«ابله» اثری است از فیودور داستایوفسکی (نویسندهی اهل روسیه، از ۱۸۲۱ تا ۱۸۸۱) که ابتدا به صورت پاورقی در سالهای ۱۸۶۸ تا ۱۸۶۹ در روزنامهی روسی فسینیک منتشر و سپس به صورت یک کتاب کامل به بازار عرضه شد.
دربارهی ابله
داستایفسکی، نوشتن ابله را در سپتامبر ۱۸۶۷، در ژنو آغاز کرد و آن را در ژانویه ۱۸۶۹ در فلورانس به پایان رساند. در این مدت، او و همسر دومش، آنّا گریگورییِونا، روسیه را برای فرار از طلبکاران ترک کرده بودند. آنها در فقر شدید با وام گرفتن پیدرپی و گرو گذاشتن وسایل خود زندگی میکردند. در عین حال داستایفسکی شدیدا به قمار معتاد شده بود، و اغلب آنقدر بازی میکرد تا تمام پولش را میباخت. به طوری که آنها را پنج بار از محل اقامتشان بیرون کردند و تا پیش از پایان یافتن رمان ابله، در چهار شهر مختلف سوئیس و ایتالیا زندگی کردند. در این میان، سوفیا، اولین فرزندشان نیز در سه ماهگی، در مِه ۱۸۶۸ از دنیا رفت.
یادداشتهای داستایفسکی در سال ۱۸۶۷ نشان میدهد که او داستان و شخصیتهای متفاوتی برای این رمان طرح کرده بود. تا اینکه سرانجام به ایده اولیه خود یعنی به تصویر کشیدن انسانی ذاتا خوب و معصوم برگشت و کتاب را بر همین اساس نوشت.
رمان ابله در سال ۱۸۸۷ به زبان انگلیسی برگردانده شد و پس از آن به بسیاری از زبانها زندهی دنیا از جمله آلمانی، فرانسوی، عربی، پرتقالی ترجمه شده است.
این کتاب در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۲۰ با بیش از ۱۵۵ هزار رای و حدود ۷ هزار نقد و نظر است.
همچنین باید اشاره کرد که اقتباسات نمایشی متعددی از این کتاب به عمل آمده است
ترجمهی ابله در ایران
برای اولین بار، در سال ۱۳۳۳ مشفق همدانی رمان ابله را از روی ترجمه انگلیسی آن به فارسی برگرداند. پس از آن مترجمان بسیاری این کتاب را به فارسی ترجمه کردهاند که بعضی چندین بار تجدید چاپ شده است. از این میان ترجمه سروش حبیبی از متن روسی در سال ۱۳۸۳ توسط نشر چشمه به چاپ رسید و تا سال ۱۴۰۰ بیست و هفت بار تجدید چاپ شد.
ترجمهی مهری آهی نیز چند دهه پس از درگذشت مترجم، با تلاش ضیاءالدین فروشانی در سال ۱۳۹۵ توسط انتشارات خوارزمی منتشر شد. دیگر مترجمها عبارتند از: نسرین مجیدی (نشر روزگار)، آرا جواهری (نشر پارمیس)، پرویز شهدی (نشر مجید)، اصغر اندرودی (نشر ناژ)، زهره کدخدازاده (نشر نوید ظهور)، منوچهر بیگدلی خمسه (نشر نگارستان کتاب)، کیومرث پارسای (نشر سمیر).
داستان ابله
پرنس میشکین، تنها بازمانده یک خاندان اشرافی ورشکسته است. او در نوجوانی، تحت سرپرستی خویشاوندی خیّر برای معالجه افسردگی عصبیاش به سوئیس میرود. داستان زمانی آغاز میشود که او در کوپه قطار، پس از مدتی طولانی و در حال بازگشت به وطن، با دو مسافرِ دیگر کوپه آشنا میشود. راگوژین، همسفر جوان و تندخو و سرسخت او، در راه سفر، سفره دل خود را پیش میشکین میگشاید و داستان عشق آتشین خود به ناستازیا فیلیپونیا را بازمیگوید.
پرنس میشکین و راگوژین چون به سن پترزبورگ میرسند، از یکدیگر جدا میشوند و پرنس نزد ژنرال یپانچین، شوهر یکی از خویشاوندان دور خود، میرود به این امید که در زندگی تازهای که میخواهد آغاز کند پشتیبانش باشد.
کتاب داستان رویارویی شخصیتهای جوان طبقه مرفه روسیه است که از سر عشق یا غرور درگیر عواطف و فشارهای روحی میشوند و در تلاشند موقعیت خود را مستحکم کنند. در این میان پرنس میشکین به عنوان شخصیتی معرفی میشود که ذاتا سادهدل است و به هر کس اعتماد میکند؛ به اضافه اینکه اقامت طولانیاش در آسایشگاه سوییسی باعث بیتجربگی کامل او در زندگی شده است. به هیمن دلیل همه او را ابتدا ابلهی میشمارند اما احترام همه را به خود جلب میکند.
بخشی از ابله
آقای زالیوژف به من گفت: «این زن از طبقه تو نیست. او یک شاهزاده خانم است اسمش ناستازیا فیلییوونا و نام خانوادگیش باراشکوف است و با توتسکی زندگی میکند. توتسکی نمیداند چگونه خود را از شر او برهاند. چون او پنجاهوپنج سال سن دارد و قصد دارد با زیباترین دختر پترزبورگ ازدواج کند.
بعد گفت که میتوانم ناستازیا فیلییوونا را در سالن بزرگ نمایش باله و در لژ مخصوص خودش ملاقات کنم. در خانهی ما پدر آن قدر سختگیر بود که اگر کسی صحبت از تئاتر و باله میکرد کشته میشد. اما من پنهانی به تئاتر رفتم و ناستازیا فیلیپوونا را یک بار دیگر ملاقات کردم. آن شب تا صبح بیدار بودم. صبح روز بعد مرحوم پدرم دو برگ از اوراق قرضه پنج درصدی که هریک به ارزش پنج هزار روبل بود را به من داد و گفت: «اینها را بفروش» هفت هزار و پانصد روبل آن را به دفتر آندریف ببر و حساب او را پرداخت کن. بقیه را فورا برای من بیاور. هیچ جای دیگر نرو، منتظرت هستم.»
اوراق را به پول نقد تبدیل کردم اما نزد آندریف نرفتم بلکه مستقیم به فروشگاه انگلیسیها رفتم و یک جفت گوشواره با نگینهای الماس که هر یک به اندازه یک فندق بود خریداری کردم. چهار صد روبل کم داشتم اما وقتی خودم را معرفی کردم فروشنده به من اعتماد کرد. گوشوارهها را گرفتم و نزد زالیوژف رفتم و به او گفتم: «دوست خوبم مرا نزد ناستازیا فیلیپوونا ببر با هم راهافتادیم. نمیفهمیدم کجا راه میروم، دور و اطراف خود را نمیدیدم. حتی به یاد نمیآورم چگونه به آنجا رفتم. مستقیم به اتاق پذیرایی او رفتیم.
خودش نزد ما آمد. خودم را معرفی نکردم اما زالیوژف گفت: «این هدیه از طرف پارفیون راگوژین است. به یاد شب گذشته که شما را از دور ملاقات کرده. آن را بپذیرید.» او در جعبه را باز کرد. نگاهی به گوشوارهها انداخت و با لبخند گفت: «از طرف من از دوستتان به خاطر محبتشان تشکر کنید».
برای آشنایی با سایر آثار نویسندهی ابله، به بخش معرفی آثار فیودور داستایوفسکی در وبسایت هر روز یک کتاب مراجعه کنید.
13 تیر 1401
ابله
«ابله» اثری است از فیودور داستایوفسکی (نویسندهی اهل روسیه، از ۱۸۲۱ تا ۱۸۸۱) که ابتدا به صورت پاورقی در سالهای ۱۸۶۸ تا ۱۸۶۹ در روزنامهی روسی فسینیک منتشر و سپس به صورت یک کتاب کامل به بازار عرضه شد.
دربارهی ابله
داستایفسکی، نوشتن ابله را در سپتامبر ۱۸۶۷، در ژنو آغاز کرد و آن را در ژانویه ۱۸۶۹ در فلورانس به پایان رساند. در این مدت، او و همسر دومش، آنّا گریگورییِونا، روسیه را برای فرار از طلبکاران ترک کرده بودند. آنها در فقر شدید با وام گرفتن پیدرپی و گرو گذاشتن وسایل خود زندگی میکردند. در عین حال داستایفسکی شدیدا به قمار معتاد شده بود، و اغلب آنقدر بازی میکرد تا تمام پولش را میباخت. به طوری که آنها را پنج بار از محل اقامتشان بیرون کردند و تا پیش از پایان یافتن رمان ابله، در چهار شهر مختلف سوئیس و ایتالیا زندگی کردند. در این میان، سوفیا، اولین فرزندشان نیز در سه ماهگی، در مِه ۱۸۶۸ از دنیا رفت.
یادداشتهای داستایفسکی در سال ۱۸۶۷ نشان میدهد که او داستان و شخصیتهای متفاوتی برای این رمان طرح کرده بود. تا اینکه سرانجام به ایده اولیه خود یعنی به تصویر کشیدن انسانی ذاتا خوب و معصوم برگشت و کتاب را بر همین اساس نوشت.
رمان ابله در سال ۱۸۸۷ به زبان انگلیسی برگردانده شد و پس از آن به بسیاری از زبانها زندهی دنیا از جمله آلمانی، فرانسوی، عربی، پرتقالی ترجمه شده است.
این کتاب در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۲۰ با بیش از ۱۵۵ هزار رای و حدود ۷ هزار نقد و نظر است.
همچنین باید اشاره کرد که اقتباسات نمایشی متعددی از این کتاب به عمل آمده است
ترجمهی ابله در ایران
برای اولین بار، در سال ۱۳۳۳ مشفق همدانی رمان ابله را از روی ترجمه انگلیسی آن به فارسی برگرداند. پس از آن مترجمان بسیاری این کتاب را به فارسی ترجمه کردهاند که بعضی چندین بار تجدید چاپ شده است. از این میان ترجمه سروش حبیبی از متن روسی در سال ۱۳۸۳ توسط نشر چشمه به چاپ رسید و تا سال ۱۴۰۰ بیست و هفت بار تجدید چاپ شد.
ترجمهی مهری آهی نیز چند دهه پس از درگذشت مترجم، با تلاش ضیاءالدین فروشانی در سال ۱۳۹۵ توسط انتشارات خوارزمی منتشر شد. دیگر مترجمها عبارتند از: نسرین مجیدی (نشر روزگار)، آرا جواهری (نشر پارمیس)، پرویز شهدی (نشر مجید)، اصغر اندرودی (نشر ناژ)، زهره کدخدازاده (نشر نوید ظهور)، منوچهر بیگدلی خمسه (نشر نگارستان کتاب)، کیومرث پارسای (نشر سمیر).
داستان ابله
پرنس میشکین، تنها بازمانده یک خاندان اشرافی ورشکسته است. او در نوجوانی، تحت سرپرستی خویشاوندی خیّر برای معالجه افسردگی عصبیاش به سوئیس میرود. داستان زمانی آغاز میشود که او در کوپه قطار، پس از مدتی طولانی و در حال بازگشت به وطن، با دو مسافرِ دیگر کوپه آشنا میشود. راگوژین، همسفر جوان و تندخو و سرسخت او، در راه سفر، سفره دل خود را پیش میشکین میگشاید و داستان عشق آتشین خود به ناستازیا فیلیپونیا را بازمیگوید.
پرنس میشکین و راگوژین چون به سن پترزبورگ میرسند، از یکدیگر جدا میشوند و پرنس نزد ژنرال یپانچین، شوهر یکی از خویشاوندان دور خود، میرود به این امید که در زندگی تازهای که میخواهد آغاز کند پشتیبانش باشد.
کتاب داستان رویارویی شخصیتهای جوان طبقه مرفه روسیه است که از سر عشق یا غرور درگیر عواطف و فشارهای روحی میشوند و در تلاشند موقعیت خود را مستحکم کنند. در این میان پرنس میشکین به عنوان شخصیتی معرفی میشود که ذاتا سادهدل است و به هر کس اعتماد میکند؛ به اضافه اینکه اقامت طولانیاش در آسایشگاه سوییسی باعث بیتجربگی کامل او در زندگی شده است. به هیمن دلیل همه او را ابتدا ابلهی میشمارند اما احترام همه را به خود جلب میکند.
بخشی از ابله
آقای زالیوژف به من گفت: «این زن از طبقه تو نیست. او یک شاهزاده خانم است اسمش ناستازیا فیلییوونا و نام خانوادگیش باراشکوف است و با توتسکی زندگی میکند. توتسکی نمیداند چگونه خود را از شر او برهاند. چون او پنجاهوپنج سال سن دارد و قصد دارد با زیباترین دختر پترزبورگ ازدواج کند.
بعد گفت که میتوانم ناستازیا فیلییوونا را در سالن بزرگ نمایش باله و در لژ مخصوص خودش ملاقات کنم. در خانهی ما پدر آن قدر سختگیر بود که اگر کسی صحبت از تئاتر و باله میکرد کشته میشد. اما من پنهانی به تئاتر رفتم و ناستازیا فیلیپوونا را یک بار دیگر ملاقات کردم. آن شب تا صبح بیدار بودم. صبح روز بعد مرحوم پدرم دو برگ از اوراق قرضه پنج درصدی که هریک به ارزش پنج هزار روبل بود را به من داد و گفت: «اینها را بفروش» هفت هزار و پانصد روبل آن را به دفتر آندریف ببر و حساب او را پرداخت کن. بقیه را فورا برای من بیاور. هیچ جای دیگر نرو، منتظرت هستم.»
اوراق را به پول نقد تبدیل کردم اما نزد آندریف نرفتم بلکه مستقیم به فروشگاه انگلیسیها رفتم و یک جفت گوشواره با نگینهای الماس که هر یک به اندازه یک فندق بود خریداری کردم. چهار صد روبل کم داشتم اما وقتی خودم را معرفی کردم فروشنده به من اعتماد کرد. گوشوارهها را گرفتم و نزد زالیوژف رفتم و به او گفتم: «دوست خوبم مرا نزد ناستازیا فیلیپوونا ببر با هم راهافتادیم. نمیفهمیدم کجا راه میروم، دور و اطراف خود را نمیدیدم. حتی به یاد نمیآورم چگونه به آنجا رفتم. مستقیم به اتاق پذیرایی او رفتیم.
خودش نزد ما آمد. خودم را معرفی نکردم اما زالیوژف گفت: «این هدیه از طرف پارفیون راگوژین است. به یاد شب گذشته که شما را از دور ملاقات کرده. آن را بپذیرید.» او در جعبه را باز کرد. نگاهی به گوشوارهها انداخت و با لبخند گفت: «از طرف من از دوستتان به خاطر محبتشان تشکر کنید».
برای آشنایی با سایر آثار نویسندهی ابله، به بخش معرفی آثار فیودور داستایوفسکی در وبسایت هر روز یک کتاب مراجعه کنید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات جهان، داستان خارجی، رمان
۰ برچسبها: ادبیات جهان، فیودور داستایوفسکی، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب