«ربکا» اثری است عاشقانه از دافنه دوموریه (نویسندهی انگلیسی، از ۱۹۰۷ تا ۱۹۸۹) که در سال ۱۹۳۸ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای ازدواج یک خدمتکار با مردی که همسرش را از دست داده است، میپردازد.
دربارهی ربکا
اگر قرار باشد از شاهکارهای کلاسیک عاشقانه در جهان فهرستی تهیه کنیم، بدون شک نام یکی از کتابهای این فهرست، ربکا است. کتابی که راویتکنندهی یک قصهی مرموز و عاشقانه است و با اینکه نزدیک به هشتاد سال از انتشارش میگذرد، هنوز هم خواندن آن لذتبخش است و ذهن مخاطباش را تا پایان درگیر میکند. نوع روایت زیبا و تاثیرگذار داستان ربکا باعث شده تا خواننده در تمام موقعیتها و اتفاقها به دنبال سرنوشت شخصیتها باشد.
در حقیقت، کتاب ربکا شاهکار دافنه دوموریه، رمانی است که عادی به نظر میرسد. اما به هیچ عنوان عادی نیست؛ از هر شرح حال پر حادثهای، بیشتر شما را شیفتۀ خود میکند. بسیاری این اثر را که از جین ایر تأثیر گرفتهاست، بهترین اثر نویسنده میدانند.
لازم به ذکر است که ربکا در همان سال انتشار برندهی جایزهی ملی کتاب آمریکا شد. این رمان به فاصله اندکی بعد از انتشارش، به اکثر زبانهای دنیا ترجمه و به فروش خوبی نیز دست یافت. به علاوه، حسن شهباز، نازگل نیکویی و مریم اسکندری و محمدصادق سبط الشیخ از جمله ترجمه های آن در ایران هستند.
رمان ربکا در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۲۴ با بیش از ۵۵۳ هزار رای و ۳۲ هزار نقد و نظر است. همچنین باید اشاره کرد که مشهورترین اقتباس این اثر فیلم سینمایی ربکا با شرکت لارنس اولیویر است که آلفرد هیچکاک آن را در سال ۱۹۴۰ میلادی ساخت و برندهی جایزه اسکار هم شد.
داستان ربکا
کتاب با این جمله شروع میشود که یکی از آغازهای مشهور تاریخ ادبیات است: «دیشب در عالم رؤیا دیدم که بار دیگر در ماندرلی پا گذاشتم» و توسط زن جوانی روایت میشود که تا پایان داستان نام او را نمیفهمیم و صرفاً به نام خانم دووینتر شناخته میشود. داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا میشود و مرد جوان به او پیشنهاد ازدواج میدهد.
دختر جوان پس از مدتی زندگی، پی میبرد مرد جوان همسر زیبای خود را در یک حادثه از دست داده و سیر داستان پرده از این راز برمیدارد که زن جذاب و متوفی مرد جوان، زنی فاسد و هوس باز بوده و شبی که او منتظر معشوقش بوده، ناگهان با شوهرش روبرو میشود و پس از دادن خبر دروغین بارداریاش به دست او کشته میشود و شوهرش آقای ماکسیمیلیان دووینتر جسدش را به همراه قایق شخصیاش در دریا غرق میکند.
پس از یک سال با پیدا شدن جسد ربکا ماکسیم دووینتر پای میز محاکمه کشیده میشود. به آتش کشیده شدن قصر مرد ثروتمند و افشای راز همسر جذاب و زیبایش نشانی از حقایق و نیمه پنهان وجود آدمها است که با ظاهری آراسته و با شکوه پوشانده شدهاست. در حالی که در داخل این ظاهر براق و خیره کننده، آدمها در حال زجر کشیدن و زجر دادن یکدیگر هستند و هیچیک از این حقایق به چشم افراد ساده دل و ظاهر بین که از خارج این زندگی به آن نگاه میکنند، نمیآید.
بخشی از ربکا
دیشب خواب دیدم به «مندرلی» بازگشتهام و جلوی در بزرگ فلزی ماشینرو ایستادهام. ولی گویا نمیتوانستم به خانه وارد شوم، چون در با قفل و زنجیر بسته شده بود. نگهبان را صدا زدم. ولی کسی جواب نداد، از لابهلای نردههای فلزی به اتاقک نگهبان نگریستم، ولی آن جا هم خاموش و ساکت بود.
از دودکشها هیچ دودی برنمیخاست و پنجرههای غبار گرفته فریاد میزدند که خانه مدتهاست متروک مانده است، احساس کردم در دنیای رویایی خودم، قدرت مافوق بشری یافتهام و همچون روحی سبک از لابهلای نردههای فلزی رد شدم. مسیر شن ریزی شدهای در برابرم پدیدار شد و توانستم پیچ و خمهای همیشگیاش را ببینم. هرچه جلوتر میرفتم مسیر در نظرم غریبتر میآمد، باریک شدن جاده و ظاهر به هم ریختهاش، نشان میداد دیگر آن جاده سرسبز گذشته نیست.
خیلی حیرت زده بودم ولی وقتی در حین عبور، سرم را از زیر یکی از شاخهها خم کردم فهمیدم چه بر سر سرسبزی آن مسیر آمده است. پاییز، همه شاخههای درختان را از برگوبار لخت کرده بود؛ همه جا تاریک به نظر میآمد. شاخههای درختان راش بیبرگ و برهنه به گونهای به هم آویخته بودند که انگار بالای سرم طاق کلیسا را بنا کردهاند. به جز راشها، درختان دیگری هم بودند که به یاد نمیآوردمشان. بلوطهای تنومندی با تنههای خشک و پوسیده، نارونهای قرمز که با بلوطها آمیخته بودند، بوتههای غول پیکر و گیاهان عجیبی که هیچ کدامشان برایم آشنا نبودند. جاده به خاطر وجود علفهای فراوان هرزهای که همه جا روییده بود شبیه به یک روبان سبز شده بود.
شاخههای کوتاهتر درختان آویزان بودند و انگار قصد نداشتند رشد کنند، ریشههای درختان به صورت گرهگره و شبیه به چنگالهای استخوانی حیوانات بود. بوتههایی که اینجا و آنجا، در میان این جنگل پراکنده شده همه را میشناختم، همانهایی که در گذشته بسیار زیبا و فریبنده بودند. این بوتهها به خاطر سر آبیشان به گل ادریس مشهورند. هیچکس به آنها نرسیده بود و به طور خودرو روییده بودند. اینک این گلهای زیبا هیولاوار به عقب افراشته شده و به زشتی و سیاهی همان علفهای هرزی بودند که در کنارشان رشد کرده بود.
برای آشنایی با سایر آثار مشابه، بخش معرفی داستانهای عاشقانه را در وبسایت هر روز یک کتاب مشاهده کنید. همچنین در بخش معرفی بهترین کتابهای جنایی و پلیسی میتوانید نمونههای معروفی از این آثار را مشاهده کنید.
20 شهریور 1401
ربکا
«ربکا» اثری است عاشقانه از دافنه دوموریه (نویسندهی انگلیسی، از ۱۹۰۷ تا ۱۹۸۹) که در سال ۱۹۳۸ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای ازدواج یک خدمتکار با مردی که همسرش را از دست داده است، میپردازد.
دربارهی ربکا
اگر قرار باشد از شاهکارهای کلاسیک عاشقانه در جهان فهرستی تهیه کنیم، بدون شک نام یکی از کتابهای این فهرست، ربکا است. کتابی که راویتکنندهی یک قصهی مرموز و عاشقانه است و با اینکه نزدیک به هشتاد سال از انتشارش میگذرد، هنوز هم خواندن آن لذتبخش است و ذهن مخاطباش را تا پایان درگیر میکند. نوع روایت زیبا و تاثیرگذار داستان ربکا باعث شده تا خواننده در تمام موقعیتها و اتفاقها به دنبال سرنوشت شخصیتها باشد.
در حقیقت، کتاب ربکا شاهکار دافنه دوموریه، رمانی است که عادی به نظر میرسد. اما به هیچ عنوان عادی نیست؛ از هر شرح حال پر حادثهای، بیشتر شما را شیفتۀ خود میکند. بسیاری این اثر را که از جین ایر تأثیر گرفتهاست، بهترین اثر نویسنده میدانند.
لازم به ذکر است که ربکا در همان سال انتشار برندهی جایزهی ملی کتاب آمریکا شد. این رمان به فاصله اندکی بعد از انتشارش، به اکثر زبانهای دنیا ترجمه و به فروش خوبی نیز دست یافت. به علاوه، حسن شهباز، نازگل نیکویی و مریم اسکندری و محمدصادق سبط الشیخ از جمله ترجمه های آن در ایران هستند.
رمان ربکا در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۲۴ با بیش از ۵۵۳ هزار رای و ۳۲ هزار نقد و نظر است. همچنین باید اشاره کرد که مشهورترین اقتباس این اثر فیلم سینمایی ربکا با شرکت لارنس اولیویر است که آلفرد هیچکاک آن را در سال ۱۹۴۰ میلادی ساخت و برندهی جایزه اسکار هم شد.
داستان ربکا
کتاب با این جمله شروع میشود که یکی از آغازهای مشهور تاریخ ادبیات است: «دیشب در عالم رؤیا دیدم که بار دیگر در ماندرلی پا گذاشتم» و توسط زن جوانی روایت میشود که تا پایان داستان نام او را نمیفهمیم و صرفاً به نام خانم دووینتر شناخته میشود. داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا میشود و مرد جوان به او پیشنهاد ازدواج میدهد.
دختر جوان پس از مدتی زندگی، پی میبرد مرد جوان همسر زیبای خود را در یک حادثه از دست داده و سیر داستان پرده از این راز برمیدارد که زن جذاب و متوفی مرد جوان، زنی فاسد و هوس باز بوده و شبی که او منتظر معشوقش بوده، ناگهان با شوهرش روبرو میشود و پس از دادن خبر دروغین بارداریاش به دست او کشته میشود و شوهرش آقای ماکسیمیلیان دووینتر جسدش را به همراه قایق شخصیاش در دریا غرق میکند.
پس از یک سال با پیدا شدن جسد ربکا ماکسیم دووینتر پای میز محاکمه کشیده میشود. به آتش کشیده شدن قصر مرد ثروتمند و افشای راز همسر جذاب و زیبایش نشانی از حقایق و نیمه پنهان وجود آدمها است که با ظاهری آراسته و با شکوه پوشانده شدهاست. در حالی که در داخل این ظاهر براق و خیره کننده، آدمها در حال زجر کشیدن و زجر دادن یکدیگر هستند و هیچیک از این حقایق به چشم افراد ساده دل و ظاهر بین که از خارج این زندگی به آن نگاه میکنند، نمیآید.
بخشی از ربکا
دیشب خواب دیدم به «مندرلی» بازگشتهام و جلوی در بزرگ فلزی ماشینرو ایستادهام. ولی گویا نمیتوانستم به خانه وارد شوم، چون در با قفل و زنجیر بسته شده بود. نگهبان را صدا زدم. ولی کسی جواب نداد، از لابهلای نردههای فلزی به اتاقک نگهبان نگریستم، ولی آن جا هم خاموش و ساکت بود.
از دودکشها هیچ دودی برنمیخاست و پنجرههای غبار گرفته فریاد میزدند که خانه مدتهاست متروک مانده است، احساس کردم در دنیای رویایی خودم، قدرت مافوق بشری یافتهام و همچون روحی سبک از لابهلای نردههای فلزی رد شدم. مسیر شن ریزی شدهای در برابرم پدیدار شد و توانستم پیچ و خمهای همیشگیاش را ببینم. هرچه جلوتر میرفتم مسیر در نظرم غریبتر میآمد، باریک شدن جاده و ظاهر به هم ریختهاش، نشان میداد دیگر آن جاده سرسبز گذشته نیست.
خیلی حیرت زده بودم ولی وقتی در حین عبور، سرم را از زیر یکی از شاخهها خم کردم فهمیدم چه بر سر سرسبزی آن مسیر آمده است. پاییز، همه شاخههای درختان را از برگوبار لخت کرده بود؛ همه جا تاریک به نظر میآمد. شاخههای درختان راش بیبرگ و برهنه به گونهای به هم آویخته بودند که انگار بالای سرم طاق کلیسا را بنا کردهاند. به جز راشها، درختان دیگری هم بودند که به یاد نمیآوردمشان. بلوطهای تنومندی با تنههای خشک و پوسیده، نارونهای قرمز که با بلوطها آمیخته بودند، بوتههای غول پیکر و گیاهان عجیبی که هیچ کدامشان برایم آشنا نبودند. جاده به خاطر وجود علفهای فراوان هرزهای که همه جا روییده بود شبیه به یک روبان سبز شده بود.
شاخههای کوتاهتر درختان آویزان بودند و انگار قصد نداشتند رشد کنند، ریشههای درختان به صورت گرهگره و شبیه به چنگالهای استخوانی حیوانات بود. بوتههایی که اینجا و آنجا، در میان این جنگل پراکنده شده همه را میشناختم، همانهایی که در گذشته بسیار زیبا و فریبنده بودند. این بوتهها به خاطر سر آبیشان به گل ادریس مشهورند. هیچکس به آنها نرسیده بود و به طور خودرو روییده بودند. اینک این گلهای زیبا هیولاوار به عقب افراشته شده و به زشتی و سیاهی همان علفهای هرزی بودند که در کنارشان رشد کرده بود.
برای آشنایی با سایر آثار مشابه، بخش معرفی داستانهای عاشقانه را در وبسایت هر روز یک کتاب مشاهده کنید. همچنین در بخش معرفی بهترین کتابهای جنایی و پلیسی میتوانید نمونههای معروفی از این آثار را مشاهده کنید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، جنایی و پلیسی، داستان خارجی، رمان، عاشقانه، معمایی/رازآلود
۰ برچسبها: ادبیات جهان، دافنه دوموریه، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب