«هوای تازه» یا «تنفس در هوای تازه» هفتمین اثر جورج اورول (نویسندهی انگلیسی، از ۱۹۰۳ تا ۱۹۵۰) است که در سال ۱۹۳۹ منتشر شده است. این کتاب به روایت زندگی خستهکنندهی مرد میانسالی میپردازد که به یاد دوران کودکیاش افتاده است.
دربارهی هوای تازه
هوای تازه، هفتمین رمان جورج اورول است که در آغاز جنگ جهانی دوم چاپ شد. این رمان حال و هوای مأیوسکنندهی انگلستان پیش از جنگ را با اوضاع پس از جنگ مقایسه میکند.
مرد میانسالی به یکباره از زندگی روزمرهاش خسته شده و برای تنفس هوایی تازه، یاد ایام کودکی میکند. سیر زندگی مرد از کودکی تا بزرگسالی از زبان خودش و تصمیمی که میگیرد و ادامه ماجرا، انسان را به گذشتهای که ساده از کنارش رد شده ولی ته ذهنش هنوز وجود دارد، میبرد.
جورج اورول در این اثر نیز همانند بسیاری از آثار دیگرش به مسائل اجتماعی جامعه در قالب رمان میپردازد. او خواننده را با خودش به سالها قبل برده و در ستایش آن روزگاران سخن میراند، سخنانی بر علیه تکنولوژی که انسان درگیر روزمرگی را وارد آرامشی نوستالژیک میکند، آرامشی پیش از دنیای مدرن امروز و فرهنگ متریالیسم و تجملگرایانهاش. «اورول» با اظهار تأسف برای نابودی ذات و طبیعت زندگی انسان دیروز، برای آیندهی دنیا ابراز نگرانی میکند.
این کتاب در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۰ با بیش از ۱۴ هزار رای و ۱.۱ هزار نقد و نظر است.
ترجمه در ایران
کتاب هوای تازه با نامهای متفاوت در ایران توسط مترجمان مختلفی ترجمه و منتشر شده است که برخی از آنها عبارتند از:
- تنفس،فرید رضوی، انتشارات کوشش، چاپ اول ۱۳۶۲
- هوای تازه،گلرخ سعیدنیا، انتشارات هرم، چاپ اول ۱۳۷۲
- هوای تازه،الهه وحید کیا، نشر اختر، چاپ اول ۱۳۸۹
- تنفس در هوای تازه،زهره روشنفکر، انتشارات مجید،چاپ دوم ۱۳۹۲
داستان هوای تازه
داستان به صورت اول شخص با جورج بولینگ، قهرمان داستان چهل و پنج ساله، نوشته شده است که زندگی و تجربیات خود را در حین سفر به خانهی دوران کودکی خود در بزرگسالی فاش می کند.
در افتتاحیهی کتاب، بولینگ یک روز مرخصی دارد تا به لندن برود تا مجموعه جدیدی از دندانهای مصنوعی را جمع آوری کند. یک پوستر خبری درباره پادشاه معاصر زوگ آلبانی، افکار یک شخصیت کتاب مقدس اوگ، پادشاه باشان را که در دوران کودکی از کلیسای یکشنبه به یاد می آورد، به تصویر می کشد. همراه با «صدایی در ترافیک یا بوی سرگین اسب یا چیزی شبیه به آن»، این افکار باعث یادآوری بولینگ از دوران کودکیاش بهعنوان پسر یک تاجر در نزدیکی رودخانه تیمز میشود.
بولینگ تاریخچه زندگی خود را بازگو می کند و به این موضوع می پردازد که چگونه یک خوش شانسی در طول جنگ جهانی اول او را در شغلی راحت و به دور از هر اقدامی قرار داد و ارتباطاتی را فراهم کرد که به او کمک کرد تا به یک فروشنده موفق تبدیل شود.
بولینگ به این فکر می کند که با مبلغ اندکی پولی که در یک مسابقه اسب سواری به دست آورده و از همسر و خانوادهاش پنهان کرده است، چه کند. ادامه او و همسرش در یک جلسه باشگاه کتاب شرکت میکنند که در آن از نفرتی که سخنران ضد فاشیست نشان میدهد وحشت زده میشود، و از هیاهوهای مارکسیستی کمونیستهایی که در جلسه شرکت کردهاند حیرت زده میشود.
او که از این موضوع خسته شده است، به دنبال دوستش پیر پورتوس، مدیر مدرسه بازنشسته می گردد. او معمولاً از همراهی پورتئوس لذت می برد، اما در این موقعیت او بولینگ را افسردهتر می کند.
بخشی از هوای تازه
مرد بیچاره با هفتهای پنج تا ده پوند درآمد، عصارهاش را کارفرما میکشد و همسرش بختکوار به روی او میافتد و بچهها مثل زالو خونش را میمکند.
حرفهای چرند زیادی دربارهی رنج آدمهای زحمتکش گفته شده است. من شخصاً برای زحمتکشها متأسف نیستم؛ آیا، کارگری را میشناسید که به شراب سفید فکر کند؟ زحمتکش، جسماً رنج میکشد، اما وقتی که کار نمیکند، آزاد است. ولی در هر کدام از این جعبههای کوچک گچی، بدبخت تحقیرشدهای وجود دارد که فقط زمانی احساس آزادی میکند که خواب است و در رؤیا میبیند که کارفرما در ته یک چاه و زیر زغالسنگ مدفون کرده است.
به خودم گفتم مشکل اصلی آدمهایی مثل ما اینست که خیال میکنیم چیزی برای از دست دادن، داریم. مثلاً نه دهم مردم، «السمر» فکر میکنند که مالک خانههایی هستند که در آن زندگی میکنند. «السمر» و یک چهارم اطراف آن تا خیابان » های» جزیی از یک کلاهبرداری بزرگ به نام «هسپرایدز استیت» است که به «انجمن اعتبار ساختمان» تعلق دارد. انجمنهای ساختمانی، احتمالاً زرنگترین کلاهبردار قرن هستند. شغل خود من؛ بیمهگری، خود نوعی کلاهبرداریست، اما یک کلاهبرداری آشکار است.
ولی لطف کلاهبرداری انجمنهای ساختمانی در اینست که قربانیان آنها، تصور میکنند که انجمن به آنها محبت میکند. آنها ایشان را تازیانه میزنند و مردم، دست آنها را میلیسند. بعضی اوقات فکر میکنم که بدم نمیآید صاحب «هسپرایدز استیت» را از میان بردارم. صاحب آن باید آدمی عجیب و احتمالاً دوجنسی باشد، که در یک دست «کلید بزرگ» کلید شرکت و با دست دیگر، اسمش چه بود؟ بله، همان چیزی که شبیه شاخ فرانسویست و هدایایی از آن بیرون میآید. درست است، «شاخ وفور نعمت» که از داخل آن رادیوهای قابل حمل، بچهها، دندان مصنوعی، آسپیرین و نامههای فرانسوی بیرون میآیند.
اگر به کتاب هوای تازه علاقمند شدهاید، برای آشنایی با سایر کتابهای این نویسنده به بخش معرفی آثار جورج اورول در وبسایت هر روز یک کتاب سر بزنید.
23 تیر 1401
هوای تازه
«هوای تازه» یا «تنفس در هوای تازه» هفتمین اثر جورج اورول (نویسندهی انگلیسی، از ۱۹۰۳ تا ۱۹۵۰) است که در سال ۱۹۳۹ منتشر شده است. این کتاب به روایت زندگی خستهکنندهی مرد میانسالی میپردازد که به یاد دوران کودکیاش افتاده است.
دربارهی هوای تازه
هوای تازه، هفتمین رمان جورج اورول است که در آغاز جنگ جهانی دوم چاپ شد. این رمان حال و هوای مأیوسکنندهی انگلستان پیش از جنگ را با اوضاع پس از جنگ مقایسه میکند.
مرد میانسالی به یکباره از زندگی روزمرهاش خسته شده و برای تنفس هوایی تازه، یاد ایام کودکی میکند. سیر زندگی مرد از کودکی تا بزرگسالی از زبان خودش و تصمیمی که میگیرد و ادامه ماجرا، انسان را به گذشتهای که ساده از کنارش رد شده ولی ته ذهنش هنوز وجود دارد، میبرد.
جورج اورول در این اثر نیز همانند بسیاری از آثار دیگرش به مسائل اجتماعی جامعه در قالب رمان میپردازد. او خواننده را با خودش به سالها قبل برده و در ستایش آن روزگاران سخن میراند، سخنانی بر علیه تکنولوژی که انسان درگیر روزمرگی را وارد آرامشی نوستالژیک میکند، آرامشی پیش از دنیای مدرن امروز و فرهنگ متریالیسم و تجملگرایانهاش. «اورول» با اظهار تأسف برای نابودی ذات و طبیعت زندگی انسان دیروز، برای آیندهی دنیا ابراز نگرانی میکند.
این کتاب در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۰ با بیش از ۱۴ هزار رای و ۱.۱ هزار نقد و نظر است.
ترجمه در ایران
کتاب هوای تازه با نامهای متفاوت در ایران توسط مترجمان مختلفی ترجمه و منتشر شده است که برخی از آنها عبارتند از:
داستان هوای تازه
داستان به صورت اول شخص با جورج بولینگ، قهرمان داستان چهل و پنج ساله، نوشته شده است که زندگی و تجربیات خود را در حین سفر به خانهی دوران کودکی خود در بزرگسالی فاش می کند.
در افتتاحیهی کتاب، بولینگ یک روز مرخصی دارد تا به لندن برود تا مجموعه جدیدی از دندانهای مصنوعی را جمع آوری کند. یک پوستر خبری درباره پادشاه معاصر زوگ آلبانی، افکار یک شخصیت کتاب مقدس اوگ، پادشاه باشان را که در دوران کودکی از کلیسای یکشنبه به یاد می آورد، به تصویر می کشد. همراه با «صدایی در ترافیک یا بوی سرگین اسب یا چیزی شبیه به آن»، این افکار باعث یادآوری بولینگ از دوران کودکیاش بهعنوان پسر یک تاجر در نزدیکی رودخانه تیمز میشود.
بولینگ تاریخچه زندگی خود را بازگو می کند و به این موضوع می پردازد که چگونه یک خوش شانسی در طول جنگ جهانی اول او را در شغلی راحت و به دور از هر اقدامی قرار داد و ارتباطاتی را فراهم کرد که به او کمک کرد تا به یک فروشنده موفق تبدیل شود.
بولینگ به این فکر می کند که با مبلغ اندکی پولی که در یک مسابقه اسب سواری به دست آورده و از همسر و خانوادهاش پنهان کرده است، چه کند. ادامه او و همسرش در یک جلسه باشگاه کتاب شرکت میکنند که در آن از نفرتی که سخنران ضد فاشیست نشان میدهد وحشت زده میشود، و از هیاهوهای مارکسیستی کمونیستهایی که در جلسه شرکت کردهاند حیرت زده میشود.
او که از این موضوع خسته شده است، به دنبال دوستش پیر پورتوس، مدیر مدرسه بازنشسته می گردد. او معمولاً از همراهی پورتئوس لذت می برد، اما در این موقعیت او بولینگ را افسردهتر می کند.
بخشی از هوای تازه
مرد بیچاره با هفتهای پنج تا ده پوند درآمد، عصارهاش را کارفرما میکشد و همسرش بختکوار به روی او میافتد و بچهها مثل زالو خونش را میمکند.
حرفهای چرند زیادی دربارهی رنج آدمهای زحمتکش گفته شده است. من شخصاً برای زحمتکشها متأسف نیستم؛ آیا، کارگری را میشناسید که به شراب سفید فکر کند؟ زحمتکش، جسماً رنج میکشد، اما وقتی که کار نمیکند، آزاد است. ولی در هر کدام از این جعبههای کوچک گچی، بدبخت تحقیرشدهای وجود دارد که فقط زمانی احساس آزادی میکند که خواب است و در رؤیا میبیند که کارفرما در ته یک چاه و زیر زغالسنگ مدفون کرده است.
به خودم گفتم مشکل اصلی آدمهایی مثل ما اینست که خیال میکنیم چیزی برای از دست دادن، داریم. مثلاً نه دهم مردم، «السمر» فکر میکنند که مالک خانههایی هستند که در آن زندگی میکنند. «السمر» و یک چهارم اطراف آن تا خیابان » های» جزیی از یک کلاهبرداری بزرگ به نام «هسپرایدز استیت» است که به «انجمن اعتبار ساختمان» تعلق دارد. انجمنهای ساختمانی، احتمالاً زرنگترین کلاهبردار قرن هستند. شغل خود من؛ بیمهگری، خود نوعی کلاهبرداریست، اما یک کلاهبرداری آشکار است.
ولی لطف کلاهبرداری انجمنهای ساختمانی در اینست که قربانیان آنها، تصور میکنند که انجمن به آنها محبت میکند. آنها ایشان را تازیانه میزنند و مردم، دست آنها را میلیسند. بعضی اوقات فکر میکنم که بدم نمیآید صاحب «هسپرایدز استیت» را از میان بردارم. صاحب آن باید آدمی عجیب و احتمالاً دوجنسی باشد، که در یک دست «کلید بزرگ» کلید شرکت و با دست دیگر، اسمش چه بود؟ بله، همان چیزی که شبیه شاخ فرانسویست و هدایایی از آن بیرون میآید. درست است، «شاخ وفور نعمت» که از داخل آن رادیوهای قابل حمل، بچهها، دندان مصنوعی، آسپیرین و نامههای فرانسوی بیرون میآیند.
اگر به کتاب هوای تازه علاقمند شدهاید، برای آشنایی با سایر کتابهای این نویسنده به بخش معرفی آثار جورج اورول در وبسایت هر روز یک کتاب سر بزنید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات جهان، داستان خارجی، رمان
۰ برچسبها: ادبیات جهان، جورج اورول، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب