در حالی که پزشک چشمهای ایشان را سالم تشخیص میدهد.
دربارهی کوری
ساراماگو که در سال ۱۹۹۸ جایزهی نوبل ادبیات را بهدستآورد در این رمان از کوریِ آدمها سخن گفتهاست. در این رمان، هالهای سفیدرنگ بعد از کور شدن افراد مقابل چشمانشان ظاهر میشود.
ساراماگو در این رمان، از تلمیح استفاده کرده و با اشاره به نوشتههای قدیمی، اثرش را زیباتر و تأثیرگذارتر کردهاست. روزنامهی نیویورک این رمان را این گونه توصیف می کند: گسترهی حماسی این رمان آثار گابریل گارسیا مارکز را در یاد زنده می کند.
این کتاب در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۱۶ با بیش از ۲۴۳ هزار رای و حدود ۲۰ هزار نقد و نظر است.
همچنین لازم به ذکر است که بر اساس کتاب «کوری» فیملی به همین نام در سال ۲۰۰۸ ساخته شده است. به علاوه، کتابی به نام «بینایی» به عنوان دنبالهای بر داستان «کوری» از همین نویسنده در سال ۲۰۰۴ منتشر شده است. این کتابی نیز به زودی در وبسایت هر روز یک کتاب معرفی خواهد شد.
ترجمهی کوری در ایران
براساس پایگاه کتابشناسی کتابخانهی ملی ایران بیش از ده ترجمهی فارسی از این رمان منتشر شدهاست که برخی از آنها چندین بار تجدید چاپ شدهاند. اسامی مترجمین به همراه مشخصات نشر کتاب (چاپ نخست) به شرح زیر است:
داستان کوری
داستان از ترافیکِ یک چهارراه آغاز میشود. رانندهی اتومبیلی بهناگاه دچار کوری میگردد. به فاصلهی اندکی، افراد دیگری که همگی از بیماران یک چشمپزشکاند، دچار کوری میشوند. پزشک با معاینهی چشم آنها درمییابد که چشم این افراد بهطور کامل سالم است، اما آنها هیچچیز نمیبینند. جالب آن است که برخلاف بیماری کوری، که همهچیز سیاه است، تمامی این افراد دچار دیدی سفید میشوند.
پزشک میفهمد که این، نوعی کوری است که به چشم ارتباطی پیدا نمیکند. از طرف دولت، تمامی افراد نابینا جمعآوری و در یک آسایشگاه اسکان داده میشوند. پزشک نیز خود دچار این بیماری میشود. پلیس برای جلوگیری از شیوع بیماری، پزشک را نیز روانهی آسایشگاه میکند. همسر پزشک نیز به دروغ اذعان به کوری میکند تا بتواند در کنار شوهرش باشد.
آنها به آسایشگاه یادشده برده میشوند. در آن آسایشگاه تمامی افراد نابینا هستند. نیروهای امنیتی برای افراد غذا تهیه میکنند، اما برای عدم سرایت کوری به آنها، تنها غذاها را تا دربِ ورودی آسایشگاه حمل میکنند. نابینایان برای تقسیم غذا با هم درگیر میشوند. کمکم خوی حیوانیِ افراد در این وضعیت فلاکتبار بروز میکند. کثافت، فحشا و… آسایشگاه را فرا میگیرد.
عدهای از کورها، تحویل غذا را بهدست میگیرند و غذا را به افراد دیگری میفروشند. کورها، برای زنده ماندن، از تمامی چیزهای باارزشِ خود میگذرند تا به جایی میرسد که افراد زورگیر از کورها زنهایشان را طلب میکنند. درنهایت، کورها راضی میشوند تا زنان خود را برای بهدست آوردن خوراک به آنها بفروشند.
همسر پزشک، که نابینا نشده، شاهد تمامی این مسائل است. زن دکتر عاشقانه سعی در بهبود وضعیت هر یک از افراد میکند، اما بههیچعنوان اجازه نمیدهد کسی از نابینا نبودن او اطلاعی بهدست آورَد.
همسر پزشک، همراه با دیگر زنان، برای تهیهی غذا به اتاق زورگیران میرود. یکی از زنها در حین تجاوز، جان خود را ازدست میدهد. همسر پزشک شاهدِ این واقعه است. او بار دوم قیچی کوچکش را همراه میبرد و گلوی رئیس زورگیران را میدرد. آسایشگاه بههم میریزد. یکی دیگر از زنان که مورد تعرض قرار گرفته، آسایشگاه را به آتش میکشد و نابینایان به بیرون میریزند، متوجه میشوند که تمامی شهر و کشور نابینا شدهاند.
همهجا خالی است، خانهها، شهر و… مردهها و کثافت شهر را فرا گرفته است. باران شدیدی میبارد. گروههای نابینایان برای غارت غذا در شهر پرسه میزنند. همسر پزشک نیز همراه گروهی شده که شامل: مرد اول در ترافیک و همسرش، دختر کوری که عینک آفتابی زده، پیرمردی که چشم بند مشکی بسته، خودِ پزشک، پسربچهای که یک چشمش لوچ است، و یک سگ در شهر شروع به پرسه زدن میکنند. در جستجوی غذا تمامی شهر را میگردند. زن پزشک برای افراد غذا پیدا میکند تا زنده بمانند.
برای این که بدانید سرنوشت این افراد چه خواهد شد و داستان به کجا خواهد انجامید، حتماً باید کتاب جذاب «کوری» را مطالعه کنید.
بخشی از کتاب کوری
چراغ زرد روشن شد و دو اتومبیل ابتدای صف، قبل از قرمز شدن چراغ سرعتشان را بیشتر کردند. با سبز شدن آدمک چراغ عابر پیاده مردمی که در انتظار بودند خطوط سفید آسفالت سیاه را رد کرده و از خیابان عبور کردند. رانندهها با بیصبری کلاچ زیر پایشان را فشار میدادند و اتومبیلهای بیتاب درست مانند اسبهای مسابقه که در انتظار ضربه شلاق بیتابی میکنند، عقب و جلو میرفتند.
عابران از خیابان گذشته بودند اما چراغ راهنمایی هنوز چند ثانیه از زمان را نگه داشته بود و اجازه عبور به اتومبیلها نمیداد. بعضی از رانندگان با خود فکر میکردند برای پیدا کردن یکی از دلایل راهبندان کافی است این معطلی ظاهرآ کوتاه را در تعداد هزاران چراغ راهنمایی و دفعات تغییر رنگهای آنها ضرب کنیم. سرانجام چراغ سبز شده و اتومبیلها به سرعت برق به راه افتادند.
اما ظاهرآ همهشان به فرزی و تیزی هم نبودند، اتومبیلی که در ابتدای خط وسط ایستاده از جای خود تکان نمیخورد، شاید مشکلی پیش آمده بود. شاید دندهاش گیر کرده، پدال گاز دررفته، جلوبندیاش دچار مشکل شده و یا شاید ترمز اتومبیل قفل کرده، دچار مشکل برق شده و سادهتر از اینها، شاید بنزین تمام کرده بود. این مسائل برای کسی تازگی نداشت.
عابرین پیادهای که پشت خطکشی ایستاده بودند راننده اتومبیل را میدیدند که از پشت شیشه جلو دستهایش را تکان میداد و ماشینهای پشت سرش بدون وقفه بوق میزدند. چیزی نگذشت که چند نفر از رانندهها پیاده شدند تا اتومبیل مشکلساز را به گوشهای هل بدهند تا راهبندان برطرف شود. آنها با عصبانیت به شیشههای اتومبیل مشت میکوبیدند.
راننده سرش را به طرف آنها چرخاند، به چپ و راست سر میچرخاند و با داد و فریاد چیزی میگفت. مشخص بود که دارد کلماتی را تکرار میکند، سه کلمه که وقتی سرانجام در اتومبیل را باز کردند مفهوم یافت.
– «من کور شدهام! »
باور کردنی نبود، در نگاه اول چشمهای مرد سالم به نظر میآمد. درخشان و براق، سفیدی چشمهایش مانند چینی سفید و شفاف بود. چشمهای گشاد شده، پوست چروک خورده و ابروهای درهم گره خورده، نشان از غوغایی داشت که در درون او برپا بود. مرد با حرکتی سریع مشتهایش را گره کرد، گویا سعی داشت آخرین تصاویری را که دیده در ذهن خود نگه دارد؛ نور چراغ راهنمایی را. چند نفر کمک کردند از ماشین پیاده شود و هنگامی که از اتومبیل پیاده شد با ناامیدی تکرار میکرد: «کور شدهام، من کور شدهام!»
برای آشنا شدن با سایر رمانهای خارجی و مشابه، بخشهای معرفی داستانهای خارجی و معرفی داستانهای اجتماعی را در وبسایت هر روز یک کتاب مشاهده کنید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات جهان، داستان خارجی، رمان
۰ برچسبها: ادبیات جهان، ژوزه ساراماگو، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب