دوشیزگان

«دوشیزگان» اثری است از آلکس مایکلیدیس (نویسنده‌ی انگلیسی، متولد ۱۹۷۷) که در سال ۲۰۲۱ منتشر شده است. این کتاب به روایت قتل دانشجویی می‌پردازد که عضو فرقه‌ای خاص در دانشگاه کمبریج بوده است.

درباره‌ی دوشیزگان

کتاب «دوشیزگان» رمانی نوشته «الکس مایکلیدس» است که نخستین بار در سال ۲۰۲۱ منتشر شد. پروتاگونیست داستان، «ماریانا» است، زنی متخصص گروه‌درمانی که در لندن کار می کند. برادرزاده او، «زوئی» که اکنون در حال تحصیل در «کیمبریج» است، با او تماس می گیرد و خبری بد را به او می دهد: دوست نزدیک او، «تارا»، به قتل رسیده است، با ضربات متعدد چاقو و رها شده در جنگل.

«ماریانا» به «کیمبریج» می رود و وقتی پلیس کسی را دستگیر می کند که به عقیده او، بی گناه است، تحقیقات مختص به خودش را آغاز می کند. سرنخ ها او را به «ادوارد فاسکا» می‌رسانند: یک استاد دانشگاه جذاب و کاریزماتیک که گروهی از دختران دانشجوی زیبا (از جمله «تارا») مثل یک فرقه کوچک از او پیروی می کنند،فرقه ای به نام «دوشیزگان»، ارجاعی به فرقه «الوزیس» در یونان باستان که پیروانش، «دیمیتر» و «پرسفون» را می‌پرستیدند.

الکس مایکلیدیس در این کتاب ما را با ادوارد فوسکا آشنا می‌کند، استاد تراژدی‌های یونان و مردی جذاب و دست‌نیافتنی، استادی که انجمنی مخفی به نام «دوشیزگان» را اداره می‌کند. این انجمن مخصوص دانشجویان ویژه‌ی استاد است، و از قضا، مقتول نیز عضو این انجمن بوده است.

ماریانا به‌سرعت به این استاد کاریزماتیک مشکوک می‌شود، او، با دانش خود از روان افراد، تشخیص می‌دهد که در پس این افسانه‌های باستانی، چیزی شوم نهفته است، چیزی مخوف که هیچ ارتباطی با ظاهر دلفریب این استاد ندارد. وقتی جسد دیگری پیدا می‌شود، ماریانا عزمش را جزم می‌کند تا جلوی این قاتل را بگیرد، حتی اگر این کار به قیمت جان خودش تمام شود.

کتاب دوشیزگان در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۶۲ با بیش از ۳۰۱ هزار رای و ۳۷ هزار نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمه‌هایی از علی قانع، سامان شهرکی و مریم حسین‌نژاد به بازار عرضه شده است.

افتخارات دوشیزگان

  • پرفروش‌ترین کتاب نیویورک تایمز
  • بهترین کتاب سال ۲۰۲۱ به انتخاب Barnes and Nobel
  • نامزد بهترین کتاب معمایی و جنایی گودریدز در سال ۲۰۲۱
  • از بهترین کتاب‌های معمایی، جنایی و رازآلود وبسایت آمازون

داستان دوشیزگان

هیچکس فکرش را نمی‌کند که یک روز خبر قتل دختری دانشجو را در دانشگاه معتبر کمبریج انگلستان بشنود. اما ماریانا، درمانگر باتجربه و باهوش کتاب دوشیزگان به واسطه خواهرزاده‌اش درگیر یک ماجرای معمایی و خطرناک می‌شود و قصه‌ی کشته شدن دختری دانشجو را می‌شنود.

چیزی که ماجرا را عجیب‌تر می‌کند، آن است که ردپای ادوارد فوسکا، استاد تراژدی‌های یونان دانشگاه کمبریج به این پرونده‌ی قتل باز می‌شود. مردی جذاب و کاریزماتیک که مدام مورد تحسین دیگران قرار می‌گیرد و هیچکس فکرش را نمی‌کند که او نقشی در این ماجرا داشته باشد.

اما ماریانا که از شم خوبی برخوردار است و به‌واسطه‌ی سال‌ها کارِ درمان، از پیچیدگی‌های روان انسان‌ خبر دارد، کم‌کم متوجه می‌شود که ادوارد انجمنی مخفی به نام «دوشیزگان» را مدیریت می‌کند که تنها برخی از دانشجویان ویژه استاد در آن عضویت دارند و از قضا، مقتول نیز عضو این انجمن بوده است.

سرانجام ماریانا که خود زمانی دانشجوی این دانشگاه بوده، به سرعت این مرد مرموز مشکوک می‌شود و پی می‌برد که در پس معماری زیبا و کهن دانشگاه و سنت‌های باستانی رایج در آنجا، چیزی شوم پنهان شده است. او گمان می‌کند که ادوارد قاتل است اما نمی‌داند که چرا یک استاد باید شاگردانش را به چنین طرز ترسناکی به قتل برساند؟ آیا این درمانگر باتجربه موفق به کشف این راز می‌شود؟

بخش‌هایی از دوشیزگان

تالار سخنرانی، فضای بزرگ و کاملاً روشنی داشت؛ با ردیف میزهای چوبیِ تیره که به سمت پایین سرازیر می‌شدند و به صحنه می‌رسیدند؛ جایی که یک تریبون و یک میکروفن قرار داشت.

کلاریسا درمورد محبوبیت سخنرانی‌های فوسکا حق داشت؛ سالن اجتماعات لبریز از جمعیت بود. آن‌ها چند صندلیِ خالی در قسمت انتهاییِ سالن پیدا کردند. حس انتظار خاصی بین حاضران دیده می‌شد. ماریانا با خودش فکر کرد که این بیشتر شبیه اجرای یک کنسرت یا تئاتر است تا سخنرانی تراژدی یونان.

و بعد پروفسور فوسکا وارد شد. او کت‌و‌شلوار نفیسی به تن داشت و موهایش را پشت‌سرش کشیده و محکم گِرِه زده بود. با یک پوشه‌ی یادداشت در دست، به سمت صحنه و تریبون رفت. ابتدا میکروفن را تنظیم کرد. چند لحظه سالن اجتماعات را ورانداز کرد و بعد سرش را خم کرد.

موجی از هیجان حاضران را فرا گرفت. همه ساکت شدند. ماریانا نمی‌توانست تردید نداشته باشد، اما سابقه‌ی گروه‌درمانی‌اش به او می‌گفت باید به هر گروهی که عاشق استاد خود است، مشکوک باشی؛ این شرایط به‌ندرت کارش به جاهای خوب ختم می‌شود. برای ماریانا، فوسکا بیشتر شبیه یک ستاره‌ی جَوگیر پاپ بود تا یک سخنران؛ و تا حدی منتظر بود هر لحظه بزند زیر آواز. ماریانا در کمال تعجب دید که چشم‌های او پر از اشک شد.

فوسکا گفت: «امروز می‌خوام درباره‌ی تارا حرف بزنم.»

ماریانا از ردیف‌های پایین زمزمه‌هایی شنید و سرهایی برگشت که به‌نظر می‌رسید تغییر حالت داده بودند. این همان چیزی بود که دانشجویان انتظارش را داشتند. او حتی متوجه شد که یکی دو نفر از آن‌ها به گریه افتادند.

اشک‌های خودِ فوسکا هم جاری شد و از گونه‌هایش پایین آمد؛ بدون اینکه آن‌ها را پاک کند. از واکنش به آن‌ها خودداری کرد و صدایش آرام و ثابت باقی ماند. ماریانا فکر کرد که کارش را خیلی خوب بلد است؛ او واقعاً نیازی به میکروفن نداشت.

زویی چه گفته بود؟ او همیشه در حال اجرا بود؟ در این صورت، این اجرا از‌نظر ماریانا خیلی خوب بود؛ او هم مثل بقیه‌ی مخاطبان چاره‌ای جز تحت تأثیر قرار گرفتن نداشت.

 

اگر به کتاب دوشیزگان علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی آثار آلکس مایکلیدیس در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.